سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "شعر" دورههای تطور متنوعی را پشت سر گذاشته و بارها دچار دگرگونیهای بنیادی شده است. در دورههای مختلف؛ جایگاه ادبی، هنری و اجتماعی مختلف و حتی مغایری را تجربه کرده است. گاهی نقش رسانهای ایفا کرده و شعرهایی حاوی خبر یا پیامهای سیاسی و تاریخی بودهاند. خصوصاً به دلیل سهولت در به خاطر سپردن، شعر توانسته است پیامها را با حداقل تحریف، منتقل و منتشر نماید. گاهی نیز به حافظه تاریخی فرهنگها تبدیل شده و محمل ثبت و ماندگاری وقایع و مهمترین رویدادهای روزگار شده است. گاهی با تلفیق موسیقی در شمایل ترانههای عوامپسند و فولکلور، به بالاترین ضریب نفوذ دست پیدا میکند. گاهی به دلایل جذابیتهای فرمی و آوایی برای انتقال اندیشهها و پندها به کار رفته و نقش آموزشی و تربیتی به خود گرفته است. آنجا که زبان معمول گفتاری تاب مفاهیم عمیق و یا قابل گسترش را نداشته، شعر وظیفه ارائه و تبلیغ افکار و اندیشهها را عهدهدار میشود و شاعر را بروز میدهد. در ایام خوف و خطر به گنجینه پنهان اسرار تبدیل میشود. گاهی در قامت تفنن و ابزار طبعآزمایی و تفاخر زبانی و سرگرمی است. به همین مناسبات در کارکرد و شکل و مضمون و محتوا هم دائماً متحول شده و یا در میان ارزشهای حامل "فرم" و "اطلاعات" و "مفاهیم"، مواضع و تمایلات مختلفی از حداکثر افراطها و تفریطها را پیش گرفته است. اما همواره برای سراینده و خواننده از یک عنصر ذاتی که با عبارات "لذت" و "لزوم" قابل توصیف است، "برخوردار" و "ماندگار" میماند. پس بیدلیل نیست که همواره قطعات مکتوب و شفائی شعر، به عنوان "سرمایه فرهنگی" و یکی از منابع موثق مطالعاتی در علوم انسانی و اجتماعی و... شناخته میشوند. با این حال شعر برای هرکسی، یک تجربه منحصر به فرد و اختصاصی محسوب میشود. به عبارتی هر مخاطب با توجه به قوت درک و تجارب زیستی شخصی، برداشتی یگانه از هر شعری خواهد داشت که اغلب نوعی تعلق و حسی شبیه به مالکیت فردی ایجاد میکند.
طبع آدمی همواره لذتجو است. "حظ" خصلت مشترک آدمی است. خوراک عامل حیات است اما در سیر تکاملی بشر به موضوعی لذتبخش تبدیل میشود. گیرندههای حسی و احساسات انسان به دنبال لذت از واسطههای حسی و عالم محسوسات است. همانطور که حس چشایی از طعم خوردنیها لذت تولید میکند، گوش هم علاوه بر وظائف حیاتی، از شنیدن آواهای موزون و هارمونیک لذت میبرد. مشام آدمی که ضامن بقا بوده، از عطر و بوی خوش هم سرمست میشود. چشم با دیدن مناظر و تصاویر خوشایند، باعث لذت بیننده میشود. پیداست که فقدان و اختلال در هر یک از این حواس تا چه حدی میتواند در تنزل کیفیت زندگی افراد موثر باشد. هیچ عاقلی دوست ندارد هیچکدام از این دریافتهای حسی و امکان درک و لذت، یا فهم روابط پیرامونی خود را از دست بدهد. بنابراین بدیهی است که ناتوانی در لذتطلبی از شعر هم، دانسته یا نادانسته، خودخواسته یا ناخودآگاه، به همین ترتیب نوعی ضعف و محرومیت تلقی میشود. کلام برای برقراری ارتباطات و گفتار ابداع و تکمیل شده و به تدریج تبدیل به پدیدهای کیفی و قابل التذاذ میشود. تلفیق این پدیده با شعور و احساسات به یکی از بالاترین، لطیفترین و پیچیدهترین مراتب لذت منجر شده و "شعر" نامیده میشود. تا جایی که در سادهترین و بدویترین زبانهای امروزی هم میتوان از آن سراغ گرفت. "لذت" تناسب مستقیمی با تربیتپذیری، تجربه و ظرفیت اندامهای حسی دارد. همه اندامهای حسی از چشم تا لامسه و بویایی، با کسب تجربههای بیشتر و تربیت، به قوت و مهارتهای بیشتری میرسند. شامه عطاران و نگاه تیزبین عکاسها بهترین مستند برای این معنای تجربه و آموختن است. لذت از شعر هم خارج از این قاعده نیست. با این تفاوت که تلفیق غریب و عمیقی از این تجارب و گیرندهها را یکجا به کار میگیرد. به عنوان مثال نوزادان با تکامل سیستم گوارشی خود کم کم آماده میشوند تا از عادت تغذیه شیر مادر به رژیم غذایی متنوعتری ارتقاء پیدا کنند. به تدریج و در طول تجربیات زندگی و زیستی این ذائقه میتواند تا فرهنگ غذایی اقصی نقاط جهان پیش برود. بچهها با شنیدن صدای ساده جغجغه سر ذوق میآیند و این لذت، فاصله زیادی تا شنیدن یک قطعه ارکسترال عمیق دارد. فاصلهای به اندازه چندین سال تجربه، درک، آگاهی و صد البته عادات شنوایی. یک شطرنجباز بعد از آموختن قواعد اولیه بازی به اوج لذت نمیرسد. بلکه نهایت لذت خود را به مرور، با پیشرفت و با کسب مهارتهای عالی و با ملزوماتی از زحمت و تلاش پیدا میکند. زحمت و تلاشی که از نظر او ارزش دستاوردهای لذتبخشی آتی را دارد. بدون تجربه این روند صعودی، قطعاً قضاوت در جنس و میزان هر کدام از این لذتها میسر و یا حداقل منصفانه نخواهد بود. لذت از شعر هم در این قاعده مستثنی نیست. کسی فیالبداهه و بدون تجربهها و دانستههای کافی قادر به چشیدن طعم واقعی و لذیذ آن نمیشود و قبل از دست یافتن به آن نمیتواند در مورد ارزش واقعی این کامیابی، ارزیابی درستی داشته باشد.
شعر، جهان دیگری را برای خواننده فراهم میکند. بدون تجربه این سفر، نمیتوان از کسالت باری و یا جذابیتهای این سرزمین تازه سخن گفت و یا منکر وجود آن شد. سفر لذتبخش است و برخورداری از لذت آن، بدون آمادگیهای ضروری، بدون تهیه و تدارک مقدمات و تجهیزات، میسر نمیشود. عاشقان سفر بدون واهمه از این مقدمات به جاده میزنند. قرار نیست که خوانندهای، بیهیچ تجربه و مقدمهای، ناگهان دیوان شاعر بزرگی را باز کند و با قرائت همان اولین غزل و قصیده، غرق لذتهای بیپایان شعر شود و یا ذائقه و تمایل خود را در میدان کارزار شورانگیز شعر، تشخیص دهد. برای تجربه واقعی از احساس خوشایند نسیم، باید در معرض نسیم بود، نه پشت پنجرههای بسته. شعر سرشار از لحظههای کشف است. این همان کیفیتی است که موجب طراوت و تازگی مداوم شعر میشود. بی اینکه لازم باشد دست به دامن استدلالهای فلسفی و غیرملموس در حوزه روح و روان باشیم. در واقع لذت شعر چنان در طبع و حافظه جمعی و فرهنگی خوش آمده که صفت "شاعرانگی" به سایر حوزههای هنری هم سرایت کرده است.
"شعر" بر پایه کلام اتفاق میافتد. بنابراین اساس و زمینه دستیابی به لذت آن از بدو آموزش زبان و در مدارجی از درک چیستی و چرایی و چگونی زبان آغاز میشود. شعر اگرچه در ظاهر با خواندن و قدرت شنوایی در ارتباط است اما با شمایل نوشتاری و حتی نوعی بینایی مجازی به نام تصور و تصویر و خیال و... از پتانسیل کامجویی و تجارب لذتبخش حس بینائی و چشائی و... هم بهره میگیرد. به اضافه میتواند با تحریک قوه فهم و درک روابط منطقی و یا جانشینهای منطق، یا با دعوت ورود به عالم علت و معلولهای واقعی و ساختگی، بُعد تازهای از لذت را فراهم کند. در شعر، هر دو ساحت لفظی و معنوی، ظاهری و درونی؛ برای فراهم آوردن زمینههایی از لذت و رشد، در حد اعلا مهیاست. فراتر از آنچه در تحلیل منتقدین با عبارت "فرم و محتوا" یا "فرم و معنا" میآید.
میگویند: "انسان، حیوان ناطق [سخنگو] است." تنزل این تعبیر تا حد هوشمندی و توانائی برقراری ارتباطات صوتی میان دلفینها و شامپازهها، نهایت ساده لوحی است. "کلام انسانی" مبنای اندیشیدن است. اندیشهها و تفکرات بدون استفاده و کاربرد ابزاری کلام، واقع نمیشوند. بشر تمام افکار پیش رونده، تکامل، دانش، دانائی و پدیده "تاریخ" و انتقال تجربه در نسلها را بیش از هر چیز دیگری، مدیون کلام است. میراث آگاهی بشر و بلندپروازیهایش با کلام تحقق پیدا میکند. تکامل کلامی، مستقیماً با قدرت و تکامل بشری ارتباط دارد. هیچ کدام بدون دیگری معنا ندارد. شعر در ذات خود به معنای کاملترین، آراستهترین و پیراستهترین شکل کلام است. از این جهت چندان بیراه نمینماید اگر کمال بشر را با کمال او در کلام و شعر قیاس کنیم. بنابراین به راحتی میتوان تصور کرد که جوامع بشری برای دستیابی به دانائی، تا چه حدی مدیون کلام و مخصوصاً شکل متعالی آن، یعنی؛ شعر است. اگر وضعیت فعلی تمدن انسانی را در واژه "بقا" خلاصه کنیم؛ شعر، بیهیچ اغراقی، رکن غیرقابل انکار بقای بشری است. از این جهت، گذشته از لذتهای کلامی برای شعر، لذتهای معنایی عمیقی، فراتر از سرگرمی و لذت سطحی، میتوان متصور شد که همپای آرزوها و آرمانهای تمدن بشری، بزرگ و بزرگتر میشود. لذتی که در نهایت؛ حاصل درک ضرورت حیاتی شعر است.