سرویس تجسمی هنرآنلاین: آثار هنری شاید مثل قوطیهای کنسرو و لبنیات و... تاریخ مصرف نداشته باشند اما حتماً تاریخ تولید دارند. این تاریخها و امضاءها تنها اعداد و حروفی برای تعیین قدمت اثر نیست، بلکه رمزی است برای کشف جهان اثر و اشارهای برای ورود به زمانه هنرمند. چرایی و چیستی اثر هنری بدون این تاریخ، بدون این درک تاریخی، نامعلوم خواهد بود.
با شروع جنبشهای مدرنیسم، جهان در هیجان تازهای برای هنر، به ویژه در نقاشی، وارد شد که به تدریج حوزههای دیگر هنرهای تجسمی و حتی ادبیات و هنرهای نمایشی را هم تحت تاثیر قرار داد. آنچنان که میل و رقابتی بیسابقه برای ابداعات هنری، در همه ابعاد تکنیکی و ماهوی آثار، با سرعت و ناشکیب اروپا را فتح کرد و قدم به محافل دور و نزدیک جهان گذاشت. در نیمه دوم قرن بیستم، همزمان با الحاق سرزمینهای آمریکایی به این میدان، که بیشباهت به کارزارهای سیاسی و اجتماعی نبود، بعضی شیوههای هنری در بستر وسیع هنر انتزاعی ظهور کردند که میتوانند در زیر عنوان "ضدنقاشی" یا "پسانقاشی" دستهبندی شوند.
هنرمندان و نقاشان با ولع تمام همه اصول و بدیهیات نقاشی را یک به یک ترک میکردند تا در عوض برای نسل تازه و جغرافیای تازه، هویتی مستقل و مناسب با جهان تازه به پا کنند. آنقدر که در نهایت؛ کار از دست اکسپرسیونیسمهای انتزاعی هم خارج شد. در این انشقاق و انشعاب؛ فرم و اتفاق و هیجان هم که در مقابل سنتهای گذشته به ایدههای غالب هنر روز تبدیل شده بودند، اهمیت چندانی نداشتند. معنا و محتوا و مضمون در این گروه حتی آنقدر مهم نبود که بخواهند، همچون برادران خونی خود در نقاشیهای انتزاعی، از آن بگریزند. بنابراین موضوعگریزی و "معناگریزی" اصولاً و ذاتاً محل اعتنا نبود. راه و منظور پسانقاشی را باید از دادائیسم (که اهمیتی به جاذبههای لطیف بصری نمیداد) و البته بخشی از نئواکسپرسیونیسم هم جدا کرد. همانطور که نقاشان منتسب به پسانقاشی؛ در این مسیر پا را از نگاه هندسی و تقسیمات "پیت موندریان" و خلاصه کاریهای "مارک روتکو" و سادهسازیهای مینیمالیستها نیز فراتر گذاشتهاند. در حالی که به ایدههای بصری ـ یا به عبارت دقیقتر؛ ترفندهای بصری و زیبائی عام و عوام پسندانه ـ نقاشان "اُپ آرت" مثل "ویکتور وازارلی" نزدیکترند. مجموعه "بزرگداشت مربع" (Square the Homage) اثر جوزف البرز (Josef Albers) و یا آثاری از فرانک استلا (Frank Stella) میتوانند نمونههایی از این دوره و این طرز مواجهه با نقاشی باشند. همچنین اثری با عنوان "باغ دایره زنگی" از تری فراست (Terry Frost) که مربعی است با پنج ردیف پنجتایی منظم از مربعهای کوچکتر با زمینههای رنگی و دایرههای رنگی مختلف و متنوع در داخل آنها.
این یادداشت به مقصد نمیرسد اگر برای نتیجهگیری؛ به گروه همسوی دیگری از نقاشان و نقاشیها اشارهای نشود. آن هم آثاری هستند که شرح و توصیف هر کدام محدود به نوع و شیوهای است که تنها به تولید یک بافت (Texture) معین ابزاری و تکنیکی - و عمدتاً قابل تکرار و توسعه - در سطح تابلو منجر میشود که ممکن است کاملاً رنگی و مسطح و یا به واسطه مواد و فرایند تولید، تا حدی برجسته باشد. با اندکی تاخیر، نسلی از نقاشان به اصطلاح پیشگام ایرانی هم این شیوهها را، در هر دو شکل، تجربه کردند. مخصوصاً که کسانی مثل حسین زندهرودی و... به ساخت بافت از طریق تکرار حروف فارسی علاقه نشان میدادند. یا آثاری از بهجت صدر، محسن وزیری مقدم، سونیا بالاسانیان و... که در این گروه جای میگیرند.
این دست نقاشیها، از میان هر دو نگاه، چه مطابق سلیقه ما باشد و چه نباشد، چه در قالب تعاریف ما از نقاشی بگنجد و یا کوتاه و بلند باشد، چه مشمول قواعد زیبائی استتیکی هنر باشند و چه محدود به فریبایی ظاهری و سطحی، از این جهت که تلاشی خلاقانه و بدیع برای کشف افقهای تازه برای هنر و نقاشی روزگاری ویژه است و به دنبال زبان تازهای برای دغدغههای تازه اجتماعی و هنری هنرمندان میگردد، در محدوده تاریخی اثر و در تاریخ هنر جهان حائز اهمیت و ارزش و قابل تامل بوده و قطعاً ماندگار است.
اما فارغ از وجه ابداعی اولیه و با پایان دوره تاریخی مربوط به این آثار، برای بحثی منطبق با شرایط موجود؛ نقطه مشترک این دو گروه، شباهت در رواج امروزی سطوح تزئینی است که از این شیوههای "ضدنقاشی" الهام گرفتهاند و به تقلید از این آثار، طراحی و یا بازتولید شدهاند. مثل دیوارهای تزئینی که معماران و طراحان داخلی ساختمان با تهیه کاغذهای دیواری، تابلوهای ارزان قیمت تزئینی، روکش مبل و صندلی و... استفاده میکنند و یا طراحان گرافیک در ایجاد طراحی پارچه، جعبه و بستهبندی کالاهای لوکس، کاغذهای کادو و... برای جذب مخاطب عام به کار میبرند. آثاری که با وجود استقبال ناشی از سادگی تولید انبوه، قیمت ارزان، ساده فهمی و البته گاهی تشبث ناشیانه به مدرنیسم و تجدد و...، نمیتوانند از منظر ارزشهای هنری؛ شانه به شانه سلف نوآورانه خود اعتباری کسب کنند.
امروزه تمسک به این شیوههای تقلیدی یکی از آفات حوزه هنرهای تجسمی است. هر ماهه در تهران چندین نمایشگاه از آثاری ترتیب داده میشود که در چهارچوب نقد هنری و منصفانه نمیتوانند امتیازی فراتر از تعبیر "کاغذ کادو" و یا "شالهای رنگی قاب شده" کسب کنند. حتی اگر با فرض جزئیات دقیق و ظرائف بسیار، اثری پرکار و دشوار محسوب شوند. یا مثلاً زرکوب باشند و یا قاب طلائی داشته باشند. اغراق نیست اگر بخش قابل توجهی از تابلوهای به اصطلاح "خط نقاشی" و داعیهداران توخالی هنر انتزاعی، چاپ دستی و... را هم از این جنس دانست. به تازگی بعضی مجموعههای عکاسی هم از این طعنه بیبهره نمیمانند. آثاری که برای فروشگاهها و کارخانههای رنگ و بوم و قاب و... و برای آمار و تامین ورودیه گالریها و... منفعت بیشتری دارند تا برای عالم هنر. آثاری مقلدانه و کهنه که از بداعت و زمانه واقعی خود دور افتادهاند اما همچنان اصرار دارند خود را به دغدغههای هنری بدیع و معاصر منتسب نمایند. "کاغذ کادو" تنها عنوانی کنایهآمیز و یا محقر نیست. بلکه اعتراضی است به بازار تبلیغاتی و تجاری هنر که با استفاده از ناآگاهی مخاطب، تلاش دارد این آثار را به عنوان آثار مدرن و معاصر هنری - با طمطراق و قیمتهای نجومی - به بازدیدکنندگان و خریداران معرفی کند و موقعیتهای ناحقی برای صاحبان آن بسازد. در این آشفتگی چه بسا سودجویانی که در کسوت جعلی معلمی، گوشهای از تکنیکهای شخصی خود را به هنرجویانی میآموزند و ایشان را از مسیر تقلیدهای دوباره و با "توهم هنر نقاشی" روانه نمایشگاهها و جشنوارهها و نگارخانهها میکنند. بدیهی است در این ساز و کار "کارگرهای هنری" که از غافله توانمندی و خلاقیت جا ماندهاند، در آتلیههای کوچک و بزرگ، برای رکوردشکنی در عدد کنتور و تیراژ و درازی طومار طویل رزومه، به تولید انبوه مشغول میشوند، بی این که تفاوت کار خود را با آثار اصیل تاریخ هنر درک کنند.