سرویس معماری هنرآنلاین: آموزش در عرصه معماری از جمله مقولههایی است که همواره موضوع بحث بوده و در مظان اتهام قرار داشته است. احمد امینپور از جمله مدرسان پیشکسوتی است که سالها در این عرصه فعالیت داشته و آثاری چون مقبره علامه خواجویی در تخت فولاد اصفهان را در کارنامه کاری خود دارد. او که سالها به عنوان رئیس و عضو هیئت علمی دانشگاه فعال بوده، معتقد است که معماری را نمیتوان صرفاً به ایده و مفاهیم هنری خلاصه کرد و باید بر مبانی مهندسی این رشته تأکید بیشتری شود. امینپور چالش امروز در بخش آموزش معماری را مربوط به سرفصل دروس میداند و اعتقاد دارد که باید برای تغییر این سرفصلها بر مبنای اقتضائات اقلیمی و فرهنگی اقداماتی انجام شود. آنچه میخوانید گفتوگوی هنرآنلاین با این مدرس و هنرمند معماری است.
جناب امینپور؛ چطور شد وارد حوزه معماری شدید و در حال حاضر در چه بخشی فعال هستید؟
من سال 1357 بهعنوان دانشجوی رشته معماری وارد دانشگاه علم و صنعت شدم و از سال 69 تدریس در این دانشگاه را شروع کردم و بعد از آن تاکنون عضو هیئت علمی دانشگاه هنر اصفهان هستم.
اگر اجازه بدهید گفتوگو را با بناهای مذهبی و سنتیمان شروع کنیم. همیشه صحبت از این است که ما باید معماری ایرانی را دوباره احیا کنیم و دوباره معماری ایرانی داشته باشیم. فکر میکنید چند درصد از مبانی، آنچه که ما در گذشتهمان بهعنوان معماری ایرانی و بناهای سنتی میشناسیم قابلیت ورود به دنیای مدرن را دارد و ما میتوانیم در فضای امروز از آن استفاده کنیم؟
معماری چیزی است که همیشه با بشر بوده بنابراین بشر هیچوقت نتوانسته زندگیاش را بدون فراهم کردن یک فضای مناسب برای زندگی ادامه دهد. معماری با نیازهای اساسی انسانها سروکار دارد، بر همین مبنا همیشه در همه سرزمینها و همه دورهها، انسان سعی کرده نیازهایش را به نحوی با محیط و خواستههای خود تطبیق دهد. از آنجایی که مسئله معماری انسان است و موضوع خود اوست، یک سری مسائل ثابتی در این زمینه وجود دارد که این با تغییرات زمانه همچنان سر جای خود باقی است و تغییراتی که در تکنولوژی و نحوه زندگی به وجود میآید، نیز نمیتواند آن اصول را از بین ببرد. بنابراین آن چیزی که ما از هزاران سال پیش بهعنوان حاصل کار معماری داریم و به دوران قبل از اسلام میرسد، دوباره ادامه پیدا کرده و گرایشها و اعتقاداتی که همه ملتها پیدا کردهاند، نیز به گونهای نبوده که نیازهای قبلی را نفی کند. به طور مثال نماز چیزی است که در تمام فرهنگها و مذاهب قبلی نیز وجود داشته و تنها شکل آن تغییر کرده است. در مورد روزه، حج و بقیه عبادات نیز همینطور بوده البته به نظر من در این مسیر اسلام این آداب را اصلاح کرده و به آنها شکل و رنگ خاصی بخشیده است که این موضوع در مورد معماری نیز صدق میکند.
با این شرایط به نظر شما، آیا دیدگاههایی که وجود داشته، قابلیت این را دارد که ما بتوانیم معماری گذشته را به بناهای مدرن امروز منتقل کنیم؟
در معماری امروز برای عدهای ابهاماتی وجود دارد و میگویند چرا ما میگوییم "معماری ایرانی اسلامی" و چرا نمیگوییم "معماری ایرانی" یا نمیگوییم "معماری اسلامی"؟ دلیل چنین مواردی این است که به هر حال وقتی اسلام وارد مقولهای میشود، تأثیر خود را بر روی زندگی مردم کشورهای مختلف مانند ایران، عربستان، هندوستان، مصر و شمال آفریقا میگذارد. کما اینکه همه این کشورها در خودشان سابقه، زندگی و فرهنگ خاصی داشتهاند و هیچ کدام نیامدهاند فرهنگی که قبلاً داشتهاند را کاملاً کنار بگذارند، بلکه فرهنگ قبل خودشان را حفظ کردهاند و ادامه دادهاند و در عین حال از اسلام نیز تأثیر پذیرفتهاند. به همین خاطر معماری که در دوره بعد از اسلام در کشورهای اسلامی مطرح میشود و توسعه پیدا میکند، معماری مصری- اسلامی، ایرانی- اسلامی یا نمونههایی از این دست است. یعنی معماران آنچه را که در کشور خودش وجود داشته، حفظ کرده و از اسلام نیز تاثیر پذیرفته است. مثلاً ما در معماری دوره اشکانی و ساسانی یک سری ایدهها مانند گنبدسازی را داشتهایم که این ایدهها بعد از ورود اسلام به ایران کنار گذاشته نمیشود و همچنان تداوم پیدا میکند. در نتیجه میبینیم که معماری ما پس از ورود اسلام در قسمتهای مختلف مانند تکنیک، اجرا، نحوه استفاده از مصالح و فضاسازی همچنان ادامه پیدا میکند و ما همچنان همان اصولی که ذات نیازهای انسان در فضای معماری هست را نگاه میداریم. نتیجه این است که یک تداومی در معماری ما به وجود میآید و از آنچه که قبلاً نیز وجود داشته، همچنان استفاده میکنیم.
معمولاً درباره اصفهان و میدان نقش جهان این صحبت مطرح میشود که نگاهی که معمار به بناهای اطراف داشته است، نگاه کاملاً فلسفی و کاربردی بوده است. ما امروز در خود اصفهان هم بناهای مدرن زیادی را شاهد هستیم. چقدر میتوانیم بگوییم که بناهای مدرن از فضاهای قدیمی الهام گرفته شده است و ما شاهد این هستیم که فلسفه معماری گذشته به دنیای امروز نیز انتقال پیدا کرده است؟
یک مسئلهای که باید به آن توجه کنیم این است که معماری صرفاً هنر نیست. معماری یک امر مهندسی و هنری است. اگر ما صرفاً نگاهمان این باشد که معماری هنر است، نتیجهاش این میشود که ما انتظار داریم یک اثر هنری بسازیم که صرفاً ایدههای هنری در آن وجود داشته باشد، در صورتیکه معماری نمیتواند صرفاً به ایدهها و مفاهیم هنری خلاصه شود زیرا با نیازهای اساسی انسان سروکار دارد. از طرفی باید به شکل کاملاً علمی، فنی و مهندسی ساخته شود تا به طور مثال بتواند با زلزله مقابله کند و نیروهای وزنی و مکانیکی را نیز پاسخگو باشد. وقتی ما یک اثر هنری را میسازیم، این اثر هنری بهایی دارد که یک فرد میتواند بگوید من این بها را بابت خرید آن میپردازم یا نمیپردازم. به هر حال ممکن است یک عده بخواهند سراغ یک اثر هنری بروند و یک عده نخواهند بروند، اما معماری اینطور نیست و افراد در هر طبقه اقتصادی که باشند، نیازمند هستند که یک خانه داشته باشند و این خانه باید پاسخگوی نیازهایشان باشد بنابراین حتماً باید مسائل اقتصادی در آن لحاظ شود. ما در معماری با مسائل مختلفی مواجه هستیم و ابعاد مختلفی مانند بُعد هنری، بُعد مهندسی، بُعد اجتماعی و بُعد اقتصادی در آن دخیل است بنابراین همه اینها دست به دست هم میدهد تا یک نفر بخواهد از یک معماری استفاده کند. در مورد اصفهان و میدان نقش جهان هم که شما اشاره کردید، طبیعتاً تصمیمگیرندگان دولت صفویه همه این عوامل و ابعاد را در نظر گرفتهاند تا میدان نقش جهان در پایتخت دولت صفویه ساخته شود. این میدان در دورههای بعدی نیز به شکلهای مختلفی استفاده شده است. کما اینکه ما در دوران معاصر این میدان را بهعنوان یک بخش زنده و کارا در شهر اصفهان میشناسیم. بنابراین ما اگر همه این مسائل و ابعاد را در معماریهای امروز در نظر بگیریم، آنوقت میتوانیم آثاری داشته باشیم که بتوانند مانند آثار فاخر معماری گذشته برای خودشان جا باز کنند، اما اگر این مسائل را در نظر نگیریم و صرفاً به یک سری ابعاد خاص و محدود توجه کنیم، به نتیجه خوبی نمیرسیم. کما اینکه اگر بخواهیم نقدی روی آثار روز معماری در فضای عمومی و شهریمان داشته باشیم، میبینیم همین مشکل و نقیصه وجود دارد.
مسجد طی دورههای مختلف یک سری تغییرات هر چند جزئی داشته است و بنا بر جغرافیایی که در هر شهری داشته، شکل منحصربهفرد خودش را پیدا کرده است، اما ما در دنیای معاصر خودمان میبینیم که معماران حق دست بردن در فرمت و شکل مساجد را ندارند. شما نظرتان در اینباره چیست و فکر میکنید فرمت مساجد و بناهای مذهبی باید به همان شکل سنتی و تصوری که ما از مساجد داریم باقی بماند یا باید مانند همه دورههای تاریخی تحولات و تغییراتی بر مبنای جامعه برای آن ایجاد شود؟
ما محدودیتی برای خلاقیت و نوآوری در این زمینه نداریم. در مسجدسازی یک سری اصول کلی و مسائل مشخصی وجود دارد که ما این مسائل را رعایت میکنیم. مثلاً مسجد برای خواندن نماز است و در این زمینه آموزههای اسلامی به ما شکل و جهت میدهد بنابراین چارچوب و محدودیتی که ما داریم در همین حد است و بیش از این نیست. متأسفانه ما گاهی میخواهیم نوآوری کنیم و نوآوریها را به سمتی همین مسائلی که مربوط به اصل نماز است میبریم. طبیعی است که این کار را نمیشود کرد، چرا که شکل نماز مشخص و ثابت است و مسجد نیز باید پاسخگوی این مسئله باشد. اما ما در بسیاری از مسائل دیگر میتوانیم نوآوری داشته باشیم تا مسجدسازیمان منحصر به رنگ یا مصالح خاصی نشود.
مقبره علامه خواجویی در تخت فولاد اصفهان
یکی از نوآوریهایی که در زمینه مسجدسازی اتفاق افتاده، ایده حذف گنبد است که در میان مردم چندان قابل قبول نبوده است. نمونه این مساله در مسجد واقع در کنار تئاتر شهر، ساخته شد که واکنشهای زیادی را به همراه داشت. این مسجد گنبد ندارد و ما رنگ فیروزهای همیشگی مساجد را نیز در آن مسجد نمیبینیم. همین امر سبب شده که بخش مهمی از جامعه هنوز کارکرد آن را نمیدانند. نظر شما در اینباره چیست؟
معمولاً رنگها در همه فرهنگها کاربردی نمادین دارند. از طرفی بحث روانشناسی رنگ و معنادار بودن هر کدام از آنها نیز مسئلهای دیگر است که ریشههایی دارد و ما نباید از آن غافل شویم. بعضی رنگها سرد هستند و برخی رنگها گرم و اینها مسائلی است که باید در نظر گرفته شود. به هر حال رنگهای آبی آسمانی و آبی فیروزهای رنگهای آرامبخشی هستند. وقتی ما میخواهیم یک فضای آرام داشته باشیم که میخواهد ما را به توجه و تمرکز برساند، مسلماً از هر رنگی نمیتوانیم استفاده کنیم. البته این به معنای آن نیست که ما در این زمینه اجبار داریم اما وقتی ما از یک رنگ نامرتبط استفاده کنیم، نتیجه دیگری به دست خواهیم آورد. مانند این که به جای نمک از فلفل استفاده کنیم. اما در مورد گنبد باید بگویم که در دوره مدرن، معماران زیادی برای طراحی مسجد سعی کردهاند و تلاش شده که ببیند میتوانند قوس و گنبد را کنار بگذارند یا نه، اما دیدند که چند مسئله وجود دارد؛ مثلاً یک مسئله انحناها و خطوط منحنی است و دیگری مسئله فرمهایی است که از زمین شروع میشود و به طرف آسمان میرود. اگر فرمها بخواهد مستقیماً به طرف آسمان برود و یک سری خطوط تیز و عمود بر هم باشد نتیجهای میدهد و اگر بخواهد خطوط منحنی باشد، یک نتیجه دیگر میدهد. نهایتاً معماران دوباره به این نتیجه رسیدند که گویا قوس و گنبد بهتر است. نکته دیگر این است که به هر حال باید یک نشانههایی در شهرها وجود داشته باشد و این نشانهها معنادار هستند. مثلاً کلیساها و منارهها در یک شهر اروپایی به شما میگویند که اینجا پاریس، رم یا بارسلونا است. بنابراین چنین انتظاری وجود دارد که وقتی ما به تهران به عنوان یک کلانشهر در سرزمین اسلامی است، وارد میشویم، یک سری نشانهها و نمادها وجود داشته باشد. به همین خاطر از نقش نمادین و نشانهای عناصر معماری که در مسجد وجود دارد، نمیشود گذشت، منتها معنایش این نیست که ما صرفاً آن گنبدی که بارها و بارها تکرار شده است را تکرار کنیم. شاید مسجد ولیعصر عکسالعملی در مقابل این بود که ما برخی مواقع جواب خوبی با استفاده از گنبد و مناره به فرم مسجد ندادهایم بنابراین نتیجه این شده که معمار خواسته کاری متفاوت از گذشته انجام دهد.
امروزه فرمت و شکل بناهای سنتی ما یک مقدار دستخوش تغییر شده است و آپارتماننشینی فرهنگی است که در تمام ایران گسترش پیدا کرده است بنابراین بناها تقریباً به یک شکل ساخته میشوند. خیلی از معماران اخیر معتقدند که در همین بناهای آپارتمانی با همان شکلی که مربوط به فرهنگ ما نیست، هم میتوان عناصر ایرانی را وارد کرد و یک معماری ایرانی خلق کرد. نظر شما چیست؟
با این صحبتها موافقم. ما هم در فضای خارجی که نماد محلههایمان خواهد شد و هم در فضای داخلی میتوانیم از فرمها، شکلها، تزئینات و مصالح متنوعی استفاده کنیم. میتوانیم از چیزهایی استفاده کنیم که یک معنای هویتی داشته باشند و هیچ اشکالی ندارد که بخواهیم این کار را انجام بدهیم. من بعضاً دیدهام که از همان فرمهای اسلیمی و الگوهای هندسی با یک تغییرات بسیار خوب و بهجا استفاده شده است که در نتیجه هم یک کار مدرن بهوجود آمده و هم بنایی ساخته شده که سابقه تاریخی هم دارد. نکتهای که اهمیت دارد این است که چنین مسائل در برخی دانشگاهها آموزش داده نمیشود و دانشجو و مهندس معمار، این مبانی را به خوبی بلد نیست و نمیتواند از آن استفاده کند. بدیهی است، اگر این مسائل آموزش داده شود، معماران ما به خوبی از آن استفاده خواهند کرد.
در بسیاری از مواقع وقتی قرار است بناهای مدرن ایرانی ساخته شوند، فقط میبینیم که در و پنجره بناها مقداری تغییر میکند یا صرفاً تزئینات ایرانی به در و دیوار چسبانده میشود. آیا این کار میتواند نفس یک بنا را بنای ایرانی کند و ما بگوییم این بنا یک بنای ایرانی است؟
آنچه که اصطلاحاً بهعنوان معماری داخلی یا معماری خارجی مطرح شده است، یک غلط شایع است. اصل معماری، فضایی است که بهوجود میآید. در یک فضای معنادار، آن رنگها و فرمهایی که برای زینت داخلی استفاده میشود، نمیتواند با روح فضا بیارتباط باشد؛ بنابراین ابتدا باید تکلیف روح و معنای فضا روشن شود. زینتها، رنگها و فرمها نیز اگر هماهنگ با روح و معنای فضا باشد، میتواند چیزی منطقی باشد. معماری باید از نظر سلسله مراتب در روابط فضایی کاملاً منطقی و براساس سبک زندگی ما طراحی شود اما اگر اینطور نباشد، صرفاً با اضافه کردن تزئینات نمیشود گفت این معماری ایرانی است.
روند معماری گذشته ما استاد و شاگردی بوده اما با این وجود، معماری آن دوران بیشتر گرایشهای مفهومی داشته است. ما امروزه معماری را به صورت آکادمیک به دانشجویان میآموزیم و مداوم بر مفهوم و نگاه معنادار تأکید میکنیم اما بخش مهمی از بناهای ما هیچ مفهومی را دنبال نمیکنند. فکر میکنید اشکال کار کجاست؟
اشکال این است که ما وقتی صحبت از معماری و هنر و فرهنگ میکنیم، به این مسئله توجه نمیکنیم که این مباحث باید یک کل واحد باشند. معمولاً آموزشهای دوران معاصر در دانشگاهها تجزیه میشوند و دانشجوها واحدهای مختلف را با اساتید مختلفی که هر کدام ممکن است درک و تعریفشان از معماری متفاوت باشد، میگذرانند. به همین خاطر باید کارهای دیگری انجام شود تا یک هماهنگی و وحدت در آموختههای شاگردها به وجود بیاید. بنابراین تجزیه شدن واحدهای درسی و تدریس این واحدها توسط اساتید مختلف باعث میشود که شاگردها به یک معنای واحد نرسند و در نتیجه اشکالی که وجود دارد همین بحث تجزیه شدن علوم در دوران معاصر است که البته تنها مربوط به معماری نیست و مربوط به رشتههای دیگر نیز هست. شما اگر به هر دانشکده دیگری هم بروید همین مسئله وجود دارد اما مسئله اینجاست که معماری با زندگی ما سروکار پیدا میکند و نمود بیشتری دارد.
شما عضو هیئت علمی دانشگاه هستید و یک دورهای نیز رئیس دانشکده بودید. در این سالها صحبتهای زیادی در این مورد شده که سرفصلها یا دروس معماری مناسب دوران مدرن امروز نیست. فکر میکنید آیا نیازی به تغییر سرفصلها و دروس آموزشی معماری وجود دارد یا خیر و اگر وجود دارد چرا این نیاز تا به امروز محقق نشده است؟
کاملاً درست است و سرفصلهای درسی ما جوابگوی مسائل امروزمان نیست. تجدیدنظرهای متعددی روی این سرفصلها صورت گرفته که البته هنوز مفید نیستند. به هر حال تکنولوژی جامعه به سرعت در حال تغییر است. از دو سال پیش تا به حال سیستم حمل و نقل ما با استارتآپهایی که آمده است، کاملاً به هم ریخته و یک انقلابی در این زمینه بهوجود آمده است. در آموزش ما نیز تغییرات زیادی ایجاد شده بنابراین ما دیگر نمیتوانیم به شکل گذشته، روند را ادامه دهیم. بدیهی است که سیستم آموزشی ما باید بهروز شود زیرا این سیستم کارآمد نیست و دوره آن گذشته است. چه بسا همان تجربهای که قبلاً انجام شده نیز، امروز خوب نباشد. بنابراین ضروری است که باید یک بازنگری اساسی در این زمینه صورت پذیرد. متاسفانه معمولاً بازنگریهایی که شکل میگیرد، اینگونه است که همین تعداد واحد و تعداد دروس مجدد مطرح میشود و تنها گفته میشود که هر کسی یکی از این درسها را مجددا بررسی کند و با این شکل قطعا اتفاق خاصی در شرح دروس رخ نخواهد داد.
چه کسی باید برای تغییر اصولی این بخش اقدام کند؟ آیا شما و امثال شما که جزو پیشکسوتهای عرصه آموزش معماری هستید، میتوانید نقشی در این زمینه داشته باشید؟
ما 5 یا 6 سال پیش با وزارت علوم وارد مذاکره شدیم و این کار را در دانشگاه هنر اصفهان انجام دادیم. متأسفانه عدهای فکر میکنند همه کارها باید از مرکز انجام شود و دانشگاه هنر اصفهان، دانشگاه هنر تبریز و دانشگاههای دیگر باید پیرو مرکز باشند. بنابراین کاری که ما انجام دادیم، با وجود اینکه به وزارت علوم منتقل شد و درصدی از آن را نیز تحویل دادیم، اما ابلاغ نشد و مجدداً برای این روند با دانشگاههای تهران وارد صحبت شدند و بازنگری را انجام دادند و به ما ابلاغ کردند. البته ما همین هفته گذشته در گروه معماری دانشگاه هنر اصفهان بحثی داشتیم که بیاییم بازنگری را انجام بدهیم و خودمان نتایج را ابلاغ کنیم.
آیا نباید بر مبنای هر شهر یک سری مباحث بومی برای معماری داشته باشیم؟ به هر حال معماری شهری مانند تبریز یک سری ویژگیهای خاص دارد و کسی که قرار است در تبریز کار کند باید جغرافیا و شرایط بومی آنجا را بهتر بشناسند. آیا میتوان با این دیدگاه نگاه کرد؟
یکی از موارد بازنگری که ما قبلاً داشتیم این بود که باید درسهایی که در اصفهان، گیلان، تبریز و شهرهای دیگر میدهیم، به اقتضای اقلیم، مسائل فرهنگی و نیازهای خاص آنجا باشد. به عنوان مثال بخشهایی از کشور مواجهه بیشتری با معماری روستایی و عشایری دارند لذا این مسائل باید در آموزش معماری آن مناطق لحاظ شود. یا به طور مثال اصفهان شهری است که از نظر جغرافیایی در کشور مرکزیت دارد و آثاری از دوران سلجوقی و صفوی در آنجا وجود دارد بنابراین تاکید بر درونمایههای این شهر یک نیاز است و چنین مسائلی باید در آموزشهای ما تأثیرگذار باشد.
یکی از بحثهایی که همیشه در مورد دانشجوها وجود دارد این است که چرا نسل جدید دانش آموختگان تا این حد در کار عملی ضعیف هستند؟ بحث دیگر هم این است که اساسا چقدر برای دانشجوها برنامههای حضور در بناهای تاریخی گذاشته میشود و این برنامهها چقدر میتواند در روند کاری آنها مؤثر باشد؟
در بازنگری دروسی که ما انجام دادیم، یکی از مسائل همین بود که آموزش معماری را بیش از پیش با مسائل اجرایی درگیر کنیم. با اینکه ما در دانشگاهها دروس عملی نیز داریم و سعی میکنیم با عناوینی بگوییم که آموزشهای ما صرفاً نظری نیست اما تأکید ما در آن بازنگری این بود که دانشجو بیشتر از قبل بتواند به کارگاهها و محیطهای اجرا دسترسی داشته باشد تا با واقعیت کارگاه، مصالح و تکنیکهای امروز بیشتر مواجه شود.
در معماری سنتی ما مفهوم وجود داشته و نگاه خاصی در بناها دنبال میشد اما ما در نهایت نوعی یکدستی را نیز در سیستم یک شهر میدیدیم. به عنوان مثال اگر وارد شهر اصفهان میشدیم، علیرغم اینکه معماران مختلفی در آنجا کار انجام داده بودند، اما در نهایت یک وحدتی در شهر وجود داشت. در شهرهای امروز چنین چیزی وجود ندارد و حتی برخی میگویند در نوع کارکردها هرج و مرج دیده میشود. برخی از کارشناسان معتقدند که تفاوتهای موجود حاصل این است که هر معماری سعی میکند به بنای خود کاراکتر و مفهوم خاص ببخشد و کلیت شهر را در نظر نمیگیرد. میخواهم شما بفرمایید که چطور ممکن است ما در معماری گذشته کاراکتر و مفهوم داشته باشیم اما در نهایت یک وحدتی را احساس کنیم، اما امروزه علیرغم اینکه گفته میشود برخی از بناها کاراکتر و مفهوم دارند، در نهایت آن وحدتی که در یک شهر نیاز هست را به دست نمیآوریم؟ این حاصل چه اتفاقی است؟
ما اگر به ظاهر معماری نگاه کنیم، ممکن است بگوییم تمام خانههای قاجار مانند یکدیگر هستند. در دورهای یک عده میگفتند در اصفهان چند خانه دوره قاجار داریم که اگر تنها یکی از آنها را نگه داریم و بقیه را تخریب کنیم، مشکلی پیش نمیآید. در صورتیکه اصل مطلب که فکر کنیم یکی از این خانهها کافی است، غلط است؛ زیرا وقتی وارد این خانهها میشویم، میبینیم که با یکدیگر یکسان نیستند و در هر کدامشان کاملاً نوآوری و تنوع وجود دارد. ما اگر در تمام ایران جستجو کنیم، دو مسجد پیدا نمیکنیم که بگوییم مانند یکدیگر هستند. در واقع ویژگیهایی مانند تنوع، خلاقیت و ابداع در همه این مساجد وجود دارد، منتها یک خطوط کلی نیز دیده میشود. خطی که یک وحدت به همه مساجد داده است. البته ما در دوره معاصر هم میتوانیم این دیدگاه را داشته باشیم و یک مقدار به سمت عناصر وحدتبخش برویم. این ناشی از همان آموزشهای ما است. یکی از نکات آموزش غربی معماری، تأکید روی نقش خود فرد معمار است و این باعث میشود که معمار به جای اینکه بخواهد یک معماری درست را خلق کند، تلاش کند تا خود را نشان دهد. این مسئله نشان دادن خود که در آموزشها وجود دارد و حتی تشویق نیز میشود، باعث از بین رفتن وحدت در بناها شده است.
این در حالی است که مسابقات معماری نیز بر روی تفاوت و بازی کردن با فرم تأکید میکنند. فکر میکنید مسابقات معماری چقدر میتوانند تأثیر مثبت یا مخرب داشته باشند؟
تأثیر مسابقات در این زمینه مخرب است زیرا همان کسانی که تدریس میکنند و آموزش میدهند، داوران و برنامهریزان مسابقات معماری هستند و من فکر میکنم یک بخشی از این نگاهها باید از آنجا درست شود.
آنطور که شما میفرمایید، اغلب اساتید و سیاستگذارها این نوع دیدگاهها را تعیین میکنند. با این وضعیت آیا ما در دهههای آینده میتوانیم به تغییر وضعیت معماری امیدوار باشیم؟
امیدوارم!