سرویس تئاتر هنرآنلاین: نویسندگانی که روی موضوعات گزارشی– روائی که اساسا بر مبنای اخبار، گزارشات و مصاحبهها شکل گرفتهاند، تأکید میورزند و آنها را برای روی صحنه (با حفظ همان خصوصیات گزارشی) تنظیم مینمایند، اساسا نویسندگانیاند که توقعی کم و نازل از تئاتر دارند و به "طرح دراماتیک" و عناصر ساختاری، مثل پرسوناژ، حادثه ( نه به معنای خبری آن) و فضاسازی توجهی ندارند و البته به زعم خودشان هرچه روی صحنه برود، نمایش محسوب میشود؛ در حالی که این تصور غلط و بیپایهای است. چنین متنی اگر روی صحنه اجرا شود، نهایتأ و در بهترین شکل ممکناش نوعی "پرفورمنس" به شمار میرود؛ زیرا در آن فقط بر طراحی و شاکلهمند بودن صحنه و مونولوگهای "گزارهای" تأکید میشود؛ در چنین اجرائی موسیقی و نور هم جز به عنوان چاشنیهای سمعی و بصری کاربری دیگری نخواهند داشت.
پرفورمنس "مانوس" به نویسندگی لیلا حکمتپناه و کیوان سررشته با طراحی و کارگردانی نازنین سهامیزاده که هم اکنون در تالار قشقائی – از مجموعه سالنهای تئاتر شهر – اجرا میشود، اجرائی متکی بر "مونولوگ" و "میزانسنهای یک سویه " است و در آن هیچ موقعیت دراماتیک و تئاتری دو سویه یا چند سویهای وجود ندارد و آنچه هم که از کمپها، زندانها و جاهای دیگر استرالیا به بیان در میآید، به علت "یک سویه بودنش" اساسا نمایش محسوب نمیشود، بلکه نوعی دکلمه کردن و گزارش دادن موقعیت فردی خود و دیگران است و در چارچوب همین تعریف هم گاهی از "وانموده سازی"های مبتنی بر ژست و حالت نیز استفاده شده است؛ مونولوگها تا حدی شبیه "برون فکنی"های مبتنی بر احساساتاند، لذا تماشاگر این حق را دارد که بگوید همه حرفهای مورد نظر دروغ و کذب است؛ درحالی که اگر اجرا به صورت نمایش تئاتری، یعنی در قالب "بازسازی موقعیتها و حواددث واقعی" بود، تماشاگر نهایتأ حقی حداقلی برای انکار آن داشت و یا اساسا قضیه منتفی میشد. مونولوگهای کوتاه و نوبتی آغازین و مونولوگی که درباره "کردها"ست، شعاری و در مواردی متناقضاند: "این جا مثل یک مردابه"، "بزرگترین قاچاق دنیا قاچاق انسانه"، "این جا برای دیوانه شدن شرایط مهیاست"، "حافظه ما زخمیه، ما باید فکر کنیم تا چیزی یادمان بیاید!!؟ "، "زندان من قشنگترین زندون دنیاست" ، "ما ُتو ُکردستان با آواز به دنیا میآئیم، با آواز زندگی میکنیم، با آواز میجنگیم و با آواز میمیریم" و...
هیچ ارتباطی بین آدمهای روی صحنه نیست و نویسندگان چنین آدمهایی را کنارهم چیدهاند تا به نوبت برون فکنی کنند و البته طرح کردن خود قضیه هم تا اندازهای متناقض است: چنین استنباط میشود که وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران بد و غیرقابل تحمل است و باید مهاجرت کرد. البته موضوع پرفورمنس هم مهاجرت "ایرانیان به تنگ آمده و ناراضی" به استرالیاست. بعد از اشاره به این موضوع چنین وانمود میشود که مهاجرت به استرالیا در حقیقت نوعی "از چاله به چاه" و رفتن به یک شکنجهگاه و جهنم است و البته به طور متناقضی در این شکنجهگاه و جهنم، آدمها اجازه دارند که موبایلشان همراهشان باشد!!؟ نتیجه ثانویهای که نویسندگان بعد از طرح کردن این دو موضوع "نمیگیرند"، اما تماشاگران میگیرند، آن است که پس هر دو شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و استرالیا غیرقابل تحمل و در حقیقت "دو روی یک سکه" است؛ نتیجهگیری تلویحی فوق به این میانجامد که پس مهاجرت کردن بیهوده است و این البته تحلیلی ناقض، ناقص و بینتیجه است ، چون پرسش تازهای در ذهن دیگران شکل میگیرد: اگر مهاجرت بیهوده است، پس ایرانیان ناراضی، بیکار و گرفتار چه کار کنند؟ او هرگز به این پرسش پاسخ نمیدهد.
این که نویسندگان متن، یعنی لیلا حکمتنیا و کیوان سررشته هیچ راه چارهای نشان نمیدهند، تمامأ برآیند این حقیقت است که موضوعشان را خوب تحلیل نکردهاند، صرفا رویکرد گزارشی و خبری داشتهاند و متعاقبا این رویکرد را به طور روائی و یک سویهای روی صحنه به اطلاع تماشاگران میرسانند و فراموش میکنند که صحنه تئاتر صفحه روزنامه یا جایی برای دکلمه کردن نیست، بلکه ( در رابطه با این پرفورمنس و موضوعش) جای "نشان دادن" واقعیتهای مستدگونه مورد نظر است.
در این پرفورمنس روایت داستانی ساختارمند یگانهای وجود ندارد که نشانگر عینیت واقعهای باشد؛ ضمنا همه چیز یک سویه و صرفا مبتنی بر "بیان شفایی فردی" است؛ در نتیجه، پرسوناژ شخصیتپردازی شدهای وجود ندارد و همین معضل، موضوع "بازیگری" را عملا منتفی نموده و کار بازیگران را صرفا در دکلمه کردن و گزارش دادن خلاصه کرده است.
میزانسن به معنای تئاتری آن وجود ندارد، اما شکلدهی برای خوب جلوه کردن اجرا با همان تعریف طراحی و میزانسندهی پرفورمنسها، مشهود است و البته از کاربری دراماتیکی قابل توجهی برخوردار نیست. استفاده از تصاویر ویدیویی زیاد است و عملا یک "ابتکار صرفا جلوهدار" تلقی میشود که در مواردی شیوه و تکنیک آن سلیقهای و شخصی است: تصاویری که روی بدن بازیگران انعکاس مییابد هیچ دلیل و تأویلی ندارد. گالنهای رنگ شده بنزین هم گرچه زمینهای در موضوع و متن دارد، اما در ُکل به سبب استفاده نسبتأ تزئینی و جلوهدار از آنها، کاربری "حاشیهوار" پیدا کردهاند. در جایی هم کارگردان به بهانه مرگ یک مهاجر ُکرد از "آواز– مویه" سنتی و قدیمی ُکردی (هوره) برای چاشنیدهی به نمایش استفاده کرده که عملا بر اجرا تحمیل شده است. تنها ترفند زیبا، نمایشی و تأویلدار این پرفورمنس، کاربری محدود نور موضعی در آغاز اجراست: نور موضعی به نوبت دنبال آدمهای روی صحنه میگردد و آنها را یکی یکی انتخاب میکند تا حرف بزنند.
پرفورمنس "مانوس" به کارگردانی نازنین سهامیزاده اجرایی بسیار معمولی است؛ دادهها و داشتههای آن تحلیل و ارزیابی کامل موضوعی و ساختاری نشدهاند و وجوه تئاتری و مستندی هم ندارند؛ فقط حوادث اولیه و بیرون از صحنه آن در صورتی که صحت داشته باشد، میتواند مستند تلقی شود.