سرویس تئاتر هنرآنلاین: بیگمان، حمیدرضا نعیمی، با اجرای چندباره "سقراط" تئاتر امروز ما را با فلسفه آشتی داد. زندگی بزرگان آتن و تفلسف و فلسفیدن با آنها، آن هم بر صحنه نمایش، کاریست نه خرد و اندک، و مرد کهن میخواهد تا از پس این آشتیکنان برآید. ما تماشاگرانِ امروز که در عصر مدرنیته، آشتیکنان تئاتر و فلسفه را جشن میگیریم، کار از این دست بسیار دیدهایم. هرجا گپی و سخنی هرچند دیر و دور با ارسطو، سقراط، افلاطون و فلوطین و به جز اینها فراوان، اما کو آن کسی که نرنجد ز حرف راست؟
حرف این است، حمیدرضا نعیمی به واقع برای نخستین بار، چنان دیالکتیک را با دیالوگ در هم میآمیزد که میتوان ادعا کرد، مکالمات افلاطون و بوطیقای ارسطو، برای نخستین بار است که بر صحنه تئاتر زنده میشوند و یادمان نرود که همه سخن ما تئاتر است و نه فلسفیدن با تئاتر. انتخاب نعیمی برای اجرای این اثر، حتما با دشواریهایی روبرو بوده است. از طراحی صحنه گرفته تا میزانسنها و دیالوگنویسیها. مهمترین ویژگی این اجرا، انحاء و شکلهای میزانسن بخشیهای صحنه است که بسیار دشوار است و مرد کهن میخواهد و دانش بسیار، و نعیمی رغمارغم همه چالشها، از این بوته آتش کامیاب بیرون میآید، چرا که به روح و روان و جان شیفته سقراط چنگ میاندازد و با تلفیقی از تئاتر کلاسیک، البسه کلاسیک و میزانسنهای حتی آرکائیک، با تئاتر مدرن و امروزی، البسه مدرن و امروزی و در یک کلام نمایش تئاتریکال امروز، نشان میدهد که برای کارگردان این اثر، در پیوند با سقراط این سخن بوده است که: مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد. کارگردان این اثر، تمام مصائب و درگیریهای بشر امروز را با گرفتاریهای سقراط، در یک نشست نمایشی بر صحنه میآورد و نشان میدهد که او در هر حال مجبور به اقتباس بوده است و حتی برداشت آزاد و یا هر شیوه دیگری برای راه بردن به درون هستن و زیستن این بزرگ مرد آتنی. او برای سقراط میگرید، یا به قول شاعر، کاشفان فروتن شوکران را به حنجره زخمی تغزل درمیآمیزد تا از مجموعه این آشتیکنان، صحنهای پربار، زیبا، خلاق و جالب و جاذب بیافریند.
سقراط به راستی کیست؟ به قول افلاطون که زمانی سقراط به او گفته بود: افلاطون برای من عزیز است، اما حقیقت برایم از افلاطون عزیزتر است، به کف با کفایت نعیمی نشان میدهد که چگونه سقراط شوکران نوش، چقدر تلخ با آن مرگابه، با آن مرگاب، جام را سر میکشد و باکیش نیست، البته از این همه خسران و کژکرداری و بدخیمی روزگار. او شوکران را مینوشد، چرا که میداند مرگی در کار نیست، هرچه هست مرگامرگی است و بس. کسی نمیمیرد، کسی رخ در نقاب خاک تیره نمیکشاند، چرا که کارگردانی به نام حمیدرضا نعیمی، قرنها بعد او را در یک آمیزه زنده صحنهای، در تئاتر امروز ایران جاودانه میسازد و خوشا چنین مرگی که به قول قائلش باده پیش میآورد و آن تاک زر نشان را یک بار دیگر پس از پنج بار اجرا، برقرار میسازد.
میزانسنهای نعیمی بسیار زیباست و آن صحنه دنگال تالار وحدت را به خوبی پر میکند. تعدد بازیگران، زیبایی جابجایی نقشها، نحوه برخورد کارگردان با اثر و سوز دل کارگردان عزیز ما و فرقت و فراقت و اشکی که برای سقراط میریزد، با این اندکها فراهم نیست و آن حس حضور حریم سقراط است، مکالمات افلاطون است، جمهور افلاطون است، بوطیقای ارسطو است، پس این همه حس کارگردان و حساسیتی که به ایام هراکلیتوسها دارد، سرانجام سقراط را یک بار دیگر احیا میکند، او برمیخیزد، چراغی به دست و چراغی در برابرش و به جنگ سیاهیها میرود و نعیمی چه خوب، چه ساده، چه به سادگی، صفبندی دوزخیان روی زمین را با حرامیان نشان میدهد و دردا و دریغا که سقراط مجبور به نوشیدن کاشفان فروتن شوکران میشود، اما زنده میماند، در تالار وحدت، هزاران سال بعد.
مطلب از این قرار است، چیزی فسرده است و نمیسوزد امسال در سینه در تنم / چنین که دست تطاول به خود گشاده منم. و صدای نعیمی در سرتاسر خیابان استاد شهریار میپیچد. عصری بهاری و صدای کارگردان "سقراط". بالابلند، بر جلوخان منظرم، چون گردشی اطلسی ابر قدم بردار، با رخساری که باران و زمزمه است. چنان کن که مجالی اندکک را درخور است، که دست تبردار حادثه، آنجا به تماشا نشسته است. و سقراط مینوشد و مینوشاند زهر شوکران را به من که تماشاگرش هستم، از سوی حمیدرضا نعیمی که کارگردان اثر است و ما را در فراخوان باشکوهش به دعوت نشسته است. بزرگترین ویژگی این کار، جز آن که گفتم، نه بازیهاست که با دریغ چنگی به دل نمیزنند، و حتی بازی فرهاد آئیش نیز به طور مسلم روی به نشیب دارد و دیگران نیز هم و بازی خانم مریم سعادت که صحنه را با بازی در دنیای شیرین بچهها اشتباه گرفته است، نه هیچکدام از اینها نیست، بلکه شیوه دیالوگنویسی، شکل میزانسن دادن و برتر از همه اینها، جان شیفته کارگردان است که عاشقانه و عارفانه، آن را به سقراط پیشکش کرده است. و باز میگویم و میآیمش از عهده برون که نگاه عمیقانه و سرتاسری کارگردان به دوزخیان، حرامیها، کژکرداران و دلالان و گدامنشان سنگ و سیمان فروش، نه هیچ است و پوک و پوچ، بلکه جامع است و کامل، و اشکی که میریزد بر شهادت سقراط، اشکی راستین و بیشیله پیله است و ما با شوکرانی در دست و چشمی پر اشک، از تالار وحدت بیرون میآییم. سوز سرد بهاری و بارانی یکسره شر شر و صدای سقراط میپیچد، من زندهام، حلا مرگ و هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما. اتفاق نه در مکعبهای چوبی که بر صحنه تالار وحدت این روزها میافتد. و اختتامیه این مطلب، شعر حمیدرضا نعیمی است که حسن ختام مسطوره ماست:
تو راز شوکران را دریافته بودی
پیش از آن که در هلایای آتن
مخنثانی شعبده گر سرنوشت تو را رقم زده باشند...
هزاران سال پیش تر
هزاران سال بعدتر
مرده بودی تو
هنگامی که جلادان کوژ و کریه ات
برای یادمان شهید پاپتی شان
مجسمه ای سنگی را در میدان آگورا بنا کردند...
تو پیش از همه دانسته بودی
که آدمی نقصان اندیشه است...
و بعدالتحریر: افلاطون که چهل گینه را به هیچ و پوچ میانگارد و میگوید که کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را در زبان اخوان ثالث این گونه معنی میگردد که:
افلاطون ابله است.
سقراط این نظریه را رد میکند و میگوید که شهادت بر مرگ مرجح است، پس گینهها را پس میدهد و اوفی بر سر تا پای دوزخیان میاندازد، دوزخیانی که او را به دامگاه مرگ میکشانند. هرگز نمیرد و نمیمیرد سقراط، چرا که جام شوکران را نوشیده است. به پشت سرت بنگر، جام فروتن شوکران جرعهای از خود تاریخ نیست؟