سرویس سینمایی هنرآنلاین: مادر خواب مرگ دیده است و خود را آماده عزیمت به دنیایی دیگر میکند و دختر فیلمسازش از روزهای واپسین مادر که در تدارک سفر آخرت است، فیلم میگیرد.
از همان لحظات نخستین فیلم که مادر جلوی دوربین دخترش مینشیند و وصیتنامهاش را برای او میخواند و بعد مدام تلاش میکند تا کارهای نیمه تمامش را به سرانجام برساند و درنهایت که در صحنه پایانی فیلم در گورستان با لباسی سیاه میگرید، چنان سایه مرگ در فیلم حضور سنگینی دارد که به نظر میرسد با اثری درباره مرگ مواجه هستیم. مادر که خود را در آستانه ترک دنیا میبیند، به بهانه حضور در فیلم دخترش بر سالهای عمرش که رفته، مروری میکند و در این حدیث نفس و واگویههای شخصی درباره رازهای ناگفته، زخمهای کهنه، رابطههای آسیب دیده، رویاهای ناکام و فرصتهای ازدسترفته حرف میزند و در دل این سرک کشیدن به گذشته است که میفهمد زندگی را با همه رنجها و دشواریهای تحملناپذیرش دوست دارد و با چنین رویکردی فیلمی که با مرگ شروع و تمام میشود، به اثری در ستایش زندگی تبدیل میشود.
درواقع وقتی مادر به خلوت روزمره و سادهاش به عنوان یک زن عادی و معمولی سرک میکشد و روند یکنواخت و ملالآور زندگی خویش را نگاهی دوباره میاندازد، در کارهای کسلکننده و ملالآور هر روزهاش که از نظر خودش تکراری و بیهوده به نظر میرسند، به حس لذت و شوق پنهان در آنها دست مییابد و دلش میخواهد با همه وجودش خود را در همان امور پیش پا افتاده و رخوتبار زندگیش غرق کند.
انگار مرگ در جوار آدمی ما را به زندگی نزدیکتر میکند و لحظه لحظه آن را جلوهای متعالی و رازآلود میبخشد و همه چیز را به شکلی شورانگیر و شاعرانه درمی آورد. پس فیلمساز تمام تلاش خود را کرده است تا چنان واقعیت و درام را به هم بیامیزد که در مسیر طبیعی زندگی دخالت مستقیمی نداشته باشد و حضور خود را به آن تحمیل نکند و اجازه دهد روایت به صورت سیر نامنظم و تعیین نشده از جریان سیال و تداعی آزاد زندگی به نظر برسد که انگار همه چیز بطور بداهه وار و خودانگیخته و بیواسطهای در حال شکل گرفتن پیش چشمان ماست تا بتواند از دل چنین رویکردی جوهر کمیاب و دست نیافتنی زندگی را از دل همان بیاتفاقی و سکون و ایستایی بیرون بکشد.
به همین دلیل حواشی و زواید درام را در فیلمش حذف میکند و داستانش را به حداقلهای بار نمایشی تقلیل میدهد و از فراز و فرود آن میکاهد و از تاکید بر هر اتفاقی که میتواند مهم به نظر برسد، پرهیز میکند تا رویدادهای معمولی و عادی زندگی شخصیت مادر به نقاط مهم داستان تبدیل شود و همان روند یکنواخت و ملالآور زندگی روزمره به عنوان روایت تلقی گردد.
از این رو ورود غیرمنتظره هدیه تهرانی به فیلم نیز به یک حادثه معمولی تقلیل مییابد و به آن بیش از یک اتفاق ساده ارزشی بخشیده نمیشود و حضور او در خانه جزئی از همان رویدادهای هر روزه و همیشگی مادر به حساب میآید. انگار هیچ چیزی حتی حضور یک سوپراستار نمیتواند زندگی معمولی مادر را دستخوش حادثه و غافلگیری کند، جز مرگ که تنها چیزی است که تنش و کشمکش و کنش را به روایت آرام و بیاوج و فرود فیلم وارد میکند و هرچند مدام درباره آن در طول فیلم حرف زده میشود و همه چیز پیرامون آن شکل میگیرد، اما باز هم وقتی رخ میدهد، کسی انتظارش را ندارد و با خود حیرت میآورد.
بیجهت نیست هر بار که کسی میمیرد، چنان غریب و غیرمنتظره به نظر میرسد که گویی نخستین مرگی است که در جهان رخ میدهد. پس وقتی مرگ اینقدر به ما نزدیک است که هر لحظه میتواند ما را در آغوش بگیرد، هر روز از این زندگی، روز مبادا تلقی میشود.