گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - امام جواد علیه‌السلام هفده سال امامت کرد که با حکومت مأمون عباسی و معتصم عباسی همزمان بود. حدود پانزده سالِ آن در خلافت مأمون و دو سال در خلافت معتصم سپری شد. براساس نقل بیشتر منابع، امام جواد علیه‌السلام در آخر ذی‌القعده سال ۲۲۰ق در ۲۵سالگی، به شهادت رسید.

در میان امامان شیعه، وی جوان‌ترین امام در هنگام شهادت بوده است. او در کنار جدش موسی بن جعفر(ع) در مقبره قریش در کاظمین به خاک سپرده شد.

اسماعیل بن سهل گوید: خدمت امام جواد علیه‌السلام نوشتم، چیزى به من تعلیم فرما که اگر آن را بگویم (بخوانم) در دنیا و آخرت با شما باشم. حضرت به خط خود نوشت: سـوره «انا انزالناه» را زیـاد بخـوان و لبهایت به گفتن استغـفار « تـر » باشـد

امام رضا علیه‌السلام اوصاف امام جواد علیه‌السلام را چنین بیان می‌نمود: او راستگو، صبور و بردبار، داراى فضیلت، نورچشم مؤمنان و مایه خشم کفار است.

به‌مناسبت فرارسیدن سال‌روز شهادت غم‌بار امام جواد علیه‌السلام، چند اثر مشهور و قدیمی از شعرای آیینی کشورمان در مدح ایشان را در ادامه تقدیم حضورتان می‌کنیم.

 

علی انسانی

میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد
که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد

به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می‌زد

شرار زهر ز یک‌سو، لهیب غم یک‌سوی
به جان و پیکرش آتش، جدا جدا می‌زد...

صدای نالۀ وِی هی ضعیف‌تر می‌شد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا می‌زد

برون حجره همه پای‌کوب و دست‌افشان
درون حجره یکی بود و دست و پا می‌زد

ستاده بود و جواد الائمّه جان می‌داد
از او بپرس که زخم زبان چرا می‌زد

***

 

غلام‌رضا سازگار

تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید

بس کوه غصه بردم، بس خون دل که خوردم
پیوسته از لبم جان جای سخن برآید..

از بی‌وفایی یار، این بود قسمت من
من گریه‌کن بمیرم، او خنده‌زن برآید..

امروز بین حجره، فردا کنار کوچه
فریاد غربت من از این بدن برآید

نیکوست زهر دشمن در راه دوست کز من
هم ساختن به آتش، هم سوختن برآید..

جا دارد از غم من هنگام دفن این تن
خون در لحد بجوشد اشک از کفن برآید..

***

 

سیدحمیدرضا برقعی

با حضورت ستاره‌ها گفتند
نور در خانۀ امام رضاست
کهکشان‌ها شبیه تسبیحی
دستِ دُردانۀ امام رضاست

مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس
چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت

زیر پایت همیشه جاری بود
موج در موج دشتی از دریا
به خدا با خداتر از موسی
بی‌عصا می‌گذشتی از دریا

با خداوند هم‌کلام شدی
علت بُهت خاص و عام شدی
«کودکی‌هایتان بزرگی بود»
در همان کودکی امام شدی

رزق و روزی شعر دست شماست
تا نفس هست زیر دِیْن توایم
تا جهان هست و تا نفس باقی‌ست
ما فقط محو کاظمین توایم

من به لطف نگاهت ای باران
سوی مشهد زیاد می‌آیم
دست بر روی سینه هربار از
سمت باب الجواد می‌آیم

***

 

علی‌اکبر لطیفیان

اینجا به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه نالۀ تو چه رقصی بپا کنند

باید فرشته ها همه با بال های خود
فکری برای چشم پُر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
این ها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا !؟
این چند غلام تو را جابجا کنند

حالا که می برند تو را روی پشت بام
آیا نمی شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می برند که شاید سر تو را
در بین راه با لبه ای آشنا کنند

حالا کبوتران پَر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند

***

 

محمد سهرابی

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»

شنیده‌ام که گدا موج می‌زند به درت

سرای جود تو خالی ز مستمند مباد

تو خود مراد منی، پس چه حاجت است به باب

به جز به سوی تو این ناله‌ها بلند مباد

به آفتاب، مبادا که پیکرت افتد

جمال شمس تو در دست نیشخند مباد

بساط گریه، فراهم برای مرد غمین

اگر به گریۀ او خنده می‌کنند، مباد

لب کبود تو ای وارث حسین عزیز

ز چوب دستی کفار، بند بند مباد