سرویس تئاتر هنرآنلاین: علی عابدی را از سال 74 و اجرای نمایش "حیدر" در جشنواره دانشجویی به خاطر سپردهام. او در آن روزها هم نشان میداد که با پختگی و هوشیاری، کار میکند و شاید همشهری بودن و هم زبان و تبار (کُرمانج) بودن دلایلی دیگر شد که هیچگاه فراموشاش نکنم. البته که بیادعا بودن و فروتنیاش هم همواره مثال زدنی است. تا اینکه با سه چهار نمایش آخرش بسیار درخشید و خود را در حد یکی از بهترینهای روزگار ما به بالا رسانید. او این روزها مدیر تالار سنگلج شده و دلش میخواهد همانند دهه 40 و 50 بتواند در آنجا اتفاقاتی را رهنمون گرداند اما این مهم بسیار سخت است چون هم زمانه تغییر یافته و هم نیازها و ضرورتها انگار رنگ و بوی دیگری گرفته باشند. به هر تقدیر در این مواجهه با او درباره خودش و وضعیت نمایشنامهنویسی کشورمان گفتگو کردهایم که میخوانید:
آقای عابدی علاقهتان به هنر تئاتر از چه زمانی به وجود آمد و چطور شد که نمایشنامهنویس و کارگردان شدید؟
علاقه من به نمایش به دوران مدرسه برمیگردد که در مقطع ابتدایی در یک یا دو نمایش مدرسهای بازی کردم. اولین نمایشی که در مدرسه بازی کردم، نمایش میثم تمار بود که نمایشنامه آن از کتاب فارسی دوره دبستان براشته شده بود. در مقطع راهنمایی هم در یک نمایش با بچههای علوم تربیتی بازی کردم که در جشنواره دانشآموزی اجرا شد. پس از آن ارتباطم با مربی آن مقطع علوم تربیتی خوب شد و ایشان مرا تشویق کرد که در این زمینه با کتابخوانی هم آشنا شوم. بنابراین همزمان که با علوم تربیتی ارتباط داشتم با کانون پرورش فکری کودک و نوجوانان شهر بجنورد هم ارتباط برقرار کردم.
یک روز یک سری کتاب وسط حیاط علوم تربیتی جمع کرده بودند تا آنها را منهدم کنند. من کنجکاو شدم ببینم که در میان آن کتابها، اثری پیدا میشود که به نمایش ارتباط داشته باشد یا خیر. به هر صورت دو کتاب از غلامحسن ساعدی و بهرام بیضایی پیدا کردم و تصمیم گرفتم که آنها را بر دارم. آقای فیروزهای مربی علوم تربیتی مرا دید و گفت که آنها را کجا میبری؟ گفتم که اینها نمایشنامه هستند و من میخواهم بخوانمشان. ایشان هم چون با فضای نمایشنامه آشنا بود، اجازه داد که آن نمایشنامهها را همراه خودم ببرم. آن دو نمایشنامه، آثار "جانشین" غلامحسین ساعدی و "میراث و ضیافت" بهرام بیضایی بودند.
من ابتدا نمایشنامه آقای بیضایی را خواندم ولی چون دانش آموز راهنمایی بودم، چیزی از آن متوجه نشدم. با این حال در سال سوم راهنمایی (سال 64 یا 65) خیلی به دنبال آن بودم که نمایشنامه "ضیافت" آقای بیضایی را کار کنم و به دنبال صحبت کردن با آقای بیضایی بودم. از آنجایی که از قبل در تالار مولوی و تالار وحدت اجرا کرده بودم، با داوران جشنواره از جمله علیرضا نادری، احمد جولایی و اردشیر صالحپور ارتباط داشتم. بنابراین به آقای جولایی زنگ زدم و گفتم که شمارهای از آقای بیضایی میخواهم که ایشان شماره را به من داد و من با آقای بیضایی تماس گرفتم. به آقای بیضایی که زنگ زدم، ایشان بعد از صحبتهای من گفت که چرا میخواهی نمایشنامه "ضیافت" را کار کنی؟ من دلایلم را پشت تلفن بهشان گفتم. سپس آدرسی را داد و گفت که این دلایلت را مکتوب کن و برایم بفرست که من این کار را کردم. من آن زمان اصلاً فکر نمیکردم که بهرام بیضایی پاسخم را بدهد اما بعد از چند هفته نامهای از ایشان به من رسید.
من در متن نامهام یک تحلیل کاملاً ابتدایی داشتم و همه چیز را نماد فرض گرفته بودم چون آن نمایشنامه جزو اولین نمایشنامههایی بود که خوانده بودم. من طراحی صحنه را پر از متریال و آکسسوار چیده بودم که آقای بیضایی پاسخ داده بود که اصلاً نیازی به این چیزها نیست چون در نمایشنامهاش نوشته بود:"آسمان آبی و زمین خالی". به هر حال ایشان توضیح داده بود که این نمایشنامه نیاز به هیچ طراحی دیگری ندارد و در پایان نامه هم نوشته بود که علی جان امیدوارم روی این تئاتر کار کنی. من هم نمایش را کار کردم و زمانی که در سال اول دبیرستان بودم، آن را به اجرای عمومی گذاشتم. من پیشتر در سال دوم راهنمایی یک نمایش دیگر را هم اجرای عمومی کرده بودم ولی به طور رسمی اولین نمایشنامهای که کار کردم، همان نمایشنامه "ضیافت" آقای بیضایی بود.
و نوشتن چگونه در تو اتفاق افتاده است؟
من با نمایشنامه "ضیافت" به دنیای نمایشنامهنویسی پرت شدم و فکر کردم که من هم میتوانم بنویسم و از همان مقطع دبیرستان شروع کردم به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامههای کوتاه. من اولین نمایشنامهام را قبل از کار کردن نمایشنامه "ضیافت" نوشته بودم که عنوان آن "پشیمانی" بود و یک فضای اجتماعی داشت و قصه یک مرد معلول را روایت میکرد. من در جشنواره دانشآموزی توانسته بودم که اعتماد تئاتریها را جلب کنم و از آنجایی که شهرمان کوچک بود، هر اتفاقی دهان به دهان میچرخید و از این رو به من فضای کار میدادند. آن زمان منوچهر محمدپور، علیرضا صمدی شادلو، منوچهر در چمن، رامین داورپناه، محمد مهنانی و آقای هواخواه جزو فعالین حوزه تئاتر بوشهر و داوران ما در جشنواره دانشآموزی بودند و آقای شیدوش ناظران اکثر نمایشنامههای آقای بیضایی را در بجنورد کار میکرد.
نمایشنامههای ابتداییتان در بجنورد به چه سرنوشتی دچار میشدند؟
من آن زمان نمایشنامههایم را خودم کارگردانی میکردم. در مقطع دبیرستان یک نمایشنامه به نام "دوچرخه" نوشتم و آن را در کانون پرورش فکری به روی صحنه بردم. در همان مقطع هم نمایشنامهای به نام "زاغ و گرگ و شغال" را از تیمور قهرمان کارگردانی کردم که به اجرای عمومی رسید. اجرای عمومی نمایشها خیلی برایم مهم بود چون میتوانستم با مخاطب خودم ارتباط برقرار کنم. دوره دبیرستان به همین شکل گذشت و من تا پایان این دوره چند نمایشنامه را نوشتم و یا کارگردانی کردم.
آثارتان در بجنورد مخاطب داشت؟
بله. آن زمان شهر کوچک بود و یک یا دو سالن بیشتر نداشت و چنین برنامههایی نیز خیلی کمتر اجرا میشد. اکثر اجراهای من در دهه فجر بود چون دهه فجر یک شکوه و جلال خاصی داشت و مردم در آن دهه بیشتر علاقهمند بودند که تئاتر ببینند. هر چند که نمایشنامه "ضیافت" را در تابستان کار کردم و هر شب سالن اجرا پر از تماشاگر میشد.
در مقطع دبیرستان بیش از همه کدام نمایشنامه شما را به مردم تئاتری شهر بجنورد معرفی کرد؟
نمایشنامه دوچرخه. این نمایشنامه در جشنواره دانشآموزی جایزه اول نمایشنامهنویسی را گرفت ولی بیشتر تمرکز من این بود که نمایشنامههای خوب دیگران را کارگردانی کنم. منوچهر محمدپور دو نمایشنامه خیلی خوب به نامهای "خاک خورده" و "آخرین بازی" داشت که خودش آن را در جشنواره استانی کار کرده بود که من این دو نمایشنامه را بازنویسی و بازنگری کردم و شیوه کارگردانیشان را تغییر دادم. نمایش "خاک خورده" در سال دوم دبیرستان در جشنواره دانشآموزی اجرا شد و مقام اول را کسب کرد و برای جشنواره کشوری در شهر اصفهان انتخاب شد که در آنجا هم برگزیده شد. پس از جشنواره اصفهان، آقای نادری ما را به جشنواره نهایی در تهران دعوت کرد که آن جشنواره شرایط اجرای عمومی داشت و ما نمایشمان را باید در قالب یک تور در ده سالن اجرا میکردیم. همین اتفاقات برای نمایش "آخرین بازی" هم تکرار شد که آن نمایشنامه در مورد سرنوشت دو بازیگر تئاتر است که به تیمارستان راه پیدا میکنند.
در مقطع دبیرستان در چه رشتهای تحصیل میکردید؟
علوم انسانی. من آن زمانی چندان به رشتههای ریاضی و علوم تجربی علاقه و استعدادی نداشتم. من انشاءهای خیلی خوبی مینوشتم و معلمی در دوره دبیرستان به نام آقای خراسانیان داشتم که خیلی مرا به سمت انشاء و ادبیات تشویق میکرد. من همیشه از ادبیات ترس داشتم و این ترس در دوره دبیرستان چند برابر شد چون همزمان نمایشنامه میخواندم و جرأت نوشتن نداشتم چون احساس میکردم که نوشتههایم با نوشته نمایشنامهنویسان مشهور خیلی فاصله دارد. بنابراین ترجیح میدادم که بیشتر روی متنهای دیگران کار کنم.
در آن زمان چه هنرمندانی در عرصه تئاتر بیشترین تأثیر را روی شما میگذاشتند؟
من در دوره دبیرستان اکثر نمایشنامههای آقای بیضایی را داشتم. در آن دوره آقای بیضایی را 2،3 مرتبه از نزدیک دیدم که این ارتباط برایم خیلی جذاب بود. نکتهای که برایم جذابیت داشت این بود که با وجود این همه استعداد در کشور، چرا آقای بیضایی یک دانشآموز را به خانهاش راه میدهد؟ مصاحبت با آقای بیضایی در همان لحظات کوتاهی که ایشان را میدیدم یک دنیای دیگری برایم باز میکرد. کوچکترین جمله ایشان برایم تأثیرگذار بود و به آن فکر میکردم که چه گفته است.
بنابراین میتوان گفت که اولین استادتان آقای بیضایی بوده است؟
باعث افتخار من است اگر ایشان اولین استاد من باشد ولی مصاحبت ما بیشتر در حد چند تماس از طرف من بوده و من چندان افتخار حضور شاگردانه در محضر ایشان را نداشتم. به هر حال حرفهای آقای بیضایی در همان لحظات کوتاه هم بیتأثیر نبوده است. من آن زمان یک پاتوقی در عکاسی صمد شادلو داشتم. ایشان یک نویسنده پر کار و آدم بسیار باسوادی بود. همین سواد بالای آقای شادلو باعث میشد که من برای هر بار رفتن به پاتوق عکاسی ایشان، بیشتر مطالعه کنم تا چیزهایی برای گفتن داشته باشم.
در زمانی که من در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم، یک استادی به نام سید قاسم سیدی برای تدریس از مشهد به کانون پرورش فکری کودکان بجنورد میآمد که به نظرم ایشان نسبت به زمان خودش خیلی جلوتر بود و نسبت به تئاتریهای آن زمان بوشهر اطلاعات بهروزتری داشت. آقای سیدی خیلی برای ما زحمت کشید و اولین کسی بود که شکل تئاتر تجربی را به ما یاد داد. او به ما آموخت که چطور بدون متن یک تئاتری را شروع کنیم، چه بسا که 4،5 نمایش هم با مشایعت خود آقای سیدی انجام دادیم. ایشان یک ایدهای میداد و ما به همراه بچههای کانون آن را پرورش میدادیم و اجرایش میکردیم. از دل این ایدهها یک نمایشنامه به نام "محبت" نوشته شد که در جشنواره استانی جایزه گرفت. آقای کرمرضایی هم به دعوت آقای سیدی این نمایش را دید و راغب شد که ده روز برای من ورکشاپ بازیگری برگزار کند. همه این اتفاقات تأثیرگذار بود و باعث شد که من به سمت دنیای وسیع تئاتر سوق داده شوم.
من در دوره دبیرستان یک بار در کانون پرورش فکری به دیدن آقای بیضایی آمده بودم که در همانجا با فردی به نام آقای امینیفر آشنا شدم که در کانون همکار آقای عباس کیارستمی بود و در زمینه فیلمسازی اطلاعات خیلی زیادی داشت. ایشان به من گفت که تو فیلمنامهبنویس و برای من بفرست تا من آن را تصحیح کنم و به تو برگردانم. زمانی که من به بجنورد برگشتم، در یک مقطع یک تا دو ساله فیلمنامههای کوتاه مینوشتم و این روند را با آقای امینیفر تکرار میکردم. ارتباط من با آقای امینیفر تا زمان دانشگاه ادامه یافت. این ارتباط هم برای من تأثیرگذار بود چرا که ضمن یادگرفتن از خود آقای امینیفر، ایشان مرا با سینماییهای دیگر هم آشنا میکرد. من همواره دغدغه سینما داشتم و میخواستم که در حوزه سینما هم کار کنم. یکی از انگیزههایی که باعث شد به این سمت هم گرایش پیدا کنم این بود که آقای بیضایی هم در زمینههای مختلفی از جمله تئاتر و سینما کار میکرد و در هر دویشان هم موفق بود.
از چه زمانی وارد تحصیلات آکادمیک دانشگاهی شدید؟
از سال 72 وارد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران شدم. دانشگاه محلی است که دنیای جدیدی را برای دانشجو ترسیم میکند و او را با چالشهای مختلفی روبرو میکند. آنچه که برایم در دانشگاه جذابت داشت، دیدار با اساتیدی بود که آرزوی شاگردیشان را داشتم، از جمله آقای سمندریان. همچنین بخش جذاب دیگر دانشجویی برای من آن بود که هر هفته 2،3 تئاتر میدیدم که این اتفاق برایم رویاگونه بود. من در زمان دانشجویی تئاترهای آقای مهندسپور، بیضایی، دکتر صادقی و... را دیدم و یادم میآید که نمایشهای "معرکه در معرکه" و "عشقآباد" را هم به تماشا نشستم.
در دانشکده هنرهای زیبا کدام یک از اساتید بیشترین تأثیر را روی شما گذاشتند؟
در دانشکده هنرهای زیبا آقایان حمید سمندریان، دکتر ناظرزاده، خسرو حکیم رابط، دکتر روشن، دکتر عناصری و چند تن از اساتید دیگر خیلی پرآوازه بودند و دانشجوها دوست داشتند که از نزدیک با این افراد ارتباط برقرار کنند. من هم ارادت زیادی به این اساتید داشتم و به خصوص در سالهای اول و دوم در دانشگاه با آقای ناظرزاده ارتباط خیلی تنگاتنگی داشتم. آقای ناظرزاده یک نمایشنامه به نام "کنار شیر آتشنشانی" نوشته بود که یکی از دوستان میخواست آن را به عنوان پایاننامه خودش کارگردانی کند و آقای ناظرزاده مرا معرفی کرد تا در آن بازی کنم. آن نمایشنامه را بعدها آقای حمید فرخنژاد کارگردانی کرد و من و آقای مهرداد فلاحتگر در آن بازی کردیم. بعد از آن، از سال دوم هم کلاسهایم با آقای سمندریان شروع شد و من از ایشان هم بسیار آموختم.
مدرک کارشناسیتان مربوط به چه گرایشی از رشته تئاتر است؟
گرایش بازیگری. من اصلاً علاقهای به گرایش بازیگری نداشتم ولی در سال اول و دوم دانشگاه مدام برای دیگران بازی میکردم و از آنجا بود که همه فکر میکردند که گرایش من به سمت بازیگری است. در سال دوم که گرایش تحصیلیمان را باید انتخاب میکردیم، من مصمم بودم که به گرایش کارگردانی بروم ولی مرحوم سعید کشنفلاح به من گفت که تو باید بازیگری بخوانی. من به ایشان گفتم که علاقهای به بازیگری ندارم ولی ایشان تأکید کرد که استعدادش را داری، پس وارد گرایش بازیگری شو. به هر حال در چالشی که من و آقای کشنفلاح داشتیم، ایشان امتیاز گرایش کارگردانی و ادبیات نمایشی را به من نداد و من به ناچار وارد گرایش بازیگری شدم ولی همچنان مینوشتم و کارگردانی میکردم. جالب آن بود که دانشجوهای گرایش کارگردانی، اکثراً کار نکردند ولی من که گرایشم بازیگری بود، بیشتر نوشتم و کارگردانی کردم. من مسیرم را مشخص کرده بودم ولی وقتی این اجازه به من داده نشد که وارد گرایش کارگردانی شوم، یکی از خاطرات بدم در دانشگاه رقم خورد.
رشته بازیگری را ادامه دادید؟
بله. به ناچار مجبور شدم که تا پایان مقطع کارشناسی آن را ادامه دهم. پایاننامه مقطع کارشناسیام را هم در نمایش "جزیره" اثر فوگارد به کارگردانی سعید اسدی بازی کردم که تاجبخش فناییان استاد راهنمای پایاننامهام بود. البته یکی از خوبیهای ورودم به گرایش بازیگری این بود که از سال سوم دیگر کلاسهای بیشتری با آقای سمندریان داشتم. آقای سمندریان سوای راهنماییهایش در کلاسهای بازیگری، حتی کارگردانیهای مرا هم میدید و نظر میداد.
در دانشکده چه متنهایی را نوشتید و کارگردانی کردید؟
به طور کلی در دانشگاه 3 متن نوشتم که یکی از آنها را به نام "حیدر" در سال 74 در جشنواره دانشجویی کارگردانی کردم. "حیدر" اولین نمایشنامه من در دوره دانشجویی بود که خروجی آن از همان طرحهایی بود که آقایان ناظرزاده، حکیم رابط و کاخی داده بودند. من عزمم را جزم کرده بودم که قلم بزنم و واقعاً آن متن از متن "معرکه در معرکه" هم بیتأثیر نبود. آن نمایشنامه جایزه اول جشنوارههای منطقهای و استانی را گرفت. آقای حمید امجد یکی از داوران جشنواره منطقهای بود که جایزه اول نمایشنامه را به متن من داد. زمانی که من به روی سن رفتم تا جایزهام را بگیرم، آقای امجد به من گفت که فکر میکردم این نمایشنامه را یک آدم 60،70 ساله نوشته و فکر نمیکردم که برای یک دانشجو باشد. بعد از "حیدر" یک متن دیگر به نام "میر سالار" نوشتم که آن را هم در جشنوارههای منطقهای و استانی شرکت دادم و جایزه اول متن را گرفت.
سال 75 هم یک نمایشنامه به نام "تارا" نوشتم که دوباره در جشنواره دانشجویان شرکت داده شد. آن زمان جشنواره دانشجویان شامل دو بخش تئاتریها و غیر تئاتریها بود که من در بخش غیر تئاتریها شرکت کردم چون بازیگران من دانشجو نبودند و آنها را از بجنورد آورده بودم. به هر صورت در آن سال هم ما جایزه بخش متن و کارگردانی جشنواره دانشجویان را دریافت کردیم. نمایشنامه "تارا" یک فضای اجتماعی و آخرین نمایشنامهام در دوره دانشجویی بود.
نمایش "مرد حلبی" مربوط به چه زمانی بود؟
نمایش "مرد حلبی" را در سال 77 نوشتم و در سال 78 در جشنواره دانشجویان شرکت دادم ولی آن زمان دیگر فارغالتحصیل شده بودم. آن نمایش هم برگزیده جشنواره دانشجویان شد و در بخش متن جایزه اول را گرفت. سپس این نمایش را در تالار مولوی و در شهرستانهای کشور به اجرای عمومی رساندم.
و پس از آن دوباره به بجنورد برگشتید.
بله. من در سال 78 به بجنورد برگشتم و 5،6 سال در بجنورد ماندم که در آن مدت مطلقاً کاری نکردم جز یک نمایش. آن نمایشنامه "همسرایی فرزندان آسمان" نام داشت که خودم آن را کارگردانی کردم و در جشنوارههای استانی اجرایش کردم.
چرا در بجنورد کار تئاتری نمیکردید؟
چون فضای شهرستان دیگر آن فضایی که من میخواستم نبود. ما قبل از آن با عشق و علاقه در بجنورد کار میکردیم ولی در اواخر دهه 70 دیگر شرایط تغییر کرده بود و نیاز به هزینههای بیشتری وجود داشت که برای من به عنوان یک فارغالتحصیل تئاتر خیلی سخت بود که از نور، صحنه یا هر عنصر دیگری از نمایشهایم بزنم. آن زمان دیگر حمایتی از تولید تئاتر در شهرستان نمیشد و بنابراین من تصمیم گرفتم که یک مدت کار تئاتری انجام ندهم. در فرصت چند سالهای که در بجنورد پیدا کردم، بیشتر به مطالعه پرداختم و 2،3 فیلم کوتاه هم ساختم. همچنین گاهاً هم به صورت مقطعی به تهران میآمدم و در یک سری فیلم و سریال به عنوان دستیار و برنامهریز کار میکردم و دوباره به بجنورد برمیگشتم. آن زمان همچنان ارتباط کاریام را با تهران حفظ کرده بودم و حتی در سال 82 یک نمایش به نام "شیون" آماده کردم که در بخش چشمانداز جشنواره فجر اجرا شد و پس از آن به مدت یک ماه در تئاتر شهر به اجرای عمومی رسید.
از چه سالی دوباره به تهران بازگشتید؟
از سال 84 به تهران بازگشتم و به عنوان کارمند مرکز هنرهای نمایشی مشغول به کار شدم. در سال 83 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میخواست در بخش نمایشی جذب نیرو کند، بنابراین یک آزمونی برگزار کرد که من در آن شرکت کردم و پذیرفته شدم و در نهایت در سال 84 به تهران منتقل شدم.
پس از بازگشتتان به تهران نیز همچنان با وسواس کار کردید و نمایشهای خیلی زیادی را به روی صحنه نبردید. دلیلش چه بود؟
من چندان به کمیت فکر نمیکنم و دوست دارم که کارهایم با کیفیت باشند و دیده شوند. شما ببینید که خیلی از کارگردانهای تئاتری حدود 70 نمایش کار کردهاند که هیچکدامشان دیده نشدهاند ولی آقای بیضایی 5 نمایش اجرایی در ایران دارد که هر کدامشان به نوعی جریانساز بودند. ایشان همیشه برای من الگو بوده که کیفیت را فدای کمیت نکنم.
اولین نمایشتان پس از انتقال به تهران کدام نمایش بود؟
من در سال 85 یک نمایش به نام "عروسی در سایه" کار کردم که در بخش چشمانداز جشنواره فجر اجرا شد و بعد به اجرای عمومی رسید. همچنین در آن سال روبرتو چولی در ایران بود که آمد و نمایش مرا دید و آن را برای جشنواره روهر در آلمان انتخاب کرد. پس از اجرای عمومی "عروسی در سایه" و اجرای آن در جشنواره روهر، من یک نمایشنامه دیگر به نام "بچه آدم بودن" در چشمانداز جشنواره فجر کردم که متأسفانه نگذاشتند به اجرای عمومی برسد.
چرا مانع اجرای عمومی آن شدند؟
موضوع نمایش "بچه آدم بدو" هم در ادامه متن "عروسی در سایه" موضوع ضد جنگ داشت. زمانی که من به تهران بازگشتم، میخواستم خودم را در یک فضای جدید محک بزنم که تأثیرگرفته از فضای ابزورد و تئاتر گروتسک بود. به هر صورت نمایش "بچه آدم بدو" مجوز اجرای عمومی نگرفت. آن زمان آقای ایرج زهری اجرای ما در جشنواره فجر را دید و خیلی خوشش آمد که ما آن را در جشنواره کلن به روی صحنه ببریم ولی ما ممنوعالخروج بودیم و اجازه اجرای نمایش "بچه آدم بدو" را نداشتیم. به هر حال نمایش ما به خاطر انگهایی که به آن چسباندند، هیچوقت به اجرای عمومی نرسید و پرونده آن بسته شد. آن زمان رئیس شورای نظارت در مورد "بچه آدم بدو" میگفت که این نمایش، شوخی توسعه یافته است! عدهای هم انگ اروتیک را به کارمان زده بودند در حالی که اگر در نمایش ما به مسئله جسمانی اشاره میشد، در خدمت کار بود نه آنکه صرفاً جهت گرفتن خنده و شوخی دمدستی باشد. در نمایش "بچه آدم بدو"، جنگ باعث شده بود که برای کاراکترهای نمایش یک سری اتفاق رخ دهد، فیالمثل یکی از کاراکترهای نمایش به خاطر جنگ نازا شده بود، بنابراین موضوع نمایش یک موضوع دمدستی نبود که بخواهد لقب اروتیک یا شوخی توسعه یافته بگیرد.
بعد از آن نمایش "خرمگس" را کار کردید که خیلی بیشتر معرفیتان کرد؟
بله. "خرمگس" سومین نمایش من پس از بازگشتم به تهران بود که آن نمایش عقده جلوگیری از نمایش "بچه آدم بدو" بود و مثل دو نمایش دیگر فضای ضد جنگ داشت. به نظرم نگاه انسان معاصر به مقوله جنگ یک نگاه جدید است چون امروزه نوع کارکرد جنگ فرق دارد. پرداختن به موضوع و تم جنگ برای من جذابیت دارد چون انسان امروزی با آن درگیر است و در جامعه ما به امری اجتنابناپذیر تبدیل شده است. تاکنون نمایشنامههای زیادی در مورد جنگ نوشته شده که بیشتر روی بخش تراژیک جنگ و سرنوشت آن انگشت گذاشتهاند ولی من از عنصر گروتسک استفاده کردم و با برعکس کردن تلخیهایی که واژه جنگ دارد، آنچه را که در ذهنم بود، به مخاطب منتقل کردهام.
و در نهایت نمایش "نیم مرده"؟
بعد از "خرمگس" یک نمایش دیگر به نام "نیم مرده" کار کردم که یک کار مشترک با تاجیکستان بود. نمایش "نیم مرده" تلفیقی از فضای گروتسک و فضای اجتماعی بود. این نمایش هم به مسئله جنگ میپرداخت چون الان جامعه تاجیکستان هم مثل جامعههای دیگر منطقه خاورمیانه درگیر مسائل جنگ و هجوم داعش است. جشنواره تئاتر رضوی میخواست بینالمللی شود و برای نخستین بار یک نمایش مشترک تولید کند که این مسئله را با من مطرح کرد و من پیشنهاد یک کار مشترک با تاجیکها را ارائه دادم. تاجیکها به خصوص در حوزه زبان با ما اشتراکات فرهنگی خیلی زیادی دارند.
من یک سفری به تاجیکستان داشتم و از نزدیک با مردم آن کشور ارتباط برقرار کردم و متوجه شدم که از جمعیت 6 میلیونی این کشور، 4 میلیون نفرشان در خارج از کشور مخصوصاً در روسیه کار و زندگی میکنند. سپس تحقیق کردم و متوجه شدم که عدهای از مردهای تاجیک هم به خاطر مشکلات مالی جذب داعش شدهاند و ماهانه چیزی حدود هزار دلار از داعش پول میگیرند. آنها به داعش اعتقادی ندارند ولی به خاطر مسئله بی پولی تن به چنین اتفاقی میدهند. این مسئله برای من یک تلنگری بود که وارد آن حوزه شوم. شخصیت پدر در نمایش "نیم مرده" شخصی است که در روسیه در یک کارخانه اسلحهسازی کار میکند و به نوعی با جنگ در ارتباط است. این شخصیت در بخشی از نمایش متوجه میشود که خودش با تولید تسلیحات باعث و بانی آلودهشدن پسرش به جنگ و خونریزی شده است و از این بابت دچار عذاب وجدان میشود.
چرا این نمایش را در تهران اجرا نکردید؟
زمینه اجرای آن در جشنواره فجر فراهم شده بود ولی به دلیل بیبرنامهگی مدیران وقت جشنواره، این اثر در جشنواره فجر اجرا نشد. بعدها پیشنهاد این اجرا به ما ارائه شد که آن زمان دیگر بازیگران تاجیکی به کشورشان بازگشته بودند و شرایط اجرا سخت شده بود.
اجرای آن با استفاده از بازیگران تماماً ایرانی امکانپذیر نیست؟
این پیشنهاد چند بار به من ارائه شد و حتی گفتند که همان بازیگران تاجیک را بیاور و نمایشت را اجرا کن ولی وقتی یک کاری از زمان خودش بگذرد، دیگر جمع و جور کردن آن خیلی سخت است.
شما نمایشنامههایتان را چاپ نکردهاید؟
من هیچکدام از نمایشنامههایم را چاپ نکردهام جز نمایشنامهای که خود کانون نمایشنامهنویسان آن را چاپ کرده است. من در حال حاضر خیلی به چاپ نمایشنامه معتقد نیستم چون مایلم که یک فرصتی از اجرای نمایشهایم بگذرد تا از چاپشان پشیمان نشوم. من چند سال پیش میخواستم نمایشنامه "مرد حلبی" را چاپ کنم ولی الان خیلی خوشحال هستم که آن را چاپ نکردهام. وقتی یک نمایشنامه چاپ میشود، شما یک سند مکتوب به دست مخاطبان میدهید و من به همین خاطر میخواهم وقتی متنی را چاپ کنم که از آن پشیمان نشوم.
متنهایتان را کارگردانهای دیگر هم اجرا کردهاند؟
بله. اکثر آن کارگردانها دوستهای همشهری من بودهاند. من یک نمایشنامه به نام "شبان شب شوم" نوشتم که متأثر از نمایشنامه "گمشدگان" آقای بیضایی بود و آن را آقای امیر فرهی در جشنواره استانی اجرا کرد و سپس به اجرای عمومی رساند. یک نمایشنامه دیگر هم به نام "خط عابر پیاده" نوشته بودم که آن را آقای حسن عابدی کار کرد. علاوهبر آن متنهای من در استانهای دیگر هم کار شده ولی در تهران چنین اتفاقی نیفتاده است. البته یک بار خانم شهین علیزاده میخواست نمایشنامه "حیدر" را کار کند که به سرانجام نرسید.
به نظرتان نمایشنامهنویسی شغل محسوب میشود؟ میتوان از راه نوشتن نمایشنامه ارتزاق کرد؟
من در ایران هیچ نمایشنامهنویسی را سراغ ندارم که از طریق نوشتن نمایشنامه ارتزاق کند چون در ایران هیچ ساختاری وجود ندارد که بخواهد نویسندگی را به عنوان یک شغل بشناسد.
ولی فیلمنامهنویسی یک منبع درآمد خوب است.
چون فضای فیلم یک فضای تجاری است و با تئاتر فرق دارد. شما فرض کنید که در شرایط ایدهآل بلیتهای 30 هزار تومانی سالن چارسو برای هر 30 شب به فروش برود، در آن صورت یک نمایش 90 ملیون تومان درآمد خواهد داشت که قرار است ده درصد آن به نویسنده برسد. این مبلغ در برابر فروش چند صد میلیونی یک فیلم خیلی ناچیز است.
شما مدیریتتان در تالار سنگلج را در راستای فعالیت هنریتان میدانید یا در تناقص آن؟
مدیریت و آنچه که خارج از تولید اثر هنری باشد، چندان دغدغه من نیست. من مدیریت تالار سنگلج را در زمانی پذیرفتم که خواستم یک جریان دیگری در سنگلج راه بیندازم یا حداقل آن را به دوران باشکوه خودش بازگردانم. ساختار سختافزاری تماشاخانه سنگلج استعداد خیلی بیشتری نسبت به تماشاخانههای دیگر دارد. امکانات صحنهای، آکوستیک، نور، صدا، لابی، تعداد صندلی و... تماشاخانه سنگلج همگی حرفهای هستند و خیلی از سالنها از این قابلیتها برخوردار نیستند.
به نظرم سنگلج در 10،15 سال گذشته جای شاگرد تنبلها بود و هر گروهی که در سالنهای دیگر فرصت اجرا پیدا نمیکرد به سنگلج میرفت. این تماشاخانه در 15 سال اخیر خروجی مالی و اعتباری خوبی نداشته است. تماشاخانه سنگلج پایگاه نمایشهای آیینی و سنتی بوده است ولی متأسفانه در 15 سال گذشته به نمایشهای نازل اجاره داده شد و نتوانست مورد اقبال مخاطبان تئاتر قرار بگیرد. الان خیلیها سنگلج را نمیشناسند و نمیدانند که در کجای شهر تهران واقع شده است. اصولاً این کارگردانها هستند که به سالنها اعتبار میدهند. به عنوان مثال اگر آقایان رحمانیان، یعقوبی، کیانی و... بیایند و یک اثرشان را در تماشاخانه سنگلج به نمایش بگذارند، مطمئن باشید که تماشاخانه سنگلج دوباره زنده میشود.
تاکنون به کارگردانهایی که نام بردید پیشنهادی برای اجرا در تماشاخانه سنگلج ارائه دادهاید؟
من به آنها گفتم ولی قبول نکردند. شاید فکر میکنند که تماشاخانه سنگلج دور است و پایگاه نمایشهای اجتماعی هم نیست. من دقیقاً نمیدانم که چرا نمیآیند ولی اگر بیایند، با خودشان تماشاگر خواهند آورد و سنگلج دوباره جان خواهد گرفت. اما اگر سنگلج به حال زار خودش رها شود، به زودی تعطیل میشود و یا پایگاهی برای اجرای نمایشهای نازل ایرانی خواهد شد. من تمام تأکیدم روی این است که نمایش ایرانی و اجتماعی باید کیفیت خوبی داشته باشد.
آقای عابدی اخیراً نمایشنامه جدیدی ننوشتهاید؟
من اخیراً یک نمایشنامه به نام "تیولا" نوشتم که حدود دو هفته پیش نگارش آن به اتمام رسید. تیولا نام یک عروس دریایی است و تنها موجود روی زمین است که عنصر جاودانگی دارد و هیچوقت نمیمیرد. در واقع این موجود به مرگ طبیعی نخواهد مرد و مدام در حال تغییر مولکولهای سلولی میشود و جاودانه میماند. این نمایشنامه هم در ادامه کارهای قبلی خودم، فضای گروتسک و ضد جنگ دارد و شاید آخرین تجربه کارهای این فرمی من است. من برای اجرای این نمایش در سال آینده هم به سالن خصوصی و هم به تئاتر شهر پیشنهاد دادهام و منتظرم که جواب بگیرم.
در میان نمایشنامهها و نمایشنامهنویسهای خارجی از کدام نویسنده یا اثر بیشترین تأثیر را گرفتهاید؟
من از ساموئل بکت خیلی خوشم میآید و نمایشنامه "در انتظار گودو" او را بارها خواندهام. نمایشنامههای فرناندو آرابال و هارولد پینتر را هم میپسندم. همچنین نمایشنامه "گوشهنشینان آلتونا" اثر ژان پل سارتر را هم خیلی علاقه دارم و حتی دوست دارم که روزی آن را کار کنم چون فضای ضد جنگ دارد و به دغدغههای من نزدیک است.
علاقهتان به نمایشنامههای ضد جنگ از کجا نشأت میگیرد؟
شاید به خاطر آنکه من 5 ماه در جنگ بودم و از نزدیک آن را لمس کردم. من توسط یک گروه تئاتر به جنگ رفتم. یک نمایشی به نام "یک خاطره" نوشته آقای محمدپور وجود داشت که پیشنهاد کردند من آن را در اهواز اجرا کنم. بنابراین من در دو مقطع به مناطق جنگی رفتم تا زمینه اجرایی آن نمایشنامه را در اهواز فراهم کنم. سری دوم به انتخاب خودم به حلبچه رفتم و تأثیرات جنگ را از نزدیک حس کردم. در ماجرای جنگ همچنان خیلی چیزهای برای من سوال است.
فرصت میکنید که بروید و تئاترهای روی صحنه را ببینید؟
بله. من هر هفته حداقل یک یا دو نمایش را میبینم.
شرایط تئاترهای روی صحنه را چگونه ارزیابی میکنید؟
من طی سالها تئاترهای خوبی دیدهام. یکی از این تئاترهای خوبی که حدود 10 سال پیش دیدم و همیشه در ذهنم مانده، نمایش "ددالوس و ایکاروس" همایون غنیزاده است. این تئاتر همچنان برای من نو و جذاب است. از میان نمایشهای جدیدتر هم اثر "امیر کبیر" دکتر رفیعی را دوست داشتم.
به نظرتان تئاترهای خصوصی به بهبود فضای تئاتر کشور کمک میکنند؟
تئاترهای خصوصی کمک کرده که هر کسی با هر بضاعتی، شرایطی را برای خودش مهیا کند و اجرایش را به روی صحنه ببرد. فضای تئاتر دولتی ما فضای کوچکی است و نمیتواند جوابگوی حجم زیاد متقاضیان اجرای تئاتر باشد. بنابراین فضای خصوصی توانسته حداقل دغدغههای هنرمندان تئاتر را کمتر کند و فرصت ابزار را به همه بدهد. اما تئاترهای خصوصی یک خطر هم دارند. خطرشان این است که به دکان تبدیل شوند و هر کسی هر قیمتی که دلش خواست روی کارها بگذارد. الان خیلی از تهیهکنندگان سینما دغدغه سینمایی ندارند و تئاتر را هم این خطر تهدید میکند که یک عده با سرمایههای بالا بیایند و فقط به فکر کسب درآمد از تئاتر باشند. تئاتر دولتی ما بیش از 30 سال سابقه فعالیت دارد و هنوز ساختارهای مشخصی ندارد، بنابراین باید به تئاتر خصوصی هم فرصت داد ولی مراقب بود که تبدیل به بنگاههای اقتصادی نشود.
شما عضو خانه تئاتر هستید؟
بله. هم عضو کانون نمایشنامهنویسان خانه تئاتر هستم و هم کانون کارگردانان.
به نظرتان آنها میتوانند با یکدیگر یک صنف باشند؟
بله، میتوانند یک صنف باشند چون هر کدام از اعضای این ساختار یک امکان هستند ولی از این امکانات چندان استفاده نمیشود و در این مورد باید برنامهریزی جامع صورت بگیرد. به نظرم خانه تئاتر باید یک نهاد خیلی قویتر باشد و صدای محکم و پر نفوذتری داشته باشد. الان کانون نمایشنامهنویسان خانه تئاتر خوب کار میکند و ارتباط مختلفی با درامنویسان داخلی و خارجی میگیرد ولی بقیه اصناف خیلی فعال نیستند. من اعتقاد دارم که خانه تئاتر میتواند قویتر باشد و صرفاً در انتخابات و رأیگیری خلاصه نشود.
با دوستان نمایشنامهنویستان ارتباط دارید؟
بله. گاهی من نمایشنامه مینویسم و به دوستان میدهم که مطالعه کنند و بعضی از اوقات هم برعکس آن رخ میدهد.
صبحتهای پایانی؟
نگاه هنرمندان به مدیران سالنهای دولتی ممکن است که یک نگاه غیر واقعی باشد. من هیچوقت نمیخواهم در سالنی که خودم مدیر هستم اجرا داشته باشم. هیچوقت این حق را از دیگران نمیگیرم که به خودم بدهم. اما وقتی من میخواهم برای درخواست اجرایم به تئاتر شهر بروم، نگاهها اینگونه است که من مدیر هستم و میخواهم از طریق رانت آنجا را اجاره کنم. من یک پیشینه و عقبهای دارم که هویت مرا میرساند و میگوید که نمایشنامهنویس بودهام و کار کردهام. من آنقدر که دوست دارم کارگردان باشم و به موقعیت قبلی خودم برگردم، دوست ندارم که در این موقعیت مدیریتی حضور داشته باشم. شاید این موقعیت دارد نگاه خیلیها را نسبت به من تغییر میدهد، در حالی که من همان آدم هستم و مثل گذشته هر چند سال یک بار یک نمایش را اجرا میکنم. اتفاقاً من به خاطر موقعیت مدیریتیام بعضی از جاها موقعیت هنریام را از دست میدهم. بنابراین دوست ندارم که اسمم بد در برود چون واقعاً این مسئله آزارم میدهد.