سرویس تئاتر هنرآنلاین: نویسنده اگر با ساختار نمایشنامه آشنایی نداشته باشد، نوع نگاه او طوری خواهد بود که میپندارد هرچه برای روی صحنه نوشته شود، نمایش تلقی میشود. ذهن چنین نویسندهای هرگز نمیتواند روی موضوعی محوری و اصلی تمرکز داشته باشد و همزمان آن را پردازش و بسط و ادامه دهد تا به نتیجهای برساند؛ او معمولاً چند موضوع را برمیگزیند و همه را با هم پیش میبرد تا اولاً به اندازه کافی مطلب برای نوشتن داشته باشد و ثانیاً نهایت آنچه را که نوشته با نتیجهگیری یکی از موضوعات مورد نظر به طور اختیاری به پایان ببرد.
نمایش "نوبت، یعنی بعدی" به نویسندگی و کارگردانی مرتضی شاهکرم که هم اکنون در سالن قشقائی تئاترشهر اجرا میشود، مثالی برای موارد فوقالذکر است.
این نمایش چند موضوعه و چندگانه است: یک طباخ مشکل مسکن دارد و دنبال اجاره یک آپارتمان است. او دو دختر دوقلوی به هم چسبیده دارد و آرزومند است که به کمک عمل جراحی روزی از هم جدا شوند ( قرینهای برای دوقلوهای دختر به هم چسبیده تهرانی که چند سال قبل در اثر عمل جراحی مردند). همسر مرد طباخ هم لال است. ضمناً او شاگردی هم دارد که بیکس و کار است و میخواهد مادری او را به فرزند خواندگی قبول کند. این خانواده در این گیر و دار طبقهای از خانه یک پیرزن را اجاره میکنند و پیر زن هم پسری دارد که از بیماری قلبی رنج میبرد ( فقط در گفتوگوها به او اشاره میشود و هرگز روی صحنه حضور پیدا نمیکند) و نیازمند است که از طرف بهداری و به کمک پیوند قلب، قلبی به او اهدا شود.
با نگاهی ولو گذرا به موارد فوق عملاً ثابت میشود که نویسنده نتوانسته موضوعی محوری را انتخاب و با ساختاری دراماتیک پردازش نماید؛ به همین دلیل همه پرسوناژهای نمایش را عارضهمند و مشکلدار انتخاب کرده تا بتواند به میزان لازم در مورد مشکلات هر کدام بنویسد و حجم موضوعی و نوشتاری را نهایتاً به حد نصابی برساند تا برای اجرای بر روی صحنه بسنده کند؛ نکته مهم آن است که این موضوع در متن اساساً ساختار نمایشی ندارد و بر اجرا تاًثیر مستقیم گذاشته است.
طراحی صحنه خاصی در کار نیست؛ شکلدهی هر کدام از صحنهها صرفاً به طور ابتکاری، اما بیدلیل و عاری از تاویلهای نمایشی با استفاده از تعداد زیادی صندلی پلاستیکی انجام میشود که شکل و طراحی معینی را به نمایش نمیگذارند و وجاهت نمایشی و منطقی هم ندارند.
نمایش عمدهتاً با بهرهگیری از "وانمودهسازی" اجرا میشود و گرچه اساساً یک نمایش است، اما به علت چند موضوعه بودن آن و دلبخواهی شدن طراحیهای صحنه که اغلب با جا به جایی صندلیها انجام میشود، شیوه اجرای برخی صحنهها طوری جلوه میکند که گویی اجرا به صورت "نمایش در نمایش" است. بازیگران هم با حالت گرفتن و شکلدهی ظاهری و متفاوت به موقعیتهای پی در پی، هر صحنهای را آغاز میکنند و این به استنباط غلط فوق کمک کرده است.
حرکات بازیگران در جاهایی تا اندازهای مکانیکی و شبیه عروسکهای کوکی است؛ ضمناً گاهی به جلو و گاهی عقب عقب هم میروند که البته علت نمایشی ندارد و دلبخواهی است.
دیالوگها از همان آغاز نمایش طوریاند که از نصف گفتار مورد نظر آغاز شدهاند؛ بخشی از آنها ناگفته مانده است؛ این سبب شده که تماشاگر به طور ناگهانی در وسط برخی گفتوگوها قرار بگیرد که عملاً نشان میدهند نویسنده (که کارگردان نمایش هم است) آنها را به طور چیدمانی انتخاب کرده و ناآگاهانه به علت آشنایی خودش با موضوع، بخشی از دیالوگها را نگفته، یعنی در رابطه با تماشاگران دچار "هم ذهن پنداری ناخودآگاه " شده است. ضمناً در جاهایی بخشی از دیالوگ با بخشهای دیگری از همان دیالوگ در تناقض است. دیالوگهای مربوط به بخشهای درد دل و آشنایی با صاحبخانه و نیز دیالوگهای مرتبط با پیدا کردن یک عضو ( قلب) برای پسر بیمار پیرزن صاحبخانه، بدون دلیل طولانی شدهاند.
نکته حائز اهمیت دیگر آن است که دیالوگها و موقعیتها با آن که کمیک نیستند و نسبتاً دردناک هم هستند، اما اغلب کمیک بیان میشوند و این حالت کمیک در رفتار برخی از بازیگران برجسته شده است.
کارگردان (مرتضی شاهکرم) اغلب از یاد میبرد که نمایش اجرا میکند: موقعیتهایی را که در اصل باید به صورت رویارویی دراماتیک اجرا شوند، به غلط به صورت یک سویه و خطاب به تماشاگران میزانسندهی کرده است؛ پرسوناژها که باهم حرف میزنند، چهرههایشان رو به تماشاگران است؛ یعنی کارگردان عملاً صحنههایی از نمایش را به حرف زدن یک سویه تبدیل نموده است.
در نمایش "نوبت، یعنی بعدی" که عنوانی بیربط هم دارد، میزانسنها اغلب "خطی" اند: بازیگران در یک ردیف قرار میگیرند و میزانسنهای فردی و جمعی غیرخطی هم به آن اضافه شده، اما تاویل یا رمز و رازی دراماتیک در این میزانسنها وجود ندارد و حتی در مواردی، همانطور که قبلاً ذکر شد، در وضعیت نمایشی تغییراتی داده شده و میزانسن حضور پرسوناژها بدون دلیل به طور غیرنمایشی رو به تماشاگران شکل داده شدهاند؛ همه اینها نشانگر ضعفهای کارگردانی است.
بازی هر دو زنی که نقش مادر را ایفا میکنند، قابل تحسین است؛ زیرا به رغم ضعف دیالوگها و میزانسنها عملاً و به کمک حالات و حرکاتشان موجودیت خود را باورپذیر کردهاند. بازی بازیگر مرد که نقش مرد طباخ را بازی میکند نیز در جاهایی که حالت جدی دارد و اسیر کمیک نمایی نمیشود، خوب است. کارگردان با گیج و گول جلوه دادن شاگرد مرد طباخ که جوانی رشید و سالم است، مرتکب اشتباه بزرگی شده و حتی در مواردی این کمیک نمایی را تا حدی به بازیگران دیگر نیز تسری داده است؛ همینها و پایان نسبتاً مبهم و شتابزده نمایش، سبب شده نمایشی که در اصل باید درام اجتماعی میبود، به ترتیب در جاهایی به "کمدی" و "کمدی درام" تغییر ژانر بدهد و در کل یک ژانر مستقل و معین نداشته باشد؛ ضمناً نمایش اساساً یک " ُکلاژ موضوعی و صحنهای" است. این اجرا بدون آن که غایتمندی و نتیجهای مهم و انسانی عاید ذهن تماشاگر کند، به طور شتاب زده و ناگهانی به پایان میرسد و برای تماشاگران، درماندگی و دریغی پر ابهام به جای میماند.