گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - ضربالمثل یکی از شاخصههای زبان فارسی است که کارآیی و کاربرد شگفتانگیزی دارد.
گاهی ما با استفاده از ضربالمثل بهقدر یک مقاله حرف میزنیم و گاه یک ضربالمثل ماهیت آدمها و رویدادهای پیرامون ما را روشن میسازد. متأسفانه نسل امروز با این مروارید ارزشمند زبان فارسی رابطۀ چندانی ندارد. بد ندیدیم که بهطور مستمر، برخی از ضربالمثلهای ناب زبان فارسی را در قالب یادداشتهای بسیار کوتاه شرح بدهیم.
امیدواریم شما مخاطب گرانمایه هم با ارسال ضربالمثل ما را در این راه همراهی بفرمایید.
معروف است که این میثم از دانشمندان بزرگ اسلام همواره در کنج عزلت میزیست و درویشی و تهیدستی را بر مال و مقام ترجیح میداد. روزی علمای عراق از وی دعوت نمودند که یک چند بدان دیار سفر کند و عراقیان را از مراتب فضل و کمال خویش بهرهمند سازد.
این میثم در آغاز دعوت آنان را نپذیرفت لکن چون اصرار ورزیدند به نیت زیارت قبر ائمه اطهار علیهمالسلام بدان صوب عزیمت کرد.
همینکه عراق رسید جامهای کهنه و مندرس پوشید و به مجلس درس یکی از مشایخ بزرگ آن شهر وارد شد و در صف نعال نشست. ضمن بحث در مسایل علوم منقول و معقول مشکلی پیش آمد. صدرنشینان مجلس از حل آن عاجز ماندند. این میثم از جای برخاست و پاسخی روشن و فصیح به آن مشکل داد. حاضران مجلس نگاهی به ظاهر زبون او کردند و چندان التفاتی به وی ننمودند و حتی به وقت طعام او را در کنار سفره جدا از دیگران نشانیدند و در ظرفی سفالین برایش غذا ریختند. شیخ دم برنیاورد و پس از صرف طعام از مجلس بیرون رفت.
روز دیگر لباسی فاخر در بر کرد و عمامهای عظیم بر سر نهاد و با هیبت و حشمت خاص وارد مجلس شد. همه از جای برخاستند و با احترام و تکریم او را در صدر مجلس نشانیدند و چون هنگام طعام فرا رسید ظرفی زرین در پیش وی قرار دادند شیخ آستین خویش در میان ظرف نهاد و گفت: «بخور ای آستین همه از این حرکت شیخ در حیرت شدند.
شیخ چون حیرت ایشان بدید گفت: «همانا که اعزاز و اکرام امروز شما در حق من به خاطر آستین نو و جامه فاخر من است، نه خود من! دیروز با لباس فقر به مجلس شما آمدم و با دانش و مهارت معضلات شما را در مسائل معقول و منقول حل کردم در سر سفرۀ طعام وقعی بر من ننهادید و از شما جز خفت و استهزاء چیزی ندیدم اما امروز که با ظاهر آراسته و لباسی فاخر به مجلس آمدم و سخنان سست گفتم همه را درست انگاشتید. دانستم که در نزد شما رتبت جامه و عمامه پیش از رتبت علم و فضل و کمال است.
این حکایت را به ملانصرالدین نیز نسبت میدهند. معروف است که روزی ملانصرالدین با جامهای فقیرانه و مندرس به ولیمۀ عروسی رفت. او را از درخانه راندند و به مجلس راه ندادند. ملا فوراً به خانه برگشت و یک دست لباس فاخر و زیبا پوشید و از نو به مجلس رفت. این بار همه به پای خاستند و او را در صدر مجلس جای دادند. طعام آوردند ملا آسـتین خود را در بشقاب نهاد و گفت: «آستین نو، پلو بخور!»
کاربرد: این مثل وقتی بر زبان جاری میشود که ارزش آدمها به رخت تنشان باشد و کسی به فضل و هنر و ارزشهای انسانی آنها توجه نکند.