سرویس تئاتر هنرآنلاین، چندی پیش، کتاب "آن تاریکی درخشان" به قلم لیف سارن منتقد بینالمللی تئاتر نوشته شده و با ترجمه صنم نادری، توسط نشر عنوان، روانه بازار کتاب ایران شد. این کتاب، نگاهی جامع و تحلیلی به نمایشنامههای یون فوسه از مهمترین چهرههای نمایشنامهنویسی معاصر جهان دارد و به بررسی آثار دراماتیک یون فوسه و نقش او در تئاتر معاصر جهان پرداخته است. در پی انتشار "آن تاریکی درخشان"؛ آزاده بهزادی، یکی از خوانندگان کتاب، یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داده است که متن آن بدین شرح است:
"همراهی با یون فوسه در دنیای عجیباش و شخصیتهای عجیبترش که انگار همگی بخشی از خود نویسنده هستند درست مانند سفر روی همان دریاچهای است که تقریباً در تمام آثار فوسه مشترک است. سفری در شب!، در تاریکی. جایی به دنبال روشنایی یا شاید بهتر است اینطور بگوییم بدنبال زمانی که تاریکی شروع به درخشش میکند. لیف سارن نویسنده و منتقد سوئدی در کتابی بنام آن تاریکی درخشان که اخیراً در ایران نیز توسط صنم نادری ترجمه و نشر عنوان منتشر شده است به تفصیل درباره نمایشنامههای یون فوسه به صحبت پرداخته است.
این کتاب مانند در دست داشتن فانوسی در تاریکی، درامهای فوسه و قدم زدن در میان سطرهای آن است. یک راهنما...
آثار فوسه درست مانند یکسری تابلوی نقاشی است با چند المان ثابت که انگار امضای نویسنده است و در هر تابلو یکی از این المانها نقش اصلی را دارد و یا به عبارتی برجستهتر است. دریا، دریاچه، خانه قدیمی، عکسهای قدیمی، خاطرات کودکی، گریز، رفتن، مردن، انتظار، تاریکی، باران، رسیدن، خواب... تسلیم، ناامیدی و باز هم انتظار، شک و تردید، تردید برای ماندن یا رفتن، تردید برای خیانت یا دوست داشتن... آیا میتوان با وجود تمام شک و شبهها زندگی کرد با شخصیتها و فضاهایی که انگار در سکوت حرف اصلی را میزنند؟
خود فوسه در یکی از مقالاتاش میگوید: "سکوت شاید بهترین وسیله برای به محاصره در آوردن آن چیزی است که بهتر از همه میشناسیم. شاید بتوان خود سکوت را مانند ناگفتهها در گفتهها تلقی کرد."
اینکه ما در نظر اول شخصیتهای فوسه را یک خانواده در نظر بگیریم چندان دور از ذهن نیست، گویی نویسنده در حال قدم زدن در این محیط بوده و هر نمایشنامه را در حین نگاه کردن از میان پنجره یکی از خانهها و تماشای این مردم نوشته است و این به دلیل وجود تمام المانهاییست که امضای نویسنده است. درست مانند تاش قلموی نقاشی مانند ون گوگ که در نظر اول تقریباً آثار او را به همدیگر و در نهایت به خود صاحب اثر ارجاع میدهد.
اما میبینیم که سارن در کتاب "آن تاریکی درخشان" میگوید: "بعد از خواندن ده نمایشنامه از فوسه شاید برایمان خوشآیند باشد که بخواهیم فکر کنیم شخصیتهای درام او همواره یکی هستند. اما خانوادهای که فوسه از آن حرف میزند توهمی بیش نیست."
شخصیتهای فوسه در کشمکش با خود هستند. کسانی که بدنبال زندگی تازهای هستند و گویی چیزی گم کرده دارند. خلایی که نمیدانند چیست و بدنبال جایی که نمیدانند کجاست. جایی که قرار بگیرند. شاید کنار دریاچه، شاید خانه دوران کودکیشان، خانهای قدیمی جایی دور از شهر و هیاهوی روزمره در پی نوعی انزوا. جایی که ابتدا بنظر میرسد که بالاخره آرامششان را پیدا کردهاند، میتوانند خوشحال باشند و قرار بگیرند. فوسه از رفتنها حرف میزند. از جابجا شدنها، از فرار کردنها و بازگشتنها مینویسد. انگار مکان جدید، چیزی میبخشد یا قدرتی دارد که مکانهای پیشین فاقد آن بودهاند.
آسله: "من که رو دریاچه احساس امنیت میکنم. آره، امنیت، شاید چون کوچیکه و زیاد خطرناک نیست، شاید برای همینه که احساس امنیت میکنم!"
اما بعد به طرز ناامیدانهای میفهمند که اشتباه کردهاند و در نهایت آرامش را در رفتن میبینند. کسی قرار نیست برای مدت طولانی جایی بماند. میروند، میمیرند یا ناپدید میشوند... دل کندن!
در درامهای فوسه انسانها در زمان پیش میروند و نمیتوانند نه از گذشته و نه از آینده فرار کنند. اما اغلب به طرز لجوجانهای در مورد گذشته خود سکوت کردهاند گویی با تمام وابستگی که به آن دارند صحبت درباره آن ممنوع شده است و مهم لحظهای است که داستان در حال روایت است. کاراکترها در حال حاضر کجا هستند و چه میکنند، ولی به هر صورت خاطرات گذشتهشان درست مانند یک نشان بزرگ جلوی روی آنها قرار دارد و آنها به این نشان متصلاند، مهم نیست چقدر حرف زدن درباره خاطرات گذشته ممنوع است یا چقدر در حال فرار از آن هستند. این خاطرات گویی بخش جداییناپذیر از سرنوشت آنها است و سرنوشت ما اغلب آن چیزی است که از آن فرار میکنیم. ما در نهایت بدنبال فرار از زمان هستیم. فرار از انتظار.
همراهی با آدمهای دلتنگی که انگار از دنیای دیگری میآیند و با ما حرف میزنند. اما اگر فقط کمی عمیقتر بشویم خواهیم دید که این آدمها نه تنها از دنیای دیگری نیستند بلکه ما هرروز با آنها روبرو میشویم و از کنارشان میگذریم و بنوعی میتوان گفت حتی این شخصیتها خود ما هستیم در مرز یک فضای فردی و یک فضای اجتماعی و در جستوجوی آنچه زندگی میخوانیمش؛ شناور در زمان و در انتظار معجزه آرامش... انتظار... انتظار... زندگی یک انتظار است.
"زن پیر: دیگه وقتشه از اینجا برم"
به گفته لیف سارن: "در حقیقت زندگی چیزی نیست جز انتظار و واکنشهایی که در قبال گذشته و آینده از خود نشان میدهیم."