سرویس تئاتر هنرآنلاین: وقتی متن ناقص باشد و دادههای لازم را برای دراماتیزه شدن کامل یک موضوع سیاسی ارائه ندهد، ساختار استقرایی پردازش مطلوب موضوع، شکلی کلی پیدا میکند و نهایتاً کارکرد یک شعار گفتن را پیدا میکند؛ یعنی نویسنده آنچه را که تماشاگر نیاز دارد بداند، به او نمیگوید، چون میترسد و از صفات یک نویسنده خوب یکی از اصلیترین آنرا کم دارد. در نتیجه، اساساً نباید چیزی بنویسد. شجاعت داشتن در ارائه همه جزئیات تنشزا و مسئلهساز یک موضوع سیاسی، جزو تعهدات مهم یک نویسنده است، وگرنه اثری که او ارائه میدهد، حین ناقص بودن، ناقض خود متن و اجرای آن خواهد بود؛ نهایتاً هم به اجرایی مبهم، بیساختار و به بن بست رسیده منجر میشود؛ علت آن هم در بنبست ماندن موضوع و تمامیت ساختار خود متن است؛ ضمن آنکه هیچکدام از آدمهای نمایش هم شخصیتپردازی نمیشوند و نمایش هنگام اجرا مبهم و الکن میماند.
نمایش "دختر سطلی" به قلم تریفه کریمیان و کارگردانی فاتح بادپروا که به عنوان یکی از نمایشهای چارت اجرایی سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر در سالن حافظ اجرا شد، در رابطه با موارد فوقالذکر اجرایی مثال زدنی است. موضوع متن نمایش عبارت است از یک بازجویی در یک محبس نامتعارف که توسط یک مامور بیهویت در شهر و کشوری نامعلوم و به جرمی نچندان واضح و روشن، انجام میشود: زندانیان هر کدام در یکی از کشوهای قفسهای بزرگ، آهنی و در بسته محبوس شدهاند؛ درآغاز نمایش یکی از آنها برای بازجویی بیرون آورده میشود و پرسش و پاسخی توام با آزار روحی و تهدید آغاز میشود. زندانی مورد نظر یک زن است که لباس نظامی یک گروه ظاهراً چریکی را به تن دارد؛ نویسنده فراموش کرده که الزاماً باید این لباس مردانه (به قول بازجو) که متعلق به دشمنان یک حکومت فرضی و نامعلوم است، قبلاً عوض میشد.
مرحله بازجویی شامل نکاتی جزیی و محدود است و نویسنده ترسیده که عقیده و مسلک زن مخالف و ظاهراً چریک را کاملاً آشکار نماید. در توضیح این عارضهمندی باید گفت که وقتی نویسندهای موضوع و حتی خودش را هم سانسور میکند، دیگر چه لزومی دارد که به چنین موضوعی بپردازد و آن را ناقص و تحلیل نشدنی ارائه دهد.
اجرای نمایش هم با ضعفهایی همراه است: کارگردان این موضوع مهم و آموزشی تئاتر را که در صحنههای تاریک، الزاماً همیشه لازم نیست که نور به طور کامل برود و تماشاگر از آنچه در نمایش جریان دارد، بیخبر بماند. حتی در اجراهای رئالیستی هم این موضوع به دلیل اقتضائات مدیوم نمایش باید رعایت شود، مگر آنکه مضمون تاریکی و تاریک شدن کامل، جزو موضوع باشد که در این اجرا چنین نیست، اما بارها و بارها نور میرود و تاریکی مطلق بر صحنه حاکم میشود. این ناآگاهی کارگردان و نیز مبهم بودن موضوع، سبب شده که هنگام اجرا عده قابل توجهی سالن را ترک کنند.
بعد از تمام شدن نمایش واقعاً نکات مهمی عاید ذهن تماشاگر نمیشود و اجرا عملاً پر از ابهام است. ضمن آنکه در این نمایش "تماتیک و پرسوناژ محور" که در آن الزاماً باید پرسوناژها شخصیتپردازی شوند، این امر مهم محقق نمیشود و موضوع هم به تحلیل در نمی آید. میزانسنها نسبتاً خوب و پذیرفتنی اند، به جز یکی دو میزانسن: مثلاً میزانسنی که در آن زن محکوم، به رغم رعبانگیز بودن نسبی بازجو و مکان، روی میز میرود و خود را اختیارمند نشان میدهد، غلط است: در این صحنه، نویسنده و کارگردان هردو از یاد بردهاند که زن قبلاً در داخل یک کشوی آهنی محبوس بوده و هرگز توان روحی و روانی انجام چنین کاری را ندارد.
اشاره به زنی که قبلاً با سطل به او آب دادهاند و تکرار چنین عملی در مورد زنی که بازجویی میشود، در اصل اضافه کردن و تمثیلی کردن عمل و حادثه کوچک و بیمعنائی است که ظرفیت و قابلیت تمثیلی شدن نداشته و به عنوان دادهای برای پر کردن ظرف خالی متن به کار گرفته شده است؛ این ترفند عملاً ظرف نمایش را خالیتر و کم محتواتر جلوه داده است؛ ضمناً بنا به چنین دلیلی، مورد فوق هرگز در کمپوزیسیون صحنههای مربوطه، حالت نشانهواری پیدا نمیکند.
بازی بازیگران به رغم ناگفتهها و نارساییهای متن، نسبتاً خوب و پذیرفتنی است. طراحی صحنه اغراقآمیز، متناقض و ترفندی امپرسیونیستی در بطن یک موضوع ظاهراً رئالیستی است. طراحی و کاربرد نور بسیار بد انجام شده و به نمایش آسیب فراوان زده است.
نمایش "دختر سطلی" به کارگردانی فاتح بادپروا از لحاظ محتوا و متن، دادههای مهم و مشخصی برای تماشاگران ندارد؛ فقط از نظر بازیگری و تا حدی کارگردانی (صرفنظر از برخی کاستیهای ضمنی) قابل توجه است؛ البته باید اذعان داشت که در کل دافعهزا، ملالآور، مبهم و ناقص است.