سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اصغر علیکرمی شاعر، مترجم و روزنامهنگار است. مجموعه شعر "معشوقههایم از من بزرگترند" شامل سرودههای سپیده اوست. کتابهای متعددی را از زبان عربی به فارسی برگردانده و حتی معرف چندین شاعر و نویسنده عرب در ایران محسوب میشود. "خداوند فقط نامههای عاشقانه را جواب میدهد"، "همه چیز ممکن است"، "دوستت دارم امضای من است"، "دورتر از شاخه نیلوفر"، "و در آغاز زن بود"، "از پیکر تا دریا"، "رسما به تو اعلام عشق میکنم"، "پل دختران یعقوب" و مجموعه داستان "یک بعدازظهر 60 سالگی" عناوین برخی متونی است که توسط او از زبان عربی ترجمه شدهاند. در کارنامه کاری علیکرمی دبیری جشنواره، کارشناس جلسات ادبی و همکاری با روزنامههای مختلف دیده میشود. مجموعه اشعار گروس عبدالملکیان را نیز تحتعنوان "جسر لایوصل احد الی بیته" به عربی ترجمه کرده است. با او در مورد ادبیات عرب و اهمیت ترجمه این متون گفتوگویی داشتیم.
آقای علیکرمی، با توجه به بازار نشر، چه شد زبان عربی را برای ترجمه کتاب انتخاب کردید؟
در دورهای زندگی میکنیم که حتی جدیترین رویکردهای زندگی ما براساس "اتفاق" است. عربی خواندن من نیز تا حدی برحسب اتفاق بود. در دوران پیشدانشگاهی معلم عربی داشتم به نام آقای احمدزاده که بر من تاثیر زیادی گذاشت. ضمن این که پدرم سالها در کویت زندگی میکرد و از بچگی با اخبار جهان عرب بزرگ شدم. بیشتر از آن که درباره شخصیتهای کشور خودمان در خانه بحث کنیم، درباره چهرههای برجسته کشور کویت صحبت میکردیم. من میخواستم حقوق بخوانم ولی آنقدر اهل کنکور نبودم و قبول نشدم. در نهایت مانند سایر دانشجوهای ادبیات عرب این مملکت که همه آنها خواستهاند حقوق یا یک رشته دیگر بخوانند ولی رشته ادبیات عرب قبول شدهاند، من نیز ادبیات عرب خواندم. اوایل جوانی فیلمساز بودم و دغدغه اصلی من سینما و نمایش بود و به همین خاطر ممکن بود من هم مثل افراد دیگر رشته ادبیات عرب را رها کنم. جدیترین آدم در آن دوره که باعث شد تصمیم بگیرم مترجم شوم موسی بیدج بود. البته هیچوقت شاگرد مستقیم او نبودهام ولی فرایند ترجمه استاد بیدج و آنچه که او از ادبیات عرب به زبان فارسی اهدا میکرد و حتی حضورش بهعنوان یک ادیب در فضای جهانی باعث شد که به سمت این حرفه جذب شوم. حدود 20 سال پیش جلسهای در فرهنگسرای کمیل برگزار شد و استاد بیدج چند نویسنده عرب را به ایران دعوت کرده بود. در آن جلسه اولین بار بود که من یک چهره خارجی را از نزدیک میدیدیم. از آنجا متوجه شدم که در یک دنیای بزرگ هستیم و من به جای یک جمعیت 80 میلیون نفری میتوانم دغدغهام را در یک جمعیت یک میلیاردی دنبال کنم.
آیا علاقهمند به مطالعه کتابهای ادبیات عرب هم بودید؟
بله، از شروع ترم دوم دانشگاه شروع به خواندن داستانهای عربی کردم. در مقطع لیسانس و فوقلیسانس در رشته ادبیات عرب درس خواندهام. زمانی که لبنان بودم نیز در آکادمی تبلیغات دانشگاهی پژوهشهای اسلامی شرکت کردم.
آقای علیکرمی چرا بیشتر اوقات پایینترین نمره کارنامه دانشآموزان زبان عربی است؟ آیا عربی واقعا زبان سختی است؟
با یک سیستم بیمار در آموزش عربی روبرو هستیم و این قضیه سالهاست که گریبانگیر ما شده است. عربی زبانی است که دورتادور ما را گرفته است. شما وقتی به کشورهای عربی میروید نیازی نیست که خیلی زبان عربی بلد باشید چون آنجا افراد زیادی هستند که به زبان فارسی تسلط دارند. عربها هم وقتی به ایران میآیند به مشکلی برنمیخورند. یعنی خود زبان فارسی و زبان عربی با هم گفتوگوی قوی دارند ولی نمیدانم چرا این گفتوگو در بین بچهها همیشه برعکس است و چرا همیشه پایینترین نمره کارنامه بچهها زبان عربی است؟ شاگردان زیادی در مقطع دبیرستان دارم که متون روز عربی را به خوبی ترجمه میکنند. از آن گذشته، زبان عربی گستردگی واژگانی زیادی دارد. این زبان، ظرفیت ارتباطی قوی دارد ولی اگر این ظرفیت ارتباطی در ما که نزدیکترین همسایهمان عربها هستند ایجاد نمیشود بهخاطر این است که ما علوم زبانی را به جای زبان اشتباه میگیریم. صرف و نحو پیشرفته برای من که مترجم هستم کاربردی ندارد. در یک کتاب 400-500 صفحهای ممکن است با سه، چهار مورد روبرو شوم که بخواهم بگردم تا همه چیز آن را پیدا کنم. حتی مترجم رمان هم نیازی به همه دانشهای زبان عربی ندارد. مگر شما وقتی میخواهید یک زبان یاد بگیرید، میروید با دانشهای پیچیده آن زبان درگیر میشوید؟ هر آنچه کتاب پیچیده در مورد ساختار عربی وجود دارد را ما فارسها نوشتهایم. ما برداشتهایم منطق سوری را 6 برابر کردهایم. به پیچیده کردن همه چیز عادت داریم ولی این کار در مورد زبان و زبانآموزی کاربردی ندارد. شما در طول دوران تحصیلتان در مدرسه چند متن عربی را ترجمه کردهاید؟ دانشگاه هم همین مسیر را ادامه میدهد. خاطرم هست در روز دفاع کارشناسی ارشدم عربی صحبت میکردم ولی استاد داور جلسه خانم دکتر زهرا خسروی اصرار داشت جلسه به زبان فارسی برگزار شود، چرا که نمیتوانست به زبان عربی سخن بگوید! جالب این که او در مقطع دکتری مشغول تدریس عمده دروس هستند. اصلا عجیب نیست در چنین فضایی، دانشجو حتی با پوسته زبان عربی هم روبرو نشود. ادبیات معاصر عرب از نظر برخی از اساتید ما که در سطوح بالا تدریس میکنند فقط جبران خلیل جبران است یا فکر میکنند احمد شوقی شاعر معاصر است! آنها رمان نخواندهاند و در فضای روز نیستند. حتی شعر معاصر فارسی را هم نمیشناسند. پایاننامه من درباره نقد ادبی بود و به غیر از استاد مشاور خودم، آقای دکتر عنایت فاتحینژاد استاد دیگری را پیدا نکردم که خط و ربط را بلد باشد. در صورتی که سالانه کتابهای متعددی در زمینه نقد معاصر، نظریهپردازی و شعر معاصر عربی، در جهان عرب منتشر میشود. باور کنید آمار آن بالای صد هزار جلد است.
چرا شاهد این جریان معیوب هستیم؟
ارتباط قطع است. این کار زحمت دارد. شما برای این که یک رمان را انتخاب کنید باید 50 رمان دیگر را بخوانید. از طرفی فضای آکادمیک ما آن جرات و جسارتی که شما نیاز دارید را میگیرید. دانشگاههای ما نه تنها کمک نمیکنند، بلکه استعدادها را شهید میکنند. همین الان شاگردانی دارم که استعدادهای بسیار قوی دارند و به عربی حرف میزنند و متن ترجمه میکنند. آنها اگر به دانشگاه بروند و از درسهایی که استاد خودش نمیداند چیست نمره پایین بگیرد از این رشته دلسرد میشود. کاری که با نسل من انجام شد؛ نسل من قلعوقمع شدند. در ادبیات عرب آدمهای جدی داشتیم که الان فوقش در یک مدرسه عربی درس میدهند. نمیخواهم توهم توطئه داشته باشم ولی حس میکنم دستهای تبلیغاتی هم در کار است. شاید عدهای از درگیری عربها و فارس بهره میبرند. کاری ندارم آنها چه کسانی هستند ولی این همه بیزاری از چیزی که نمیدانند چیست عجیب است. امیرالمومنین (ع) فرمودند: انسان دشمن چیزی است که نمیداند چیست. فکر میکنم نسل ما دارد با چیزی که نمیدانند چیست، دشمنی میکند. مگر میشود فردی نزار قبانی بخواند و به وجد نیاید؟
در مورد ترجمه رمان و شعر در ادبیات عرب بگویید این که برای انتقال مفاهیم و عبارات لازم است فضاهای دیگری را درک کرد؟
ادبیات به واسطه تکثرپذیریش که از هر آدم به آدم دیگر قابل تغییر است دستهبندیهای متنوعی دارد و همین دستهبندیها در ترجمه هم منعکس میشود. در هر زبانی به این حالت است. وقتی شیمبروسکا میگوید: "خون کودک را چه میشود ترجمه کرد، جز خون کودک؟"، این جمله در فارسی هم همینطور ترجمه میشود. یا وقتی نزار قبانی میگوید: "بعضی از زنها چهرههای زیبایی دارند ولی وقتی گریه میکنند چهره زیباتری دارند"، فرقی نمیکند به چه زبانی باشد چون این نوع شعر و ادبیات بر پایه گفتار و بیان است. از طرفی ما یکسری شعر داریم که براساس چیدمان کلمات و روابط داخل متنی کلمات با هم ایجاد میشود. یعنی شما خواهی یا نخواهی باید فضاهای دیگری را غیر از آنچه که به بیان میآید درک کرده باشید تا بتوانید آنها را ترجمه کنید.
بارها از مترجمان شنیدهام برخی کتاب را درک نکرده به فارسی ترجمه کردند و وقتی متن اصلی خوانده میشود چیز دیگری است. در زبان عربی این موضوع چقدر صدق میکند؟
دقیقا به همین شکل است. به هرحال درک یکسری از متون به هر زبانی که باشند سخت است و برای درک آن مطالعه و تفکر نیاز است. بهعنوان مثال میتوانم از آدونیس در زبان عربی نام ببرم که شعر سورئالیستی او از پشتوانه عرفان شرقی برخوردار است و مترجمی که بخواهد آن نوع شعر را درک کرده و ترجمه کند باید مثل آقای دکتر الهیاری، سورئالیست شرقی را درک کند. از ابوعبدالله نفری خوانده باشد و دانش عرفانی قوی نیز داشته باشد تا بتواند روابط درون متنی را رمزگشایی کند.
بنابراین ادبیات عرب هم بسیار جدی است و اگر شخصی بخواهد به ترجمه متون عربی بپردازد باید توجه زیادی به محتوا و مفاهیم داشته باشد.
استاد احمد پوری میگوید ما در ترجمه با چراغهای سبز، زرد و قرمز روبرو میشویم. چراغ سبز برای زمانی است که یک شعری بهراحتی ترجمه میشود و قالبهای زبانی پیدا میکند. این نکته را بگویم دارم درباره شعر صحبت میکنم و درباره رمان حرف نمیزنم. رمان فقط یک حالت دارد. یکسری شعر دیگر هم داریم که چراغ زرد است و شما برای ترجمه آن باید سختیهایی را تحمل کنید. ترجمه آنها به سهولت شعر ساده نزار قبانی نیست ولی ناممکن هم نیست. ما شعرهایی هم داریم که چراغ قرمز است. مثلا اگر بخواهم شعر حافظ را ترجمه کنم چه چیز آن را باید ترجمه کنم؟ مگر من چقدر توانایی دارم. متن ترجمه در هر زبانی یک متن زاییده شده است. شما وقتی شعر ترجمه میخوانید انگار دارید شعر میخوانید و باید با تمام ظرافتهای زبانی و زیباییهای محتوایی و مفاهیمی شعر روبرو باشید. وقتی یک شعری را انتخاب کنید که برای بازسرایی آن در زبان مبدا توانایی نداشته باشید، طبیعتا نمیتوانید آن را ترجمه کنید. نمونه آن را تا دلتان بخواهد در ادبیات فارسی داریم. مانند ترجمههای ضعیفی که از اشعار خوب شده است.
مترجمان زبان عربی همچون مترجمان زبانهای دیگر در تیررس نیستند که نقد شوند. فکر میکنم از آنجایی که تعداد این مترجمان کم است کمتر هم نقد میشوند.
بعد از موسی بیدج مگر چند مترجم شناسنامهدار و قابل ذکر عربی داریم؟ مگر ما مترجمهای عربی چند نفر هستیم؟ شاید اگر حساب کنید کلا 10 نفر باشیم. اگر الان بخواهم ترجمه کنم برای 20 سال بعد هم کتاب ترجمه نشده دارم. بنابراین وقت ندارم که ترجمه یک مترجم جوانتر یا حتی پیشکسوتتر را بخوانم و درباره آن نقد بنویسم. استاد بیدج آمد خط را شکاند و اسامی جدید مانند نزار قربانی، معین بسیسو و غسان کنفانی را وارد کرد. نسل بعد وظیفه دارد تطبیق بدهد که ما چهکار کردهایم.
آقای علیکرمی، ادبیات عرب در چه سطحی قرار دارد؟
آقای یونان میگوید: ادبیات عرب، پایه ادبیات جهان است. من به ضرس قاطع میگویم جدیترین فرهنگ ادبی جهان، فرهنگ ادبیات عرب است. اگر ما به شاخههای اصلی شعر؛ یعنی شعر دراماتیک و شعر اپیک و لیریک نگاه کنیم، شعر دراماتیک تا همین عصر جدید وارد مشرق زمین نشد. یعنی ما تا صد سال پیش اصلا ادبیات نمایشی نداشتیم. ادبیات اپیک یا ادبیات حماسی ما نیز در حد همان چند شاهکار بزرگ ادبیات کلاسیک است. اگر بخواهیم روی لیریک یعنی ادبیات غنایی حساب کنیم، قصاید جاهلی را با کجای ادبیات جهان میتوانیم مقایسه کنیم؟ عجیب است که میگویند عربها فرهنگ نداشتهاند. شما قصه "عنتره بن شداد عبسی" را ببینید. عنتره که سیاهپوست است با شهامتی که از خودش نشان میدهد موفق میشود اصالت اجدادی خودش را به دست بیاورد. این ماجرا حدود هزار و 500 سال قبل از "کلبه عمو تم" روایت شده است. اگر بخواهم از عاشقانهسراهای نامی عرب مثل عمر بن ابی ربیعه یاد کنم متوجه میشوید که اصلا با هیچ ادبیات کلاسیک دیگر در دنیا قابل مقایسه نیست. بنده که این چیزها را عرض میکنم، ابتدا به ادبیات غرب علاقهمند و کلاسیکخوان بودم. در کنار این قضیه، عربها دو وضعیت جدی در تاریخشان دارند. هنوز شبهای داستانسرایی با نام "شب سمور" در بین عربها باب است و مینشینند با هم قصه میخوانند. دیگر این که عربها هیچوقت سنتهای ارزشمند خودشان را دور نمیاندازند چون اهل نگهداری و حفظ هستند. خانم جوخه الحارثی که دو سال پیش جایزه بوکر وان گرفت یا نجیب محفوظ که جایزه نوبل گرفت نویسندگان شناسنامهدار عرب هستند. واقعا در کشورهای کمی میتوانیم از چندین نویسنده مثالزدنی یاد کنیم. این ماجرا بهخاطر این است که آنها فرهنگشان را حفظ کردهاند و در عین حال به دانشهای روز علاقه نشان دادهاند. ما هم علاقه نشان دادهایم. ولی وقتی یک چیز جدیدی کشف میکنیم قبلیها را دور میاندازیم. مثلا وقتی شعر سپید باب میشود دیگر کسی با شعر نیمایی کاری ندارد. وقتی وارد دعواهای زبانی شعر سپید میشویم و شعر حجم و مسائلی از این دست باب میشود، با شعر سپید روان پیش از آن غریبه میشویم. یا مثلا زمانی که به سمت سادهنویسی دهه هشتاد میرویم دیگر کسی شعر مدل دهه هفتادی نمیگوید. ما فارسها چنین اخلاقی داریم ولی عربها اینطور نیستند. البته بهخاطر گستردگی جمعیتها هم هست. ما 80 میلیون آدم در انحصار هستیم و آنها یک میلیارد آدم با مرزها و اقتصاد باز.
آیا نویسنده یا شاعری بوده که اولین بار شما او را به مخاطب ایرانی معرفی کرده باشید؟
حسین المطوع نویسنده کویتی، محمد العتابی شاعر، نویسنده و فعال ادبی، لطیفه بطی که داستان "بیکلاه" او را ترجمه کردهام از نویسندههایی هستند که در ایران معرفی کردهام. البته از محمد بنمیلود و اسماء جلاصی هم پیش از ترجمه من اثری منتشر نشده بود. برخی نویسندهها همچون حسن حمید و مونس الرزاز هم هستند که هر چند پیش از آن که سراغ آثارشان بروم، کتابهایی از آنها به فارسی ترجمه شده بود ولی شاید ترجمههای من در معرفی و تثبیت جایگاه نویسندگیشان برای فارسی زبانان بیتاثیر نباشد.
انتخابهای شما بر چه اساسی اتفاق افتاده است؟
کتابها سر راه ما قرار میگیرند ولی مسئله جدیتر این است در انجمنهای جهان عرب رفت و آمد دارم. آدم اهل مشورتی هستم و پیگیر اخبار و نقدهایی که در روزنامهها نوشته میشود. قبل از ترجمه هر کتابی حتما با استاد بیدج صحبت میکنم و از دوستانم در سرزمینهای عربی سراغ کتابهای خوب را میگیرم. خودم هم که شاعر و نویسنده هستم و تا حدی میتوانم تشخیص بدهم که چه کتابی مناسب است.
در بین نویسندهها و شاعران عرب، شخصیتی هست که برای شما خاصتر باشد؟
طبیعتا نزار قبانی. من شباهت روحی بسیار نزدیکی با نزار قبانی دارم. گاهی در گفتوگوهای عاشقانه شخصیام جملاتی را میگویم که بعدها میبینم آن جمله را در نوشتههای نزار قبانی خواندهام. همزیستی عمیقی با نزار دارم و دوستش دارم. معتقدم، هیچ شاعر خوبی در جهان بعد از نزار قبانی وجود ندارد که تحتتاثیر او نباشد. نزار در همه جای جهان معاصر نگاه کرده و یک نکته شاعرانه کشف میکند. هر کجای زندگی این آدم را نگاه کنید رد پای پررنگ شعر را میبینید. در بین رماننویسها هم نجیب محفوظ را بهخاطر نوع روایتش دوست دارم.
شما بهعنوان مترجم اطلاع دارید مخاطبان بیشتر به کدام نویسنده و شاعر عرب گرایش دارند؟
من آدم پرکاری هستم و خیلی پیگیر این مسائل نیستم. از آنجایی که کتابهای نزار قبانی بیشتر فروش میروند مشخص میشود که مخاطب آن کتابها را بیشتر میخواند.
یکسری کتاب فارسی مانند مجموعه شعر گروس عبدالملکیان را به عربی ترجمه کردهاید. انتخاب این متون برای ترجمه به چه صورت است؟
من کتابهای فارسی را به نشرهای عربی پیشنهاد میکنم و اگر ناشری موافقت کرد، آن را ترجمه میکنم. در مورد مجموعهای که از عبدالملکیان ترجمه کردم و توسط انتشارات کویتی التکوین منتشر شد کمی مسئله فرق داشت. او از مدتها پیش شاعر مورد پسند من بوده است و ترجمه اشعارش بیشتر از آن که یک فرایند حرفهای باشد یک دغدغه روحی برایم بوده است. وقتی که چند نمونه از شعرهای ترجمه شده عبدالملکیان را برای ناشر فرستادم ابراز علاقه کرد و قرار گذاشتیم که مجموعه را به او بدهم. خوشبختانه در نمایشگاههای کتاب ابوظبی و نمایشگاه کتاب عراق نیز از پر طرفدارترین مجموعههای شعر خارجی بوده و مطمئنم دلیل اصلی این همه موفقیت تا حد زیادی در درون خود اشعار نهفته است یعنی دقیقترین قدمی که در ترجمه و چاپ این کتاب برداشتهام انتخاب متن بوده است. یکی دو مجموعه داستان کودک هم به زبان عربی ترجمه کردهام.
ادبیات عرب چقدر در دنیا طرفدار دارد؟
کتابهای عربی خوب ترجمه میشوند. عربها از نویسندگانشان حمایت زیادی میکنند. جالب است که نگاه آنها نسبت به زبان فارسی همین نگاهی است که ما به زبان عربی داریم. یادم هست یک کتاب را ترجمه کرده بودم و میخواستم در یک مسابقه عربی شرکت کنم ولی آنها به من گفتند ما فقط از کتابهایی که به زبانهای جهانی مانند انگلیسی و آلمانی ترجمه شدهاند حمایت میکنیم. باید پذیرفت این جنگ فکری که دلایل تاریخی خودش را دارد تا حد زیادی دو طرفه است. نسل الان مترجمها قربانی این ماجرا خواهند شد ولی فکر میکنم یک روزی قلبها به هم نزدیک میشود و مشکلات تاریخی غیرواقعی هم از بین میرود.
در حال حاضر کتابی در دست چاپ دارید؟
رمان "خاک" نوشته حسین المطوع را ترجمه کردهام و به نشر نگاه سپردهام ولی هنوز منتشر نشده است. کتاب اشعار محمد العتابی به نام "گریز باد از شهر سنگستان" و رمان "گاهی که رویا بیدار میشود" نوشته مونس الرزاز را هم ترجمه کردهام. کارهای آنها انجام شده و بهزودی منتشر میشوند. یک رمان دیگر از حسن حمید با نام "گریه نکن وطن عزیزم" ترجمه کردهام که درباره حوادث اخیر سوریه است. این روزها هم مشغول ترجمه رمان "محله ناامن" نوشته محمد بنمیلود هستم.
بهعنوان جمعبندی، نظرتان درباره شکلگیری روابط فرهنگی با مبحث ترجمه چیست؟
ما باعث میشویم که فرهنگ و ادبیاتمان شناخته شود. فکر میکنم ما مترجمها در زمینه ادبیات، بخش مهمی از ادبیات هستیم چون اگر مترجم نباشد ادبیات بدون سوژه و گفتوگو میشود. بهویژه الان که عصر تکنولوژی و ارتباطات است و آدمها میتوانند با همدیگر ارتباط بگیرند و با ابزارهای گفتوگویی تا حدی با همدیگر تعامل داشته باشند. پلهایی که ما ایجاد میکنیم باعث میشود آدمها از تنهایی دربیایند و از ظرایف فکری و اندیشهای اقوام دیگر مطلع شوند. فکر میکنم ترجمه مسئله مهمی است. در تاریخ هم مهم بوده است. در شعر کلاسیکمان نمونههای جدی ترجمه داریم. شاعران زیادی داریم که شعر آنها مضمونهای مشترکی در زبان فارسی و عربی دارند. یا یک مضمون را برمیدارند از عربی به شعر فارسی ترجمه میکنند. این مسئله نشان میدهد که ما در شعر شاهد تنوع جدی هستیم. ترجمه باعث میشود که ما ملت فرهیختهتری شویم. فکر میکنم امروز این وضعیت را در ترجمه و رمان داریم. شاید اگر ما ملتمان را طوری بار بیاوریم که رمانهای مختلف از کشورهای دیگر بخوانند، آنقدر بین خودمان دغدغههای مشترک کشف میکنیم که بفهمیم جهان یکپارچهتر از این صحبتها است.
برسیم به بحث شعر و شاعری، آقای علیکرمی چه شد به شعر علاقهمند شدید و شعر گفتید؟
پنج ابتدایی یا اول راهنمایی بودم که یکی از دوستانم چند کتاب به من داد که در بین آنها کتاب اشعار فروغ فرخزاد هم وجود داشت. شاید اگر آن کتاب اتفاقی به دستم نمیرسید و من شعرهای فروغ را نمیخواندم، هیچوقت شاعر نمیشدم. معتقدم کتابها و آدمها وقتی در زندگی ما سبز میشوند، ما را انتخاب میکنند. مطمئن هستم که آن سال کتاب فروغ مرا انتخاب کرده بود که سر راه من سبز شود. نگاه من در ترجمه نیز به همین شکل است. بسیاری از کتابهایی که ترجمه کردهام را به صورت اتفاقی دیدهام.
جالب است شعر گفتن را با تاثیری که از فروغ فرخزاد گرفتید شروع کردهاید.
فکر کنم این اتفاق یک نوستالوژی مشترک است و عده زیادی از همنسلان من با خواندن شعر فروغ شاعر شدهاند. از بچگی نمایشنامه مینوشتم و خاطرم است دوم راهنمایی بودم خواهرم مجموعه کارهای شکسپیر را برایم خرید که مرا بسیار جذب کرد.
شما فقط یک کتاب شعر منتشر شده دارید. چرا اشعارتان را منتشر نمیکنید؟
من در همه قالبهای کلاسیک شعر گفتهام و عمدتا عاشقانه بوده است ولی غزلها و ترانههایم را منتشر نکردهام چون دغدغه اصلی من ترجمه است. یعنی دوست دارم بیشتر از من ترجمه خوانده شود تا شعر. با این حال شعرهای زیادی دارم که ممکن است آنها را منتشر کنم. بهنظرم مردم الان به شعر و حتی ترجمه شعر احتیاج ندارند. ممکن است من دیگر شعر ترجمه نکنم، مگر این که ترجمه آن کتاب ضرورت داشته باشد. احتمالا از این به بعد بیشتر وقتم را برای رمان بگذارم چون به نظرم رمان ترجمهپذیرتر است. نکته دیگر این است که بهنظرم ترجمه شعرهای عرب بیشتر از رمانهای عرب است. مردم ما چیز زیادی از ادبیات عرب نخواندهاند ولی شعر شاعران عرب مانند نزار قبانی، غاده السمان، محمود درویش و آدونیس را خواندهاند. یک درد دیگری که این روزها داریم این است که اغلب کتابهایی که جایزه بوکر عربی میگیرند در ایران ترجمه میشوند.
بنابراین شعر گفتن در زندگی شما جریان دارد ولی به چاپ اشعارتان فکر نمیکنید.
شاید اگر یک روزی پیرتر شدم و دیگر حوصله کار جدی نداشتم، غزلهایم را چاپ کنم.
بهعنوان پرسش پایانی نظرتان را در مورد مطالعه و کتابخوانی در جامعه امروز بگویید؟
من فکر میکنم اینکه میگویند ایرانیها زیاد اهل مطالعه نیستند دروغ است یا شاید هم تبلیغات است. اتفاقا ایرانیها کتاب دوست دارند. چند وقت پیش سر کلاس مدرسه که این روزها آنلاین شده، درباره یکی از رمانها صحبت میکردم جالب بود اکثر بچهها آن کتاب را خوانده بودند. این مسئله نشان میدهد که نسل حاضر اهل کتاب است. موضوعی که وجود دارد این است که نشر اوضاع خوبی ندارد. یادم است کتابی را برای سازمانی ترجمه کردم که 6 هزار تیراژ از آن چاپ شد ولی چند وقت پیش متوجه شدم که 5 هزارتای آن هنوز باقی مانده است. تیراژ واقعی کتابهای ما همیشه هزار تا بوده و الان هم همان هزار تا است، منتها کاغذ گرانتر شده و ناشرها در مضیقه قرار دارند. واقعا ناشرها و به ویژه ناشرهای مستقل نیاز به حمایت بیشتری دارند.