سرویس تئاتر هنرآنلاین: شناخت متن و آگاهی از اقتضائات محتوایی و اجرایی آن که توجه به نوع زبان، شیوه بیان ونوع دیالوگها راعملا الزامی میکند، اولین "کُد" های راهیابی به شناخت محتوا، ساختار، سبک و سیاق و حتی ژانر اثر به شمار میرود؛ این رویکرد ساختاری و محتوایی که مبتنی بر سبکشناسی هم است، ایجاب و حتی ثابت میکند که هر نمایشنامهای فقط با سبک اجرایی خاص خودش جلوههای موضوعی و ساختاری کامل خود را مینمایاند و اگر موضوع آدابته کردن متن در میان باشد، در آن صورت هرگونه رویکرد تطبیقی به متن و شیوه اجرا، نیاز به تغییرات قابل توجه و قاعدهمند دارد که موضوع محوری اثر را کمرنگ و یا عوض نکند.
نتیجه نهایی مقوله فوق آن است که هر متنی را بدون تغییر نمیتوان به هر شیوه و سبکی اجرا کرد؛ مثلا هرگز نمیتوان از شیوه "فاصلهگذاری" برای متون "همذاتپندارانه" ناتورالیستی، امپرسیونیستی، اکسپرسیونیستی و یا متون خاص "تئاتر ابُزرد" استفاده کرد؛ فقط متونی مثل نمایشنامههای خود "برتولت برشت" و یا دو، سه نمایشنامهنویس دیگر قابلیت و ظرفیت اجرا به شیوه فاصلهگذاری را دارند. در نمایش "آخر بازی" اثر ساموئل بکت به کارگردانی محمد مهدی شاهی که هم اکنون در سالن کوچک تالار مولوی اجرا میشود، در جاهایی از اجرا اشتباها از شیوه "فاصلهگذاری" استفاده شده است. این فاصلهگذاری نسبی عملا درک و ایجاد ارتباط با محتوای فلسفی اثر را که با همان شاخصههای انتزاعی و نمادینش به طور همزمان روانشناختی و تلویحأ اجتماعی هم است، دشوارکرده، ضمن آن که اشتباه فاحشتری هم به اجرا آسیب زده است: چهرهپردازی، طراحی لباس، طراحی صحنه و رنگ و روی کُلی صحنه، "اغراق آمیز" و بسیار تأکیدآمیز است و به طور متناقضی اجرا را تا حدی تأثرزا و امپرسیونیستی کرده که تناسب و ارتباطی با محتوای "ابُزرد" نمایش "آخربازی" ندارد: محتوای نمایشنامه "بکت" مبتنی بر مینیمال شدن و نهایتأ هیچ شدن انسان و زندگی است و همزمان سبب تفکرزایی و پرسش زایی ذهن مخاطب میشود؛ ضمنأ این اغراق نسبی، بین وجوه "درونی" و "بیرونی" پرسوناژها فاصله ایجاد کرده است که به شیوه بازی بازیگران و اصرار بر "ایجاد صداهای ناهنجار" به کمک رویه کف صحنه و کاربری ابزار دیگر و نیز به شیوه بازی بازیگران و حرکات تکراری و نهایتأ به "چندشآور شدن" لحظات اجرای نمایش هم مربوط میشود.
باید یادآور شد "بکت" چندش آور بودن چنین مقولاتی را در نظر ندارد، بلکه وضعیت اسفبار و همزمان متناقض انسان و اساسا کمدی پوچی و بیهودگی او و زندگیش را به نمایش میگذارد؛ مضافا آن که در خود متن "نامتعارف نمایی نمادین انتزاعی و فلسفی بسیار دراماتیکی" وجود دارد و در اجرا هیچ نیازی به این افزودههای عامدانه و غیر کاربُردی نبوده است؛ توسل به این افزودهها نشانگر "نامتعارف نمایی یک سویه" کارگردان و بیتوجهی او به ساختار، ژانر و محتوای نمایشنامه بوده است.
مضمون دیالوگهای نمایش "آخر بازی" ، اثر ساموئل بکت و به کارگردانی محمد مهدی شاهی دقیقا خود اظهاری بیاختیارانه، منقطع و اغلب بیربط، متناقض، بیمعنی و یا کم معنی پرسوناژها و نیز "درون هیچ شده"شان را که در مواردی آنها را حتی به بیماران پارانویدی و "توهمی" شبیه کرده، به خوبی آشکار میکند: "من نمیتونم هر پنج دقیقه تو رو هی بیدار کنم و هی تُو رختخواب ببرم"، "اگه میتونستم بخوابم، میتونستم عاشق بشم"، "هیچ چی مسخرهتر از خوشحال بودن نیست"، "دیر یا زود شروع میکنم به گندیدن"، "تو هم روی زمینی و چارهای نداری"، "دیگه مُسکنی نمونده " و ...
شاکله "نمایش در نمایش" بودن این اجرا جزو ترفندهای ساختاری متن و اجرا به حساب نمیآید، بلکه وجه انضمامی ذهن خود پرسوناژهاست که نشان میدهد در نهادشان با خودشان نیز فاصله دارند و گاهی قصهای از دیگران را که به آنها ربط دارد یا ندارد، به شکلی "قصهوار" و البته با همان خود اظهاری بیاختیارانه به بیان درمیآورند.
نگاه و رویکرد محمد مهدی شاهی به عنوان کارگردان اساسا استقرایی است و نشان میدهد که ذهن او در اصل برای هر عنصر، ابزار و داده و داشتهای، طراحی و نگاهی خاص دارد و این ثابت میکند که اگر محتوا، ساختار و ژانر نمایشنامه "آخر بازی" اثر ساموئل بکت را خوب فهمیده بود، اجرایی ستودنی از آن ارائه میداد؛ در حال حاضر، با استفاده بیمورد از "اغراق" و شیوه فاصلهگذاری که اساسا با هم در تناقضاند، به وجوه ابُزرد اثر حالتی امپرسیونیستی داده و همین امپرسیونیسم تئاتری هم به علت به کارگیری شیوه غلطتر "فاصلهگذاری"، کاملا مخدوش شده و نهایتا نمایش به علت از هنجار دررفتگیهای متناقض، اغراق آمیز و چندشآور، از سبک و سیاق کمدی ابُزرد خارج شده و به "کمدی سیاه" تبدیل شده است.
در کُل باید یادآور شد که نگرش شخصی و یک سویه کارگردان بر همه ارکان اجرای نمایش – از طراحی صحنه، لباس و چهره گرفته تا مقوله بازیگری و میزانسندهی و کارگردانی – تأثیر گذاشته و اجرا را دافعهزا کرده است.