سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "شکاف" ساخته کیارش اسدیزاده شامل دو داستان درباره دو زوج میشود که قرار است در تناظر و ارتباط با هم پیش بروند و بر یکدیگر تأثیر بگذارند و ما برای تعریف و تبیین و بازشناسی جهان درونی هر کدام به دیگری رجوع کنیم.
درواقع بر اساس نوع الگوی ساختاری فیلم انتظار میرود که روابط میان شخصیتها و رویدادها در نسبت با هم شکل بگیرند و معنا بیابند و قابل درک شوند و هر کدام از داستانها برای دیگری نقش زیرمتن را بازی کنند و با ایجاد چالش و دیالکتیک میان دو داستان امکان تأویل معنادار نشانههایشان فراهم شود و هر کدام مکمل دیگری به حساب بیایند، اما فیلمساز نمیتواند قاعدهای را که خود بنا نهاده است، به عنوان استراتژی سبکی و محتوایی در کلیت فیلم به کار ببرد و بجای اینکه دو داستان مدام در تلاقی و آمیزش با یکدیگر باشند و فضاهای مشترک میان آن دو، اساس فیلم را تشکیل دهد، مثل دو داستان موازی در کنار یکدیگر پیش میروند و فقط گاهی در لحظاتی به هم نزدیک میشوند و پیوندی گذرا نه عمیق میانشان شکل میگیرد اما درنهایت هر کدام مسیر جداگانه خود را میروند و در نقطه پایانی نیز راهشان یکی نمیشود.
ابتدا و انتهای فیلم در صحنه مشابهی از حضور سارا و پیمان در مطب پزشک زنان میگذرد که در صحنه آغازین فیلم باید برای بچهدار شدن تصمیم بگیرند و در صحنه پایانی باید تصمیمی را که گرفتهاند، اعلام کنند، اما زوج جوان در هر دو صحنه همان افراد مردد و مستأصلی هستند که نمیدانند آیا باید بچهدار بشوند یا نه و تمام پروسه جدایی زوج دیگر، تنهایی و بیسرپرستی فرزندشان و تبعات تلخ آن هیچ نقش و تأثیری در نوع دیدگاه و انتخاب آنها نداشته است.
فرهاد و نسیم نیز از ابتدا تا انتهای داستان درگیر همان دعواها و اختلافات همیشگیشان هستند که حتی پس از متارکه و طلاقشان نیز ادامه دارد و درنهایت به قربانی شدن کودک معصومشان منجر میشود اما ماجرای بیماری و دشواری تصمیمگیری برای بچهدار شدن یا نشدن زوج دیگر نوع روابط و حال و هوای آنها را دچار تغییر یا تحولی نمیکند. درواقع دو داستان فقط از نظر ظاهری با یکدیگر در ارتباط و تناظرند و ردوبدل شدن کودک در میان دو زوج و پیامدهای دردناک آن، سرنوشت دو زوج را به هم میپیوندد، اما در باطن هیچ ارتباط عمیق و جداناشدنی میان داستانها وجود ندارد و درگیریهای بیرونی فرهاد و نسیم با کلنجارهای ذهنی پیمان و سارا در تقابل و تعامل با یکدیگر قرار نمیگیرند و مسائل و بحرانهای خصوصی هر یک از زوجها هیچ کارکرد تأثیرگذاری در انتخاب و تصمیمگیری دیگری ندارد و هر کدام در جهانی جداگانه و خودبسنده به سر میبرند.
فیلم به دنبال این است که با نمایش مرگ کودکی که مانع تولد کودکی دیگر میشود، این حس را در مخاطب به وجود آورد که تجربههای تلخ و ناکام مثل بیماری واگیرداری در جامعه پخش و تکثیر میشود و روز به روز آدمهای بیشتری را مبتلا میکند و روزی را باید انتظار بکشیم که آدمها به خاطر هراس از روابط شکستخورده دیگران، از هر دوست داشتن و علاقهای دست بکشند، اما در حال حاضر با تمام شدن فیلم فقط سنگینی تحملناپذیر تباهی یک کودک بر دلمان میماند و حتی این اتفاق ناگوار و وحشتناک نیز نمیتواند منجر به تداخل و آمیزش دو داستان شود و شکاف و فاصله میان آنها را پر کند و فیلمساز موفق نمیشود جهان یکپارچه و بههمپیوستهای را به وجود آورد که در آن انتخابها، دیدگاهها و برخوردهای تکتک افراد بر سرنوشت دیگران نقش و تأثیر مهمی دارد و هر کسی با اشتباهاتش فقط خودش را به نابودی نمیکشاند، بلکه دیگران را نیز از قدم گذاشتن در راهی که او شکستخورده از نیمه آن برگشته است، بازمیدارد.