سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: متروی مصلا را میروم بالا. میتوانم از مترو شهید بهشتی وارد نمایشگاه کتاب تهران شوم اما ایستگاه مصلا نزدیکتر است و این طوری یکدفعه وارد بلبشوی نمایشگاه کتاب میشوم. سال گذشته که نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب بود مسیر طولانیتری را باید میرفتیم. تهران را باید تا خِرتِناق سوار مترو میشدیم تا برسیم به شهر آفتاب. شهر بزرگی با کلی امکانات که البته نتوانست میزبانی امسال نمایشگاه کتاب تهران را به دست بیاورد. خیلی راحت همه چیز برگشت سر قصه اول: مصلای تهران.
روز چهارم نمایشگاه کتاب تهران است و خیلی خبری از بازیدکنندگان نیست. گزارشها -مکتوب و تصویری- میگویند سه روز اول جمعیت زیادی روانه نمایشگاه شده بودند. روز چهارشنبه، روز نخست نمایشگاه کتاب مصادف شده بود با نیمه شعبان و خیلیها فرصت کرده بودند اولین روز سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران را از نزدیک ببینند. بعدش هم که خورد به دو روز پایانی هفته و مردم حسابی از نمایشگاه کتاب استقبال کردند. شنبه اما دست کم در محوطه مصلا مردم زیادی دیده نمیشود. تاکسیهای ون مگس گاهی خودروشان را پر از مسافر میکنند و روبهروی بخش ناشران عمومی پیاده میکنند. از ورودی یکی از سالنها وارد شبستانِ ناشران عمومی میشوم. حالا در برابرم تالار بزرگ مصلا با جمعیتی نه چندان کثیر خودنمایی میکند. بعضی از غرفهها خالی است، بعضیها تقریبا خالی و چندتا حسابی غلغله است.
دور و بر انتشارات بیدگل چند مراجعه کننده ایستاده است و به کتابهای روی میز نگاه میکند. کتابها همین طور از برابر چشمانم میگذرند: "عروسک، ماسک و اشیای نمایشی"، "تئاتر پارسی، نمایش ایرانی"، "تئاتر مستند"، "دراماتورژی چیست؟ دراماتورژ کیست؟"، "زنان تروا"، "بیوهی زیرک"، "بازیابی امر محسوس"، "پوپولیسم چیست" دو کار از وودی آلن: "بی بال و پر" و "مرگ"، "آنچه سینماست"، "سینمای فانتزی". بله، بیشترش در حوزه تئاتر است و سینما و نقد. اما بیش از همه دو سری از آثار بیژن الهی و بهمن فرسی روی میز جلوه میکند. از فرسی 5- 6 تا کار است از جمله "پلههای یک نردبان"، "آرامسایشگاه" ، "گلدان، بهار و عروسک"، "صدای شکستن" و کارهایی نظیر "مستغلات" هانری میشو، "اشراقها"ی آرتور رمبو، "نیت خیر" هولدرلین و "دره علف هزار رنگ"؛ جنگی از گرداندههای بیژن الهی.
از مسیر بعدی راهم را پیش میگیرم و از کنار غرفههای کوچک و خالی میگذرم. حتی بعضی از غرفهها مساحت آنچنانیای دارند و خالیاند. بعد در آخر سالن شعبه مستقر بانک شهر در شبستان را میبینم که کلی آدم دورش جمع است و دارند بن کارت میگیرند. سمت چپ یکی از خروجیهای شبستان است که دوباره به سرویسهای بهداشتی و جمعیتی پرشمار ختم میشود. نبش ورودی، انتشارات مرکز است که مثل همیشه شلوغ نیست. در راه آمدن انتشارات ققنوس اما بیشتر چشم را جلب میکرد و غرفه بزرگ انتشارات سوره مهر. انتشارات هرمس جای بدی است، غرفهشان آن گوشه افتاده، اما پر از کتابهای مستطاب است. در بدو ورود میتوانید آثار کلاسیکشان را ببینید. من دو کتاب "تاریخ بلعمی" و "لباب الالباب" را تورق کردم: درباره اولی نوشتهاند که قدیمیترین کتاب در نثر فارسی است و دومی هم گویا قدیمیترین تذکره شعر است. دوباره کل مسیر را دور میزنم و میرسم سر جای اولم.
از شبستان میآیم بیرون تا نفسی تازه کنم. نفسم تازه میشود و چشمم به بیلبوردهای تبلغیاتی دو شرکت میخورد. عجب بیلبوردهای بزرگی. خیلی تبلیغ جالبی است. خندهم میگیرد حسابی. مردمِ در نمایشگاه کتاب را به تهیه و خواندن کتابهای دیجیتال دعوت کرده است. نمایشگاه کتاب تهران با خودش هزاران مراجعه کننده میآورد که شاید بعضیشان ندانند دارند پا به کجا میگذارند. دارند پا میگذارند جاپای بیلبوردهای تبلیغاتی بزرگی که حتی اگر نخواهند چشمشان به رویشان روشن میشود. میگویند بعضی از این تبلیغات تا یک میلیارد هزینه برداشته است. فکر کنید؟ یک میلیارد هزینه میشود تا مردم در آن لحظه به کتاب دیجیتال فکر کنند. برمیگردم شبستان. این بار سمت چپ را پی میگیرم و در گوشه سالن بزرگ شبستان به انتشارات چشمه و غرفه وسیعشان میرسم. خیلی شلوغ است. کلی آدم پشت پیشخوانها ایستاده است و کتاب میدهد دست مردم و دو نفر هم آن جلو دارند کتابها را میگذارند داخل پاکت و تحویل بازیدکنندگان میدهند.
از همان مسیر برمیگردم و نشر نظر را میبینم و متصدیانی که بازدیدکنندگان را راه میاندازند. نشر نظر با رویکرد انتشار آثار تجسمی خیلی سال است دارد کار میکند. بعد یادم میآید داریوش شایگان فقید در این نشر کتاب "جنون هشیاری" را منتشر کرده بود. شاید مهمترین کتابی که در زبان فارسی درباره بودلر نگاشته شده است، همین "جنون هشیاری" باشد که سال 94 منتشر شد. خود داریوش شایگان درباره این کتاب مینویسد: "غرض از نوشتن این کتاب معرفی شاعر پرنفوذی است از فرانسه قرن نوزدهم که با فراگذشتن از مرزهای زبانی به شاعری اروپایی بدل شد و طنین و پرتوان شعرش گستره تاریخ را مقهور خود کرد تا اینچنین شارل بودلر دوشادوش اصحاب جاودان هنر و بزرگان زوالناپذیر همه ایام باز بر این حقیقت صحه گذارد که هنر راستین بیزمان است و ورای سرحدات جغرافیا.ظهور شاعر برجستهای چون بودلر و شأن و مرتبتی که به سرعت در سراسر اروپا نصیب او شد، از غنای فرهنگی اروپا در نیمه قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم حکایت دارد. در نیمه دوم قرن نوزدهم که دوران درخشش اروپا در عرصه ادبیات است، اسطورهای در عالم شعر ظهور کرد که ارکان مستحکم معیارهای متعارف به لرزه درآورد و دگرگونی عظیمی در قلمرو ارزشها پی افکند."
میگویم: "لطفا دو نسخه "جنون هشیاری" میآرید؟"
میرود میآورد. نکته قابل توجه این بود که کتاب را از انبار غرفه آورد. کلی تاویل و تفسیر آمد به ذهنم، اما رمقِ واکاویشان را نداشتم. بیشتر دوست داشتم آن یکی کتابِ مرحوم هم که دوستش داشتم بگیرم. برای همین هم رفتم سراغ "فرهنگ معاصر" و کتاب دیگر شایگان یعنی "فانوس جادویی زمان" کتابی درباره مارسل پروست، زندگیاش و اثر سترگش "در جستوجوی زمان از دست رفته". انتشارات فرهنگ معاصر تا الان که دارم این گزارش را مینویسم دو کتاب را بیشتر از همه فروخته: "کلیدر" اثر محمود دولت آبادی و "فانوس جادویی زمان" اثر شایگان فقید. در این نشر کتاب دیگری هم از داریوش شایگان هست: "پنج اقلیم حضور"؛ کتابی که به بررسی ویژگیهای تاریخی، اجتماعی، روانی و سیاسی شعر پنج شاعر برجسته ایرانی یعنی فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ میپردازد. این کتاب هم حالا به چاپ پنجم رسیده است.
از شبستان میآیم بیرون، زیر آفتاب بلندِ تهران و گرمایی که همیشه از اردیبهشتماه منتظرش هستیم. از برابر بیلبوردهای تبلیغاتی دور میزنم. بعد میروم سمت تاکسیهای ون. سوار میشوم و طولی نمیکشد که ماشین پر میشود. یکی از مسافران که لباس پیکهای موتوری به تن دارد به راننده میگوید: "آقا، این از اون تاکسیهای رایگانه؟"
راننده بی اعصاب سر میجنباند.
"یه پنجاه متر اونورتر میشه پیاده بشم."
راننده میگوید: "نه."
"همین سر پیچ بعدی پیاده میشم... همهش پنجاه متره..."
"پنجاه متر پیاده گز کن... پاتم وا میشه..."
چه مسافر مظلومی. چرا چیزی نمیگوید.
به جایش راننده حرف میزند: "این تاکسیها مبدأ-مقصدشون مشخصه... فقط مترو توقف میکنیم... متروی مصلا... قرار نیست هر جا خواستید پیاده شید که..."
مسافر سرش را میاندازد پایین و فروتنانه راهش را گز میکند... راننده به مخاطب فرضیاش میگوید: "فکر کردن تاکسی خیابونیایم... هر جا خواستن میخوان پیاده شن..."
راست هم میگفت... تاکسیِ خیابانی نبود... از آن تاکسیهای سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران بود.
شمس رودکناری