سرویس تئاتر هنرآنلاین: "من یه زنم، صدامو میشنوین؟" اثر نمایشی است که برخلاف باور عموم، نگاهی زنانه ندارد. این نمایشنامه کاراکترهایی با گذشته و پیشینه مشخص ندارد و شخصیتپردازی آن به شیوه مرسوم نیست. بلکه دارای خرده روایتهایی با فضایی شاعرانه و سمبولیک است. نمایشنامه مونولوگهایی دارد که صحبتهای ذهنی و درونی زنی است که در بدنهای مختلف تکثیر شده است. داستان نمایش، روند خطى ندارد و متن آن ساختار گریز و ساختار شکن است و در واقع در این نمایش کلام در خدمت فضا است. در شکل اجرا و ساختار نیز ویژگىهاى ساختارشکن وجود دارد و نزدیک به فضای پست مدرن است، اما صد در صد ویژگیهاى پست مدرن را ندارد. نمایش مبتنى بر ویژگىهاى بدن در فضا و اجرا است و داستان واحدی را به صورت خطی دنبال نمیکند. در واقع میتوانیم بگوییم که این داستان خرده روایتهایی است که با کلام و یا با حرکتی که کاراکترها انجام میدهند با هم تلاقی پیدا میکند که در نمایشنامه به صورت مونولوگهایی پشت هم نوشته شده است. به بهانه اجرای نمایش در تالار اصلی مولوی با کارگردان و مجری طرح اثر گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانیم:
خانم غزلی، اجازه بدهید گفتوگو را با این پرسش آغاز کنیم که شما قائل به تعریفی به نام تعریف تئاتر دانشجویی هستید یا خیر؟
کاملیا غزلی: بله. برای کسانی که اولین کارشان را در حوزه تئاتر انجام میدهند، وجود تئاتر دانشجویی مؤثر است تا بتوانند در قالب تئاتر دانشجویی، فکرها و ایدههای خودشان را محک بزنند و بعد وارد عرصه حرفهایتر تئاتر شود. در واقع تئاتر دانشجویی بازتاب آینده بچههای حوزه تئاتر است و آنها را برای تجربه یک فضای حرفهایتر آماده میکند.
خود شما هم در نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" از این جنبه تئاتر دانشجویی استفاده کردهاید؟
کاملیا غزلی: هم میشود گفت بله و هم میشود گفت خیر. نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" اولین تجربه من در زمینه کارگردانی است که اجرای عمومی میرود ولی من پیش از این حدود 10-12 سال در تئاتر، تجربه فعالیت داشتهام و در داخل و خارج از کشور با گروههای خیلی خوبی کار کردهام. بنابراین نسبت به دانشجوهای دیگر بیشتر با بحث مدیریتی و سیستم ساختاری تئاتر آشنا هستم. با این وجود، دلم خواست اولین کارم را در تالار مولوی روی صحنه ببرم.
چرا؟
کاملیا غزلی: از دوره دانشجویی علاقه خاصی به تالار مولوی داشتم و این سالن حس خوبی برای کار کردن بهم میداد. ابعاد و فضای دانشجویی آن را دوست دارم.
حالا که نمایشی را در تالار مولوی و در فضای تئاتر دانشجویی روی صحنه بردهاید، چه تعریفی از تئاتر دانشجویی ارائه میدهید و به نظرتان تئاتر دانشجویی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
کاملیا غزلی: فکر میکنم مهمترین آیتم تئاتر دانشجویی این است که شما در آن فرصت اشتباه کردن دارید ولی تئاتر حرفهای جایی برای اشتباه کردن باقی نمیگذارد.
رضا قاضیانی: من معتقدم که گرچه تئاتر دانشجویی فرصت اشتباه کردن را در اختیار گروهها قرار میدهد ولی تفکری که در تئاتر دانشجویی وجود دارد هم باید تفکر حرفهای باشد. خیلی از گروههای دانشجویی فکر میکنند که چون تئاتر دانشجویی کار میکنند، پس مشکلی ندارد چشمشان را روی ضعفهایشان ببندند که به نظرم این اشتباه است. من اعتقاد دارم که تئاتر دانشجویی باید طوری روی صحنه برود که مخاطبان احساس نکنند یک کار در سطح دانشجویی میبینند و نگاهشان به کار شما همان نگاه به یک نمایش حرفهای باشد. در تئاتر واژه آماتور معنا ندارد وقتی آدمهایی که تئاتر دانشجویی کار میکنند هم کسانی هستند که در دانشگاه، درس این کار را خواندهاند و تجربههایی هم در این زمینه داشتهاند، بنابراین باید تجربیاتشان را کاملاً به طور حرفهای به ثمر بنشانند. در نتیجه این تفکر که نمایش ما در تالار مولوی روی صحنه میرود، پس اشکالی ندارد ضعیف باشد، یک تفکر از اساس غلط است چون تالار مولوی هم یک سالن حرفهای برای تئاتر است و طی سالیان قبل نمایشهای خوبی در آن اجرا شده است.
کاملیا غزلی: تئاتر دانشجویی جسارت خاص خودش را هم دارد. شما در تئاتر دانشجویی میتوانی دست به هر کاری بزنی و ایدههایت را اجرایی کنی ولی در تئاتر حرفهای گاهی اوقات مجبوری از اجرای ایدههایت کوتاه بیایی و انجامش ندهی چون تجربه کردن یک سری ایدهها در تئاتر حرفهای ممکن است برای شما گران تمام شود.
رضا قاضیانی: من 14 سال است که کار عکاسی تئاتر انجام میدهم. زمانی که این کار را شروع کردم، تعداد عکاسهای حوزه تئاتر خیلی کم بود و افرادی که این کار را انجام میدادند به شدت روی خروجی کارشان حساس بودند و هیچ وقت به سرعت سراغ برگزاری نمایشگاه نمیرفتند ولی الان عکاسهایی را میشناسم که بعد از 6 ماه عکاسی در تئاتر نمایشگاه انفرادی میگذارند. این جسارت در من که سالها در این حوزه فعالیت کردم وجود ندارد و هر سال هم برایم سختتر میشود که اقدام به نمایشگاه انفرادی کنم، چون حس میکنم توقعات به نسبت همین استمرار در کارم از من بالا رفته است و من حق ندارم هر قابی را به مخاطب عرضه کنم.
جسارتی که در مورد تئاتر دانشجویی از آن صحبت میکنید، در متن و بیان نمایش هم میتواند وجود داشته باشد یا فقط مختص ایده و اجرای نمایش است؟
کاملیا غزلی: در مورد متن، شرایط فرق میکند و به نظرم آدم هر چقدر حرفهایتر شود بیشتر به خودش اجازه بازی کردن با متن و بیان را میدهد. در تئاتر دانشجویی، توجه گروه اجرایی بیشتر به محک زدن خود در فرم و شکل اجرای نمایش است چون گروهها میخواهند زودتر به چشم بیایند. البته استثناء هم وجود دارد ولی چیزی که من دیدهام این است که گروههای دانشجویی بیشتر به فرم و شکل اجرا توجه دارند تا متن.
خانم غزلی، شما در مقطع کارشناسی ارشد، کارگردانی خواندهاید ولی با این وجود تا امسال نمایشی را روی صحنه نبردید. چرا در این مدت نخواستید نمایشی را کارگردانی کنید؟
کاملیا غزلی: البته من یک نمایشی را که اقتباسی از هاوست بود در جشنواره تجربه کارگردانی کردم ولی نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" اولین کار حرفهایام است که اجرای عموم میرود. در این مدت به خاطر مشغله کاری نتوانستم نمایشی را کارگردانی کنم.
بحث ترس از نقد شدن توسط دوستان و همکارانتان در این موضوع دخیل نبود؟
کاملیا غزلی: نه واقعاً. من شاید بیشتر با خودم مشکل داشتم چون اصولاً تا از کیفیت کاری مطمئن نشوم آن را انجام نمیدهم. مضاف بر اینکه مسئولیت کاری من در زمینه امور روابط بینالملل هم مسئولیت سخت و زیادی بود و این اجازه را بهم نمیداد که بتوانم به کارگردانی فکر کنم. من با گروههای خوبی کار کردم و سابقه همکاری با رضا ثروتی، آرش دادگر و دیگر کارگردانهای خوب کشور را دارم ولی از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم همه این کارها را کنار بگذارم و کارگردانی کنم. شاید دوستانم از این بابت از من ناراحت شدند که دیگر در کنارشون در بخش بین الملل نباشم، ولی به هر حال حس کردم وقتش رسیده این کار را انجام بدهم.
رشته تخصصی شما کارگردانی است، با این وجود چرا اطرافیانتان از اینکه کارتان در حوزه روابط بینالملل را رها کرده و به سراغ کارگردانی رفتید از دست شما ناراحت شدند؟
کاملیا غزلی: چون در ایران تعداد آدمهایی که بتواند کار روابط بینالملل فرهنگی را انجام بدهند از تعداد انگشتان دست کمتر است و چون من میخواستم کار کارگردانی انجام بدهم و دیگر نمیرسیدم در حوزه روابط بینالملل کار کنم، در نتیجه گروههایی که با آنها کار میکردم از رفتن من ناراحت میشدند.
از این پس از تجربیاتتان در زمینه روابط بینالملل برای نمایشهای خودتان هم استفاده خواهید کرد؟
کاملیا غزلی: بله. صحبتهایی انجام دادهام که بعد از نوروز سال آینده، نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" را در شهرهای هامبورگ، برلین، کلن و اشتوتگارت آلمان و سپس در کشور ایتالیا روی صحنه ببرم. مقصدهای بعدی هم احتمالاً کشورهای آلمان و ایتالیا خواهند بود. به احتمال فراوان پس از اجرا در این کشور، از فستیوالهای مختلف به ما درخواست اجرا میدهند و اجراهای نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" ادامه پیدا خواهد کرد.
همیشه در مورد جشنوارههای فجر، دانشجویی و کودک و نوجوان تئاتر بحث بر سر این است که نمایشهایی که از خارج از کشور به این جشنوارهها میآید، به جز تعدادی انگشتشمار، کارهای متوسط و ضعیفی هستند. شما دلیلش را چه میدانید و فکر میکنید مسائل عرفی و شرعی کشورمان بیشتر در این اتفاق دخیل است یا اساساً برنامهریزی و نگاه درستی در مورد تئاتر خارج از کشور وجود ندارد؟
کاملیا غزلی: با توجه به تجربهای که من دارم، میتوانم بگویم که 99 درصد هنرمندان خارجی دوست دارند به ایران بیایند و روی صحنه بروند ولی در این زمینه دو مشکل اساسی وجود دارد. مشکل اول، عدم یک برنامهریزی دقیق و درست است. معمولاً در جشنوارههای خارجی، مسئولیت هر بخش به عهده یک نفر گذاشته میشود ولی در ایران، یک نفر مسئول ارتباط با همه گروهها میشود که طبیعتاً به سختی میتواند از پس این کار بر بیاید. دومین مشکل هم بحث کمبود هزینه است. شما هر چقدر هزینه بیشتری پرداخت کنید، گروههای بهتری را میتوانید به ایران بیاورید. اگر بتوانیم این دو مشکل را حل کنیم، قطعاً هر سال گروههای خوب زیادی در جشنوارههای تئاتری ایران حضور خواهند یافت.
فستیوالهای خارجی هم حاضر هستند دستمزد خوبی را برای اجرا به گروههای ایرانی پرداخت کنند؟
کاملیا غزلی: فستیوالهای خارجی هم لولبندی دارند و جشنوارههایی نظیر جشنوارههای دانشجویی و کودک، فقط هزینه محل اقامت و خوراک را به گروهها میدهند ولی جشنوارههایی که لولهای بالاتری دارند، در زمینههای دیگر هم به گروهها کمک میکنند. من خودم همیشه تلاش کردهام تمام هزینه گروهها را بگیرم و در این زمینه موفق بودهام ولی به هر حال گرفتن هزینه از جشنوارههای خارجی به درجه جشنوارهها و کمپانیها هم مرتبط است.
در این بین بخش روابط بینالملل مرکز هنرهای نمایشی چقدر به گروهها برای معرفی خودشان کمک میکند؟
کاملیا غزلی: این بخش در زمینه معرفی کردن گروهها کمکهایی انجام داده و حتی برای هزینه بلیتها هم به بعضی گروهها کمک کرده است ولی از اینکه چقدر از گروههایی که به مرکز هنرهای نمایشی مراجعه میکنند در گرفتن هزینه بلیتهایشان موفق میشوند، اطلاع دقیقی ندارم.
هنرمندان بسیاری از سراسر دنیا به خاطر آشنایی با آثار باستانی، ادبیات و فرهنگ ایران یا هر دلیل دیگری دوست دارند به کشور ما بیایند و این اغراق نیست. با این وجود چه اتفاقی میافتد که آنها نمیتوانند به کشور ما بیایند؟
کاملیا غزلی: فکر میکنم عدم شناخت، کم کاری و ضعف ما در زمینه روابط بینالملل از دلایلی است که کمتر شاهد حضور هنرمندان مطرح جهانی در ایران هستیم. من وقتی در خارج از کشور کار میکنم، همه میپرسند مگر مدیریت روابط بینالملل فرهنگی خواندهای؟ میگویم نه. میپرسند پس از کجا بلد هستی؟ میگویم از سال 86 تا کنون کار کردهام و این کار را آرام آرام یاد گرفتهام. متأسفانه مبحث روابط بینالملل جزو مباحث درسی کشور ما نیست و ما در این زمینه ضعیف هستیم. ضمن اینکه در زمینه برنامهریزی هم ضعف داریم و وقتی هنرمند یا گروهی را به کشورمان دعوت میکنیم، برنامهریزی درستی برای حضورش در کشور انجام نمیدهیم. مبحث برنامهریزی برای ما مفهومی ندارد ولی برای آنها اصل کار است.
چطور شد که در اولین نمایشتان متنی از خودتان را کار کردید و به سراغ نمایشنامههای ایرانی یا ترجمه نرفتید؟
کاملیا غزلی: من قبل از ورودم به دانشگاه، شعر و داستان مینوشتم که نمیدانم چرا این قریحهام در دوره دانشگاه خشک شد؟ در دوره دانشگاه برای پایاننامهام متنی نوشتم که فقط یک کاراکتر مرد داشت. خیلی دوستش داشتم ولی نمیتوانستم به سمتش بروم و آن را کار کنم. مدتی بعد اتفاقی برایم افتاد که خیلی ناراحتم کرد. در آن مدت توماج دانش بهزادی به من گفت فقط بنویس تا حالت بهتر شود. من شروع به نوشتن کردم تا اینکه تصویری را دیدم که آن تصویر خیلی کمک کرد. توماج گفت همین را بنویس و اجرایش کن. من به خودم باور نداشتم چون نمایشنامهنویسی را بلد نبودم ولی وقتی شروع به نوشتن کردم، دیدم یک نمایشنامه 10 صفحهای نوشتهام. آن را به بعضی از نزدیکانم نشان دادم و دیدم که بازخورد آنها نسبت به نمایشنامهام خوب است. در همان روزها بود که در برلین نمایشی را دیدم که حس کردم سبک کاری کارگردان آن همان سبک مورد علاقه خودم است. دنبال نمایشنامه آن اثر گشتم و به هر طریقی آن را پیدا کردم و ترجمهاش را خودم انجام دادم. متوجه شدم که در این نمایشنامه همان اتفاقی رخ داده که من در نمایشنامهام به وجود آوردهام. یعنی آن نمایشنامه آلمانی هم پرسوناژ نداشت و فقط یک سری جمله بود که پشت سر هم گفته شده بود. بعد از خواندن آن نمایشنامه، با توماج دانش بهزادی به این نتیجه رسیدیم که من متن خودم را روی صحنه ببرم. آن را به عنوان پایاننامهام اجرا کردم که در کمال ناباوری اجرای خوبی شد و باعث شد که اساتید آن را به جشنواره تئاتر فجر معرفی کنند که البته به دلیل سفرهای مختلفی که داشتم، نتوانستم آن نمایش را در جشنواره فجر روی صحنه ببرم.
در متن نهایی نمایشنامه "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" چه تغییراتی نسبت به متن اولیه ایجاد شد و چقدر از نمایشنامه آلمانی که خواندید، تأثیر گرفتید و در نمایشنامه خودتان استفاده کردید؟
کاملیا غزلی: متن نهایی تغییر خاصی نسبت به متن اولیه نکرده است و فقط 2 صفحه به آن اضافه شده که این دو صفحه مربوط به همان صحنه پایانبندی نمایش است. متن من یک مونولوگ است که پرسوناژ ندارد منتها من آن را با حضور چند بازیگر اجرا کردم. بخشهای مختلف متن را جدا کردم و به بازیگرها گفتم که هر کدامشان باید چه بخشهایی را بگویند. هیچ تأثیری از متن آلمانی در این نمایشنامه نیست و آن متن فقط جسارت مرا برای کار کردن نمایشنامه خودم بیشتر کرد.
زمانی که نمایشنامه "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" را مینوشتید، نگاهتان بیشتر به فرم بود یا قصه؟
کاملیا غزلی: قصه. اتفاقِ فرم در تمرینها رخ داد. من تا قبل از تمرینات اصلاً نمیدانستم که باید چکار کنم و با زحمت و همراهی بچهها بود که به فرم اجرایی رسیدیم. دورخوانی هم نداشتیم و شاید فقط دو بار متن نمایش را با بازیگرها خواندیم. خیلی سعی کردیم روی موتیفها و ژستهای روانی کار کنیم. کار برای بازیگرها هم سخت بود چون پیش زمینهای از این نوع نمایش نداشتند ولی خوشبختانه در طول تمرینات به فرم اجرایی رسیدیم و بازیگرها هم با آن هماهنگ شدند.
پس شما از قبل ایده اجرایی نداشتید؟
کاملیا غزلی: من فقط این را میدانستم که میخواهم یک اتفاق کامل نشده در صحنه وجود داشته باشد که هر چه قصه جلوتر میرود آن اتفاق هم کاملتر شود.
آقای قاضیانی، شما از کجا وارد فضای نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" شدید؟
رضا قاضیانی: آشنایی من با خانم غزلی به سفرمان برای اجرای نمایش "هملت" به کارگردانی آرش دادگر در جشنواره تئاتر شکسپیر لهستان بر میگردد. بعد از آن آشنایی، خانم غزلی به دنبال ساختن یک سری ویدئو برای پایاننامهشان بودند که من این کار را برایشان انجام دادم. در ادامه هم به عنوان مجری طرح، دستیار کارگردان و برنامهریز و صد البته عکاس در نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" در کنار ایشان و گروه قرار گرفتم. ما دو ماه و نیم با گروهمان تمرین کردیم چون برنامهریزی برای گروهی که به جز سه نفر، بقیه اعضای آن خانمها هستند کار خیلی سختی است. من در این مدت فقط 5 روز به اعضای گروه استراحت دادم که همین باعث دلخوری بعضی بازیگران هم شده بود ولی به هر حال من آدم سختگیری هستم چون با کارگردانهای سختگیری کار کردهام. ما در طول روز 6- 7 ساعت تمرین سخت با بازیگران انجام میدادیم و برای کارمان سختیها و زحمات زیادی کشیدیم ولی حالا همه گروه بابت اجرای خوبمان راضی هستیم و خوشحالیم که تاکنون حتی یک فیدبک بد هم دریافت نکردهایم.
سختی تمریناتتان به خاطر چه چیزی بود؟
رضا قاضیانی: بازیگرهای ما شرایط مختلفی دارند. 3- 4 نفر از آنها دانشجو هستند و بقیه هم کار میکنند. به همین خاطر برنامهریزی کردن برای حضور آنها در تمرینات سخت بود. از طرفی، ما امکان تمرین هر روز در تالار مولوی بخاطر همزمانی با اجراها و تمرین گروههای دیگر را نداشتیم و ناچار بودیم که محل تمرینمان را به پلاتوهای دیگر ببریم. محل بزرگی برای تمرین نیاز داشتیم و پیدا کردن این محل کار سختی بود. ضمن اینکه هماهنگی بازیگرهای دانشجو با اساتیدشان هم کار راحتی نبود. من شنیدم که استاد یکی از این بازیگرها گفته بود حالا که میخواهی سر تمرین بروی، برو درست را حذف کن! این اتفاقات شگفتآور و ناامید کنندهای است چون دانشجویی که تئاتر میخواند باید از طرف استادش تشویق به کار عملی شود نه اینکه استاد او بگوید برو وارد عملیات را حذف کن.
خانم غزلی، شما هم در دوره دانشجویی با همچین مشکلی برخورد کرده بودید؟
کاملیا غزلی: خیر.
استاد راهنمای پایاننامه شما چه کسی بود؟
کاملیا غزلی: آقای امیر دژاکام.
ایشان در قوام اجرا و متن پایاننامهتان به شما کمک کرد؟
کاملیا غزلی: مهمترین کمکی که آقای دژاکام به من کرد این بود که جسارت اجرا کردن متن را در من به وجود آورد. ایشان وقتی متن مرا خواند، گفت برو کاری که دوست داری را انجام بده.
اشاره کردید که پایاننامهتان مورد توجه اساتید قرار گرفت و آن را به جشنواره تئاتر فجر که مهمترین جشنواره تئاتر کشور است معرفی کردند. با این وجود چه چیزی مانع اجرایتان در جشنواره شد؟
کاملیا غزلی: من آبانماه آن سال در بلغارستان و آذرماه در روسیه اجرا داشتم و در ماه دی هم باید به آلمان سفر میکردم و چون مسئولیت پذیرفته بودم و باید خودم بالای سر کارهایم میبودم، نمیتوانستم در ایران بمانم و نمایشم را در جشنواره فجر اجرا کنم. البته خیلی هم بد نشد چون آن موقع ذهنم درگیر بود و دوست داشتم یک مدت از متن و اجرا فاصله بگیرم. به همین خاطر فکر میکنم فاصلهای که در این بین ایجاد شد به من کمک کرد.
چطور شد که به شکل فرمالیستی و کلاژ تصاویر رسیدید؟
کاملیا غزلی: من تمریناتم را با تک تک کاراکترها شروع کردم و از بچهها خواستم که روی موتیفها کار کنند تا اینکه کم کم به شکل فرمالیستی و کلاژ تصاویر رسیدیم. سعی کردم آن بخشهایی دیالوگ گفته میشود، کاراکترها هیچ حرکتی نداشته باشند و زمانی که دیالوگ وجود ندارد، اکتها، موتیفها و ژستها هنرنمایی کنند.
ایده کلاژهایی که در تصاویر پیدا کردید را از قبل داشتید؟
کاملیا غزلی: بله. من خیلی کار کورئوگرافی را دوست دارم و علیرغم اینکه درسش را نخواندهام و بلد هم نیستم ولی برایم جذاب است و دوست داشتم در اجرایم چنین اتفاقی بیافتد. به همین خاطر تا جایی که توانستم از آن استفاده کردم.
با توجه به اینکه تعدادی از بازیگرهایتان دانشجو هستند و کمتر کار حرفهای کردهاند، روزی 6- 7 ساعت تمرین با آنها برایشان سخت نبود؟
کاملیا غزلی: مدیریت این کار واقعاً سخت بود، به ویژه اینکه اکثر بازیگرهای نمایش دختر هستند و از نظر شرایط بدنی یک سری ویژگیهای خاص دارند. با این حال، من همیشه بابت گروه و همکارانم آدم خوش شانسی هستم و خوشحالم که در این نمایش هم با گروهی کار کردم که حواسشان به تمرین جمع بود. سعی کردم در تمرینات محیطی را به وجود بیاورم که هم جدیت همیشگیام در آن حفظ شود و هم حواسم به سلامتی و خوشحالی تک تک بازیگرها باشد. دوست داشتم اجرایی را روی صحنه ببریم که تک تک عوامل نمایش با آن خوشحال باشند که فکر میکنم همین اتفاق هم رخ داد.
تمرینات بدن را چه کسی با بازیگرها انجام میداد؟
کاملیا غزلی: در این زمینه توماج دانش بهزادی خیلی به ما کمک کرد ولی من دوست داشتم تمرینات بدنی و تمرکزی را هر روز یک نفر به بچهها بدهد. در نهایت هم توماج میآمد و یک سری حرکات بچهها را اصلاح میکرد. یک کار گروهی بود که همه برای آن انرژی گذاشتند.
بازیگرهای نمایشتان را چطور پیدا کردید؟
کاملیا غزلی: کار خیلی سختی برای پیدا کردن بازیگرها داشتم. برای پایاننامهام با یک سری دانشجوی سال پایینی کار کردم ولی وقتی به فکر اجرای عمومی این نمایش افتادم، تصمیم گرفتم با بازیگرهایی کار کنم که تجربه بیشتری دارند و نظرات مرا یک مقدار راحتتر متوجه شوند. نمایشهای مختلفی را دیدم و از آدمهای مختلف پرسوجو کردم تا در نهایت به این بازیگرها رسیدم. اخلاق بازیگرها برای من خیلی مهم است و شاید اگر بازیگری اخلاق داشته باشد و در یک سری زمینههای فنی مشکل داشته باشد هم تمام روز وقتم را بگذارم تا به سطح مد نظرم نزدیک شود ولی اگر بازیگر اخلاق نداشته باشد نمیتوانم با او کار کنم. به خاطر توجه زیادی که به اخلاقیات دارم، بازیگرهای این نمایش را با وسواس انتخاب کردم.
این بازیگرها قبلاً کار حرفهای هم انجام داده بودند؟
کاملیا غزلی: بله. ساناز نجفی با آرش دادگر، دریا یاسری با مهدی کوشکی، مهسا نعمتی با حسن معجونی، دیبا خاتمی با آروند دشت آرای و الناز اسمعیل زادگان با فرزاد امینی کار کرده بودند و لاله مرزبان و غزاله مشعشی نیز تجربه داشتند. سروش کریمینژاد هم که تجربههای زیادی در تئاتر دارد و شناخته شده است.
در تمریناتتان از موسیقی هم استفاده کردید؟
کاملیا غزلی: نه اصلاً. من اجازه ندادم این اتفاق بیفتد چون خواستم بازیگرها ریتم بدنشان را خودشان پیدا کنند. موسیقی به آنها ریتمی میداد که در صورت قطع شدن موسیقی، دیگر نمیتوانستند آن ریتم را حفظ کنند. در نتیجه اجازه دادم ابتدا خودشان به ریتم برسند و بعد موسیقی را اضافه کردم که اینطوری مثمر ثمرتر بود.
موضوع اولین کار حرفهایتان در تئاتر یک موضوع زنانه است. این موضوع را به خاطر جنسیتتان انتخاب کردید یا همان اتفاقی که گفتید چند سال پیش برایتان افتاده است؟
کاملیا غزلی: به خاطر همان اتفاق. من به یکباره شروع به نوشتن کردم و دیدم که یک متن 10- 12 صفحهای دارم. در واقع نمایشنامه "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" در یک جریان کشف و شهودی نوشته شد.
اگر تماشاگری بگوید که شما یک زن هستید و یک مونولوگ زنانه نوشتهاید و نگاهتان در یک بخشهایی هم به جنس نرینه نگاه خاکستری بوده است، چه پاسخی برای آن تماشاگر دارید؟
کاملیا غزلی: میگویم اگر یک مرد، یک مونولوگ مردانه نوشته بود، باز هم همین سؤال را میپرسیدید یا خیلی راحت آن را نگاه میکردید و هیچ اعتراضی هم انجام نمیدادید؟ به نظرم نباید چنین برخوردی با نمایش من صورت بگیرد و در موردش از کلمات درشت کلیشهای نظیر فمنیسم استفاده شود. فکر میکنم اگر در متن من گوشههایی نگاه خاکستری هم به جنس نرینه وجود دارد، خیلی کم و کمرنگ است و حرف اصلی نمایش من آن موضوع نیست چون اگر قصدم پرداختن به آن موضوع بود، میتوانستم پررنگترش کنم.
معتقدم که نمایشتان یک نمایش زنانه است ولی نگاه فمنیسمی ندارد.
کاملیا غزلی: دقیقاً. من اعتقادی به این موضوع ندارم و همیشه به لحاظ فکری معتقدم که این جنس باید در کنار همدیگر باشند. به نظرم اگر کسی به طور دقیق به نمایش من نگاه کند، متوجه میشود که این نمایش نگاه فمنیستی ندارد و فقط دارد بخشی از زندگی جنسیت زن را نشان میدهد. من دارم درونیات و عاطفه یک زن را نشان میدهم که با وجود هر اتفاقی سعی میکند به یک زندگی بهتر دست پیدا کند.
نگاهتان هم یک نگاه تسلسلی و دایرهوار است که از یک مادر بزرگ شروع میشود و به دختری میرسد که میتواند نماینده دختران نسل امروز باشد. خودتان خواستید از این شکل دایرهای استفاده کنید یا اینکه خیلی اتفاقی اینطور شد؟
کاملیا غزلی: این شکل دایرهای خواست خودم بود که با آن خواستم نشان بدهم که اگر زنان دست به عملی نزنند، اوضاع همچنان همینطور خواهد بود. میخواستم بگویم اگر من به عنوان یک زن کاری را نمیتوانم انجام بدهم، تقصیر شخص یا اتفاق خاصی نیست بلکه باید خودم را باور داشته باشم تا بتوانم به یک نقطه مثبت برسم.
در اجرایتان یکی دو نقطه خاکستری و سیاه هم وجود دارد؛ مثلاً روایت عروسی که خودسوزی میکند. فکر نمیکنید این نقاط خاکستری و سیاه با منطق اجرایتان که درباره عملگرایی صحبت میکنید مغایرت داشته باشد و روند اجرایتان را دچار پارازیت کند؟
کاملیا غزلی: در این مورد با توماج دانش بهزادی به عنوان دراماتورژ متن یک سری صحبتها داشتیم و تصمیم گرفتیم که صحنههای را رقم بزنیم که تماشاگرها فکر کنند و تصمیم بگیرند که چکار باید انجام بدهند. صحنه مربوط به خودسوزی عروس هم میتواند یکی از آن صحنهها باشد. میخواستم اشاره کوچکی داشته باشم که اگر این زن را درک نکنیم، ممکن است چنین اتفاقی برایش بیفتد. واقعیت این است که خیلی به اینکه روایت خودسوزی شخصیت عروس یک پارازیت در روند قصه باشد فکر نکردهام ولی به نظرم حتی اگر این اتفاق هم افتاده باشد هیچ اشکالی ندارد چون معتقدم که روند کلی اجرا روند درستی است.
در پایانبندی نمایش هم شخصیت مادر بزرگ از تماشاگرها میخواهد که همراه با او لالایی را بخوانند تا با زنان قصه همصدا شوند و با موقعیتشان همذاتپنداری کنند. آن بخش هم به نظر میرسد خارج از روند تعریفی است که دارید به مخاطب میدهید. چرا خواستید تماشاگرها با مادر بزرگ همراه شوند؟
کاملیا غزلی: در آن صحنه شخصیت مادر بزرگ برای یکی از کاراکترهای زن لالایی میخواند و من میخواستم ببینم این کاراکتر واقعاً میتواند به قدری تأثیرگذار باشد که تماشاگرها را با خود همراه کند یا نه؟ خوشبختانه تا الان شبی نبوده که کسی لالایی را همراه با مادر بزرگ زمزمه نکند.
چه ضرورتی دارد که در آن در صحنه کاراکتر زن بعد از 30 سال بخوابد؟
کاملیا غزلی: میخواستم کاراکتر زن بعد از سالها سختیها و کابوسهایی که دیده به آرامش برسد که طبیعتاً همصدا شدن تماشاگرها با مادر بزرگ هم به آن کاراکتر کمک میکند چون نشان میدهد که آدمها صدایش را شنیدهاند و به او توجه میکنند.
اگر در دو-سه شب اول اجرا، مخاطبان به بخش مربوط به همصدایی با مادر بزرگ واکنش نشان نمیدادند و لالایی را همراه با او نمیخوانند، آیا ممکن بود که آن بخش از اجرایتان را تغییر بدهید؟
کاملیا غزلی: خیر. پایان نمایش من با آمدن مادر بزرگ و زمزمه لالایی اوست که باعث میشود کاراکتر زن بخوابد. بعد به این نتیجه رسیدم که میتوانم از تماشاگرها بخواهم مادر بزرگ را همراهی کنند ولی اگر این اتفاق نیفتد هم اشکالی ندارد چون خود مادر بزرگ دارد لالایی را برای دختر میخواند و دختر میخوابد.
آقای قاضیانی، با توجه به سابقهای که در زمینه عکاسی دارید، در ساخت تصاویر و کمپوزیسیون طراحی و تصویر به گروه کمک کردی یا احساس کردید روند کار طوری است که نیازی نیست پیشنهاد و کمک خاصی را ارائه بدهید؟
رضا قاضیانی: معمولاً اگر سر کارهای مختلف از من کمک بخواهند این کار را انجام میدهم. سر کارهای آقای دادگر، ایشان به من لطف داشتند و گاهی چه به عنوان عکاس چه دستیار، نظر مرا میپرسیدند و من هم اگر بتوانم کمک میکنم. در این اجرا در شرایط تمرین و هماهنگی همزمان همه کارهای اجرا، زیاد وارد این مسئله نشدم ولی با این حال هر وقت از من سؤالی پرسیده شد یا لازم دیدم، نظرم را ارائه دادم. ما در این نمایش یک طراحی صحنه کاملاً جدید داشتیم که در آن خیلی با نور بازی کردیم. به همین خاطر فکر میکنم این نمایش جزو نمایشهایی است که تصاویر خیلی خوبی میشود از آن گرفت.
کاراکتر "اسب" که به نظر میرسد نماد نرینگی در جامعه باشد را بر چه اساسی به نمایش اضافه کردید؟
کاملیا غزلی: اسب نماد نرینگی نیست بلکه نماد کسی است که میآید روح را با خودش به دنیای مردگان میبرد. این چیزی بود که من خیلی در موردش تحقیق کردم و خواندم. من میخواستم از اسب استفاده کنم ولی به دنبال دلیل قانعکنندهای برایش بودم چون نمیخواستم اسب نماد مرد باشد. در جستجوهایم به متنی برخورد کردم که نوشته بود اسب، هادی روح است به دنیای مردگان. به همین خاطر اسب را استفاده کردم و شما در آخر هم میبینید که اسب، مادر بزرگ را با خودش به دنیای مردگان میبرد.
ولی شما از اسب نر استفاده کردید، در حالیکه اسبتان میتوانست مادیان باشد. استفاده از اسبی که ماده نیست، موتیفها، پیامها و تصاویری که میخواهید منتقل کنید را خدشهدار نمیکند؟
کاملیا غزلی: به خاطر یک سری حرکات فرم نمیتوانستم از کاراکتر زن استفاده کنم. از اول یک مرد با کت و شلوار مشکی و همراه با سر اسب در ذهنم بود که بعد برای اینکه تأکید مردانگی را از روی آن بردارم، با الهام شعبانی (طراح لباس نمایش) صحبت کردم و ایشان پیشنهاد داد که کت و شلوار این کاراکتر خیلی مردانه نباشد. در نتیجه سروش کریمینژاد کت و شلوار طوسی پوشید و این نقش را بازی کرد. دلیل انتخاب سروش هم این بود که من کسی را میخواستم که حرفهایتر باشد تا بتوانم منظورم را سریعتر به او انتقال بدهم.
در مورد نورپردازی صحنه از ابتدا به سایه روشنها و موتیفهای رنگی فکر کرده بودید یا اینکه در طول تمرینات به آنها رسیدید؟
کاملیا غزلی: سایه روشنها و موتیفهای رنگی کاملاً فکر شده بود و علیرغم اینکه شرایط سالن اجرا یک سری مشکلات را برایمان به وجود آورد ولی سعی کردیم به آنچه که میخواهیم برسیم. فکر میکنم تقریباً به خواستههایمان نزدیک شدیم.
در مورد طراحی لباس و طراحی صحنه هم همین اتفاق افتاد؟
کاملیا غزلی: بله، در این موارد هم دقیقاً همان اتفاقی افتاد که به دنبالش بودم.
احساس میشود که در لباس شخصیت مادر بزرگ به نسبت بقیه لباسها یک مقدار اغراق شده است.
کاملیا غزلی: بله همینطور است چون میخواستم فضای متعلق به مادر بزرگ از فضای بقیه کاملاً جدا باشد و سعی کردم این فضا را با پوشش و دیالوگهای این شخصیت به وجود بیاورم. میخواستم خط مرزی بین مادر بزرگ و بقیه ایجاد کنم که نشان بدهم او از دنیای بقیه زنها نیست و بالعکس. ضمن اینکه در لباسهای این نمایش، بی مکانی و بی زمانی دیده میشود چون نمایش متعلق به زمان و مکان خاصی نیست.
اگر بخواهید دوباره کارگردانی کنید، همین مسیر را ادامه میدهید یا ممکن است اینبار مسیر دیگری را طی کنید؟
کاملیا غزلی: این شکل از کارگردانی، مورد علاقهام است ولی شکل کارگردانی نمایش بعدیام بستگی به نمایشنامهای دارد که انتخاب میکنم. من الان در حال کار کردن روی یک متن جدید هستم و میخواهم نمایشنامه جدیدی را بنویسم. دو متن را هم برای ترجمه انتخاب کردهام. همه چیز در مورد آینده کاریام ممکن است و حتی امکان دارد یکی از متنهای مهم ادبیات نمایشی دنیا را بردارم و کار کنم. فعلاً تصمیمی در این مورد نگرفتهام چون میخواهم یک مدت استراحت کنم تا ببینم فضای ذهنیام به کجا میرود.
اگر نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" این موفقیت را کسب نمیکرد، کارگردانی را ادامه میدادید یا به فعالیتتان در حوزه روابط بینالملل فرهنگی بر میگشتید؟
کاملیا غزلی: من از نتیجه کارم مطمئن بودم. از ابتدا به موفقیت 40- 50 درصدی فکر نکردم و خوشحالم که نمایشام صد درصد همان چیزی شد که دلم میخواست.
در نمایش بعدیتان هم میخواهید از بازیگرهای جوان استفاده کنید یا ممکن است به سراغ بازیگرهای حرفهایتر بروید؟
کاملیا غزلی: الان نمیتوانم در موردش تصمیم بگیرم چون هیچ ایدهای ندارم. همه چیز بستگی به آن نمایشنامهای دارد که میخواهم روی آن کار کنم. فعلاً فقط همین را میدانم که با گروه فعلیام میخواهم تور اجراهای نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" را در خارج از کشور برگزار کنم. در حال فیکس کردن تاریخ اجراها هستم و مجبورم اجراها را طوری برنامهریزی کنم که پشت سر هم باشد. به احتمال فراوان در نیمه اول سال 97 برای برگزاری تور اروپایی این نمایش به اروپا میرویم و تور اجراهایمان 20 تا 25 روز در کشورهای مختلف اروپایی برقرار خواهد بود.
از سالن دیگری درخواست اجرای مجدد این نمایش به شما ارائه نشده است؟
کاملیا غزلی: بله پیشنهاد داریم و در حال مذاکره هستیم ولی فعلاً تمرکزمان روی اجراهای باقیمانده این نمایش در تالار مولوی است تا بعد ببینیم که میتوانیم اتفاق جدیدی را برای این نمایش رقم بزنیم یا نه.
آقای قاضیانی، یک زمانی در تئاتر فقط یکی دو عکاس فعال وجود داشت ولی الان عکاسهای جوان زیادی به عکاسهای قدیمی اضافه شدهاند و تعداد عکاسهای فعال حوزه تئاتر به نسبت گذشته رشد فراوانی پیدا کرده است. به نظرتان این کثرتگرایی اتفاق خوبی است یا عکاسی حوزه تئاتر را به کجراهی میبرد؟
رضا قاضیانی: اگر بخواهم رک باشم باید بگویم که این کثرتگرایی مسیر عکاسی در تئاتر را به سمت کجگرایی میبرد. زمانی که من عکاسی در تئاتر را آغاز کردم، به سختی به عکاسها مجوز عکاسی از نمایشهای روی صحنه داده میشد ولی الان همه کسانی که دوربین دارند، خودشان را عکاس میدانند و به روشهای مختلف بعضا به آنها اجازه عکاسی داده میشود. در نهایت هم عکسشان را در صفحه اینستاگرام به اشتراک میگذارند. این اتفاقات باعث شده که حرفهایگری در حوزه عکاسی تئاتر کمی رنگ ببازد. باید به این حرفه به شکل تخصصی نگاه کرد. من هیچوقت به حوزه عکاسی اجتماعی ورود نمیکنم چون تخصص من عکاسی در تئاتر است. من عاشق عکاسی تئاتر هستم و 14 سال است که همه چیزم را برای این کار گذاشتهام.
فکر میکنید یک عکاس تئاتر باید چه ویژگیهایی داشته باشد که بتواند نسبت به سایر عکاسها تمیز داده شود؟
رضا قاضیانی: به نظرم کسی که میخواهد از نمایشها عکاسی کند، در وهله اول باید نمایشهای زیادی را ببیند و بعد در ورکشاپهای مختلفی که وجود دارد شرکت نماید و این کار را به طور تخصصی یاد بگیرد. خیلی مهم است که عکاسِ تئاتر، خودش هم به تئاتر علاقهمند باشد و صحنه، نور، اکت و... را بشناسد. مثلاً رضا بهبودی که از دوستان خوب من است، معمولاً در اجراهایش یک حرکت شدید و برقآسا انجام میدهد که اگر عکاس از این ویژگی آقای بهبودی مطلع باشد، میتواند منتظر شکار آن لحظه بماند و یا وقتی با تئاتر و میزانسن آشنا باشد لازم نیست برای ثبت عکس در یک اجرا، 200 تا 300 شاتر بزند که عکسی بدست بیاید، یا یک عکاس حرفهای تئاتر میداند که در زمان سکوت صحنه نباید شاتر بزند چون برای آن سکوت و تعلیق در صحنه فکر شده است. به همین خاطر است که میگویم نگاه عکاسها به عکاسی تئاتر باید تخصصی و حرفهای باشد. متأسفانه اتفاقی که باعث شده عکاسی تئاتر غیر حرفهایتر شود این است که یک سری از عکاسها برای ورود به این حوزه به صورت رایگان با گروهها همکاری میکنند. در این صورت معلوم است که فلان گروه با خودش میگوید چرا به فلان عکاس معتبر پول بدهم تا عکس بگیرد؟ تصمیم میگیرد عکاسی نمایشش را به شخصی بسپرد که دستمزدی درخواست نمیکند. آن شخص هم از میان صدها عکسی که میگیرد، چند فریم از نمایش ثبت میکند و به گروه تحویل میدهد. عکاسی تئاتر یک کار کاملاً هنری و تخصصی است که امیدوارم عدهای با نگاه غیر حرفهای و غیر محترمانهشان به این کار هنری ضربه نزنند.
و صحبتهای پایانی؟
کاملیا غزلی: بسیاری فکر میکنند که مخاطب نمایش "من یک زنم، صدامو میشنوین؟" فقط خانمها هستند، در صورتی که اینطوری نیست و خیلی از آقایان به تماشای این نمایش میآیند و با آن ارتباط برقرار میکنند. مخاطبان آقای این نمایش میگویند که خیلی از اتفاقات روی صحنه را تجربه کرده و کاملاً میفهمند. بنابراین مخاطب این نمایش، نه تنها زنها، بلکه آقایان هم هستند و خوشحال میشویم که آقایان هم به دیدن این نمایش بیایند.