سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: در یادداشت سیمین بایرامی شاعر و فیلمنامهنویس، درباره شعر و موسیقی آمده است: که باید سالها و سالها رویا بپردازی تا یک بار، فقط یک بار، تاثیرگذار باشی! عدم وجود موسیقی را نمیتوان حتی تصور کرد و در عین حال انهدامش را میتوان پیشبینی کرد، اگر به فریادش نرسیم.
وقتی سخن از موسیقی است به آن نقطه از طبیعت آدمی اشاره میشود که باعث تکامل روح بشر شده است؛ در پیدایش یک اثر فاخر، شنیدن موسیقی میتواند کمک بزرگی باشد؛ برای ابراز و اهدای حسی زیبا به مخاطب، که میتواند زندگی را برای ادامه دلپذیرتر کند؛ موسیقی در زایش یک اثر اهرم حرکتی توانمندی است، اما در جایی که بودنش الزامی خوانده شود و البته با حفظ جایگاه و شان هنرمند؛ منِ مکتب ندیده، میگویم مکتب ندیده، چرا که در ساخت و ساز موسیقی سواد کافی ندارم، اما به دلیل شنیدن مداوم موسیقی احساس بسیار قوی به آن پیدا کردهام و میدانم که شعر و ترانه وزین چه پاپ چه سنتی، در لایههای ساز و آوازی درخشان چه معجزهای است و اگر سبک باشد چه ویرانی به بار میآورد؛ و همینطور اگر موسیقیِ ترانه سبک و در خور نباشد چه فاجعهای برای شنیدن است و احساس!
در این لحظه روی سخنم بیشتر با شعر و ترانه است تا موسیقی؛ از تبلور روحی یک شاعر میگویم که ترانه هم میسراید، و آن نواختن تارهای احساس است با صدای ساز، خیال است و عاشقی؛ زمانی که خوانندهای، اشعار بزرگان شعر نظیر مولانا، خیام، سعدی، حافظ و... را به راحتی نمیتواند بخواند اینجاست که ترانهسرا متناسب با ساز و کار موسیقی آن را میآراید و اگر هم خود ترانهسرا باشد، پر واضح است که باید و باید مسلط به ادبیات و آشنا با موسیقی و سلیقه مردم جامعه خویش باشد و یا آنقدر در کار خود متبحر باشد که سلیقه شنیداری مردم جامعه را به سمت بهتر شدن هدایت کند.
در این اواخر ما شاهد استفاده از ترانههایی با سطح سخیف و نازلی هستیم که انسان رغبتی برای شنیدنش ندارد. یکی از دلایل آن زمانی است که شبکههای اجتماعی به صورت نامتعارف از کتاب و منابع پژوهشی پیشی میگیرند و سلیقههای سیاستپردازان موسیقی بدون آگاهی به عرصه تصمیمگیری وارد شده به جای اهالی موسیقی تصمیم به تعیین آن میکنند، پس باید انتظار این سطح از فاجعه شنیداری را داشت و اگر تنها سلیقه چند نفر در یک سازمان مشخص و پول سرمایهداران تعیینکننده باشند و البته شهرتطلبی یک شبه خواننده بدون تعهد، در لابیبازی و رابطه، با هر ترفندی و با هر سطح از ارائه اثر پیامدش شنیدن این سبک و نوع موسیقی سخیف و نازل است.
متاسفانه چشمپوشی اصحاب فرهنگ و رسانه به این حجم از سبکانگاری یا بهتر بگوییم هیچانگاری موسیقی و ترانهها غیرقابل باور است. زبان ترانه، به گفته محققان که به وضوح هم دیده میشود و قابل درک، طی این سالها افت بسیار شدیدی داشته است. هجویات را بر وزن و قافیه مینشانند به نام ترانه با آلات و ادوات موسیقی هم گام کرده به عنوان یک اثر مثلا هنری بیرون میدهند. آیا این توهین به شعور مخاطبی که درک میکند نیست؟
البته ترانهسرایان بسیار بسیار قابل و ارزندهای داریم که در سختی کار خویش سعی بر حفظ جایگاه ادبی ترانه را دارند. ترانهسرا، خواننده و سازنده موسیقی یک شعر، سعی بر این دارند با عبور از تابوهای معمول در جامعه و ایجاد هیجان، اقشار مختلف به ویژه جوانان را به خود جذب کنند، ایجاد هیجان خوب است و متناسب با احوال جوانی، اما بهتر نیست قدری بر دانستههای ادبی خود بیفزایند و در این راه با اشعاری درست و محکم و ساخت موسیقی مناسب، جوان و یا هر مخاطبی را به اندیشیدن وادار کنند؟! که کار هنر، به غیر از این نیست و اما، متاسفانه سخت است پذیرفتن این موضوع که به دلیل یک سری اخلاق رسمی که بر جامعه حاکم است و به دلیل اینکه یک سری رفتار و کلمات را نمیپذیرند به چیدن شاخ و برگهای یک ترانه میپردازند؛ در جایی که موسیقی ایرانی بنمایهاش کلام و حرف است؛ تمثیلهایی عاشقانه و معاشقههای کلامی، باب دلدادگی در هنر ایرانیست؛ مگر غیر این است که ماهیت ترانهها در سراسر دنیا عاشقانه و غنای موسیقی بسته به آن، حتی اگر ترانهای کلام اعتراضی و اجتماعی هم داشته باشد رگههای عاشقی در آن کاملا هویدا است. کافیست دقت کنیم.
به نقل از منتقدان و پژوهشگران موسیقی، ما شاهد آن بودهایم و هستیم که ترانهسرایانی بزرگ، کارهای فاخر و ارزندهای را قبل از انقلاب اسلامی تا الان ارائه کردهاند، نظیر رهی معیری، نواب صفا، بیژن ترقی، ایرج جنتیعطایی، اردلان سرافراز، شهیار قنبری و ...
پس این یکی دو دهه اخیر با این پیشینه چه بر سر ترانهها میآید و آمده است؟ از نقطه نظر محققان موسیقی، تاثیر رسانهها بیشتر از هر چیزی است اما متاسفانه انتخاب نوع موسیقی از رسانههای ملی با توجه به وجود اشعار مختلف از ترانهسرایان نامدار و غیره کاملا سلیقهای و بر اساس فاکتورها و سیاستگذاریهای مختلف و نوع ارتباط تهیهکنندگان و مدیران برنامه با فضای مجازی و خوانندگان انجام میشود.
گیجکننده است، این سطح از بیتفاوتی به هنر موسیقی و ترانه!.. این سوال همواره ذهن اهالی موسیقی و ادب را به خود مشغول کرده است که چرا به میراثِ ادب و فرهنگ شنیداری در قالب شعر و موسیقی توجه نمیشود؟!
چرا حتی یک برنامه وزین به بررسی اشعار و ترانه با کارشناسان خبره مشتمل بر ادیبان و پژوهشگران موسیقی، در باب ساز و آوازِ ایرانی تهیه نمیشود؟ چرا زمینهای فراهم نمیشود که منِ جوان به جای گرایش به فرهنگ بیگانه و رفتن به سمت و سوی ساخت موسیقیهای زیرزمینی یا رفتن به آن سوی مرز، با اعتماد وطیب خاطر بر روی زمین خود آمده و در کشور خویش و با استعداد خود شعر و موسیقی در خور ارائه کند؟ و هزاران چرای دیگر...
با احترام به ترانهسرایان و اهالی موسیقی پرسش این است که چرا ترانههای دورههای پیشین اشعاری قوی و پر محتواتری دارند؟ علاوه بر ممیزیها، سانسور و تعیین سلیقه شنیداری و عدم حمایت کافی از سوی دولت، عوامل دیگری هم هست که بسیار بسیار مهمتر است و آن عدم تسلط به زبان دستوری و آرایههای ادبی، نداشتن اطلاعات و فقر ادبی، عدم تسلط کافی در حیطه ادبیات کلاسیک و معاصر، تاریخ و البته تاریخ هنر و مهمترین آن عدم تعهد به خویش و جامعه و مردم است. در این عرصه سخن بسیار است و مجال کم؛ اما هر کاری به صورت خاص هنر، موسیقی و ادبیات، در همبستگی جامعه و سرپرستان آن سرزمین میتواند جایگاه درستی پیدا کرده، به رشد و بالندگی لازم برسد و البته این یک دِین بزرگی است بر گردن دوستداران و اهالی ادب و فرهنگ این خاک، تا شعر و موسیقی ایران ماندگارتر و هنرمندانش جایگاه واقعی خود را پیدا کرده و نام و آثارشان بزرگ و جاودان بماند.