گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: همه این کتاب‌ها در قالب گفت و شنودند و در نهایت باید گفت این مجموعه یک دایره‌المعارف کامل از هنر تئاتر معاصر سرزمین ما از قطب‌الدین الصادقی تا پرویز پورحسینی است که از دیدگاه خوانندگان و خواهندگان ماجور و مشکور است. ما امیدواریم این مجموعه ادامه یابد و با این همه غنا، پرباری و آگاهی بتواند باری از دوش ادبیات نمایشی سرزمین ما بردارد. گام‌هایی این چنین همواره مورد تایید و تکریم اصحاب تئاتر است. اما نگاه ما به این مجموعه را که حتما به قصد قربت است در ادامه می‌خوانید.

قطب‌الدین صادقی

وی سهم و حصه‌ای عظیم در تاریخ نمایش معاصر ایران دارد و در این کتاب، سیر زندگی‌اش را از سیر تا پیاز در معرض داوری و دید همگان گذاشته که این ویژگی کلی که شامل صداقت، صمیمیت و استناد به آنچه می‌گویند است، در همه کتاب‌های مجموعه دیده می‌شود. کتاب قطب‌الدین صادقی که به کوشش ایرج افشاری اصل به حلیه طبع آراسته شده، در واقع یک راهنمای کامل کارگردانی و بازیگری است. این از سویی، سوی دیگر اینکه زندگی پرفراز و فرود دکتر صادقی از فرانسه تا ایران، هماره مورد توجه و انتباه همه علاقه‌مندان تئاتر، دانشجویان به ویژه شاگردان ایشان است. اما نظریه‌هایی که صادقی در این کتاب مطرح می‌کند همگی متقن و مستند است و باید نصب‌العین همه تئاتری‌ها باشد:

«در نمایش هفت‌خان رستم، عینا حرف فردوسی در شاهنامه را تکرار نکردم. با همه احترامی که برای فردوسی قائلم، باید عرض کنم او در دوره خود به بهترین نحو ممکن حرفش را زده و در این دوره دیگر لزومی ندارد بنده همان حرف‌ها را دوباره تکرار کنم. اینجا در این دوره ما باید حرف خود را بزنیم و درد خود را درمان کنیم.»

آفتاب آمد دلیل آفتاب / پس زو رو متاب. این نظریه دکتر صادقی مدرن و به کل درست است و می‌تواند سرمشق و نصب‌العین همه دوستداران شاهنامه و شاهنامه‌خوانی و اساسا ادبیات کلاسیک منظوم باشد. آنچه صادقی می‌گوید برای همه جوانان و نوبرآمدگان تئاتر باید مایه آگاهی و شناخت باشد تا شاهد این همه برداشت‌های تک‌ساحتی از شاهنامه نباشیم.

اما وقتی از صادقی می‌پرسند کارگردان شش‌دانگ را چه کارگردانی می‌دانید، این پاسخ پربار را می‌دهد:

«اولینش سواد کافی، قدرت درک، توان فکری و تشخیص درست برای داشتن برداشت از اثر است. در روزگار ما هیچ کارگردان بزرگی پیدا نمی‌شود که از نمایشنامه‌ای که می‌خواهد کارگردانی کند، برداشت تازه و شخصی نداشته باشد. امروزه اگر من نوعی بیایم و نمایشنامه‌ای از شکسپیر را موبه‌مو اجرا کنم، نه تنها هیچ هنری نکردم بلکه کارم به شدت بیهوده است، چون بین من و شکسپیر از نظر زمانی چهار قرن فاصله افتاده است. تازه ما دو تن متعلق به دو فرهنگ کاملا متفاوتیم. از این نظر کارگردان باید اثر شکسپیر را به نحوی اجرا کند که دوران فرهنگ، جامعه و مشکلات فردی و اجتماعی خود را در آن ببیند. یعنی کارگردان با برداشت خاصی که از نمایشنامه می‌کند، آن را با روانشناسی، مشکلات، بحران‌ها، پرسش‌ها و کلا با دنیای کنونی خود آشتی می‌دهد و با این ترفند، اثر مثل آینه‌ای روشن دوران کنونی را در خود منعکس می‌کند. امکان ارتباط آن را فراهم می‌آورد و نمایشنامه از نو زنده و شاداب می‌شود. بنابراین اولین اصل کارگردانی برداشت است که شخص کارگردان به عنوان تفکر مستقل خود از متن در نظر می‌گیرد. این روزها به این برداشت تاویل هم می‌گویند.»

این آموزه نیز کاملا متقن و سنجیده است و به قول حافظ: کو آن کسی که نرنجد ز حرف راست؟

در ادامه این بحث، دکتر صادقی این پاره از جهان‌بینی‌اش را عرضه می‌کند:

«وقتی بهرام بیضایی نمایشنامه‌ای درباره حوادث دوره قاجار می‌نویسد به درستی از زبان جاری و ادبی دوران قاجار استفاده می‌کند (نثر منشیانه). اگر موضوعش با دوره مغول ارتباط داشته باشد به همین ترتیب از ادبیات و گنج‌واژه‌های آن دوران سود می‌جوید و اگر درباره تاریخ و اسطوره‌های پیش از اسلام باشد، دوباره به همین‌گونه دست به عمل می‌زند. این کار او ابتکار درستی است و هرکس آن را درنیابد، با عرض پوزش یا سوادش را ندارد یا ضرورتش را درک نمی‌کند.»

نکته‌ای که باید تصریح کنم اینکه کتاب‌ها (هر چهار جلد) از نظر نگارش منقح و سلیس و روانند. آن زبان من‌درآوردی و حرامزاده‌ای که این روزها می‌بینیم و وقت را به قول خانم تقیان «وخ» می‌نویسند، در این مجموعه راهی ندارد. یعنی زبان آرگو و شکسته و محاوره‌ای در آن جایی ندارد و هر چهار کتاب ویرایش درست، سوالات خوب و پرسش‌هایی روشنگر دارند که نشاندهنده آگاهی‌های پرسشگر است و توانسته است پاسخ‌دهنده را تا اوج پاسخ‌ها بکشاند.

وقتی پرسشگر از صادقی می‌پرسد شما کدام زبان (آرگو، وودویل، آرکائیک) را در کارهایتان انتخاب می‌کنید؟ می‌گوید: «من در کارگردانی‌هایم همیشه به طبقه متوسط و فرهیخته فکر کرده‌ام، چون نزد این طبقه سرگرمی و فرهنگ به سختی در هم تنیده شده و آموخته‌اند با هنر و فرهنگ همواره بیندیشند، چون تصور پویاتری از زندگی، جامعه و آینده دارند. در حالی که در تئاترهای آزاد یا لاله‌زار، تماشاگران تنها دنبال خندیدن هستند و هدف دیگری جز تفنن و تفریح ندارند.»

این سخنی است که با سنجه‌های معاصر نیز کاملا هماهنگ و متناسب است. در هر حال حبذا به دکتر صادقی که این همه صادقانه و از صمیم جان به پرسش‌های پرسشگر یعنی ایرج افشاری اصل پاسخ داده است. پرسشگر نیز خود انسانی است باسواد و آگاه که با سوالات خود توانسته کتابی کم‌نظیر را به چاپ برساند.

Rashidi

داود رشیدی (۱۳۹۵-۱۳۱۲)

داد و دهش‌های استاد داود رشیدی در پهنه تئاتر بسیار متنوع، گوناگون و آموزنده است. این کتاب نیز یک فرهنگنامه تئاتری است که با پرسش‌های منصور خلج، تئاتری دل‌آگاه و مسلط، ابعاد بسیار دراماتیک خوبی یافته و ما خواندن کتاب را به همه اصحاب تئاتر توصیه می‌کنیم. این کتاب را بخوانید و این داوری دوست عزیز شاعرمان احمدرضا احمدی را نیز تبرکاً از من بپذیرید:

نامه به یک دوست قدیمی: داود رشیدی عزیز

احمدرضا احمدی

«من نقد تئاتر نمی‌نویسم، اعتقادی هم به نقد ندارم. در جهان امروز کرکره‌های نقد و نقادی را سال‌هاست پایین کشیده‌اند. من با این کلیشه‌ها آشنا نیستم: ساختارشکنی، در واقع، در رابطه، برنمی‌تابد، چالش. من این نامه را می‌نویسم که فقط برای خلاقیت تو ادای دینی کرده باشم. اعتقاد دارم خلق یک اثر هنری آتشفشانی است که فوران کرده و سپس منجمد شده و شکل خود را یافته است. نقاد عمرش را بی‌جهت تلف می‌کند که به این شکل زیبا با سرسختی و کینه و عداوت خیره شود و منهدمش و خود را از لذت دیدن محروم کند. من در کنار رویایی که ادامه‌اش همیشه خلق انسانی است، سکوت می‌کنم و فقط نگاه می‌کنم به خلاقیت تو و همکاران تو، با احترام و تواضع سر فرود می‌آورم و سکوت می‌کنم.»

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست / روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. کوچ داود رشیدی از این عزلتکده لامصب، هم زود بود هم خسران. اما چه کنیم که دست اجل یکایک از این گله می‌برد. به قول حافظ از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت / این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش از در بدایت. این ابیات حافظ گویای دنیای وسیع و لایتناه هنر نمایش است. احمدرضا احمدی هنگام دیدن نمایش «منهای دو» به کارگردانی رشیدی در سال ۱۳۸۹، خطابت خود را به این کارگردان ارزنده با تقریظی گویا بازگفته است که ما نیز آوردیم. بیشترش را در کتاب استاد داود رشیدی بخوانید و لذت ببرید. زحمات گردآورنده‌ها هماره مدنظر است و اجرشان با حق.

پرویز پورحسینی (۱۳۹۹-۱۳۲۰)

زمانه کژکردار بدخیم یکی از عزیزترین و مسلط‌ترین بازیگران ما را که با فرهنگ تئاتر نیز آشنایی عمیق داشت از ما گرفت. کووید-۱۹ پرویز را از اوج به زیر آورد. حال آنکه کور خوانده بود! پرویز پورحسینی هرگز نمی‌میرد و با آن بدن کارکشته و با آن ایپس‌های زیبا هماره در ذهن‌ها می ماند. این کتاب نیز به همت منصور خلج چاپخش شده که ماجور و مشکور است. این بند را از این کتاب با هم می‌خوانیم و آموزه ذهن می‌کنیم:

«امروز بچه‌ها بیشتر کتاب‌هایی را که لازم است نخوانده‌اند. در صورتی که حداقل باید آثار چخوف، ایبسن یا شکسپیر را خوانده باشند. این‌ها نمی‌خوانند. هنوز برخی از بچه‌ها آنتیگونه را نخوانده‌اند در صورتی که چنین چیزی در هیچ کجای دنیا اتفاق نمی‌افتد. من به بازیگرهایی که سواد دارند احترام می‌گذارم برای اینکه این سواد به آنها کمک می‌کند دیدگاهشان عمق پیدا کند. به نظر من آدم‌هایی که رمان نمی‌خوانند آدم های یک‌بعدی هستند. رمان‌هایی هست که همه این آدم‌ها باید خوانده باشند. مثلا صد سال تنهایی، جنایت و مکافات یا ابله، رمان‌های بدیع و شاهکاری هستند که باید خوانده شوند. به نظر من خواندن این آثار بر جهان‌بینی و زیبایی‌شناسی افراد تاثیر می‌گذارد. وقتی به چشم‌های بازیگران نگاه می‌کنید، می‌توانید عمق ذهن آنها را بخوانید و بفهمید که چقدر خوانده و مطالعه داشته‌اند. چشم‌ها با آدم حرف می‌زنند. به نظر من خواندن و دیدن، سطح سلیقه و شعور آدم‌ها را بالا می‌برد.»

پرویز پورحسینی یکی از خلاق‌ترین بازیگران تئاتر ما بود که توانست در کارگاه نمایش درخشان‌ترین متن‌ها را در گروه آربی آوانسیان نمایش دهد. هنوز خیلی زود بود که پرویز رخت از این جهان فانی برکشد و روی بر خاک تیره نهد. این غم و غبن را به که باید گفت؟ روزگار بدکردار یا سرنوشت؟ چندان که به قول احمد شاملو اوست که درنوشت. پرویز نازنین من! در همه دل‌ها زنده‌ای و خاطره حضور موثر و آموزه‌های هماره مطرحت همیشه در دل و جان ماست. ای مسلم، هرگز از یاد ما نمی‌روی. هستی چندان که ما با نیز با تحسر شاهد رخ در نقاب کشیدن چهره ماهت بودیم. برای آنکه به شکل پرسش و پاسخ‌ها یا اندازه‌های آگاهی و کنجکاوی و درونکاوی و واکاوی پرسشگران آشنا شوید، برشی از کتاب پرویز پورحسینی را که با سوالات منصور خلج شکل گرفته، با هم می‌خوانیم:

Parviz

«- یک دوره علی نصیریان هم همین کار را با بلبل سرگشته و هالو سیاه، افعی طلایی یا بنگاه تئاترال انجام داد و می‌گفت نمایش‌های سنتی ایرانی این قابلیت‌ها را دارد.

بنگاه تئاترال در جشن هنر شیراز اجرا شد که به نظر من اجرای خیلی موفقی داشت. به هر حال نمایش ایرانی این پتانسیل و توانایی را دارد. من آدم‌هایی که این تجربیات را پشت سر گذاشتند تحسین می‌کنم. به نظر من خیلی خوب هستند. این افراد زندگی خود را گذاشته‌اند تا خط و ربط نمایش ایرانی یا ملی را در کارهایشان پیدا کنند و بدین وسیله آنها را احیا کنند و پرورش دهند.

- مثلا اکبر رادی با آن متن‌های بسیار دلنشین و شخصیت‌پردازی‌هایش یا قبل از او، رضا کمال شهرزاد با آن حال و هوای هزار و یک شب و قصه‌های دهه بیست که در نمایشنامه‌نویسی‌هایش مطرح می‌کند. در واقع در این خصوص تلاش‌های مستمر و پیگیری شده ولی متاسفانه در جامعه ما همه چیز تقطیع شده است؛ تا یک چیزی یا جریانی در جامعه می‌خواهد به جایی برسد اتفاقی می‌افتد که باعث قطع آن جریان می‌شود. مثلا کودتای ۲۸ مرداد یا اتفاقاتی که در زمان جنگ جهانی دوم پیش آمد. اتفاق‌هایی افتاد که اجازه نداد اینها به جایی برسند. مثلا تئاتر لاله‌زار خیلی خوب جلو آمد اما یک دفعه دچار مشکل شد. یا یک دوره‌ای عبدالحسین نوشین خیلی خوب در تئاتر کار کرد اما یک دفعه متوقف شد. در واقع همه اینها کوشش‌های نافرجامی در جریان تئاتر ما هستند.»

بهروز غریب‌پور

برف می‌بارد / برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ / کوه‌ها خاموش / دره‌ها دلتنگ / ... برنمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی / یا که سوسوی چراغی، گر پیامی‌مان نمی‌آورد / رد پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان / ما چه می‌کردیم در کولاک دل‌آشفته دم‌سرد / آنک، آنک کلبه‌ای روشن / روی تپه، روی من...

«آرش، اثر سیاوش کسرایی / به انتخاب بهروز غریب‌پور در کتابی درباره خودش»

غریب‌پور نیز از هنرمندان فعال تئاتر است. هم مدیر، هم مدبر، هم کرگردان خوب، نویسنده طراز اول و یک تئاتری تمام‌عیار که من امیدوارم سال‌ها با بارش مهر و مرگ میانه نداشته باشد و هماره با همه نومیدی‌های که در اول کتابش نوشته بجنگد و کامیاب شود. دعای خیر همه بر و بچه‌های تئاتر در پس پشت بهروز است. بهروز عزیز! سلامتی و طول عمرت از درگاه ایزد منان خواهانیم.

نظرات بهروز نیز همگی سبب‌ساز جهان‌بینی و دانش و اندیشه تئاتری اوست. سال‌ها کار و کوشش از او یک تئاتری کارکشته، آگاه و مسلط ساخته است. هرگز نمی‌توان جشنواره خیمه‌شب‌بازی سال ۵۲ در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را فراموش کرد که به همت و حمیت غریب‌پور شکل گرفت. یا بینوایان او که بلیت‌هایش تا شش ماه بعد تمام شده بود. فرهنگسرای بهمن که کشتارگاه تهران را به چند سالن تئاتری تبدیل کرد و دعای خیر تئاتری‌ها را به دنبال داشت و خیلی جاهای دیگر از رشحات عملی غریب‌پور است. من امیدوارم بهروز همچنان دل‌آگاه و سمج در مصاف با کژکرداری‌ها بایستد و بداند که افکار عمومی همه تئاتری‌ها بلکه همه ملت ایران پشتیبان او هستند.

این هم برشی از کتاب بهروز غریب‌پور که به کوشش رحمت امینی به حلیه طبع آراسته شده است. شاید آن سوالات امینی جانمایه و درون بهروز را به خوبی شکافته باشد، چرا که سوال و جواب‌ها بیانگر این نکته است:

«در اپراهایی که کار کردم، زبان حافظ، مولوی و سعدی را به اتکای اشعار آنها به وجود آوردم. اصلا زمانی که شما شاهنامه را به نثر تبدیل می‌کنید، علاوه بر اینکه موسیقی‌اش را از بین می‌برید، انگار که آن را ترجمه کرده‌اید. اگر کسی بتواند شبیه فردوسی هم بگوید، باز هم زبان فردوسی نیست؛ مانند این زبان جفنگی که درست شده و حتی فراش‌ها و مستخدم‌ها هم به زبان آرکائیک حرف می‌زنند که عامل صد درصدش استادی است که لازم به آوردن اسمش نیست. در آثار این بزرگوار، طفل دبستانی مثل ارسطو و افلاطون حرف می‌زند؛ خلاصه از آفتابه‌دار گرفته تا سردار همه با نیش و کنایه، مثلا ارکائیک حرف می‌زنند و البته پیروانی دارد که آنها هم در همین مدار طی طریق می‌کنند.»