سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "رضا" ساخته علیرضا معتمدی در سی و ششمین جشنواره جهانی فجر به نمایش درآمده است که پیشنهاد میکنم فرصت تماشایش را در روزهای آینده از دست ندهید.
در میانههای فیلم، رضا به مادرزنش میگوید که "فاطی منو نمیخواد و من با این موضوع کنار اومدم"، اما ما میبینیم که کنار نیامده است و فیلم اساساً درباره سپری کردن دوران عجیب پس از جدایی و چالشهای پیش روی فرد برای فراموشی و تمام کردن رابطه است. رضا از تبار همان مردان صبور و آرام و خویشتنداری است که نه میتواند زن سرکش و گریزپای محبوبش را نگه دارد و نه میتواند از او دل بکند و از این جهت فیلم وصل میشود به همه عاشقانههای سینماییمان در باب ناممکنی با هم ماندن.
رضا پس از طلاق است که شروع میکند به کندوکاو درباره خود! فلینیوار خود را در شهر زنان رها میکند و با پری رویان میرود و میآید تا بفهمد چرا زن محبوبش او را نخواسته است. همه آن خلوتها و پرسهزنیهای پس از جداییاش انگار او را متوجه خودش میکند تا جور دیگری به رضا نگاه کند و به شناخت تازهای برسد. مثل همان پیرمرد داستان تمثیلیاش که در روز اول انتظارش برای مرگ فقط خودش را میبیند، کودکیاش، جوانیاش و پیریاش و هر آنچه بود و نبود.
آنچه فیلم رضا را متمایز میکند همین است که درنهایت رضا از ابتدا تا انتهای داستان فرق چندانی نمیکند و تحولی در کار نیست. او خودش را میبیند و آنچه را که هست و نیست، دوست دارد و به شکل حسرت برانگیزی با خودش در صلحی ابدی و خدشهناپذیر به سر میبرد و لابد به همین دلیل است که دلش نمیخواهد بمیرد و آرزو میکند همچون بزرگ خاندانشان که داستانش را مینویسد، با نیروی عشق جاودانه شود.
اما فیلم همانقدر که درباره رضاست و دشواریهای با دیگری ماندن، درباره اصفهان هم هست اما نه از نگاه ذوقزده و توریستی ناظری از راه رسیده. بلکه از نگاه مجذوب کسی که سالها در آنجا زیسته و زادگاهش را با همه خوبیها و بدیهایش دوست دارد و حالا میخواهد دست ما را بگیرد و با خود در شهر محبوبش بچرخاند و نشانمان دهد که چرا نمیتواند مثل دخترعمهاش هوای رفتن به سر داشته باشد و ترجیح میدهد کار سختتر را انجام دهد. در خانهاش بماند و آنقدر صبوری کند تا یار گریزپا به خلوتش بازگردد.
"رضا" ساخته علیرضا معتمدی فیلمی کوچک، ساده و بیادعا اما دلنشین و دوستداشتنی و صمیمی است و آنقدر به خودش اطمینان دارد که برای اینکه دلمان را به دست آورد، نیازی نمیبیند که دست به کارهای عجیب و غریبی بزند و مثل خود رضا که بلد است چطور سر صحبت را با غریبهها باز کند و چنان شیرین حرف بزند که همه را پاگیر خود کند، میتواند همراهی ما را هم به دست آورد و پای داستان آرام و سادهاش نگه دارد.
بعد همان داستان شخصیاش را چنان با نشانههایی آشنا و حس و حالی مشترک پر میکند که ما هم خودمان را در گوشهای از آن شهر فریبنده میبینیم که انگار از کنار رضا میگذریم و حالا دلمان میخواهد که به بهانهای باب آشنایی را با هم باز کنیم و چند کلامی حرف بزنیم. درباره چه؟ نمیدانیم و اهمیتی هم ندارد. رضا همیشه از حرف زدن درباره خودش شروع میکند و به دیگری میرسد تا آنکه غمی بر دل دارد، مجال شکستن سکوتش را بیابد و بار اندوهش را زمین بگذارد و سبکبار برود. مثل ما که بعد از دیدن فیلم انگار از سفر دلپذیری بازگشتهایم یا از دیدار دوستی قدیمی، به همان اندازه آرام و رها...