سرویس تئاتر هنرآنلاین: محمد ابراهیمیان را دیرسالی است که میشناسم. زمانی که زبان تهشهر تهران را انتخاب میکند کولاک میکند. نثر تهشهری تنها از آن محمود استاد محمد یا اسماعیل خلج یا صفی نیست. به این جمع کوچک باید نام محمد ابراهیمیان بزرگ را افزود. روزنامهنگاری که پس از انقلاب زیباترین نمایشنامهها را نوشت، دلرباترین متون دراماتیک را در قالب نقد و مقاله نگاشت و قدح قدح شیرینی زبان را در کام دوستدارانش ریخت و امروزه روز وقتی مقاله ایستاده نابود شدنش را که در رثای زندهیاد حمید سمندریان میخوانم، از شادی به وجد میآیم و در مییابم که چگونه کرمانشاهی دیروز تهرانیترین متون را از سنگلج مینویسد و در راه طی و طول کردن ابعاد تهران سالهای چهل چه زیبا، چه به زیبایی از حسن خشتک مینویسد.
محمد ابراهیمیان، یک روزنامهنگار چندوجهی است یا بهتر بگویم یک روزنامهنگار منشوری است. شاعر، هنرمند، درامنویس، عکاس، فیلمنامهنویس، سینماگر و همه اینها به علاوه هوش سرشار، قلم چموش و نگاه تیز و دلربایش ما را گلچین گلچین تا بدانجا میبرد که من به او میگویم: محمد، فقط خاطراتت را بنویس. به یاد دارم در سال 1352 برای اولین بار دکتر جواد مجابی را در سالن تئاتر شهر دیدم. آمده بودم کنسرت "گیریبل و پیر اوربان" را ببینم. به دکتر سلام کردم و او به گرمی پاسخم را گفت. سال 54 گفتوگو با دکتر علی رفیعی که برای نخستین بار در ایران نمایش "آنتیگونه" را بر صحنه میبرد و من دیگر نویسنده هیئت تحریریه روزنامه اطلاعات بودم و محمد ابراهیمیان زیر مقاله من به جای نام اصلیم نوشت: همایون دولتآبادی! و این چه خوش بود و او گاه گاه به هیئت تحریریه میآمد، همه را شارژ میکرد و گمش میزد. من تا سال 1356 در روزنامه اطلاعات کار کردم و پس از آن به روزنامه آیندگان به سردبیری هوشنگ وزیری و با دبیری بهروز صوراسرافیل و محمد قائد شرفی کار میکردم. محمد در یک کلام اعجوبهایست. یک جا قرار ندارد، از این سو به آن سو ترک. یادم میآید روزی در جشن هنر شیراز، محمد برای اینکه عکس بهتری را بگیرد از پنجره طبقه بیستم هتل پا به تراس گذاشت و با آن سر نترس و بیخیالیهای موسمیاش عکسی زیبا گرفت، اصلا نترسید. محمد ابراهیمیان را دوست میدارم، هم به خاطر زبان و نثر زیبایش، هم به خاطر دلیریهای فراوانش و هم به خاطر آن که همیشه با خود عهدی بسته که پاسخش را از خدا گرفته است، نه از بنده خدا.
دیروز داشتم مقاله یادنامه حمید سمندریان را که به کوشش روزبه حسینی تدوین شده میخواندم. حرف نداشت. مقاله محمد تاریخ زنده تئاتر معاصر را بر قد قامت قیامت نثرش زنده کرد. از گروه پاسارگاد نوشته است، از سمندریان و از همه آنان که تاریخ تجسد یافته تئاتر معاصر ایرانند و محمد چه خوب این دوره را میشناسد. من باور نمیکنم یک روزنامهنگار بتواند نمایشنامهنویسی به این قدرت باشد. او سالها دستش را رو نکرد. همه کار کرد الا درامنویسی و چهل سال است که درام مینویسد و چه زیبا، چه به زیبایی. محمد فخر عالم امکان و زمانه کرمانشاهیهای مقیم تهران است و من این را با غرور اعلام میکنم که وی اگر هیچ کار نمیکرد به جز خاطرهنویسی، به یاد این حرف کورتاسار که میگوید: بر او زخمی بزن کاریتر از انزوا و بلافاصله این شعر صائب بر ذهنم میخلد: گفتند عاقلان غم دیوانه میخوریم / دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد. نمیخواهم زیاده دردسر بدهم، ولی محمد بر گردن من حق برادر بزرگتر را دارد و دمش گرم، نثرش پر دوام و نامش در تاریخ روزنامهنگاری ایران خجسته و مبارک باد.
یکی از عصرهای روزهای دانشکده در سجاف پیادهروهای خیابان انقلاب، محمد را با کبری سعیدی یا شهرزاد فیلم قیصر دیدم. محمد با کتاب با تشنگی پیر میشویم خانم سعیدی را به من هدیه داد و من هنوز این کتاب را دارم. در جایی دیگر مقالهای در روزنامه اطلاعات نوشتم با عنوان "جشنوارههای بیگانه با مردم، محکوم به شکست است". از آن روز به بعد من را نه به جشن طوس دعوت کردند و نه به جشن شیراز، ولی منصور تاراجی نازنین بود که به خرج روزنامه مرا هم به جشن طوس برد و هم به جشن هنر شیراز و این محمد ابراهیمیان و جواد مجابی بودند که پشت سرم محکم و پر صلابت ایستاده بودند و مرا در این درگیری یاری رساندند. به هر حال این وجیزه تحفه ناچیزی است پیشکش به محمد ابراهیمیان عزیزم، با این توضیح که نازنینم! در این شرب الیهود، گرچه گلچین نگذارد که گلی باز شود / تو بخوان مرغ سحر بلکه دلی باز شود.