سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، لیلا کردبچه متولد 1359 در تهران، شاعر و پژوهش‌گر ادبیات است. او دانش‌آموخته‌ کارشناسی‌ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دوره‌ دکتری در رشته‌ "ادبیات معاصر" در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد. از او تاکنون یازده مجموعه‌ شعر و ترانه و همچنین پنج کتاب در حوزه نقد، تحلیل و پژوهش ادبی منتشر شده است. کردبچه به تازگی مجموعه ‌شعر "نشت گاز در شب تنهایی" را توسط نشر نیماژ منتشر کرده و این کتاب که پیش از نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران امسال عرضه شده بود به چاپ دوم رسیده است. به بهانه انتشار چاپ دوم این مجموعه ‌شعر با لیلا کردبچه گفت‌و‌گویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

 

این‌ روزها بحران مخاطب به‌ شدت گریبان شعر را گرفته است. متوسط شمارگان کتاب‌های شعر به 200 نسخه رسیده و همین تعداد هم فروش نمی‌رود. با توجه به این‌ که اشعار شما همواره پر مخاطب بوده و آثارتان چندین‌ بار تجدید چاپ شده‌اند، به‌نظرتان چگونه می‌شود از این بحران عبور کرد؟

نمی‌دانم اصلا دغدغه مخاطب داشتن درست است یا نه! در عین این‌که در لحظه سرایش اثر یا خلق هر اثر هنری اصیل، فکر کردن به مخاطب کم‌ترین اهمیت را دارد، اما واقعا کمتر هنرمندی به بازخورد اثرش بین مخاطبان فکر نمی‌کند. اما در نهایت و در پاسخ به سوال شما، معتقدم که در حوزه شعر، بحران مخاطب به این‌ شکلی که آمارهای رسمی ناشران نشان می‌دهد، وجود ندارد. مخاطب شعر از فضای حقیقی چاپ و نشر کاغذی، به فضای مجازی و رسانه‌های دیجیتالی کوچ کرده، نه این‌که شعر نخواند یا کمتر بخواند. حتی در مواردی می‌بینیم که همین فضای مجازی به راه‌ یافتن شعر به فضاهایی کمک کرده که نهادها و سازمان‌های حقیقی عملا از انجام آن ناتوان بوده‌اند. به هرحال واحد شعر، تک اثر است که می‌تواند از چند سطر تا چند صفحه را شامل شود و به‌ راحتی در فضای مجازی دست‌به‌دست و خوانده شود و می‌بینیم که معمولا کوتاه‌ترین‌ها یا کوتاه‌ شده‌هایشان توفیق بیشتری در جذب مخاطب در فضای مجازی دارند. سیدعلی صالحی هزاران صفحه شعر دارد، اما مخاطب عام دنیای مجازی یک "حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن"اش را می‌گیرد. هم نمی‌شود گفت آن شعر مخاطب تازه‌ای پیدا کرده، هم نمی‌شود همین اقبال عمومی را نادیده گرفت. در مجموع ماجرای پیچیده‌ای است این وضعیت مخاطب شعر در فضای مجازی و حقیقی که نیاز به واکاوی‌های جامعه‌شناختی دارد و اتفاق بدی هم نیست. اما به هرحال آسیب جدی به بدنه نشر کاغذی شعر زده، می‌زند و در سال‌های آتی به‌نظر می‌رسد حتی شعر را از چرخه چاپ و نشر خارج می‌کند.

در مصاحبه‌ای گفته بودید اگر شاعری درباره‌ یک واقعه شعری می‌نویسد آن شعر باید ماندگار باشد. به‌نظرتان چه عواملی باعث می‌شوند شعرهایی که برای تاریخ و واقعه‌ خاصی سروده می‌شوند، در همان تاریخ منجمد و تاریخ مصرف‌دار نشوند؟

یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث می‌شود شعری ماندگار شود، پس از "شعر" بودن و "خوب" بودن (که درباره‌ همین دو عامل می‌توان سال‌ها حرف زد)، همین است که اساسا شاعر به نیت خوانده شدن شعرش به بهانه‌ای خاص شعر نگوید. شعر بگوید برای ثبت یک لحظه، یک حس یا حتی برای ثبت یک کشف زبانی و تصویری یا ثبت یک اجرای تازه فرمی و... نه این که چون پس‌فرداشب، شب یلداست، شعر برای شب یلدا بنویسد با این تفکر که به این مناسبت زمانی خاص، شعرم را می‌خوانند! یا مثلا همین حالا ببینید به ‌مناسبت همین سیل اخیر، چقدر بسامد واژه سیل در شعر دوستانی بالا رفت که حتی حاضر نیستند، هزینه یک‌ روز سیگار و قهوه‌شان را برای کمک به سیل‌زده‌ها اختصاص دهند. خب شب یلدا هم صبح فردایی دارد و سیل هم بالاخره فروکش می‌کند، بعدش چه؟ از روی شعرهای برخی از شاعران می‌توان تقویم تهیه کرد!

خانم کردبچه در مجموعه‌های شعر پیشین شما هم‌چون "یک‌شب‌ پرنده‌ای..." و "آواز کرگدن"، رانه اصلی شعر شما عنصر عاطفه بوده که با تجربه‌هایی در زبان همراه شده است. آیا در اثر جدیدتان یعنی "نشت گاز در شب تنهایی" هم همین رانه در شعر شما کار می‌کند؟

عنصر عاطفه در "نشت گاز در شب تنهایی" به ‌مراتب قوی‌تر از مجموعه‌های پیشین است. "نشت گاز در شب تنهایی" را عاطفی‌ترین اثرم می‌دانم و به همین‌نسبت صمیمی‌ترین و عزیزترین آن‌ها. شاید تجربه‌های فرمی یا حتی تجربه‌های زبانی شعرهای مجموعه‌های پیشین در این مجموعه کمتر به چشم بخورد، اما صدق عاطفه‌ای در این اثر هست که آن را از کارهای قبلی متمایز می‌کند.

در مجموعه‌ شعر "نشت گاز در شب تنهایی" به‌رغم حفظ نشانه‌های سبکی و مضمونی، به‌نظر می‌رسد زبان برای شما تبدیل به دغدغه‌ای برجسته شده و راوی شعرها به‌نوعی با فیزیک کلمات درگیر است. آیا می‌توانیم این را در کارنامه شعری شما نوعی پوست‌اندازی تلقی کنیم؟

 اتفاقا در این مجموعه اصلا دغدغه‌ زبان نداشته‌ام، دغدغه‌ فرم هم نداشته‌ام و حتی دغدغه‌ نوشتن شعر هم نداشته‌ام و زبان شعرهای این مجموعه بی‌کم‌ترین کوششی به‌شکل طبیعی خود و در فرایندی کاملا طبیعی متولد شده است. پوست‌اندازی را از جنبه‌ای دیگر در این مجموعه می‌بینم و آن این‌که پس از گذشت حدود چهار سال از نوشتن شعرهای "آواز کرگدن"، دیدم دیگر در پی رقم‌زدن اتفاق ادبی و زبانی و ساختاری و چه و چه نیستم، صرفا در پی ثبت زیبا و نه لزوما هنرمندانه لحظاتی در زندگی حسی و عاطفی خود هستم که با گذشت زمان، هر لحظه ممکن است فراموشی مثل سیلی بنیان‌کن بیاید و آن‌ها را، آن لحظات بکر را با خودش ببرد. در کارهای قبلی‌ام توجه به مساله زوال نقش پررنگی ایفا می‌کرد؛ زوال جوانی، زوال زیبایی، زوال هستی... اما بعدها حس کردم زوال احساسات، جزو دردناک‌ترین زوال‌هاست؛ در لحظه‌ای خاص، ساعت چهار نیمه‌شب از خواب می‌پری و آن لحظه حسی داری که به‌عنوان یک شاعر و یک پژوهش‌گر ادبیات، می‌دانی که صددرصد شعر نیست، اما چرا باید بگذاری آن لحظه‌ ناب از دست برود؟ چرا اگر می‌توانی، ثبتش نکنی؟ شعر "شب شدید" در این مجموعه برمبنای همین تفکر شکل گرفته: (ساعت چهار نیمه‌شب است / و قبول دارم این جمله،/ شروع مناسبی برای یک شعر عاشقانه نیست / اما طوری از خواب پریده‌ام / که ناچارم بگویم "دوستت دارم"، / که "ساعت چهار نیمه‌شب است"، / که "هیچ‌وقت، هیچ‌جای دنیا، هیچ‌ساعتی / به این شدت / چهار نیمه‌شب نبوده است"). یا همین‌طور شعر "پرندگی" که ثبت تصویر زنی است که وقتی از بالای پل عابر رد می‌شود، فکر خودکشی و انصراف از آن به‌سرعت از ذهنش عبور می‌کند: (بالای پل / فکر می‌کنم به این که ادای پرنده‌ها را اگر دربیاورم، / چقدر ممکن است طبیعی باشم؟ / عصرها / که به لانه برمی‌گردم / عصرها / عصرها /  عصرها / که کودکانم در انتظار آب و دانه‌اند). همین ثبت لحظه، کاری است که عکاس‌ها می‌کنند، اما ببینید زبان و بیان شاعرانه چقدر بهتر می‌تواند برخی لحظات را ثبت کند!

در برخی شعرهای شما ردپای صنایع ادبی با روش‌هایی جدیدتر به چشم می‌خورد؛ مثلا وقتی "پیام کوتاه احوالپرسی پس از سال‌ها" را به "خانه‌ای کلنگی با گیره‌های رنگی نو بر بند رختی پاره" تشبیه می‌کنید. آیا به‌نظرتان بدایع و صنایع لفظی با شیوه‌های جدید هم‌چنان می‌توانند در شعر امروز اصطلاحا کار کنند؟

علی‌رغم این که معتقدم صنایع ادبی ما نیاز مبرم به نوسازی دارند، اما تلاشی در این ‌زمینه نکرده‌ام و اگر صنایع ادبی در شعر من نو شده‌ باشد (که معتقدم اغلب به‌جای نوشدن از درون، صرفا جامه نو پوشیدند و در پوشش تصاویر نو عرضه شده‌اند)، به‌طور کاملا طبیعی اتفاق افتاده است. اما در شعر برخی شاعران می‌بینم که صنایع ادبی (خودآگاه یا ناخودآگاه) واقعا نو شده‌اند. کارکرد "کنایه" را در شعرهای حسین صفا ببینید! آیا همان کارکرد "کنایه" در یک دهه قبل است؟ در کتاب "مشت در نمای درشت" زنده‌یاد سیدحسن حسینی، آن جا که به تلفیق تصاویر سینمایی و صنایع ادبی می‌پردازد تا نشان دهد که صنایع ادبی و اساسا داشتن نگاه شاعرانه چقدر می‌تواند به فیلم‌ساز کمک کند، می‌بینیم که اساسا داشتن نگاه نو و مجهز بودن به زاویه نگاه خاص، چگونه می‌تواند هر صنعتی را (ادبی، سینمای و...) از درون متحول و نو کند.

برخی وضعیت‌های کنایی در شعر شما برجسته می‌شوند. مثلا سطرهایی هم‌چون "کاش، کاش، ای‌کاش / آنکه رد مانده از او سرخ است / روزی به صحنه جنایت خود برگردد" یا "... و برای گرفتن دست‌هایت دلیل محکمی ندارم" و... آیا به‌نظرتان خواننده عام می‌تواند با کنایه ارتباط برقرار کند؟

امیدواریم که بتواند! البته دغدغه‌ مخاطب عام داشتن هم از آن کارهاست، اما می‌شود امیدوار بود که مخاطب عام چند پله بالاتر بیاید، نه صرفا برای بهتر فهمیدن اثر ادبی که برای بهتر فهمیدن دنیا، بهتر فهمیدن زندگی.