سرویس تئاتر هنرآنلاین: ملکه رنجبر متولد ششم شهریور 1310 در رشت است. وی بازیگری را نزد پدر آموخت و از اولین بازیگران زن در بدو تاسیس تلویزیون است. ملکه رنجبر فرزند عبادالله رنجبر هنرمند و از اولین پایهگذاران تئاتر است. او از سن شش سالگی با ایفای نقش "کوزت" در نمایش "بینوایان" فعالیت خود را آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۲۷ به تهران عزیمت نمود و به ادامه بازیگری در تئاتر سعدی پرداخت. رنجبر از بدو افتتاح تلویزیون با اجرای برنامههای زنده به همکاری با آن سازمان پرداخت و در سال ۱۳۳۵ کار در رادیو را شروع کرد. وی همچنین در شهرداری هم اشتغال داشته و کار میکرد.
رنجبر زندگیاش را با شرکت در کارهای خیریه متعدد، وقف خدمت به مردم کرده است و اینک که در سکوت به سر میبرد هنوز خود را خدمتگزار مردم میداند. برای احوالپرسی از این بانوی هنرمند در عصر یک روز پاییزی مهمان او شدیم که در ادامه ماحصل آن را میخوانید.
بازیگری را از چه سنی آغاز کردید؟
از سن 8 سالگی کار میکردم. پدرم بنیانگذار تئاتر در ایران بود. از 14سالگی رسما کار کردم. آن موقع تئاترهای خوب و هنرمندان خوبی مثل نوشین، لورتا و جعفری در لالهزار بودند. اینها همه تئاترهای خوب بود. من با مجید محسنی و تفکری کار میکردم. 16ساله بودم رفتم سینما و بعد رادیو. تلویزیون که به ایران آمد رفتم آنجا. بنیانگذار تلویزیون در ایران تئاتریهای لالهزار بودند مثل ظهوری و مهین دیهیم. من نمیدانستم سینما چیست؟ وقتی تلویزیون آمد به من گفتند، شهرزاد قصهگو را میخواهیم پخش کنیم بعد ما تمرین کردیم و من شهرزاد را بازی میکردم. زنده پخش میشد و قبلا ضبط نمیشد. زحمت بسیاری برای این حرفه کشیدیم، تئاترهایی که ما اجرا کردیم اگر الان بخواهند آنها را اجرا کنند نمیتوانند. یادش بخیر خاکدان و صالح دکوراتورهای لالهزار بودند و چه درست میکردند. خواهران من هم بازی میکردند.
یکروز پدرم گفت: میخواهم تو را ببرم شهرداری کار کنی. گفتم: من تئاتر کار میکنم نمیشود. گفت: تئاتر زندگی نمیشود. آب باریکه در کار کارمندی است. واقعا راست گفت. الآن هم آقای قالیباف چون در شهرداری کار میکردم برایم دکتر میفرستند و آقای اوغانی که معاون بازنشستگی هستند و آقای عظیمی که رئیس موسسه هنرمندان پیشکسوت است، نمیدانید چقدر محبت دارند به من. چند وقت پیش هیأت مدیره خانه سینما آمدند و از من احوالپرسی کردند. متاسفانه یکی از مجلات به دروغ از من نوشته رنجبر میگوید کسی به من رسیدگی نمیکند. ما همه عاشق مردم هستیم. لذت میبرم وقتی زحمات ما را فراموش نمیکنند.
چطور زندگی کردید که همه دوستتان داشتند؟
من از سن چهارده سالگی کارخیریه میکردم. هرچه پول در میآوردم میدادم به دیگران. پدرم میگفت: پس انداز کن. میگفتم هنوز وقت دارم پسانداز کنم. کارهای خیریه را خیلی دوست داشتم. اگر میشد به همه کمک میکردم. تقدیرنامههای زیادی دارم که در موزه و در خانه دارم.
تاحالا شده بیپول بشوید و بگویید اگر کمک نمیکردم الان پول داشتم؟ یا پشیمان شوید؟
نه اصلا. شب ساعت 12 که کارم در تئاتر تمام میشد اگر میدیدم کسی نیاز دارد پولم را به او میدادم و پیاده میرفتم تا خانه در دروازه شمیران. چون میگفتم آن فرد بیشتر از من نیاز دارد. از همان دستی که دادم گرفتم. الان پسری دارم که خیلی با گذشت است و فداکار. تحصیلکرده انگلیس است. خدا را شکر میکنم. ولی خیلی سختی کشیدم. صبح میرفتم اداره و ساعت 3 تا 12 شب میرفتم تمرین تئاتر و بعد اجرا میکردیم. آقای پرویز خطیبی من را برد رادیو. بعد هم کارهای تبلیغاتی و .... میکردم. آقای رئیس فیروز مرا برد دوبله کار کنم. یک کار را رفتم بعد دیدم اصلا کار من نیست و خیلی سخت است. داشتم دیوانه میشدم زیرا زمانی که هنرپیشه دارد لب میزند باید حرف بزنم. ولی عاشق تئاتر بودم. من یک برنامه "گلهای مسموم" را بازی کردم. کارگردان آنقدر خوشش آمد که یک دختر 16ساله دارد این نقش را بازی میکند. آن هم نقش زنی که از دهات آمده و آن کارگردان آنقدر خوشش آمد که همیشه در کارهایش نقشهای اصلی را به من میداد. آخرین کار تئاترم قبل انقلاب بود. ولی تلویزیون را عموما کار میکردم. بعدها بازنشسته شدم و رفتم پیش پسرم و اقامت انگلیس گرفتم.
بهترین خاطره زندگیتان چه بوده؟
کارهای خیریهام. پدرم سگ را زمستان میآورد خانه میگفت بگذارید بخوابد بیرون سرد است. در فصلنامه تئاتر از پدرم صحبت شده. خیلی برای هنر زحمت کشیدیم و خوشحالم مردم دوستمان دارند. پدرم عبداله رنجبر در نظمیه و کلانتری کار میکرد. پدرم گرجستانی بود و برای تئاتر به بندر انزلی آمد و با مادرم ماندگار شدند و ما به دنیا آمدیم.
من رفتم شیراز و همسرم آمد خواستگاری من، او از اعیانزادهها بود به نام ایروانی که از صاحبان کفش ملی بود تا اینکه ازدواج کردیم. پسرم 9 ساله بود که پدرش فوت کرد. حتی بچهام را هم بعد فوت همسرم خواستند بگیرند ولی ندادم و پسرم را 15سالگی بردم در مدرسه شبانه روزی در انگلیس و پسرم میگوید خدمتی که تو به من کردی کسی نکرده. خیلی قدردان است.
حرف آخر
تشکر میکنم از خانه سینما، هیأت مدیره برای دیدنم آمدند و آقای سید عباس عظیمی ریاست موسسه هنرمندان پیشکسوت که خیلی به من لطف میکند. آقای قالیباف هم خیلی به من لطف دارند. یک روحانی را فرستادند حالم را بپرسد. متاسفم که برخی روزنامهها از من به دروغ مینویسند که من ناسپاسم و یا گله میکنم. من ممنون همه مسئولین هستم. الان دختر خوبی از من پذیرایی و پرستاری میکند، خداکند زنده باشم و خدمتگذار مردم.
هدیه رحمت نژاد