سرویس تئاتر هنرآنلاین: "لیرشاه" نمایشی برای گروه سنی نوجوان است. تراژدی شکسپیر در این نمایش با دراماتورژی متفاوت تجربهای را ایجاد کرده است که در عین فانتزی بودن، از لحظات تراژیک و برانگیزانندهای برخوردار است. محمد عاقبتی کارگردان خوشنام دو دهه اخیر تئاتر کشور در گفتوگو با هنرآنلاین تجربه اجرای این نمایش را برآمده از دغدغه خود در سالهای اخیر میداند. دغدغه اجرای نمایش برای نوجوانان به شکلی حرفهای و جدی. عاقبتی میگوید همین دغدغه است که او را به اجرای "لیرشاه" علاقهمند کرده است.
در کشور ما به تئاتر نوجوان کمتر پرداخته شده است و بعضی از اندک تئاترهایی که به اسم تئاتر نوجوان کار میشوند هم بیشتر به تئاتر کودک نزدیک هستند. شما در نمایش "لیر شاه" یک تئاتر مختص نوجوان اجرا میکنید که دیدگاه به روزی به این مسئله دارد. به نظر میآید که شما در این نمایش به عنوان مؤلف به جای نوجوان نشسته و از منظر نوجوانان به قضیه نگاه میکنید و حتی حق را هم به آنها میدهید.
من مدتی است که به طور خیلی واضح دارم وقت و انرژیام را با علاقه برای کودک و نوجوان میگذارم که بخش نوجوان و گروه سنی 13-17 سال آن پررنگتر است. منظورم زمان دم بلوغ، خود بلوغ و یک مقدار بعد از بلوغ است. به خودم که برمیگردم، میبینم که نصف تلخیها، گافها، موفقیتها و آرزوهایم مربوط به آن دوره است. لیلی رشیدی هم که یکی از بازیگران تئاتر "لیر شاه" است، در کار خودش دغدغه نوجوان را دارد. حسن معجونی هم دغدغه این سن را دارد و نمونهاش نمایش "مترسک" بود. من نه در کارهایی که اجرا میشود، بلکه در فکرهایی که ما داریم، یک گاردی نسبت به چیزی به نام تئاتر کودک و نوجوان دارم. گفتن از فکر کردن برای نوجوانان تا خود فکر کردن برای آنها دو چیز کاملاً متفاوت است، همچنانکه گفتن از دموکراسی و عمل کردن به آن هم دو چیز متفاوت است.
این جای نوجوانان نشستن و کشف موضع آنها چگونه اتفاق میافتد؟
ما از ابتدا تصمیم گرفتیم که نمایش "لیر شاه" را به طور جدی برای نوجوان کار کنیم. من دو نوجوان 15-16 ساله برای این نمایش آوردم که یکی از آنها روی صحنه و دیگری پشت صحنه هستند، اما دوست داشتم که تعداد نوجوانها بیشتر از این دو نفر باشند. دوست داشتم برای این نمایش یک تیم مشاور داشته باشم. من وقتی که قرار است یک نمایش نوجوان کار کنم، خیلی خودخواهانه به جهت استاتیک و نیازهای خودم برخورد نمیکنم بلکه بسیار جاهطلبانه و ایدهآلیستی به عنوان چیزی که قرار است نوجوان بیاید ببیند برخورد میکنم. ما برای نمایش قبلیمان 20 میلیون تومان خرج دکور و مکانیزم پرواز کردیم و با ضرر مواجه شدیم اما همچنان روی باورمان ماندیم و در نمایش جدید هم انرژی و بودجه زیادی برای پروداکشن گذاشتیم چون خوب پرداختن به تئاتر نوجوان مهم است.
نوجوانان از 13،14 سالگی تئاترهای ما را میبینند و به واسطه همین اتفاق، خودشان هم یک روز یک کارگردان یا هنرپیشه تئاتری میشوند. من فکر میکنم که ما این نسل را گم کردهایم. آنها واقعاً طفلکی هستند. اگر این نوجوانان به دیدن تئاترهای امیررضا کوهستانی، رضا گوران، اصغر دشتی، حمید پورآذری و... میروند و لذت هم میبرند، به این معنا نیست که آن تئاترها برای این نوجوانان تولید شده باشد. اما نمایش ما کاملاً بر اساس نوجوانان فکر و دراماتورژی شده است. من کاری ندارم که چقدر این نمایش موفق بوده، اما اثری است که من در تولید آن، کاملاً به نوجوانها فکر کردهام.
من فکر میکنم دغدغه شما یک قشر خاصی از نوجوانان است. نوجوانانی که با دنیای خود مسأله دارند و یک مقدار سودایی و غمگیناند. چقدر میپذیرید که مخاطب هدفتان یک سری نوجوانها با یک تربیت و شاید ذهنیتی خاص هستند؟
قبول دارم. والدین خود من خیلی نگرش احترامآمیز و روشنفکرانهای به من داشتند. من خاطرم نمیآید که از پدرم کتک خورده باشم. چون معمولاً آن موقع کتک زدن بچهها جزوی از روشهای تربیت آنها بود این را میگویم. بنابراین شاید بیشتر اجتماعی که در آن زندگی کردم مرا نافرمان کرد. من به نافرمانی بچهها احترام میگذارم. صدای من در برابر بچهها بالا نمیرود ولی این اتفاق در برابر همکاران هم سن و سال خودم میافتد. این بچهها سختی میکشند چون ابزارشان برای جنگیدن در برابر شرایط پیرامونشان هنوز ابزاری قوی نیست. من فکر میکنم که نوجوانان از دنیا یک چیز اضافه میخواهند. نافرمانها و یاغیهای قابل احترامی هستند و خصوصیاتشان جنس ناب و واقعی دارد. من فکر میکنم که در آشوب سن و سال نوجوانی، نگاه نوجوانان به دنیا یک نگاه خیلی بالاتر از آنی است که ما تصور میکنیم. برای همین وقتی که شروع میکنم به کار کردن برای این بچهها، اول از همه اجازه میدهم که خودم با آنها در یک جایی بایستیم و سپس من آرام آرام دست آنها را میگیرم و به دنیای خودم میکشانم. من هیچوقت روبروی آنها نمیایستم بلکه کنارشان قرار میگیرم. دلم میخواهد که مرا به اسم کوچکم صدا بزنند. دوست دارم که رابطه صمیمی با آنها داشته باشم.
به نظر میرسد که نمایش "لیر شاه" دارد با ذهنیت نوجوانان پیش میرود. خودتان این را قبول دارید؟
من از این بابت خوشحالم و امیدوارم که واقعاً اینطور شده باشد. تلاش ما این بوده که لحظه به لحظه به آنها فکر کنیم. سعی کردم به لحاظ طبقاتی در میانهها بایستیم یعنی یک مخاطب متوسط را در نظر بگیرم. سعی کردیم افرادی که در مرکز تهران زندگی میکنند را با طبقه درک، فرهنگ، هنر و اقتصادشان به سالن بکشیم و نمایش را برای آنها معنادار کنیم.
انتخاب نمایشنامه "شاه لیر" هم از همان ذهنیت میآمد؟ چون در این اثر لیر شاه تضاد زیادی با فرزندش دارد...
من این نمایشنامه را از خیلی قبلتر میخواستم با همین کلیت کار کنم. سر نمایش "اسکلیگ و بچههای پرواز"، من به مهدی کوشکی میگفتم که بیا "لیر شاه" را کار کنیم. از آن موقع توی ذهنم بود که یک شاه و یک دلقک جلوی یک گروه موسیقی سوار بر ارابه هستند. نمایش "لیر شاه" از همان زمان به طور ناخودآگاه در ذهنم برای نوجوانان تداعی میشد. جدا از ایده تیپیک تضاد نسلها، "نه" گفتن و پشت کردن به خیلی چیزها و پرداختن بها، برای دموکراسی بسیار مهم بود. به نظرم "لیر شاه" خیلی پروژه درستی برای کار کردن بود و برای بچهها شوق برانگیز است. بعدها رضا سرور به من گفت که "لیرشاه"، "رویای شب یک نیمه تابستان" و "رومئو و ژولیت" سه تا از نمایشهای شکسپیر است که گروه جوان و نوجوان گلاپ اجرا میکرده و گروه بزرگسال کارهای دیگری انجام میدادهاند. در واقع در آن زمان با اجرای این سه اثر توسط جوانان و نوجوانان، اتمسفر دیگری به وجود میآمده است. ما ناخودآگاه به سراغ لیر شاه رفته بودیم و از این بابت گفته رضا سرور خیلی برایمان جالب بود. من نمیخواستم که برای جوانان کارهای خیلی فان و سطحی انجام دهم. من پدرم را همین چند سال پیش از دست دادم. تصور آن پدری که دیگر نیست، خیلی در لیر شاه برایم پررنگ بود. مضاف بر اینکه لیلی رشیدی و حسن معجونی هم در یکی دو سال اخیر چنین تجربهای را داشتهاند و این در کار اثر داشت.
کاراکتر لیر در این نمایش یک ویژگی خاصی دارد. او ابتدای نمایش که وارد میشود، خیلی راحت و شوخ و شنگ است ولی در ادامه یک مقدار شرایطش تغییر میکند و دختر کوچک را از خودش میراند. با این وجود و با توجه به اینکه نمایش "لیر شاه" طرف نوجوانهاست اما حس همدلی نسبت به لیر از بین نمیرود و او همچنان برای مخاطب نوجوان هم یک آدم دوستداشتنی است. وقتی که لیر از خانه دو دخترش رانده میشود، با اجرای خیلی راحت حسن معجونی که کاملاً ملموس است، در مخاطب تأثیر میگذارد و برای او ایجاد حس همذاتپنداری میکند. خودتان خواستید که شخصیت لیر شاه اینطور باشد؟
ما نخواستیم تئاترمان را سیاه و سفید کنیم چون سیاه و سفید بودن آدمها خیلی دل و جرأت میخواهد. به اعتقاد من آدمها هیچ موقع سیاه یا سفید نیستند و تونالیتههای عجیب و غریبی دارند. لیر شاه شاید یکی از تراژیکترین کاراکترهای شکسپیر است. یکی از معلمان من میگفت که کارگردانها یک موقعهایی نمایش را با یک تصور مشخص شروع میکنند. در واقع کارگردانها در یک دقیقه نمایش را کارگردانی میکنند و شروع میکنند به ساختن پروژه. آن یک دقیقهای که از ابتدا در ذهن من بود، تنهایی لیر شاه و پارهشدن نقشه توسط دختران بود. کاراکتر تراژیک باید مخاطب را به همذاتپنداری سوق بدهد. "لیرشاه" از ابتدا تا انتهای نمایش، پروتاگونیست تراژدی است. پروتاگونیست تراژدی در مخاطب تنفر ایجاد نمیکند، بلکه درد مخاطب را بالا میآورد. ایدهآلترین نوع تماشا برای این نمایش این است که نوجوانان با والدینشان به دیدن تئاتر ما بیایند چون نمایش ما به سمت هر دو طرف داستان میایستد و هر دو را با یک جهت پیش میبرد.
نمایش "لیر شاه" خیلی ساده و راحت شروع میشود. بازی حسن معجونی هم یک جوری است که انگار اصلاً هیچ کاری نمیکند ولی مخاطب را به خود جذب میکند. زبان نمایش خیلی زبان ساده و دستیابی است و خیلی هم راحت دارد بیان میشود. انگار که شخصیتها در یک گفتوگوی روزمره هستند. نگران این نبودید که با این شیوه ادای دیالوگ و ارتباط برقرار کردن کاراکترها با یکدیگر، تراژدی نمایشتان در نیاید؟
خوانش حسن معجونی از کاراکتر همیشه چیز دیگری میشود. او صحنه طوفان در بیابان را به شدت زیبا و باورپذیر بازی کرد. من به حسن گفتم که تو بعد از این باید فقط نقش یک جنازه زنده را بازی کنی که تیرهگی روی سرت فرود میآید. بعد از آن حسن به یک لیر شاه ویران، تهی و طرد شده تبدیل شد. در مورد لیر شاه یک خطای تراژیک اتفاق میافتد که حسن معجونی آن را به خوبی در میآورد. در واقع گرچه که لیر شاه اشتباه میکند اما حسن با بازی خودش کماکان مخاطب را درگیر کاراکتر میکند و مخاطب با آن میماند چراکه این خاصیت تراژدی است.
من میخواستم دنیای نمایش را از نزدیکترین جا به تماشاگر شروع کنیم. از یک تولد و از خندهها و شوخیهای خانوادگی. من این اتفاق را دوست دارم. از اینکه به یکباره در اجرا یقهام را بگیرند، خوشم نمیآید. یکی از دلایلی که از کار امیررضا کوهستانی یا حسن معجونی خوشم میآید این است که آنها هم دوست ندارند که یقهشان را کسی از اول بگیرد. ما آرام آرام و با الفبای آشنا جلو میرویم. این معاصرسازی نیست، بلکه الفبایی است که در دنیای اجرای ما قابل تعبیر است. من واقعاً نگران فانتزی نمایش نبودم چون معتقدم که اتفاقات ابتدای نمایش همان دنیایی است که مخاطب هر روز آن را میبیند. این راحتی شروع نمایش از زندگی واقعی بیرون میآید. من آرام آرام چیدن نمایش و به مرور اوج گرفتن آن را دوست دارم. البته این شیوه خطرناک هم هست چون ممکن است که مخاطب نمایش را در همان ده دقیقه اول رها کند. ما یک چیدمان دو سویه گذاشتهایم که همدیگر را ببینیم. این چیدمان دو سویه را گذاشتیم تا دنیای بین آدمها ملموس باشد. همانطور که خودتان گفتید، انگار که بازیگران بازی نمیکنند. انگار که مخاطب دارد تمرین ما را میبیند. انجام دادن این کار واقعاً سخت است. من اگر بخواهم که مخاطب احساس کند بازیگر من دارد بازی میکند، کار راحتتری است. اینکه بازی حسن معجونی دیده نشود، هم مورد علاقه من است و هم امضاء و استیل خود حسن معجونی. یا لیلی رشیدی هم همینطور. او در زندگی خودش هم همین حالت را دارد. این شیوه نگاه به کارگردانی به غیر از من در کارهای اصغر دشتی یا امیررضا کوهستانی هم دیده میشود. ما آرام آرام جلو میرویم و انگار به مرور دنیا یک مقدار دورتر و ابعاد آن بزرگتر میشود.
شخصیت دلقک تا آخر نمایش حضور دارد و بخشی از بار نمایش بر روی دوش اوست گاهی این حس را به مخاطب میدهد که انگار راوی نمایش است. کمی در مورد شکلگیری این شخصیت در فرآیند نگارش متن و دراماتورژی توضیح دهید.
ابتدا قرار بود که دلقک و کوردلیا یکی باشند. این شیوه دراماتورژی چندان عجیب هم نیست. قرار بود هر دوی این شخصیتها را یک بازیگر بازی کند چون روحیه حمایتگر، انتقادگر و حقیقتگو دختر کوچک در غالب دلقک مدام همراه لیر وجود داشت. این ایده ابتدایی ما بود اما به دلایل اجرائی و محدودیتهایی که برایمان ایجاد میکرد از آن فاصله گرفتیم. کاراکتر دلقک برای من به چند دلیل مهم بود. او بار کمدی نمایش را بر دوش داشت، از جنس مناسبات خانواده لیر نبود و تنها کاراکتر پررنگ نمایش بود که خارج از دنیای مناسبات خانواده لیر قرار داشت. همچنین این کاراکتر به ما کمک میکرد تا دیدگاههایی که لازم است را بیان کنیم. او در نمایشنامه شکسپیر انگار که فیلسوف نمایشنامه است ولی در نمایش ما اینطور نیست و یک مقدار سنگینی نمایش را برای مخاطب سادهتر میکند. به طور کلی این کاراکتر پلی است برای برقراری ارتباط ما با مخاطب. دلقک نمایش یک جورهایی کامنت ما بود و ما دوست داشتیم که نمایش با او تمام شود. با وجود این کاراکتر، مضحکبودن دنیا برای مخاطب ملموستر میشود. او در تمام مدت روی تخت بیارزشی که بر روی صحنه قرار گرفته مینشیند. آن تخت آنقدر بیارزش است که توسط بچههای صحنه از روی صحنه برداشته نمیشود. دلقک روی آن آکسسوار بیارزش مینشیند و بی ارزشترش میکند.
ایده استفاده از پروجکشن و دوربین در متن هم وجود داشت یا خودتان به آنها رسیدید؟
پروجکشن در متن هم وجود داشت و در دراماتورژی پخته شد. دوربینی که در نمایش ما وجود دارد، وسیله ثبت چیزهاست. در واقع پروجکشن و دوربین، زمانی هستند که باید به گذشته برگشت و آن را برررسی کرد. چت و تلگرام المانهای جوانانهتری هستند که الان برای هیچکس چیز عجیبی نیست. مشخصاً چت جایگزین همان نامهرسانی و ارسال پیغامهاست. یا دوربین یک جاهایی جایگزین مونولوگهاست. دوربین یک چشم به نمایش میدهد که دنیایش را ببینند.
من احساس میکنم که دو نوری که کنار صحنه گذاشتهاید، فضای واقعی و فرا واقعی ایجاد میکند که کارکردشان در کابوس و واقعیتها تغییر میکند. آن دو نور را برای چه کارکردی روی صحنه گذاشتید؟
صبا معراجی طراح نور این نمایش بود که تجربه با او خیلی لذتبخش است. من در گفتوگوهایم به او گفتم که اگر بتوانیم به سمت منابع نوری برویم که خیلی تیپیکال نباشد، کارمان جالب میشود. صبا معراجی به این فکر کرد و آن دو نور را آورد و گذاشت کنار صحنه. این نورها گاهاً عین فلش است که توی چشم مخاطب میزند. عین نوری که شما به یکباره روشن کرده و یک آدمی را وسط دزدی غافلگیر و دستگیر میکنید. به نظرم آن نورها مثل تابلو نشانهگذاری است که از جایی به جایی دیگر آدرس میدهد. یکی از کارکرد آن نورها در این است که شما حس میکنید وسط یک برهوت لخت قرار دارید. متافیزیکی ایجاد میکند که صحنه را تکان میدهد. نورها به کاراکترها میتابند، گاها نمایانشان میکنند و گاهی هم آنها محو میشوند. اینها برخی از کارکردهای آن دو نوری است که روی صحنه قرار دارند.
به شخصه خیلی خوشحالم که نمایش "لیر شاه" که مختص نوجوان است، با یک گروه حرفهای و یک رویکرد و فرمت جدی در مجموعه ایرانشهر اجرا میشود. این اتفاقی است که میتواند ادامه پیدا کند. با این وجود، احساس نمیکنید که صحنه سالن استاد سمندریان برای اجرا و آن حس صمیمانهای که میخواهید مخاطب به آن برسد زیادی بزرگ و عریض است؟
من از آقایان آتیلا پسیانی، بهروز غریبپور و حسین پارسایی واقعاً ممنونم که این کار پر ریسک را انجام دادند. آنها به ما گفتند که ما بین مدل اجراها میخواهیم یک زنگ تفریح داشته باشیم. البته زنگ تفریح نه به این معنا که بخواهیم بخندیم، بلکه میخواستند که یک جور توقف باشد در میان نمایشهای بزرگسال. بنابراین این عزیزان من را تشویق کردند و اصلاً خودشان گفتند که بیا و این کار را انجام بده. البته صحنه ما با یک سری محدودیت روبروست. ما مجبوریم یک فاصلهای را نگه داریم که بتوانیم از نورهای بالا استفاده کنیم. مشکل دیگر این است که هر چیزی را نمیشود به صحنه اضافه کرد. همچنین دو اجرایی بودن سالن استاد سمندریان هم مشکلاتی را در زمان تعویض برای ما به وجود میآورد. اگر در شب اجرای ما سالن استاد سمندریان دو اجرایی نبود، صحنه ما دو متر جلوتر میآمد. گرچه همیشه راه حلهایی وجود دارد که میشود از آنها استفاده کرد ولی رفع برخی از محدودیتهایی که وجود دارد از حیطه کنترل ما خارج است. ما یک موتور را به روی صحنه میآوریم که حجم زیادی میگیرد. این موتور را چند مهندس طراحی کردند و یک شرکت با سخاوت آن را در اختیار ما گذاشت. در این زمینه شرکتهای جهانرو و بنا شریف و آقای بنان خیلی به ما لطف کردند. ما برای آن حجم موتور احتیاج داشتم که فضا را یک مقدار دورتر بگیریم تا آکسسوار صحنه به خوبی دیده شود. ما یک مانیتور هم داریم که در یک زوایایی نصف صحنه را میگیرد. وظیفه ما این است که زوایایی را برای بازی انتخاب کنیم که بهترین دید را داشته باشد اما گاهی محدودیتهایی وجود دارد که نمیشود آنها را رفع کرد.
موتوری که به روی صحنه آوردهاید، خیلی به سبک اجراییتان نزدیک است و به درستی هم از آن استفاده کردهاید چون در کارهای شما سکوت صحنه به سختی شکسته میشود و این موتور، فضای اجرا و آن سکوت را برهم نمیزند.
پویا پورامین طراح صدای ما است که با سردار سرمست زحمت زیادی برای آهنگسازی موسیقی و فضای صوتی این نمایش کشیدند. ما به پویا گفتیم که برای موتور افکت بگذاریم یا نه؟ پویا گفت که افکت نمیخواهد. به نظرم پیشنهاد بسیار درستی بود که پویا ارائه داد و ما قبول کردیم. من بعضی شبها دیدم که در زمان حرکتکردن موتور، تماشاگر میخندند، نه برای آنکه موتوری حرکت میکند، بلکه برای اینکه موتور بیصدا از یک جایی میرود به یک جای دیگر.
نمایش شما از ابتدا خیلی روند آرامی دارد و بار کمدی آن هم با حضور دلقک زیاد است و مخاطب حس میکند که دارد کمدی میبیند. اما در صحنه طوفان در بیابان، به یکباره جنسی از تراژدی وجود دارد که ضربه مهلکی را به مخاطبی که فکر میکرد دارد یک کمدی صرف میبیند، وارد میکند. شما میتوانستید از بار تراژیک آن صحنه بکاهید و نمایش را سادهتر به لحظات پایانی خود نزدیک کنید، چرا این کار را انجام ندادید؟
کسانی که نمایشنامه "شاه لیر" شکسپیر را میشناسند، وقتی به دیدن اجرای این اثر روند، میخواهند صحنه طوفان یا بیابان را ببینند. همچنانکه مخاطب وقتی به تماشای تئاتر "هملت" میرود، میخواهد ببیند که خاکسپاری افلیا یا مونولوگ هملت چگونه اجرا میشود. ما در نمایش "لیر شاه"، تا قبل از صحنه طوفان، همه چیز را آرام پیش میبریم ولی میدانیم که مخاطب انتظار صحنهای چون صحنه طوفان در بیابان را هم دارد. در آن لحظه دیگر نباید توقف کرد و باید تا انتها رفت. آنجا دیگر باید فیتیله دینامیتهایی که زیر کاراکترها، خانه و دنیا گذاشته شده را کشید. در صحنه طوفان، تماشاگر متأثر میشود.اگر آن صحنه تا انتها نرود، به نظر میرسد که صحنههای بعدی کارکرد خودشان را از دست میدهند.
مخاطب دارد میخندد و همه چیز نرم جلو میرود تا اینکه به یکباره صحنه بیابان اتفاق میافتد و اینجا نمایش وارد آن موقعیت تراژیک میشود. شاید آن صدا میخواهد بگوید که ببین من شوخی ندارم!
بله. یک نوع تغییر لحن و یقهگیری در آن است. در آن لحظه شاید من حتی یک مقدار سمت لیر میایستم. جایی است که بعد آن یک آدم .ویران را نشان خواهم داد. جایی که نعره لیر در صدای خودش هم گم میشود. جایی که مخاطب تا آنجا ذلت و شکسته شدن او را ندیده است.
مهلکشدن آن صحنه شاید به خاطر بازی حسن معجونی باشد چون ما چیزی را از او میبینیم که انتظارش را نداریم.
بله. حسن حتی در بازیگری هم کمتر به سراغ این لحظات میرود. شما نقش یک آدم ذلیل را کمتر از حسن معجونی دیدهاید. آنجا دیگر برای لیر شاه ته خط است که حسن معجونی به خوبی آن را در میآورد.
صحنه نمایشتان چندان صحنه شلوغی نیست. در این صحنه هر ابزاری که وجود دارد، تقریباً یک نشانه است که استفاده میشود و میرود. شما در مورد طراحی صحنه یک ایده کلی داشتید یا از جرئیات به کل رسیدید؟
ایده ما برای طراحی صحنه از ابتدا همین بود که شما میبینید. یک سری از اشیاء صحنه در متن هم وجود داشت. ما چندان روی ساخت و ساز و بخش دکوراتیو نمایش "لیر شاه" کار نکردیم و به این نتیجه رسیدیم که آکسسوار اضافه از صحنه حذف شوند. تصور ما از طراحی صحنه این نمایش، طراحی صحنه / کارگردانی، طراحی صحنه / بازیگری یا طراحی صحنه / دراماتورژی بود؛ نه طراحی صحنه / استاتیک. صحنه ما در طول اجرا شکل گرفت و پرورش یافت. بعضی وقتها اشیاء و المانهای صحنه مثل کاراکترها در طول تمرین رشد میکنند. شیء مثل کاراکتری است که فقط تکان نمیخورد و دیالوگ نمیگوید. شیء یک موضوع زنده است و در ارتباط با درام و صحنه مثل پارتنر میماند.
به نظرم این اتفاق در مورد اشیاء فقط در یک سری نمایشها میافتد. مثلاً در کارهای آتیلا پسیانی شیء اهمیت ویژهای دارد.
بله. ببیند افرادی چون علی رفیعی یا آتیلا پسیانی معلمهای ما بودند. آنها واقعاً این کاره هستند و ما از آنها یاد گرفتهایم. شیء برای آتیلا پسیانی همان قدر اهمیت دارد که بازیگر را مهم میداند. در نوشتههای محمد چرمشیر هم این علاقه دیده میشود.
همکاریتان با کیوان سررشته چطور شکل گرفت؟ چون شما قبل از آقای سررشته، متنهای آقای چرمشیر را اجرا میکردید و کارتان با یکدیگر خیلی جفت و جور بود.
من خیلی از آموختهها و تواناییهایم را در تجربههای قبلی مدیون محمد چرمشیر هستم. محمد چرمشیر از دوران دانشجویی به من آموخت و کمک کرد. ما یک مدت با یکدیگر همکاریهای خوبی داشتیم. نمایش "ریچارد" را هم قرار بود او بنوسید اما فرصتش را پیدا نکرد و من با اجازه خودش به دنبال پیدا کردن یک نویسنده رفتم. به 3 تن از دوستانم سپردم که چند نویسنده خوب به من معرفی کنند که نام کیوان سررشته در لیست هر سه نفرشان بود. من کارم را از نمایش "ریچارد" با کیوان آغاز کردم که تجربه خیلی خوبی بود. کیوان یک مواقعی کارش سخت میشود ولی آدم منعطفی است و سلیقهاش با من همخوانی دارد. او همانقدر که نویسنده است، کارگردان هم هست. خوبی کار با کیوان این است که ما میتوانیم فرصت زیادی را با هم حرف بزنیم و اتفاقات جدید را تجربه کنیم، اتفاقی که الان دیگر با محمد چرمشیر کمتر ممکن است که بیفتد چون او یکی از ستونهای تئاتر این کشور است و در پروژههای مختلفی کار میکند.
سبک موسیقی را چطور انتخاب کردید؟
موسیقی این نمایش خیلی مهم است. همانطور که میدانید، دسته موسیقی جزو کاراکترهای نمایش هستند. یک صحبتی با گروه بمرانی شده بود که این گروه موسیقی نمایش را بسازد اما این همکاری اتفاق نیفتاد. بعد از آن من با پویا پورامین صحبت کردم و همکاریمان شکل گرفت. من کارهای پویا پورامین را خیلی دوست دارم. پویا با موسیقی مثل کارگردانی برخورد میکند. او با من از موسیقی حرف نمیزند بلکه از تئاتر و دراماتورژی میگوید. خودش هم تئاتر خوانده و یک خانواده تئاتری دارد و بازیگری هم میکند. موسیقی این نمایش دو بخش است. یک بخش آن موسیقی سیرکی، لایو آکوستیک است و بخش دیگر که از صحنه بیابان به بعد اتفاق میافتد، موزیسینهای ما به دیجی مرگ تبدیل میشوند. هر دو نوازنده مثل سربازها با هم میجنگند. انگار که موزیسینها نماینده دختران است. ایدهآل ما این بود که پویا آنطرف صحنه و سردار اینطرف باشند و هر شب به صورت بداهه دوئت اجرا کنند. انگار که دو ناقوس دارند جواب یکدیگر را میدهند ولی به خاطر محدودیتهایی که وجود داشت این اتفاق نیفتاد.
با ایدههای زیادی که برای اجرای این نمایش در سرتان است، احتمال دارد که "لیر شاه" را یکبار دیگر هم اجرا کنید؟
این اتفاق باید حتماً دوباره بیفتد چون ما در این اجرا مجبور بودیم که از یک سری ایدهها دور شویم. "لیر شاه" نمایشی است که من در کمتر از 3 سال آینده حتماً به آن برخواهم گشت.
تاکنون از اجرای نمایش "لیر شاه" چه بازخوردی را دریافت کردهاید؟
الان تئاتر کار کردن واقعاً سخت شده است. البته شاید سن من بالا رفته ولی متأسفانه اتفاقاتی میافتد که خیلی عجیب و بیرحمانه است. عدهای دلشان میخواهد با چشم بسته نمایش ما را زمین بزنند. البته حسن معجونی به من میگوید که بیخیال برخورد این آدمها باش. ولی واقعاً این حرفها انرژی آدم را میگیرد. حسن معجونی بازیگری است که همانقدر که توانایی اجرای کمدی سیاه بازی یا تئاتر تصویری و حتی تئاتر تجربی را دارد، میتواند برای نوجوانان هم بازی کند. ما توی بروشورمان نوشتیم که این تئاتر برای نوجوان است و از اول نمایش هم مشخص است که دارد مضحک و گروتسک اجرا میشود. این را هم نوشتیم که این تئاتر یک تئاتر اقتباس آزاد است. من در تئاتر مختص بچهها کارشناستر از تئاتر بزرگسال هستم و میدانم که چه میخواهم بسازم. از رضا سرور کسی متعصبتر به شکسپیر نیست. او آمد تئاتر ما را تماشا کرد و رفت. این که عدهای نظرهای بیرحمانه میدهند و نمیگذارند که خود نوجوانان راجع به کیفیت تئاتر قضاوت کنند، دلگرمی آدم را میگیرد و مرا متأثر میکند. به نظرم باید اجازه دهند که نوجوانان تئاتر را ببینند و خودشان راجع به آن حرف بزنند چراکه این تئاتر برای آنها ساخته شده و قضاوت آنها صحیحتر است.