من با سخنی از سعدی، شاعر را مخاطب میگیرم، آنجا که میگوید: «مرد هنرمند هنرپیشه را / عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه آموختن / در دگری تجربه بردن به کار»
واقعیت این است که مجابی جامع جمیع جهات هنر و ادبیات امروز است. از شعر و قصه تا کاریکاتور و نقاشی و نمایشنامه فیالجمله در سیطره قلم مجابی تا به امروز خوش نشستهاند و کتاب مورد بحث ما بهترین دستیافت برای شناخت هر چه عمیق تر و دقیق تر این چهره دوست داشتنی ادبیات امروز است. من در میان شقوق مختلف فعالیت های مجابی از همه مهم تر شعر او را پاس می دارم. اگر چه در سایر زمینه ها نیز کارها کرده کارستان، اما مجابی شاعر، این استاد نازنینم چیز دیگری است. برای نمونه به شعر «به سپیدهدم انگشتانش» گوش هوش بسپارید و دل و جان به یادش بپردازید:
«دستی که گلدان را میآراید
گلی میشود
و به سرانگشت بلورین سپیدهدم
رنگ میبازد
روشنایی از پنجره باز
میلغزد
روی کلاه و چتر
روزنامه و
زیرپوش زنانه
خورشید در کف دست زن
کتابی میشود
که با نسیم ورق میخورد
و تاریکترین زاویه اتاق را
تسخیر میکند
بر لب مرد و
فنجان چای
سلامی میگذرد
باد میآید
پنجره را میبندد»
من اگر گاهی به شعری برمیخورم که سرشار از تصویرهای شاعرانه یا ایماژهای اساطیری شعر است، اما نکث و کاستی دارد، کل شعر را برای یک لغزش برنمیتابم، بلکه یادآوری این سخن حافظ التیام بخش این لغزش و پوزش است: در شعر مپیچ و در فن او / که اکذب اوست احسن او. در هر حال شناختنامه مجابی بهترین سند برای روزنامهنگاری است که نزدیک به پنجاه سال در عرصات شعر و قصه امروز و هفتاد سال حضور بیوقفه در سرزمین روزنامه نگاری این بوم فعالیت داشته است. حبذا! دکتر مجابی. برای آن که قارئین عزیز این رسانه از نظرات بزرگان شعر و فرهنگ امروز درباره این کارنامه طولانی نقد و نظری نیز داده باشند و از آن ما نیز حصه و سهمی برگرفته باشیم، اهم و امهات یک دو سه چند نظرات شاعران امروز را درباره شعر جواد مجابی می آوریم:
منوچهر آتشی: تقصیر مجابی، ذهن فعال و سیال اوست، شاعر میراثی بی کران پشت سر دارد.
اسماعیل خویی: شاعری خوب، داستاننویسی بزرگ، سخنشناس – و باز – یعنی سخنسنجی نام آور و طنزپردازی شیرینسخن.
کاظم سادات اشکوری: به یاری تمثیل شاعر میتواند حرفهایی بزند. طنز هم راه دیگری است که اندیشه شاعر را باز میگذارد.
حافظ موسوی: ذهنیت دکتر مجابی پیچیده است. یعنی پرشهای ذهنیاش زیاد است. گاهی در ذهن خواننده قابل جمع نیست.
محمود دولتآبادی: کارش همه عرصهها را دربر میگیرد. در عرصه فرهنگ من چیزی نتوانستم پیدا کنم که از نگاه مجابی دور مانده باشد. یک مشخصه دیگر روحیه خوشبینانه اوست در همه حال.
رضا براهنی: مجابی جنون نوشتن دارد. این مرد وجدان شریف استقلال نویسنده در کشور ماست.
سیمین بهبهانی: جواد شیرین و خندان است. طنز توانمند و زیبایش هیچ کار او را وانمیگذارد. کانون خانوادهاش کانونی با محبت و گرم است.
سیدعلی صالحی: شعرهای سرخوشانه آقای مجابی دقیقا نوعی مقابله انسانی و درست با جامعه ای است که افسردگی ملی دارد.
احمد شاملو:با نوشته های مجابی از پیش آشنا بودم. با طنز سوزانش. در زبانی فشرده و قالبی تنگ که از مفاهیم چیزی همچون گلوله می سازد و نیز با آگاهی او از کاری که می کند.
محمدعلی سپانلو: مجابی یک تجربه گر است. در نهضت ادبیات جدید ایران، مجابی در واقع یکی از شاخص های این نهضت است. صدای ویژه داشته و هم تجربه های گوناگونی را از سر گذرانده است.
عمران صلاحی: مجابی هم شاعر است، هم طنزنویس، هم نقاش، هم کاریکاتوریست، هم داستان نویس، هم رمان نویس، هم نمایشنامه نویس، هم سناریست، هم موسیقی شناس، هم منتقد و روزنامه نگار، هم محقق، هم صاحب نظر، هم مشوق و هم انسانی بسیار شریف و نازنین.
عبدالعلی دستغیب: در آثار مجابی طنز و جدی، طیبت و اندوه، مضحکه و غمنامه به هم می آمیزد.
ژازه طباطبایی: هر کجا از هنرمندان ایران و هنر ایران بزرگداشت برپا بود، یک چهره همیشه وجود داشت، "مجابی" که با صداقت و نیروی عجیبش جلوه گری می کرد. کسی که با از خود گذشتگی،بدون توقع و پاداشی در تمام این سال ها حضور داشت و کوشش داشت راستگو و صادق باشد.
محمود فرشچیان: نازنین، می دانم مدتی است با من محبت سابق را ندارید و امیدوارم مجالی باشد که پس از طرح مسائلی واقعا حق را به من بدهید. این روزها بیشتر به یاد آن عزیز بودم.
من برای نخستین بار مجابی را در شب اجرای کنسرت یک گروه موسیقی فرانسوی به نام گیریبل و پیر اوربان در تئاتر شهر دیدم. خیلی ساده شوق مرا برای روزنامهنگاری در روزنامه اطلاعات پذیرفت و من پس از این کنسرت دو سال در تحریریه این جریده فریده مشغول بودم. از مجابی بسیار چیزها آموختم و حق استادی بر گردن من دارد و من روزنامه نگاری متدیک و با اسلوب را از وی آموختم. چه شبها که در کنسرتها و نمایشگاههای نقاشی با او بودم. سال ۱۳۵۵ هنگام اجرای دهمین جشن هنر شیراز قرار بود من به عنوان منتقد تئاتر روزنامه اطلاعات در این جشن حضور داشته باشم. آنان نپذیرفتند، چرا که من درست پیش از شروع جشن در مقالهای نوشته بودم: «جشنوارههای بیگانه با مردم، محکوم به شکستاند.» آب توی دل منصور تاراجی سردبیرمان تکان نخورد. به من گفت بد به دل راه نده، قلم تو هم چموش است. فردا هتل و بلیط هواپیما برای رفتن به شیراز برایت آماده است؛ و من ده روز تمام میهمان جیب روزنامه اطلاعات بودم و گزارشهایم را از آنجا به تهران ارسال میکردم. نقش دکتر مجابی در این میان بسیار اساسی بود و من مراحم او را در این میان هرگز فراموش نمیکنم. روزنامهنگاری فرهیخته و دانشآموخته که مانند پدری که فرزندش را میآموزاند، همیشه دنبال من بود. بیژن امکانیان و فریدون جیرانی، هر دو به دعوت دکتر مجابی و دوستی با من، سال ها در اطلاعات کار کردند، حتی موقعی که من دیگر آن جا نبودم.
کتاب شناختنامه جواد مجابی فرصتی مغتنم است تا نسل امروز با ابعاد چهره این رکین مسلم آشنا شوند. شعری از دفتر آسمان مضطرب که سخت بر دل و جان من خوش نشسته است، پایانبخش این نوشتار است:
تو از خانه چه میدانی؟
که آن را در آتش باران بمبها ندیدهای؟
از کودکان پناهجوی گردابها چه میدانی؟
حتی با نعش کبودشان در ساحل موبایلت.
تو از وطن که پاره پاره شد و از دلم
از بیچیزان شرمسار و مردان عقلباخته
تو از آسیابی که از خون ما میگردید کی خبر داری؟
فخری نیست دانستن عذاب ما دوزخیان
اما ندانستنش بهشتی نصیبتان نمیکند.
میز مذاکرات مزین باید باشد، میدانم
حرفها به زبان شما و در اسلوب دیپلماسی
تحمل میکنیم فضا را
تحمل میکنم به دشواری زخم گلولهای را
که زیر ریهام خونریزی است
پیش از آن که از دست روم باید
حرفی بزنم
که احتمالا نخواهی فهمید
نوزدهم زمستان ۹۶، تهران