سرویس سینمایی هنرآنلاین: محمدمهدی عسگرپور را پیش از اینکه یک کارگردان سینما بنامیم، بیشتر با سمتهایی که در عرصههای مختلف سینما داشته است به خاطر میآوریم. معاونت بخش جنگ بنیاد سینمایی فارابی، سرپرستی مرکز سینمای تجربی، مدیریت گروه کودک و نوجوان شبکه دو تا مدیرعاملی بنیاد سینمایی فارابی و مدیرعاملی خانه سینما از جمله فعالیتهای مدیریتی عسگرپور به شمار میرود، اما نگاه یک مدیر و فعالیتهای گسترده او در خانه سینما چه طور میتواند ذهنی متمرکز برای ساخت فیلمهای سینمایی و یا مجموعههای تلویزیونی داشته باشد که اتفاقا تماشاگر هم با کارهای تصویری او ارتباط خوبی برقرارمی کند.
این گفتوگو با اینکه به بهانه اکران فیلم "میهمان داریم" انجام شد، اما متفاوت با گفتوگوهای معمول این کارگردان است که او را بیشتر به عنوان یک مدیر میشناسیم؛ مدیری که در اوج مشکلات کاری تصمیم میگیرد یک فیلم سینمایی کارگردانی کند.
بهتر است این گفتوگو را با بحث تبلیغات فیلمها شروع کنیم؛ چرا فیلمهای ما همچنان با مشکل تبلیغات روبرو هستند و چه کسی مسئول حل این مشکل خواهند بود؟
فکر میکنم هم اشکال در نگاه و هم اشکال در ساختار موجود در دامنه هنر است. اشکالی که در نگاه وجود دارد به این دلیل هست که اساساً نهادیهایی که در حوزه فرهنگی کار میکنند، نگاهشان به فرهنگ، نگاه صحیحی نیست یا با یک سردرگمی مواجه هستند و نمیدانند چه میکنند. نمیخواهم اشاره کنم که ما مدیریت واحد فرهنگی نداریم، چون برای کشور ما معلوم نیست که مدیریت واحد فرهنگی چقدر میتواند نسخهای شفابخش باشد. گاهی مواقع شما با اتفاقاتی نسبتاً خوب مواجه میشوید که وقتی ریشهیابی میکنید، میبینید که عدم تمرکز باعث این مسئله شده است.
بنابراین این موضوع حاصل یک اتفاق به نام "بلبشو" است. البته در بلبشو هم ممکن هست اتفاق خوبی بیفتد. برخی مواقع ما با چیزی مواجه میشویم که میتوانیم اسم آن را پدیده هم بگذاریم. من این اواخر به تشیع جنازه مرحوم پاشایی فکر میکردم. خیلی از هنرمندان در مصاحبههای اخیرشان میگویند که ما ایشان را نمیشناختیم. البته من نمیگویم چرا باید یک چیز بزرگتر از حد متعارف خودش باشد. به نظر من این دوستان دقت نمیکنند که برخی از مواقع ما با مسئلهای به اسم پدیده مواجه هستیم. در مباحث جامعهشناسی وقتی نگاه میکنیم، میبینیم یک سری چیزها دست به دست یکدیگر میدهند تا چیزی پدیده شود. شاید بخشی از آن پارامترها برای ما شناخته شده نباشند. بنابراین در حوزه فرهنگ و هنر نیز ممکن است ما با یک سری پدیدههای ریز و درشت مواجه باشیم که حاصل یک سیستم نیستند.
بخشی از اقتصاد سینما، همان موضوع تبلیغات و گردش مالی برای بازگشت سرمایه در سینما است، پس آنچه برای تبلیغات فیلمها نیاز است، به نوعی نقطه مثبتی برای بحث اقتصادی سینما هم میتواند باشد.
ما یک مشکل بزرگی داریم و آن این است که در حوزه فرهنگ و هنر درست نمیدانیم ما با یک اقتصاد آزاد طرف هستیم یا یک اقتصاد دولتی. تنه اصلی به ما میگوید که این اقتصاد حوزه فرهنگ، یک اقتصاد دولتی است. ولی وقتی که با خروجیها مواجه میشوید، میبینید که همان دولتمردان اظهار میکنند که یک بازار کاری وجود دارد و بروید در این بازار جای خودتان را پیدا کنید. سئوال این است که کدامیک از این دو نظریه، باید اصل باشد. اگر ما با یک بازار باز اقتصادی در حوزه فرهنگ و هنر مواجه هستیم، این باید از اول شروع شود. میدانید که در سینما دایرههای ممیزی ما خیلی خاص است و دایره سوژههایمان تنگ؛ پس نمیتوانیم بگوییم فعالیت در عرصه سینما آزاد است. هنوز مشخص نیست بیلبوردهای سینمایی سطح شهر دست چه ارگان دولتی است؟ و یا تیزرهای سینمایی را چه کسانی برای تلویزیون انتخاب میکنند؟ وقتی هر چیزی در تلویزیون تبلیغ میشود؟ بنابراین شما با یک بازار مشخص مواجه نیستید. در این جدول ارزیابی، کسانی که بالاترین امتیاز آثار را دارند، لزوما بهترین آثار نیستند. به هر حال این آشفتگی در سیستم مدیریتی است که میتوان در تعریف آن گفت نداشتن سیستم مدیریتی بدین معنی است که نمیدانید بازار را آزاد ببینید یا خیر. نکته دوم نیز نگاه مدیریتی است که در اکثر سازمانها اگر نگاه کنید، آن نگاه، نگاه بدسلیقگی است. چون زیاد اتفاق میافتد که سینمای آمریکا را بر سر سینمای ایران میکوبند. البته نوع کار و روشی که برای سینمای دولتی و آزاد در خارج از ایران وجود دارد، متفاوت است. در آمریکا، وزرات فرهنگ وجود ندارد. تمام نهادها ملزم به کار فرهنگی هستند. در کشور ما سازمانها ابراز میکنند که یک مکان به اسم وزارت فرهنگ وجود دارد که همه فرهنگ آنجاست و بخشهای دیگر کار فرهنگی را، خیلی کار فرهنگی نمیدانند. من زمانی مسئولیتی در سازمان فرهنگی شهرداری داشتم، در برنامهها که دقت میکردم مسابقه هندوانه خوری و طناب کشی، همگی برنامههای فرهنگی تلقی میشدند و تعریف آن هم این بود که مردم در محلهای جمع شوند و مسابقه طناب کشی آنجام دهند و این میشود کار فرهنگی. البته منظورم این نیست که این یک حرکت فرهنگی نباشد.
اما منظورم از این زاویه فرهنگ را دیدن است. وقتی هم به وزارت فرهنگ برمی خورید، میبینید که آنها هم ناله میکنند که مدیریت یکپارچه نیست. بیست و دو نهاد هم هستند که در اینجا هم به موازات یکدیگر کار فرهنگی میکنند و هر کدام در زمانهای متفاوت، قدرت بیشتری دارند. آرام ارام میتوان اسم این را آنارشیسم گذاشت.
شهرداری تا پیش از این همکاری خوبی با سینما داشته است، اما اخیرا به نظر میرسد که این همکاری ناتمام مانده است. نظر شما در این باره چیست؟
من با تمام احترامی که برای شهرداری تهران قائل هستم و در حوزه فضای شهری به نسبت خیلی از دورههای قبل، خیلی موفق عمل کرده است، اما در عرصه تبلیغات با کاستیهایی مواجه شده، وقتی به حوزه تبلیغات شهری نگاه میکنیم، میبینیم که خیلی از تابلوهای تبلیغاتی یا بخشهای دیگر، به ارگانهای متفاوت واگذار شدهاند. البته بابت آنها نیز پولی پرداخت نشده است. به همین دلیل وقتی در فضای مناسبتی، مانند محرم قرار میگیریم از فضاهای متفاوت شهری استنباطهای سلیقهای متفاوتی میکنیم.
این روزها فیلم شما در حال اکران است. شما سابقه مدیریتی زیادی در سینما دارید، چه تفاوتی میان یک مدیر با یک کارگردان سینما است؟
وقتی مینویسم یا تقریباً در تمام کارهایم لحن عصبانی و خشن ندارم، حتی در فیلمی که ممکن است در آن قتلی صورت گرفته باشد، لحن خشن و عصبانی ندارم و تلاشم این است که کمتر عصبانی شوم. اینکه میگویم تلاش، منظورم این نیست که درون خشنی دارم و بنابراین باید تلاش کنم که جلوی خودم را بگیرم که مبدا قلمم به آن سمت برود. سعی میکنم محیط پیرامونم را با آرامش ببینم. البته ما مبتلا شدیم به یک سری مشکلات بزرگی که در آن چند سال بود. من زمانی که جلسات بسیار دردآور برای ماجرای خانه سینما داشتم، در حال ساخت سریال "شیدایی" بودم و برخی از روزها مجبور بودم در حین فیلمبرداری به ارگانهای امنیتی رجوع کنم. برای اینکه در آن دوره برخی از مستندسازان دستگیر شده بودند و چون مسئولیت صنفی داشتم، باید پیگیر کار آنها میشدم. روزی را به خاطر میآورم که علیرغم این سختیها باید میرفتم سر صحنه سریال و سکانس عروسی را میگرفتم و تضاد زیادی در فضای کاری من وجود داشت و من از آنها خواهش میکردم که این جلسات را ظهر بیندازند که در زمان ناهار خوردن گروه سریال، من پیگیر کار آزادی آن بچههای مستند ساز باشم.
در این دو سه کار آخرم، خیلی این مسئله برای من تکرار شد. در حین ساخت سریال "جراحت" بودم که با من تماس گرفتند که آقای جعفر پناهی و گروهشان را گرفتهاند من سه روز در لوکیشن کلانتری فیلمبرداری داشتم. تمام آن سه رو را با ذهنیت آشفته کار فیلمبرداری سریالم را انجام میدادم. در چهار سال دولت دهم برای خودم روشن بود که فیلم سینمایی نمیخواهم بسازم. البته سریال ساختم، اما در فواصل درگیری خانه سینما که جلسات پر تنشی هم بودند، در آن زمان من فیلمنامه مینوشتم. حاصل آن دوران، سه فیلمنامه سینمایی و دو طرح سریال است.
چه طور میتوانستید در آن شرایط سخت مشکلات خانه سینما، به فیلمنامه فکر کنید؟
در آن دوره برای اینکه روحم، روح خشنی نشود، با خودم این قرار را گذاشتم که به نوشتن فیلمنامه مشغول شوم. از 10 سال پیش یک طرح عاشقانه داشتم که آن را نوشتم و این بر روحیه من به خاطر فضای پر تنش آن زمان اثر مثبت میگذاشت. فیلمنامهای بر اساس کتاب "پایی که جا ماند" به سفارش حوزه هنری نوشتم و فیلمنامه "میهمان داریم" که چهار ماه نوشتن و طرح و فیلمنامه آن طول کشید. زمانی که فیلمنامه "مهمان داریم" را مینوشتم، اوج مسائل ما با وزارت ارشاد دولت قبل بود. از خدا خواستم دلم و قلمم به سمتی برود که در آن خشونتی نباشد که برگرفته از اتفاقات روز است.
شما در همه فیلمنامههایتان درکی از اتفاقات دارید که در خود فیلمنامه گنجانده میشود و اما به نوعی پنها است. مانند شخصیت پرویز پرستویی. مردی که تنهاست و بُغضی با خود را به همراه دارد و همچنان که میخواهد پدر یک خانواده باشد، مشکلات را تحمل کند و به سرانجام برساند. چون این جزئیات به ساختار یک فیلم مربوط نمیشوند و بیشتر به شخصیت داستان برمی گردند. به نظر میرسد آن آدم در ذهن شما شکل کاملی به خود گرفته است. نگاه شما به این جزئیات چگونه شکل میگیرد؟
وقتی به گذشته باز میگردم، کارهایی که در دهه شصت آنها را ساختم و بیشترین آنها در حوزه جنگ بودند در ذهنم نقش میبندد؛ شاید به دلیل شرایط سنی یا اجتماعیام بود که بیشتر کلّی نگاه میکردم و میبینم که چقدر از جزئیات غافل بودهام. بعدها به این نتیجه رسیدم که جهان ما حتماً از یک کلّیتی برخوردار هست. ولی آنچه که لحظات ما را میسازد، جزییات هستند و نه کلیات. به عنوان مثال بعداً وقتی من بخواهم این گفتوگو را به خاطر بیاورم یکی دو پلان و لحظه را به خاطر خواهم آورد که حاوی جزئیات این دیدار بوده است.
خب در ذهن همه به نظرم همین عملکرد اجرا میشود. اما اینکه چگونه این جزئیات یا لحظات را کنار هم بچینید آن را تبدیل به یک اثر میکند. با توجه به اینکه در سریالها، شما درگیر کلیات میشوید تا جزییات، با این حال در آنجا هم احساس میکردم چیزی که یک اثر را میسازد تمام جزئیاتی هستند که یک کلّیت را میسازند.
در این سالها من میتوانم بگوییم که جزئینگر شدم. کارهایی که من مینویسم و میسازم یک ویژگی دارند و کارهایی که دیگران مینویسند و من میسازم ویژگی دیگری را دارا هستند. مثلاً در سریال "جراحت" و "شیدایی" نویسنده این دو مجموعه حمید نعمتالله بود، با اینکه در رسیدن به یک نقطه مشترک، وارد جزئیات شدیم، اما کارهایی که خودم مینویسم از جمله، همین فیلم "میهمان داریم" یک مقدار شرایطشان فرق میکند. شخصیتهایشان را من باید اول بشناسم...
من فکر میکنم یک شخصیت را در ذهنتان خلق میکنید. چرا که دیالوگهای پرویز پرستویی به زندگی یک سری آدمهای امروزی شبیه است؟
در مورد دیالوگهای پرویز پرستویی باید بگوییم که دیالوگهای پدر خودم هستند. بنابراین آن آدم را خیلی خوب میشناسم که بچگی و نوجوانیشان را در تهران قدیم گذراندهاند. با چرخ و فلک شروع کرده و شغلهای مختلف را امتحان کردهاند. بنابراین او را میفهمم و میشناسم. شخصیت "رضا" با بازی بهروز شعیبی را نیز میشناسم. با اینکه "رضا" از نظر سنی شاید ده سالی از من در فیلم کوچکتر باشد؛ ولی آن نسل را میشناسم. برادرهایش را به خوبی میشناسم چون انگاری با هم دوست بودهایم و یک تعدادی از آنها رفتند و تعدادی نیز ماندند. مادر خانواده را به خوبی میشناسم و در کل میتوانم بگوییم که این خانواده را میشناسم. چون در همچون فضاهایی زندگی کردهام. اگر به بچههای امروزه بگویید "مسقطی"، شاید درست نفهمند که چه میگویید. البته اگر فیلم را ببینند شاید یک درکی از آن پیدا کنند، اما به بچهها بگویید "تیرامیسو" آن را میشناسند. بستنی فروشی که در تابستان بستنی و در زمستان مسقطی میفروشد؛ مال نسل ما و بچگی ما هست. من قرار نبود چیزی را در فیلم عنوان کنم، که نسل بعد آن را نفهمد. من باید چیزی را در فیلم میگنجاندم که با آن حس نوستالژیک همراه باشد و نسل امروز آن را بفهمد. تا شاید دلش بخواهد آن زندگی را تجربه بکند و تمام اینها اجزایی هستند که از بچگی با شما هستند و شما آنها را در کنار هم میگذارید و آن را تبدیل به یک فیلم میکنید.
ادامه دارد...