سرویس تئاتر هنرآنلاین: "شیشه" نمایشی درباره مرگ و مهاجرت است. در این سالها مهاجرت از خاورمیانه به دیگر نقاط جهان رشد چشمگیری داشته است و حالا هنرمندان هم بر آن شدهاند به این مساله بسیار مهم در آثارشان بپردازند.
"شیشه" نمایشی است که در آن مرگی برای 50 مهاجر به استرالیا اتفاق افتاده است. در یک قایق که گنجایش 80 نفر را داشته، قاچاقچیان انسان، 200 نفر را سوار کردهاند و حالا نرسیده به جزیره کریسمس قایق را سوراخ میکنند چون به ازای هر نفر 80 هزار دلار دریافت کردهاند و همان بهتر که همه بمیرند و این پول بادآورده را بالا بکشند.
در اینجا دختری به نام رها که ایرانی است و دانشجوی دوره دکترا دانشگاه علم و صنعت تهران است به دلیل ترس از امتحان و پایاننامه و گریز از تمام تنگناهایی که پدر و جامعه برایش ایجاد کردهاند از ایران میگریزد و سر از مالزی و اندونزی درمیآورد که از آنجا با سوار شدن به قایق روانه استرالیا شود.
رها دختری است که به دلیل خواستههای پدرش حتی عشقاش را فراموش کرده و بیآنکه به او سخنی از این دلدادگی بگوید یا حتی از او خداحافظی کند، او و ایران را ترک گفته و حالا مرده است.
و مردهای است که انگار در یک لابی هتل با ما سخن میگوید و مقابلاش یک قهره اسپرسو است و از اینکه آدمها در مقابل مرگ همدیگر بیتفاوت مینشینند اعتراض میکند. این اعتراضی است که دلایلش ریشه در همان تصمیمهای غلط خانواده و اجتماع دارد که عملکرد ما را زیر سوال میبرد.
در اینجا هدف این است که یک صحنه نمایشی در ابتدا ساخته و پرداخته شود. مردی کلارینت مینوازد که در واقع همان عشق کتمان شده رها است. بعد دختر در میان تماشاگران پا به صحنه میگذارد. ارتباطی بین صحنه و تماشاگران ایجاد میشود که مشارکت همگانی را دو چندان میکند. بعد هم قراردادی وضع میشود که من یک مرده هستم و دارم گزارش مرگ خودم را برایتان اعلام میکنم. حس میشود بازیگر استرالیایی هنوز در یک حالت خنثی روایتگری میکند و به نظر میرسد که یا باید خیلی سرد و یخزده این روایت را به ما منتقل کند یا خیلی گرم و پر شور و حال روایتگری کند. اگر سرد بود بیانگر یک جهان شبه ابزورد خواهد شد درست مثل آثار ساموئل بکت که بسیار سرد و یخ زدهاند و ریتم کندی در آفرینش آنها محسوس است. این یخزدگی ما را به عالم مردگی یا افسردگی که توام با دلمردگی است همراه میکند. اگر هم گرم باشد دیگر شور زندگی در آن موج میزند و بعد مرگ دختر که ما را از این تلف شدن بریده و بخشی از زندگی دچار اندوه میسازد. اما در حال حاضر او فقط روایتگر است و در پایان هم چند پرسش مطرح میکند که نگاه ما را نسبت به غرق شدن مهاجرانی چون خودش برانگیزد.
نمایش میخواهد مینیمالیسم را به اوج برساند که اشکالی هم ندارد اما در هدایت و کنترل احساسات این پرهیز کردنها نباید به خنثی شدن برسد. به هر تقدیر دختری زیبا و باهوش غرق شده است و باید در ما نگاه و کنشی را ایجاد کند. او مرده است و جهان سرد و بیروحی بر او غالب شده است و این همان حسی است که میتواند در برخوردی شهودی ما را متوجه دردی کند که بنابر تصمیمات خودخواهانه دیگران اتفاق افتاده است که زندگیهایی را بر باد خواهند داد. این دیگران میتوانند حتی والدین و همسر و خواهر و برادر باشند یعنی نزدیکترین آدمها این روابط عاطفی را به ویرانی میکشانند. پدر رها دوست دارد او دکترا بگیرد اما برایش اهمیت ندارد به چه قیمتی و چگونه؟! البته در شرایط باز و آرمانی چنین چیزی ممکن است اما نه به اجبار و ناچاری که در آن خود رها حضوری در زندگیاش نداشته باشد. بیآنکه دوستی داشته باشد و تفریح و بگو و بخندی کرده باشد. بیآنکه بخواهد عاشق باشد اما در برابرش گنگ و لال بماند و همه این دردهایی است که در این نمایش فضای اندوهباری را ایجاد میکند.
ای کاش از آن بخشهای سیاسی متن کاسته میشد و به روابط این دختر با پدر و زندگیاش بیشتر تاکید میشد چون دردهای شخصی او کم از دردهای دیگران ندارد و این وجه شخصی هم ریشه در مشکلات جامعه و سیاستهای کلان روز دارد و همان بهتر که خودش در این متن و اجرا برجسته میشد.