گروه تئاتر هنرآنلاین: باری! رادی حالیا رخ از جهان فانی بر کشیده و در خاک تیره تاریک سر به جیب مراقبت و مکاشفت فرو برده است اما مرزبان از «شب روی سنگفرش خیس»، «پلکان» و «آهسته با گل سرخ» به «دکتر نون» رسیده است. نقش هادی مرزبان که عمری را در راه بر صحنه آوردن آثار یگانه دوران اکبر رادی طی کرده، بیگمان حساس، دقیق و ساختارشکنانه بوده است. بحث و فحص ما در این است که مرزبان چگونه با آثار اکبر رادی رخ در رخ و چهره به چهره رویاروی شده است؟ به راستی اگر مرزبان این همه دقیق و بهتر است بگوییم عاشقانه آثار رادی را بر صحنه نمیآورد، سرنوشت تئاتری این درامنویس مطرح معاصر ما چه حال و روزی داشت؟ البته رادی با صیادان و از پشت شیشهها که نمونه هایی درخشان از کارنامه پنجاه ساله او در عرصه تئاتر است، جای خویش را در ادبیات نمایشی معاصر ایران خوش و همیشه مانا کرده اما این مرزبان بود که با شب روی سنگفرش خیس یا آهسته با گل سرخ زیباترین اجراها را از رادی بر صحنه آورده است.
اینجا غرض ما ترجیح بلامرجح نیست بلکه غرض ما این است که ببینیم هادی مرزبان چگونه و چرا هرگز دل به دستور صحنههای رادی نداد و با اینکه این درامنویس همیشه حتی هنگام تمرین نمایشنامههایش حاضر بود، میدانست که این کارگردان خلاق، نوآور و اهل کار کارستان است و دل به دستور صحنههای او نمیدهد. بزرگترین دغدغههای رادی اجرای دستور صحنههایش بود، یعنی همان تغزل ناب غزل صحنهای معاصر ایران، از سوی مرزبان نادیده گرفته میشد و همین سببساز دو خلاقیت مهم بود؛ از یک سو متن که به وسیله رادی نوشته شده بود و از دیگرسو تحولات صحنه یا اجراها که به کف با کفایت مرزبان سپرده شده بود.
هادی مرزبان یک بار دیگر رادی را مخصوصا از سالهای 60 و 70 به این سو زنده کرد. بازپیرایی و بازآفرینی آثار درامنویسان مهم معاصر این خاک پاک را هادی مرزبان بود که رقم زد. حتی بهرام بیضایی را نیز در کنار اکبر رادی نشاند و با آن نگاه تیز واقعگرایش توانست بر ستیغ و اوج کارگردانی ایرانی بنشیند. بازی! حالیا عقاب تیزپر قلههای برفی را / به طعمهای عفن و بیبها فریب نداد. رادی رفت، حتی شاید پیش از مرگ فیزیکی رخ در نقاب خاک کشید. این سالهای آخر دیگر ایام شکوفایی نبود. کهولت و چهره به چهره با خاک شدن، سهم رادی بود و مرزبان همچنان سخت و محکم بر جایگاه یکی از مهمترین کارگردانهای معاصر سرزمین ما ایستاد. اگر چه اجراهایی مانند دکتر نون نمیتواند جایگزینهای مناسب برای رادی باشد اما مرزبان کارگردانی حرفهای است که بیکاری برایش هرگز نشاید.
به اعتقاد من مرزبان توانست تولدی دیگر برای اکبر رادی باشد. رادی در قلمرو روشنفکری معاصر ایران، قدمت و خدمتش به زمان جلال آلاحمد میرسد و این جلال بود که روزنه آبی، نخستین نمایشنامه رادی را خواند و به قول خودش حقالبوقش را هم به رادی پرداخت اما دل به آن نداد و ضعفها و فطرت و فطورش را به رخ رادی کشید و این رادی بود که رنجیده و مهجور رفت و رفت تا کار دومش یعنی «افول» را بنویسد؛ شاید این بار مقبول طبع بلند جلال آلقلم واقع شود که نشد. اما به واقع این هادی مرزبان بود که مفاهیم بزرگ صحنه را به رادی آموخت. میگویم و میآیمش از عهده برون.
رادی وامدار مرزبان شد و چه خوش میچرد آهوی لبت، غافل از این لب / این لب که پلنگانه کمین کرده برایش. به یاد دارم که در جلسات تمرین و روخوانی متون زیبای رادی، مرزبان هماره حرف اول را میزد، آن هم نه با سلطهگری و اعوجاج، در نهایت راستی و درستی و در حضور خود رادی و من شاهد دستور صحنهها را به هیچ میانگاشت و این خلاقیتهای صحنهای کارگردانیهای آفرینشگرایانه مرزبان بود که برای رادی سرمشق بود. در صیادانش مثلا در چاپهای سوم و چهارم، کاملا جای پای مرزبان پیداست. خلاقیت این کارگردان بزرگ معاصر همهگاه چراغ راه درامنویسان ایران به ویژه اکبر رادی بوده است.
رنجش و پوزش از هیچ بابتی بر این نظر من مترتب نیست، حقیقت این است که رادی وامدار مرزبان است، منتهی به قدری استادانه و ظریف و نرمانرم این ارتباط میان مرزبان و رادی حفظ شده که گویا به قول سعدی مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. پس رادی هنوز زنده است، مرزبان نیز هم، اما فرقها باشد میان دو حسن / زین حسن تا آن حسن صد گز رسن. البته این نکته را بگویم و بگذرم که پس از مرگ زودهنگام اکبر رادی، مرزبان هم دیگر به وادی دکتر نونها افتاد، به وادی آنچه ما تئاتر پوپولر میگوییم، آن هم در چهارراه ولیعصر یا در خیابان نوفل لوشاتو و تماشاخانه شهرزاد. غرض ما از این توسع معنا نه ترجیح یکی به دیگری و یا خدایناکرده گونهای نقض غرض است. در جهان تئاتر این نوع داد و دهشها و یاد و بودها باید باشد، طبیعی است که باشد. زندگی تئاتر یعنی همین داد و ستدها، همین زاد و رودها. اگر نیست باید باشد و اگر در تئاتر ما که تئاتری بیچهره و غیرحرفهای است نیست، این از کمبود ما و دنیای تنگ و بسته اغراض و دیدگاههای منحط و نادرست ماست.
اکبر رادی و هادی مرزبان، دو نام، دو چهره، دو حرفهای و دو بزرگ تئاتر ایران. متون اکبر رادی را بخوانید و با اجراهایش اگر ذهنی خوش و خیالانگیز دارید خاطرهسازی و خاطرهبازی کنید، آنگاه است که درمییابید چه میگویم و چگونه این دو عزیز ما بر ستیغ و اوج و بالابلندای تئاتر ایران خوش نشستهاند و هیچ دو نفری بر آن نتوانستهاند نظر بیندازند، که حتی نزدیک به آن هم نشدهاند.
تاثیری که اکبر رادی بر فرکانسهای ذهنی مرزبان گذاشت انکارناپذیر است و جاودانه، اما این یک سوی سکه است. سوی دیگرش خود مرزبان است که توانست دنیای بزرگ و زیبای رادی را هماره زنده کند و رشحات و باقیماندههایش هنوز هم در آثار پس از مرگ رادی پیدا و هویداست.
در هر حال غرض من از این یادداشت آن است که بگوییم ای کاش تئاتر ما که تئاتری بیچهره است، روزگاری بتواند بار دیگر تجربه زیبای رادی-مرزبان را تکرار کند و کارگردانهای ما بتوانند با ایجاد گروههای تئاتری، گرفت و گیرهای صحنهای خویش را و عمر فانی خود را با همدیگر قسمت کنند و با داد و ستدهای ذهنی و عینی محسوس و ملموس، فضاهای مختص تئاتری خویش را زنده و جاودانه بر صحنه بیاورند. فعلا اما این را داشته باشیم تا به فضل حق در یادداشتهایی دیگر با همین درونمایه، حرفهایمان را بزنیم و بگوییم که جوانها سوار شوند. قطار راه افتاده است و این جوانان هستند که حرف اول را میزنند.