سرویس تئاتر هنرآنلاین: پرفورمنسهایی که بر اساس حرف زدن و مخصوصا درد دل کردن با تماشاگران، در متن و اجرا میزانسندهی میشوند، اساسا فاقد کنش دراماتیک یا یک حادثه محوری و تعیینکنندهاند و عمدهتا دارای ساختار "گزارش روایی"اند که در بهترین شکل ممکن، "وانمودهسازی"هایی به آنها اضافه شدهاند؛ هنگام اجرای چنین متونی، جلوه بازیگری و کارگردانی به مراتب کمرنگتر از بازیگری و کارگردانی در نمایشهایی است که ساختار تئاتری و دراماتیک دوسویه یا چندسویه دارند و در آنها همه چیز با کنشهای متقابل از سوی بازیگران دیگر همراه است. تنها خصوصیتی که برای چنین پرفورمنسهایی ویژگی به حساب میآید، نوع آدمها و محتوای مونولوگهای آنان و یا دیالوگهایشان با یک یا چند مخاطب فرضی است. اگر محتوای اجتماعی، انسانی یا سیاسی خاصی در میان باشد، خود دیالوگهای آنان تا حدی به لحاظ جسورانه و انتقادی بودنشان کارکردی "شبه حادثه" پیدا میکنند و اجرای پرفورمنس تا اندازهای گیرا و قابل تأمل میشود، وگرنه حرف زدن صرف با تماشاگران هرگز نمایش و نمایشی نیست.
باید یادآور شد در چند سال اخیر تعدادی از نویسندگان و کارگردانان به سبب ساده بودن نوشتن و اجرای چنین آثاری به این نوع پرفورمنس رو آوردهاند و تاکنون هم نتوانستهاند، خلاقیتی در مضمون و ساختار آن ایجاد نمایند. در مواردی پس رفت هم داشتهاند و نوشتار و اجرایشان حتی از نصف و نیمه هم کمتر بوده است. پرفورمنس "ناتمام" به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی کهبد تاراج که هم اکنون در سالن سایه از مجموعه سالنهای تئاترشهر اجرا میشود، نمونهای از این نوع اجراها است.
این پرفورمنس همانند پرفورمنس مشابهی که همزمان در سالن انتظامی خانه هنرمندان اجرا میشود، "زن محور" و همزمان "پرسوناژ محور" است؛ در هردو پرفورمنس، سه زن محوریت بازی و دیالوگگویی دارند و البته در نوشتن هر دو متن، محمد چرمشیر دخالت داشته است.
پیش از آن که به متن و اجرا پرداخته شود، بهتر است تا حدی واژه "ناتمام" که برای عنوان نمایشنامه و نمایش انتخاب شده، دقیقا معنا شود: مضمون و معنای این کلمه نسبی است و حد و حدود معینی ندارد؛ مثلا اگر از کسی خواسته شود که از یک تا ده بشمارد و او به شمردن "یک تا سه" بسنده نماید، در آن صورت گفته میشود که شمردن او "ناتمام" است و چنانچه از "یک تا نه" بشمارد باز هم در مورد او همین قضاوت را میکنند؛ اما تفاوتی که در این میان وجود دارد، آن است که در شمردن "یک تا نه" پاسخی حداکثری به درخواست داده شده و در شمردن "یک تا سه" جوابیهای حداقلی و "بسیار ناتمام" ارائه شده است. بر همین قیاس میتوان حجم موضوعی و ترکیب ساختاری متن چرمشیر را با پاسخ دوم که بسیار ناتمام و حداقلی است ارزیابی نمود و دریافت که او تا چه اندازه در ارائه محتوای پرفورمنس مورد نظر کوتاهی کرده و "ناتمام" او، در اصل "بسیار ناتمام، ناقص و ابتر" از کار درآمده است.
سه زن به نوبت به صحنه میآیند، روی صندلی مینشینند و برونفکنی میکنند. درد دل زن اول که به تناسب فرصتهای بیشتر نقش و قابلیتها و توانمندیهای قابل توجه الهام شعبانی در انعکاسدهی حالات درونیاش، نقشش خیلی خوب و زیبا بازی میشود، عمدهتا گزارشی عاطفی و نوعی برونفکنی توصیفی روایی به شمار میرود. برونفکنی زن دوم که غزاله جزایری با بازی قابل قبول و زیبایش ایفاگر نقش اوست، باز چیزی در راستای همان گزارش روایی عاطفی به حساب میآید، اما گفتههای زن سوم با بازی خوب ترانه کوهستانی، به دیالوگهای یک معلم حقالتدریس اختصاص یافته که در حال ارائه مدارک برای رسمی شدن است و موقعیتی تنگنائیتر و نمایشیتر را به نمایش میگذارد.
در کل، دیالوگهای یک سویه هر سه زن که در اجرا به علت حذف پرسوناژ یا پرسوناژهای مخاطب آنها عملا تا اندازهای مونولوگوار جلوه کردهاند، همگی بسیار ناقصاند و دادهها و داشتههای بسیار مهمی برای تماشاگران ندارند. با وجود این، در قیاس با پرفورمنس دیگر که قبلا به آن اشاره شد و چرمشیر در نوشتنش دخالت داشته و همزمان درحال اجراست (پرفورمنس "یک دقیقه و سیزده ثانیه")، این پرفورمنس به دلیل "بازی خوب و زیبای بازیگران در حالت نشسته" به طور نسبی پذیرفتنی است.
بازیگران با توجه به ظاهر و رفتار، حالات و دیالوگهایشان به ترتیب، زنی با خصوصیات و ظاهر معمولی – زنی چادری، با حجاب و شهرستانی و زنی با مانتو و مقنعه را نشان میدهند؛ جالب آن است که هرسه زن، حرفها و حالاتشان به طور نسبی زیبا و پذیرفتنی است و البته همه اینها صرفا به "بازی زیبای در حالت نشسته" آنان مربوط میشود؛ کهبد تاراج در انتخاب بازیگران موفق عمل کرده است.
کارگردانی نمایش در رابطه با موارد دیگر چیز خاصی را نشان نمیدهد و باید گفت دو تا از تلویزیونها اضافیاند و فقط یکی از آنان به منظور پخش آنوس فیلم "بیتا"، ضرورت داشته است: البته در شرایط فعلی که فقط صدای آنوس پخش میشود و از خود فیلم آنوس خبری نیست (در حالی که الزامأ باید خود فیلم آنوس از طریق تلویزیون نشان داده میشد) همین یک تلویزیون هم اضافی است؛ اگر دسترسی به فیلم آنوس ممکن نبوده، کارگردان باید صدای آنوس را فقط از طریق پخش صدا پخش میکرد؛ بودن تلویزیونها در صحنه، عملا هیچ کاربری نمایشی ندارد؛ حتی چنانچه به عنوان تمثیلی از خود پرسوناژها یا زندگی مشکلدارشان به کار رفته باشند، صحنه را ضایع کردهاند، چون پرسوناژها و زندگیشان را "هیچ و پوچ" و تهی نشان میدهند، درحالیکه گفتار خود پرسوناژها نشان میدهد که آنها در متن چنین وضعیت بسیار اسفناکی ندارند؛ ضمنا وقتی خود پرسوناژها در صحنه حضور دارند و برونفکنی دارند، نشان دادن هرگونه تمثیل ضمنی از آنها ترفندی اشتباه و بیمورد محسوب میشود.
پرفورمنس "ناتمام" به کارگردانی کهبد تاراج، اجرایی بیمقدمه، بسیار کوتاه و بدون پایان است؛ هیچ نتیجهگیری نهایی قابل قبولی هم حتی به لحاظ ناتمام بودنش در آن نیست، اما اگر در آن حداقل از زبان خود آدمهای نمایش بیان میشد که مثلا "همیشه احساس میکنم زندگی من ناقص و ناتمام است"، در آن صورت از نظر نشانهشناسی ساختاری و محتوایی متن، ناتمام بودن پرفورمنس وجوه تأویلآمیز و معنادار بسیار بالا و دراماتیکی پیدا میکرد و حتی خود پرسوناژها هم موجودیت انسانیشان قابل تأملتر میشد.
در حال حاضر، گرچه بازی خوب بازیگران، تماشاگران را به طور نسبی مجذوب میکند، اما نهایتا از این پرفورمنس "بسیار ناتمام"، چیز بسیار کمی عاید ذهن تماشاگر میشود. ضمنا باید تأکید کرد همه اینها ناشی از آن است که هیچ نمایشنامهنویسی صرفا با انتخاب واژه "ناتمام" برای عنوانگذاری متن نمایشیاش، به خود این اجازه را نمیدهد که متن و موضوعش ناقص و بسیار ناتمام ارائه شود، مگر آن که قبلا اساسا در کامل کردن موضوع و ساختار متن ناتوان بوده باشد و با توسل به واژه "ناتمام" و پکیج کردن متن با چنین عنوانی، به زعم خودش راه گریزی جسته باشد.