سرویس تئاتر هنرآنلاین: محمد نباتی نمایشنامهنویس اردبیلی را از سال 1380 و زمان برگزاری بیست امین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر میشناسم، در آن سال برای نوشتن نمایشنامه "سبز سهراب سرخ" که مجید واحدیزاده این متن را کارگردانی کرده بود، رتبه اول نمایشنامهنویسی را در فجر به دست آورد و این سرآغازی شد برای اینکه نام و آثارش را در جشنوارههای مختلف پیگیری کنم؛ به هر تقدیر قلم توانایی داشته و باید که دنبال میشد. برای همین این پانزده سال جستجوگری، دلیل قشنگی شد برای اینکه به هنرآنلاین دعوتش کنم برای اینکه مفصل درباره آثارش گفتگو کنیم و او جز معدود نمایشنامهنویسانی است که با افکار و ایدههای خلاقه توانسته در نمایشنامهنویسی رضایت خاطری برای نوشتناش ایجاد کند و او همواره از نکات زیبایی میگوید که نوشتن را امری دوست داشتنی خواهد کرد که در ادامه میخوانید:
آقای نباتی چه اتفاقاتی شما را به سمت نمایشنامهنویسی سوق داد؟
من در یک فضای ادبی و داستانی بزرگ شدم. آقای داوود غفارزادگان (نمایشنامهنویس) دایی من است که از سال 68 از اردبیل به تهران آمد، او علاقهام به نویسندگی را ترغیب کرد. یادم میآید وقتی که 11 ساله بودم، داییام مجموعهای را با موضوع بمبارانها چاپ میکرد که من هم یک داستانی را نوشتم و ایشان آن را با اندکی ویرایش در آن مجموعه به چاپ رساند. همچنین برادر بزرگترم نیز لیسانسه ادبیات است و همیشه برای من مجله کیهان بچهها را میگرفت. سیستم بازیهای کودکی من با داستان نوشتن همراه بود. من بازی ورزشی نمیکردم و متأسفانه یا خوشبختانه الان هم نمیکنم. آن زمان در خانه مینشستم و داستان و مجلات مختلفی را میخواندم. این اتفاقات تا دبیرستان ادامه داشت که آن زمان داییام اصرار داشت داستاننویس شوم.
من از پنجم ابتدائی در تئاترهای مدرسه شرکت میکردم و به مرور سعی کردم که تئاترهای سطح شهر را هم ببینم که موفق به دیدن برخی از آنها نظیر تئاتر "میقات" یا نمایشهای مجید واحدیزاده نیز شدم. در آن روزها بین من و داییام که استادم بود یک چالشی پیش آمد. ایشان تلاش و تأکید داشت که من داستاننویس شوم و من هم در این زمینه تلاش میکردم و متنهایی که مینوشتم را به داییام میدادم تا ایشان اصلاح کند. 18،19 ساله بودم که یک بار ایشان به خانه ما آمد و چند کتاب به من داد و گفت که اینها را بخوان. نگاه کردم و دیدم که کتابهای غلامحسین ساعدی و اکبری رادی را برایم آورده است. خودم هم یک سری کتاب داشتم که مجموع این کتابها باعث شد که بیشتر جذب نمایشنامهنویسی شوم.
تا قبل از آنکه آقای غفارزادگان به شما کتابی بدهد هیچ نمایشنامهای ننوشته بودید؟
به طور جدی خیر. هر آنچه که نوشته بودم تمرینی بود. بیشتر سعی میکردم که داستانی بنویسم چون تأکید داییام روی داستاننویسی بود. به نظرم تأکید درستی هم بود چون اساس نویسندگی، داستاننویسی است که نویسنده باید آن را خوب بفهمد. داییام یک جبههای هم به سمت تئاتر داشت و هنوز هم دارد. ایشان تئاتری که درست نباشد را اصلاً قبول ندارد. به هر حال کتابهایی که داییام به من داد خیلی برایم جالب بود و من نشستم همهشان را خواندم. در دوره خدمت من در یکی از روستاهای دور از شهر اردبیل سرباز معلم بودم و جای خلوتی را برای مطالعهکردن و نوشتن پیدا کرده بودم. گهگاه که به شهر میآمدم، نوشتههایم را به داییام یا مرحوم داوود جلایی از نویسندگان استان اردبیل میدادم تا بخوانند. فقط این دو نفر میدانستند که من نمایشنامه مینویسم و حتی در خانهمان هم کسی از این قضیه خبری نداشت چون فضای خانه ما طوری بود که این بحثها را برنمیتابید.
تحصیلاتتان در چه رشتهای است؟
من دوست داشتم هنر یا انسانی بخوانم ولی چربش آراء اخوان خانواده باعث شد که وارد رشته تجربی شوم. این رشته را هم خیلی خوب خواندم و نمرههای خوبی داشتم ولی دلم همچنان با هنر و ادبیات بود چون فضای هنر در خانه ما وجود داشت. به جز برادر و داییام داوود غفارزادگان، من دو دایی دیگر هم داشتم که آنها نیز در شکلگیری این فضا به من کمک میکردند.
اولین متنی که نوشتید چه متنی بود؟
نام اولین متن من "شاید" بود که آن را در حال و هوای تئاتری که دیده بودم نوشتم. من آن زمان که در اردبیل بودم بدون اطلاع به خانواده به تهران میآمدم و تئاتر میدیدم. الان هم که در تهران زندگی میکنم این کار را انجام میدهم و برای دیدن تئاتر به شهرهای مختلفی میروم. مثلاً چند وقت پیش به بیجار رفتم و یک تئاتر را دیدم. خیلیها به من میگویند که چرا این کار را انجام میدهی؟ شاید دیوانهبازی، عشق یا علاقه بیش از حد باشد ولی من این کار را انجام میدهم. در سال 75 یک بار مخفیانه به تهران آمدم و تئاتر "عشق آباد" داوود میرباقری را دیدم. آن تئاتر تأثیر زیادی روی من گذاشت. سپس متن "شاید" را در فضای مالیخولیا و تیمارستان نوشتم که در آن دوره تأثیرگذار بود. این متن را به داییام و مرحوم داوود جلایی دادم که آن عزیزان به خوبی نقدش کردند. متن "شاید" را خیلی دوست داشتم چون به من نشان میداد که اولین نوشتهام چگونه بوده است.
در همان فاصله یک متن دیگر بر اساس داستانی از فرخنده آقایی به نام "سایه" نوشتم که یک نمایشنامه کوتاه بود. آن متن را در سال 75 به جشنواره تئاتر "آتشکار" اصفهان فرستادم که پذیرفته هم شد ولی وقتی دولت اصلاحات به روی کار آمد، آن جشنواره هم مثل خیلی از جشنوارههای متعدد دیگر برداشته شد و من دیگر پیگیر نشدم و رفتم سربازی. بنابراین هیچکدام از دو نمایشنامه ابتدایی من اجرا نشد. البته من بعدها به این نتیجه رسیدم که حذف جشنوارههای متعدد در کشور اتفاق خوبی بود چرا که نیازی به آن حجم از جشنواره تئاتر در سطح کشور نبود.
دایی من در مورد متن "شاید" معتقد بود که این متن روی هواست و باید به آن شخصیت داده شود. ایشان برای من یک سری موارد را روی کاغذ مینوشت و میفرستاد و من شروع میکردم به بازنویسی کردن متن. چیزی که از داییام یاد گرفتم این بود که هیچوقت نگو فلان متن کامل است و مدام آن را بازنویسی کن. ایشان روی بازنویسی تأکید زیادی دارد. من بارها این متن را بازنویسی کردم، تا جایی که در آخر فضای شوخ و شنگ آن به یک تراژدی تبدیل شد ولی بعداً آن متن را رها کردم و به سربازی رفتم.
در حین خدمت سربازی دو متن دیگر به نام "سبز سهراب سرخ" و "فال خون" نوشتم که "فال خون" اقتباسی از رمان "قال خون" داوود غفارزادگان بود. "فال خون" در سال 79 در اردبیل اجرا شد که متأسفانه اجرای خوبی از آن در نیامد. بنابراین اجرای آن متن در اردبیل دیده نشد ولی در سال 82 یا 83 ساسان قجر آن را به صورت پانتومیم در جشنواره تئاتر دفاع مقدس در زنجان اجرا کرد که خیلی دیده شد و جایزههای خوبی گرفت. بعد از آن تئاتر "فال خون" در جشنواره همدان اجرا شد و یک ماه اجرای عمومی نیز در استان زنجان به روی صحنه رفت ولی بعد از آن به خاطر مشکلاتی که وجود داشت دیگر شرایطش پیش نیامد که در شهرهای دیگر اجرا شود. به نظرم آن نمایش همین الان ظرفیت اجرا در تهران را هم دارد و میتواند خیلی خوب دیده شود. متن "فال خون" بیس خوبی دارد که من با یک سیستم متفاوتی به آن نگاه کردهام و ساسان قجر هم خیلی کارگردانی هوشمندانهای در آن اجرا داشت.
و برای نمایشنامه "سبز سهراب سرخ" چه اتفاقی افتاد؟
این نمایشنامه به موفقیت خوبی رسید. من برای آن در بخش نمایشنامهنویسی جشنواره فجر از هیئت داورانی متشکل از مرحوم داوود رشیدی، پری صابری، فرشید ابراهیمیان، ایرج راد و محمود عزیزی جایزه گرفتم.
متن این نمایشنامه برداشتی از شاهنامه است. چطور شد که خواستید از شاهنامه الهام بگیرید؟
من به توصیه داییام خیلی شعر کلاسیک میخواندم. الان هم ایشان توصیه میکند که اشعار کلاسیک ایران و جهان، مخصوصاً شعرهای نظامی گنجوی را بخوانم چون اشعار نظامی، گنجینهایست و میتوان کشفشان کرد و هر کدام زمینهای برای تولید یک داستان باشند. من در سیر مطالعاتی که داشتم، داستان رستم و سهراب را هم خیلی دوست داشتم و دنبال کتابهای مرتبط با آن بودم. یک مجلهای در مورد افسانه زنده ماندن سهراب خواندم و سپس فکر کردم که چه میشود اگر این اتفاق رخ دهد. پس از مدتی این طرح به ذهنم آمد که رستم در یک هفت خوان جدید، سهرابی که زخمی کرده و رو به موت است را زنده نگه دارد. بنابراین یک هفت خوانی را برایش تصور کردم و شروع کردم به نوشتن.
نگارش "سبز سهراب سرخ" در سال 78 تمام شد و من در اوایل سال 79 آن را به یکی از دوستان کارگردانم پیشنهاد دادم که بخواند. ایشان گفت که آن را پاکنویس کن و به من بده. من متن را گرفتم و در اتاقی منتظر ایشان ماندم که مجید واحدیزاده به آنجا آمد. من از فرصت استفاده کردم و به آقای واحدیزاده گفتم که میشود این متن را بخوانید؟ ایشان متن را گرفت و رفت و من دیگر خبری ازش نگرفتم. چندی بعد از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم که آقای واحدیزاده دارد تمرین متن را شروع میکند. من پیش ایشان رفتم و گفتم متن را پسندیدید؟ آقای واحدیزاده گفت بله پسندیدم. بنابراین در مورد متن صحبت کردیم و من شروع کردم به بازنویسی متن. صحبتهایی که با آقای واحدیزاده داشتم نیز یک نوع همافزایی برای متن بود و آن نمایشنامه رفته رفته کاملتر شد.
در نتیجه متن من با یک تغییرات ویژه به روی صحنه رفت که من خیلی از آن راضی بودم. البته متن اجرایی اصالتاً آن چیزی نبود که من دست گروه اجرایی داده بودم. در واقع آن متنی که من نوشتم در اجرا یک چیز دیگری درآمد و اجرای خیلی شاخصی داشت. سبک متن من با آن متنی که اجرا شد، متفاوت بود ولی حس کردم که در اجرا از متن من الهام گرفته بودند و چیزهایی را هم به متن اضافه کردند که مکمل آن بود. شاید اگر آن اتفاق نمیافتاد، نمایش ما در جشنواره فجر و اجرای عمومیاش در تهران دیده نمیشد و برای اجرا به آلمان هم نمیرفت. همزمان با آن که متن من در جشنواره فجر اول شد، آن را به بخش نمایشنامهنویسی جشنواره دانشجویی زنجان ارائه دادم که در آنجا هم به من دیپلم افتخار دادند. در آن زمان من خودم دانشجوی رشته علوم سیاسی در زنجان بودم و علت آنکه متنم را به جشنواره دانشجویی زنجان ارائه دادم همین بود. بعد از آن من چند متن دیگر در سالهای 79،80 نوشتم و به وزارت ارشاد بردم که به آنها مجوز ندادند.
در آن سالها و حتی قبلتر از چه آثاری بیشترین تأثیر را میگرفتید؟
من از خواندن آثار آنتوان چخوف، هنریک ایبسن و آرتور میلر خیلی لذت میبردم و این افراد روی من بیشترین تأثیر را گذاشتند. همچنین آثار کلاسیک شکسپیر همچون هملت یا آثار سوفوکل را هم از گذشته میخواندم. من همه کتابهایی که در بنگاه نشر و ترجمه کتاب چاپ شده بود را داشتم و الان هم بعضی از آنها را دارم. از نمایشنامهنویسهای ایرانی هم علاوهبر کتابهای غلامحسین ساعدی و اکبر رادی، آثار بهرام بیضایی را هم میخواندم. کلاً مطالعه زیادی داشتم. زندگی من با کتاب عجین شده و چیزی جز کتاب ندارم. الان هم به جز کتاب هیچ سرمایهای در خانهام ندارم.
از نمایشنامهنویسی ارتزاق میکنید؟
ارتزاق مستمر خیر. من نتوانستم به صورت حرفهای وارد نمایشنامهنویسی شوم چون اکثر متنهای من فقط یک بار در شهرستان اجرا شدهاند و اجرای عمومی در شهرستان هم با اجرای عمومی در تهران فرق دارد. من به جز دو بار که از اجرای عمومی "سبز سهراب سرخ" و "فال خون" یک پول جزئی در حد 100 تا 200 هزار تومان گرفتم، دیگر آنچنان از نمایشنامهنویسی ارتزاق نکردهام. البته جوایزی که از جشنوارههای مختلف گرفتهام کمک حال من بوده است. من در کنار آن کار مطبوعاتی کردهام و دو سه سالی است که انتشارات هم دارم. این موارد هم برای من درآمد داشتهاند اما هیچگاه امکان آن وجود نداشته که صرفاً نمایشنامهنویسی منبع درآمدم باشد و از طریق آن ارتزاق کنم.
بعد از نمایش "سبز سهراب سرخ" روال کار شما به کجا کشیده شد؟
من در سال 80 گزارشی از خرمشهر نوشته هدایتالله بهبودی را خواندم که در بخشی از آن نوشته بود: "وقتی آبادان در حال محصاره بود، اهالی کلیسایی که در جوار مسجد امام جعفر صادق (ع) بود همه از آنجا رفتند و آن کلیسا خالی از سکنه شد." این جمله خیلی روی من تأثیر گذاشت و من با خودم گفتم که برای این کلیسای خالی از سکنه میشود یک داستان نوشت. 2،3 ماه بعد این طرح را در اتوبوس تهران به مقصد اردبیل برای مجید واحدیزاده تعریف کردم و او هم خوشش آمد و خودش هم یک سری ایدههای دیگر ارائه داد. بنابراین قرار شد هر دویمان بر اساس این طرح و ایده، متنی را بنویسیم که این اتفاق در سال 81 افتاد. در آن سال من نمایشنامه "ماه مهر در سال 60" را نوشتم و آقای واحدیزاده هم متنی بر همان اساس به نام "مصلوب" نوشت.
دیگر نمیدانم که متن آقای واحدیزاده هیچوقت اجرا شد یا نه، ولی متن من تا سالها فرصت به روی صحنه رفتن را پیدا نکرد. در سال 83 من طبق معمول که نمایشنامههایم را برای عدهای از تئاتریها میفرستادم تا بخوانند، آن را برای محمد یعقوبی و مرحوم داوود رشیدی فرستادم. بعد از آن خیلی طول کشید تا به تهران بیایم و به سراغ این دو نفر بروم. به تهران که آمدم محمد یعقوبی را ندیدم ولی او متن را خوانده و یک ایمیلی حاوی 5 شماره برای من فرستاد. مرحوم رشیدی را اما جلوی تئاتر شهر دیدم و گفتم که استاد متن مرا خواندید؟ ایشان گفت بله خواندم. بعد از آن آقای رشیدی نکتهای را به عنوان خلأ متن به من گفت که دقیقاً آقای یعقوبی هم در ایمیلش به همان نکته اشاره کرده بود. بنابراین من شروع به بازنویسی کردن متن کردم که این اتفاق تا سال 87 ادامه پیدا کرد. در آن برهه چند متن از من در جشنوارههای مختلف استانی کار شد ولی اصل فکرم را روی این متن گذاشته بودم.
در سال 87 یکی از دوستانم به من گفت که جشنواره مقاومت بخش نمایشنامهنویسی دارد و تو اگر اثری داری فقط 3 روز فرصت مانده که آن را ارسال کنی. من به ذهنم آمد که متن "ماه مهر در سال 60" را برای جشنواره مقاومت بفرستم و چون فرصت زیادی هم نبود، شروع کردم به تایپ کردن نمایشنامه، کاری که تا به آن روز مگر جز وبلاگنویسی، اصلاً انجام نداده بودم. در حین تایپ کردن دیدم آن ایرادهایی که آقایان یعقوبی و رشیدی از متن من گرفته بودند هنوز هم برطرف نشده. بنابراین دوباره در یک شبانهروز متن را بازنویسی کردم و خیلی از بخشهای آن را تغییر دادم و یک روز مانده به پایان مهلت ارسال نمایشنامه، آن را برای جشنواره مقاومت فرستادم. متنی که در سال 81 نوشته بودم، با متن سال 87 زمین تا آسمان فرق میکرد. من حفرههایی که آقایان یعقوبی و رشیدی گفته بودند را پیدا کرده بودم و در نهایت نمایشنامه "ماه مهر در سال 60" از جشنواره مقاومت دیپلم افتخار نمایشنامهنویسی گرفت.
"ماه مهر در سال 60" را برای اولین بار علی برجی در جشنواره مقاومت سال 90 به روی صحنه برد که در آن جشنواره دوباره نمایشنامه من جایزه گرفت. سپس این نمایشنامه در جشنواره فجر استانی و پس از آن در استانهای مختلف به روی صحنه رفت. این نمایشنامه تا به امروز در 13،14 استان اجرا شده است. این متن از لحاظ مالی نیز برای من خیلی خوب بود چون هم جایزههای خوبی گرفت و هم اجرای عمومی خوبی داشت. البته من تا به حال برای اجرای هیچ کدام از متنهایم در شهرستانها مبلغی دریافت نکردهام و بدون کسب درآمد به اجرای آن مجوز میدهم. من خودم در شهرستان فعالیت میکنم و میدانم که کار کردن در شهرستان خیلی سختی دارد. به خاطر همین هیچوقت برای اجرای متنهایم در شهرستانها پولی نمیگیرم.
از اجراهای "ماه مهر در سال 60" راضی بودید؟
من فقط دو اجرا از آن دیدم که در این میان اجرای علی برجی در جشنواره مقاومت را خیلی پسندیدم. آن نمایش در جشنواره مقاومت جایزههای خیلی زیادی گرفت ولی اجرای "ماه مهر در سال 60" به خوبی اجرایش در جشنواره مقاومت در نیامد. این متن دو بار هم در تهران اجرای عمومی شد که متأسفانه من نتوانستم به تهران بیایم. مجید واحدیزاده هم آن را در جشنواره ایثار و در اردبیل اجرا کرد که حقیقتاً من از آن اجرا خوشم نیامد. این را هم بگویم که نمیدانم دریافت جایزه سرنوشت خوبی برای یک اثر است یا نه چون به نظرم همین که یک اثری دیده شود، انگار که بهترین جایزه را گرفته است.
من هنوز هم دارم تمرین میکنم چون یک نمایشنامهنویس تجربی هستیم و در این حوزه تحصیلات آکادمیک ندارم ولی به حد لزوم خوانده، تمرین کرده و نوشتهام. هنوز هم دارم مینویسم و روی متنهایم آنقدر وسواس دارم که خیلی فرصتها را از دست دادهام. من در جشنواره خرمشهر در سال 88 آرش عباسی را دیدم که کتاب تازهای را به من داد و من آن را خواندم. کتاب را که خواندم به آرش گفتم که من یک ایدهای دارم که دقیقاً عین همین کتاب توست ولی چون تو در مورد آن نوشتهای من دیگر نمینویسم که واقعاً هم ننوشتم. من تا به این حد روی کارم وسواس دارم. خیلی هم کم پیش میآید که متنی را بدون آنکه بدهم کسی بخواند، چاپ کرده یا برای اجرا به کارگردان تحویل دهم. بنابراین معمولاً متنم را میدهم یک نفر بخواند تا نظرش را ارائه دهد. طرح و ایده هم خیلی برایم اهمیت دارد و دوست دارم که یک تجربه تازه باشد.
در سال 87 ایوب آقاخانی دوره جدید کارگاه چهار فصلی تئاتر را برای درامنویسان شهرستانی برگزار کرد. من و مجید واحدیزاده برای این کارگاه طرح فرستادیم و انتخاب شدیم. ما دو نفره به تهران آمدیم تا طرح را بنویسیم. من یک طرح مذهبی به نام "حاشیهدوزیهای بیرق شیر و خورشید" ارائه دادم که در کارگاه چهار فصلی انتخاب شد و سپس در بیست و نهمین جشنواره تئاتر فجر برگزیده شد. پس از آن ما حدود یک سال و نیم با مجید واحدیزاده برای این اجرای این طرح تلاش کردیم ولی امکانات مالیاش را نیافتیم چون متن پر پرسوناژی داشت. تولید آن هزینه بالایی میخواست که حوزه هنری هم از پس تأمین آن هزینه برنیامد. متأسفانه علیرغم تمام تلاشهایی که شد، این متن به اجرا در نیامد که من هنوز هم برای آن افسوس میخورم چون از داستانی که برای این طرح نوشتهام خیلی خوشم میآید. البته این متن توسط انتشارات "نمایش" به چاپ رسید و چند بار هم نمایشنامهخوانی شد تا من آرزو به دل نمانم.
همچنین در سال 89 متنی را هم برای جشنواره معلولان نوشتم. ماجرا از این قرار بود که یک روز خانمی به نام نیره بنیادی به دفتر نشریهای آمد که من در آنجا سردبیر بودم. ایشان گفت که ما شنیدهایم شما نمایشنامهنویس هستید و از این جهت شما را میشناسیم و از شما میخواهیم که در مورد مشکلات معلولان یک نمایشنامه بنویسید. من این پیشنهاد را خیلی دوست داشتم و شروع به نوشتن نمایشنامه "از پلهها بیا پایین" کردم. پس از آنکه نگارش متن تمام شد، آن را به مجید واحدیزاده دادم تا همراه با گروه "فروغ" کارش کند. این اثر در جشنواره معلولان منطقه زنجان به روی صحنه رفت و در آنجا همه جایزههای اول را گرفت و همه از آن راضی بودند. نمایشنامه ما کاراکترهای معلولی داشت که آقای واحدیزاده نهایتاً دو ماه با آنها کار کرده بود و در نهایت بازیگری که روی ویلچر بازی میکرد، جایزه بهترین بازیگر جشنواره را گرفت و برای جشنواره سراسری انتخاب شد. من و آقای واحدیزاده هم به ترتیب جایزه دومی متن و کارگردانی را گرفتیم. تجربه خیلی خوبی بود و روی من تأثیر زیادی گذاشت. این تأثیرات باعث شد که من پس از آن 2،3 متن دیگر هم برای معلولین نوشتم که هنوز امکان اجرایشان پیش نیامده است.
هیچوقت کارگردانی نکردید؟
خیر. هیچگاه این اتفاق نیفتاد. من بعد از آنکه نمایشنامهنویسی را شروع کردم، بازیگری هم نکردم. یک بار این اتفاق در جشنواره دانشآموزی افتاد که آن هم در حد بازیگری نبود.
هدفتان از تشکیل گروه "عنوان" چه بود و این گروه چه فعالیتهایی انجام میدهد؟
من 10 سال با گروه تئاتر "فروغ" و مجید واحدیزاده کار کردم. در آن سالها یک متن عروسکی هم به نام "ریحان" نوشتم که مجید آن را در جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی تهران در سال 82 اجرا کرد. تا سال 90 همراه با گروه "فروغ" کار میکردم ولی اواخر همکاری با این گروه دیدم که آن کارها و اتفاقاتی که دلم میخواهد در حوزه تولید تئاتر رخ بدهد، در گروه "فروغ" نمیافتد. من دوست داشتم که ما بتوانیم جشنواره و جلسه نمایشنامهخوانی برگزار کنیم تا بچهها کار کنند ولی این اتفاقات نمیافتاد و اکثر اوقات ما به بطالت میگذشت. مجید سر کارها میآمد، همه کار میکردند ولی اگر مجید نمیآمد، همه بیکار مینشستند که این اتفاق خود مجید را هم معذب کرده بود. انگار اینگونه جا افتاده بود که مجید باید بیاید تا بقیه هم بیایند که این برای من خیلی اذیتکننده شده بود. بنابراین من تصمیم گرفتم که از گروه تئاتر "فروغ" که عضو هیئت موسس آن بودم جدا شوم که این اتفاق در سال 90 رخ داد.
گروه "عنوان" را با حضور 5 نفر از فارغالتحصیلان جوان و خوشفکر تئاتری انتخاب کردم که دیدم به دنبال روزنهای برای رسیدن به روی صحنه هستند. اولین فعالیتمان در گروه "عنوان"، نمایشنامهخوانی متن "تخم بلدرچین" از خود من بود. همزمان با آن با طرحی از ساسان قجری، نمایشنامه جدید من به نام "شمشیر شکسته" در مورد ضربت خوردن حضرت علی (ع) به اجرا رسید و چاپ شد. من به دنبال آن بودم که شکل جدیدی از تولید تئاتر در اردبیل اتفاق بیفتد و ما نشان دهیم که از ظرفیت بالایی برخوردار هستیم. ما در همان سال 90 برای اجرای نمایشمان به دنبال سالن بلک باکس بودیم که تا آن زمان وجود نداشت تا اینکه بالاخره در سال 94 زیرزمین مجتمع فدک به یک بلکباکس تبدیل شد و فرصت خوبی برای هم اجرا و هم تماشای بهتر تئاتر به وجود آمد. همان اتفاق باعث شد که خیلی از تئاتریهای مناطق مختلف از استاندار، شهردار، مدیرکل و سایر مسئولین منطقه خودشان یک سالن بلک باکس درخواست کنند.
همچنین من در شهری مثل اردبیل که تولید تئاتر در آن سخت و زمانبر بود، حداقل نیاز میدیدم که بچههای علاقهمند به تئاتر مخصوصاً علاقهمندان نسل جوان، به یک فضایی بیایند و شاهد نمایشنامهخوانی باشند. بنابراین چون فضای کمتری وجود داشت، من نمایشنامهخوانیها را به سمت کافهها بردم. دولت یازدهم به کافه گالریها مجوز داد تا در آنها نمایشنامهخوانی صورت بگیرد که ما اینکار را انجام دادیم و جمعیت خوبی هم از آن استقبال کردند. من روی آنکه کارمان خیلی حرفهای انجام شود، تأکید زیادی دارم. در طول این چند سالی که گروه "عنوان" تشکیل شد، من بارها روی بلیتفروشی، بروشور، تبلیغات و... تأکید کردم و یک هفته هم در اردبیل ماندم که ارشاد اردبیل سیستم گرمایشی سالن را اصلاح کند تا مخاطبی که در سرمای منفی 18 درجه به سالن تئاتر میآید، حداقل در یک فضای گرم و با شرایط مناسبی به تماشای تئاتر بنشیند.
گروه تئاتر "عنوان" در طول 4 سال اخیر، 10 اجرای عمومی در شهر اردبیل داشته و علاوهبر آن نمایشهای ما در دو شهرستان دیگر هم به روی صحنه رفت. در این سالها اکثراً متنهای خود من توسط گروه "عنوان" کار شده ولی از متن دیگران هم استفاده شده است. از میان 10 اجرای گروه "عنوان"، 7 تای آن مربوط به متنهای خود من است که عمدتاً آنها را در چند سال اخیر نوشتهام. "ملالی هست"، "تکههای دلتنگی"، "شمشیر شکسته"، "تخم بلدرچین"، "افسانه ساوالان" و... متنهایی بود که از من در این چند سال کار شد. متن "افسانه ساوالان" را امسال نوشتم که در جشنواره تئاتر کودک در بخش نمایشنامهنویسی جایزه دوم را گرفت.
بنابراین شما مدیریت کردید تا فارغالتحصیلان تئاتر که به گروهتان آمدند، وارد مسیر حرفهای شود.
بله. من روی هر کاری به حرفهای بودن تأکید دارم و معتقدم که اگر یک اثر پتانسیل حرفهای شدن ندارد، حداقل باید به حرفهای بودن نزدیکتر شود. من در این 4 سال بچههای گروه را به سمت کارهای تجربی سوق دادم. در ادامه همین مسیر در سال 93 اولین جشنواره خصوصی تئاتر "عنوان" راهاندازی شد که به موجب آن خیلی از دوستان فارغالتحصیل خوشفکر و علاقهمند تئاتری جذب ما شدند و از فضایی که در تئاتر "عنوان" ایجاد شده بود خوششان آمد. ما این جشنواره را با همفکری همه دوستان عضو گروه راهاندازی و برگزار کردیم و خواستیم که شکل جدیدی به آن بدهیم. برای این جشنواره یک وبسایت طراحی کردیم و فراخوان و ثبتنام آن را به طور اینترنتی در دو بخش اجراهای تجربی و بخش نمایشنامهنویسی قرار دادیم. ما این جذابیت را ایجاد کردیم که دیگر لازم نبود هیچکس متن خودش را پرینت بگیرد و برای ما بفرستد، مضاف بر اینکه ما نه تنها به کسی کمک هزینه ورودی ندادیم بلکه خود بچهها به جشنواره کمک کردند. یعنی هر متنی که انتخاب شد، قرار شد وارد اجراهای جشنواره شود، خود اعضای آن گروه مبالغی را جمع کردند و به ما دادند و ما آنها را به صورت جوایز جشنواره به خودشان برگرداندیم.
هدف ما از راهاندازی جشنواره "عنوان" این بود که بچههای تئاتری یاد بگیرند که برای حضور در یک جشنواره باید چه مراحلی را بگذرانند، چطور درخواستنامه اداری بنویسند و چگونه به دنبال کارشان بروند. به نظرم یک تئاتری باید همه این مسائل را به خوبی بداند. ما در سال 94 به خاطر مشکلات مالی نتوانستیم جشنواره "عنوان" را برگزار کنیم ولی خوشبختانه امسال دوره دوم آن برگزار شد. ما در دوره دوم بخش نمایشنامهنویسی را ملی کردیم و اتفاقات خیلی خوبی هم برای آن افتاد. داوران خوبی این دوره از جشنواره خصوصی تئاتر "عنوان" را داوری کردند و در نهایت شناسایی نمایشنامهنویسهای خیلی خوبی از شهرهای اردبیل، زنجان، بوشهر، شیراز و... خروجی این جشنواره شدند.
همچنین ما در سال 93 برای جذب اسپانسر و مشارکت گرفتن از نهادهای عمومی شهر، اولین دوره جشنواره تئاتر خیابانی "تکم" را با موضوع شهر و شهروند اجرا کردیم. برای این کار ما یک بودجه خیلی خوبی هم از شهرداری اردبیل گرفتیم و شهرداری خیلی خوب با ما همراهی کرد. در این جشنواره 9 اثر تئاتری در حدود 50 اجرا به روی صحنه رفت. من آرزو داشتم که این اتفاق بیفتد که خوشبختانه افتاد ولی متأسفانه در سالهای بعد این اتفاق رخ نداد چون گویا برخی از همصنفیهای ما به خاطر حسادت یا هر چیز دیگری جلوی این جشنواره را گرفتهاند. شهردار شهر هم عوض شده و شهردار جدید با ما همراه نشد. گروه تئاتر "عنوان" این جشنواره را به تئاتر شهر تقدیم کرده و الا خودش منفعتی شخصی از آن نمیبرد. ما در این سالها با یک گروه جوان برای حرفهای شدن تئاتر استان اردبیل گام برداشتیم و یک سری کارها نیز در سطوح ملی انجام دادیم. به غیر از من، یوسف جاوید و فرشاد جعفرزاده بقیه اعضای گروه "عنوان" زیر 30 سال سن دارند. اکثراً که 20،21 سال دارند. من طی این 4 سال اخیر، تعداد اعضای گروهم را نزدیک به 67 عضو کردهام.
فکر کنم در حوزه نشر هم فعالیت می کنید؟
من در کنار فعالیتم با گروه "عنوان"، یک انتشارات نیز راهاندازی کردهام که در آن نمایشنامه هم چاپ میکنم. اصلاً اساس کار من این است که نمایشنامهها مخصوصاً نمایشنامه بچههای شهرستانی را به چاپ برسانم چون میدانم که خیلی از نمایشنامهنویسهای شهرستانی امکان چاپ نمایشنامهشان را ندارند. من درد بچههای شهرستان را میفهمم. بنابراین اساس کار من روی این است که بتوانم متون خوب بچههای شهرستان را به چاپ برسانم. من اسم انتشاراتم را هم "عنوان" نامگذاری کردهام چون دوست دارم که گروهم به یک کمپانی تولید تئاتر تبدیل شود و سالن اختصاصی داشته باشد. الان در اردبیل پیگیر این اتفاق هستم و میخواهم که بچههای تئاتری اردبیل از گسیختگی خارج شوند. استعدادهای خوبی در تئاتر اردبیل وجود دارد که باید برای آنها امکانات فراهم شود و با داشتن یک سالن حداقل از زیر فشار در بیایند.
چندی پیش یک پروژه نیز تحت عنوان "الف تای" شامل 6 نمایشنامه از متون نمایشنامهنویسان اردبیل چاپ شد. همچنین دومین الف تای با عنوان "الف تای اردبیل" شامل 6 نمایشنامه از نویسندگان اردبیلی، سومین الف تای با نام "الف تای شیراز" شامل 4 نمایشنامه از دو نمایشنامهنویس شیرازی نیز پس از الف تای اول منتشر شد. انشاءالله چهارمین الف تا ی هم از کرمانشاه خواهد بود. من با دوستان و هنرمندانی که میشناسم دارم صحبت میکنم تا انشاءالله این الف تا برای همه استانها چاپ شود.
من میخواهم 3 نمایشنامه برتر جشنواره خصوصی "عنوان" را در 3 شاخه به چاپ برسانم. ما این وعده را در فراخوان جشنواره عنوان کرده بودیم و داورها هم روی آن تأکید موکد داشتند چون متنهای خوبی بودند. داوری امسال قرار بود یک نمایشنامه را به عنوان نمایشنامه برتر انتخاب کند ولی آنقدر که نمایشنامهها خوب بود، تصمیم گرفتند 3 اثر در 3 رشته نمایشنامه کوتاه، متن اقتباسی و متن تالیفی به عنوان برگزیده انتخاب کنند. من این 3 متن را پس از بازنویسی خود نویسندگان و رفع ایراداتشان توسط داوران، آماده انتشار کردهایم تا بتوانیم یک کتاب شسته و رفتهای را تحویل جامعه تئاتری دهیم. این سه متن متعلق به اکبر صادقی (تو رو از من گرفتی)، سپهر دادمان (عاشقانهای نه چندان آرام با مادام بوواری در همین حوالی…) و نسرین احمدخانی (کاغذ باطله) هستند که هر سه قابلیت دیده شدن را دارند. همچنین من اگر بتوانم بودجه مالی بهتری برای پروسه چاپ پیدا کنم، دوست دارم که دو اثر دیگر بخش متن اورجینال نوشته مهدی خلیلزاده (وقتی دستان معجزه از عشق خالی بود، من عاشق شدم) و امیر لشگری (مار نوشته) هم چاپ شود ولی اگر این اتفاق نیفتد، آن سه نمایش برگزیده حتماً چاپ خواهند شد.
با این حساب میشود گفت که شما از معدود نمایشنامهنویسانی هستید که از این حرفه رضایت دارید.
من از کارم رضایت دارم چون آن را با عشق و علاقه انجام میدهم. من دوست دارم متن نویسندههای جوان دیده شود. چندی پیش یک دختر خانم 19 ساله متنی را برای من فرستاد که مرا شگفتزده کرد. این متن در جشنواره "عنوان" هم کار شد و اتفاقاً جزو کاندیدای بخش نمایشنامهنویسی هم قرار گرفت. من وقتی میبینم که یک دختر یا پسر جوان نمایشنامه مینویسد و عاشق تئاتر است، عمیقاً لذت میبرم و سعی میکنم که این لذت را با همه دوستان به اشتراک بگذارم. نمایشنامه نوشتن برای من خیلی مقدس بوده و هست و اگر در حوزههای جانبی تئاتر هم بتوانم کمک حال کسی باشم، با کمال افتخار در خدمتشان هستم.
کلام پایانی؟
یکی از رمزهای موفقیت کسی که صرفاً نمایشنامهنویسی میکند، صبوری همسرش است. من 15 سال است که ازدواج کردهام و همسرم روانشناس است. البته ایشان خودش هم داستان مینویسد ولی هنوز برای چاپ آن راضی نشده است. من در اینجا از همسرم بابت صبوری، همراهیها و کمکهای مخصوصاً روانشناسانهاش تشکر میکنم چون اگر این صبوریها و کمکها نبود، شاید من نمیتوانستم خیلی از آدمها را در نوشتن متنهایم بشناسم. ایشان اولین کسی است که متنهایم را میخواند و به من کمک میکند. امیدوارم که همیشه قدردان صبوریهایش باشم و بتوانم بیش از این بنویسم چون همه نوشتههایم به جز 2،3 تایشان را که به دوستان و بزرگانم تقدیم کردهام، باقیشان به خاطر حضور همسرم در کنارم است و به غیر از این چیزی نیست.