گروه تئاتر هنرآنلاین: یعنی آنان میتوانستهاند نقد تئاتر را همپای صحنه و درام یک یک پیش ببرند. برای مثال منتقدانی مانند سیدعلی تدین صدوقی، مهرداد رایانی مخصوص، مهدی نصیری و دیگران این نکته را به ثمن بخس ثابت کردند و توانستند متونی زیبا همپای نقدهایی درخور توجه بر صحنه تئاتر زنده کنند.
سیدعلی تدین صدوقی نیز با اجرای کارهایی مانند «فقط یک دقیقه طول میکشه» نشان میدهد نه تنها منتقد تئاتر بلکه کارگردان و دراماتورژی کارکشته و زبده است. این کار تدین صدوقی جز آنکه با جوهر درام درهم آمیخته و توانسته اجرایی همپای بن و بیخ دراماتورژی را رقم بزند، یک کار بسیار دلنشین و دوستداشتنی روی صحنه اجرا کرده است. اجرا یک نورپردازی زیبا دارد که اساسا عنصر نور در این کار که به همت خود کارگردان شکل گرفته، مکانتی ویژه در کار دارد و خود تدین توانسته کار خود را با نورپردازی دقیق و علمی به منصه ظهور برساند.
از نظر ساختار متن این نکته را باید به سمع جان شنید و آویزه گوش و هوش کرد که با این که نویسنده این کار که شنیدم در سه چهار روز اجراها رخ در نقاب خاک تیره کشیده و جایش در این اجراها بسیار خالی است، متنی با شخصیتهای فرنگ و مستفرنگ را با عناوینی خارجی نوشته است. پیش از این اجراهایی از این دست بسیار دیدهایم که نویسندگان جهانوطن توانستهاند متون را از حیطه این جا و اکنون برهانند و در ساحت و مساحتی جهانی نرد عشق بزنند. مسعود سمیعی نیز در این اثر توانسته با خلق شخصیتهایی چون کلارک و لارا اساسا بافتار و نوشتاری جهانی را بر عرصات تئاتر خوش و زبده و پخته سازد. ناگفته نماند که نقشهای درون کلارک و درون لارا نیز توانسته ابعاد روانشناختی متن را نیز زنده و ارزنده کند.
باری، دیر آمدی ای نگار سرمست / زودت ندهیم دامن از دست. تدین عزیزم! تو نیز توانستهای با اجرایی خوب و بهقاعده، مربع زندگی مدرن امروز را که در آن میگویند بهترین نوع وفاداری خوب خیانت کردن است، جلوه و جلالتی خاص ببخشی یا به گونهای دیگر آنجا که به قول پل الوار بر او زخمی بزن کاریتر از انزوا. همه اینها در مجموع با دراماتورژی استادانه سیدعلی تدین صدوقی، جمع و جور شده و یک متن جهانوطن را بر صحنه آورده است.
قصه، قصه عشق است. عشقی برتافته از همه کاستیها و فراز و فرودهای یک زندگی امروزینهروز. آری! تئاتر به دقیقه اکنون همان اجرای نمایش است که تطویل و اطالهاش نه تنها بر دل مینشیند بلکه لاجرم میتواند تماشاگر را درگیر خود کند. متن گرفت و گیرهایی دارد، از جمله آن که آن روحیه خاص کلارک و لارا که با نقشهای درونیشان حرف و حدیثهایی بهدلنشستنی را بر عرصات ذهن میآورند، هر دو زنده و پویا و پایا هستند و از این روی مسعود سمیعی را باید ستود که متنی اینچنین بافتارشکن و دلنشین نوشته است. حالیا که او سر در نقاب خاک کشیده، با درودی و سرودی و بدرودی نامش را عزیز میداریم.
این از یک سو، از سویی دیگر کارگردان نیز توانسته تمام حس و حال مدرنیته خویش را در قالب یک کارگردانی حسابشده بریزد. آنچه به عنوان درون مطرح شده یا بهتر بگوییم درون دو شخصیت درون شناخت را به خویش واداشته، هر دو برای پخش و نشر عمق روحیه این هر دو شخصیت اصلی مهم و بهقاعده هستند و هر دو را به بازی درونی خویش وامیدارند. بازیها نیز درخور ذکرند و آنگونه که کارگردان به من میگفت، جز اصغر صابری بازیگر نقش کلارک، بقیه بازیگران برای اولین بار است بر صحنه تئاتر خوش میدرخشند و همین نکته سببساز نگرش و نگارش این مسوده است، چرا که اگر این توضیح نبود ما نیز ضرورتی در این که از قول کارگردان از اولین تجربههای صحنهای و جز آن بگوییم، نمیدیدیم و بازیها را چندان بهقاعده و درست دیدیم که ضرورتی برای ذکر پس و پیش اولین تجربهها و جز آن حس نمیشد.
اما متن، که ساختارش با تئاتریکالیته سیدعلی تدین صدوقی درهم آمیخته نیز توانسته همپای اجرا پیش برود و مسعود سمیعی متن خوب دوستداشتنیاش را از اجرایی زنده و زیبا بازخورد بگیرد. در هر حال غرض از این یادداشت آن است که بار دیگر، منتقد تئاتری دیگر و تئاتری دیگر، که در کل همهشان نشاندهنده آن است که خود یکتنه بر و بالای بلند را بر رخ کشیده و حتی کار نقد تئاتر را به ازای صحنه نمایش به هیچ و پوچ انگاشته است. من امیدوارم کاری مانند نمایش مورد بحثمان بسا بیش از این بدرخشد و خاصه مسئله مرگ و خیانت و کژکرداری و بدخیمی را به باد هیچ بگیرند و یادمان باشد که صدوقی در این اثرش چقدر ماهرانه میتواند زندگیهای پوچ و پوک و توخالی و پوشالی را به سفله بگیرد و خود چند گام پیشتر به این سخن برسد که دوست داشتن و عشق در عصر ما با هزار و یک اما و اگر روبهروست و آن چهرههای زیبای عاشقانه، با خودکشی نسبتهایی عجین شده دارد.
طناب دار که در گوشهای از صحنه دائما بر آب تاب میخورد نیز همان لیوان قهوه پر از سم است و همان بازیهای خالی کلارک و لارا که آنان نیز هر دو در پی عشقهایی پنهانی و پوشالیاند: عشقهایی کز پی رنگی بود / عشق نبود عاقبت ننگی بود؛ و این را تدین صدوقی با فصاحت و بلاغت تمام در نمایش نشان میدهد.
من امیدوارم کارگردانانی مانند دکتر نصیری، دکتر رایانی و جز اینها، برای اثبات باد تیز مهشکن پرتمجمج، صحنه تئاتر را هرگز از یاد نبرند و آبروی نقد ما را نیز مانند تدین صدوقی به حلیه طبع آراسته سازند. فعلا سیدعلی تدین صدوقی برای نقد تئاتر معاصر ما آبروداری کرده و ما نیز به احترام این آبروی نه از دست رفته که امروزینه روز شده و بهقاعده برمیخیزیم و درود میفرستیم.