گروه تئاتر هنرآنلاین: کنسرت-تئاتر «مرگ گرم» یک تجربه است، تجربهای در باب تئاتر اپیزودیک. محمدرضا عطاییفر سعی کرده در این نمایش بزنگاههایی از تاریخ معاصر را (البته از سال۵۶) در قالب یک نمایش اپیزودیک بازنمایی کند. طبیعتاً همانطور که از نام نمایش پیداست شخصیتهای هر اپیزود پایانی جز مرگ ندارند. گاهی آگاهانه و گاهی به ناچار. کنسرت-تئاتر «مرگ گرم» میتوانست موفقتر باشد اگر در حد گزارشنگاری باقی نمیماند و اندکی عمیقتر به شخصیتهایش میپرداخت. به بهانه اجرای این نمایش در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر با محمدرضا عطاییفر نویسنده و کارگردان، زری اماد، علی یعقوبزاده و حسین میرزاییان بازیگران نمایش به گفتوگو نشستهایم.
آقای عطاییفر، شما یک مدت طولانی در تئاتر کار نکردید و فعالیتهایتان را کنار گذاشتید. علت دوری شما از تئاتر چه بود و چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید در یک دورهای نباشید؟
محمدرضا عطاییفر:من در دوره مدیریت آقای سلیمی و آقای شریفخدایی بسیار پرکار بودم ولی بعد از آن در دوره دوم ریاست جمهوری آقای احمدینژاد با مدیران مرکز شدیداً به مشکل خوردم. بهگونهای که کاملاً از مرکز هنرهای نمایشی خارج شدم و به میراث فرهنگی رفتم. در آن دوره من دبیر جشنواره بینالمللی سازمان میراث فرهنگی شدم و خارج از ایران اجراهایی را روی صحنه بردم. در آن اجراها بود که با معاون سازمان یونسکو که یک آقای چینی بود آشنا شدم و ایشان از من خواستند برای آنها پرفورمنس کارگردانی کنم. من خیلی پرفورمنسشناس نبودم ولی سعی کردم درباره این مقوله مطالعه و تحقیق کنم. پرفورمنسهای مختلف را در دنیا دیدم و در نهایت آن پرفورمنس را کارگردانی کردم و در مقر اصلی سازمان یونسکو در پاریس به روی صحنه رفتیم. متأسفانه سازمان یونسکو به صورت جدی در ایران مقری ندارد. آنها از من خواستند یک کشوری را به آنها معرفی کنم و من کشور اوکراین را معرفی کردم چون به من نزدیکتر بود.من چند سال زیرنظر سازمان یونسکو پرفورمنسهای مختلفی را کارگردانی کردم و به ایران برنگشتم. از زمانی که ویروس کرونا شیوع پیدا کرد به ایران برگشتم و آقای شهرام کرمی از من خواستند کنسرت نمایش «مرگ گرم» را روی صحنه ببرم ولی زمان اجرای آن به این دوره موکول شد.
چرا اجرای کنسرت نمایش "مرگ گرم" اینقدر طول کشید؟ آیا به خاطر ویروس کرونا بود یا اینکه مدیران نوبت اجرای شما را به تأخیر میانداختند؟
عطاییفر: من همیشه دنبال این بودهام که نمایشهایی را اجرا کنم تا یک حرفی داشته باشند. در دوره مدیریت آقای سعید اسدی به منظور اجرای این کنسرت نمایش گفتوگوهایی داشتیم و ایشان اپیزودی از این نمایش را خواند و سپس به توافق رسیدیم تا اینکه در دوره مدیریت آقای گلهدارزاده از من خواستند که روی صحنه بروم. حتی خود آقای گلهدارزاده هم به نوع کار من اشراف نداشتند ولی بعد که کار را دیدند اعلام کردند از نمایش ما حمایت میکنند. به نظر من این ایراد بر تئاتر ایران وارد است که متأسفانه سلیقه مدیران در تئاتر رخنه کرده است، در حالیکه ما هنرمند هستیم و با هر سلیقهای که دلمان میخواهد باید روی صحنه برویم.
آیا در این مدت متن شما تغییر هم کرد؟
عطاییفر: حقیقتاً متن کمی تغییر کرده. وقتی ویروس کرونا شیوع پیدا کرد، من این ماجرا را وارد اپیزود ششم نمایش کردم، در حالیکه موقع نوشتن نمایشنامه اصلاً رخدادی به نام کرونا در جهان وجود نداشت ولی احساس کردم از کرونا هم میتوانم استفاده کنم. یک دینی هم نسبت به پرستاران داشتم و سعی کردم در کنسرت نمایش "مرگ گرم" آن را ادا کنم.
متن را در ایران نوشتید یا زمانی که خارج از ایران بودید؟
عطاییفر: ایده آن زمانی به ذهنم رسید که در خارج از ایران بودم ولی متن را در ایران نوشتم. سالها طول کشید تا این ایده را تبدیل به متن کردم ولی در مجموع بنیاد آن را در ایران نوشتم.
جالب است که بچههایی که برای کار نمایش یا تحصیل به خارج از کشور میروند در آن مدت سعی میکنند با یک کار مشترک در جشنواره تئاتر فجر شرکت کنند ولی شما در این سه، چهار سالی که در اوکراین بودید این کار را انجام ندادید.
عطاییفر: یکی از کارهای من در چند کشور اجرا شده است. دکور آن روی یک کانتینر است و به کشورهای مختلف اعزام میشود. کمپانیای که من برای آنها کار میکنم قوانین و چارچوبهایی دارد که مایل به اجرا در ایران نیستند. پرفورمنس "صلح سیاه و سفید" بسیار زیباست و یک حرف انسانی دارد. من روزی که این پرفورمنس را شروع کردم به این نیت استارت زدم که روزی بتوانم در ایران هم اجرا بروم ولی واقعاً خود کمپانیها مایل نیستند که در ایران اجرا بروند چون هم هراس دارند و هم ایران قدرت پرداخت مالی را ندارد. البته اگر خدا بخواهد من در سال آینده در یک جشنواره کانادایی حضور پیدا خواهم کرد و از بچههای ایران هم دعوت کردهام تا در دو اپیزود آن حضور داشته باشند.
ایده کنسرت نمایش "مرگ گرم" از کجا آمد؟
عطاییفر: من همیشه نگاه میکردم و میدیدم که تاریخ کشور ما دستخوش اتفاقات بسیار خاص است که وقتی بعد از چند دهه به آن اتفاقات فکر میکنیم با خودمان میگوییم چرا این کار را انجام دادیم؟ بسیاری از نسل جدید ما نمیدانند که در آن دوران چه اتفاقی افتاده است. با خودم گفتم بیاییم از قبل از انقلاب به بعد یک قصهای را طراحی کنیم و رخدادهای مهم کشور را به تصویر بکشیم. برخی از رخدادها مانند انقلاب اسلامی مستند است و نمایش کردن آن سخت است. من باید سال 1400 را پیشبینی میکردم. اتفاقاً پیشبینی کردم که در سال 1400 خودکشی زیاد میشود و همین اتفاق هم افتاد.
علی یعقوبزاده: یکی از منتقدین میگفت ما در جشنواره فیلم فجر داشتیم از پلههای برج میلاد پایین میآمدیم که دو نفر آقای عیاری را دوره کرده بودند که این اتفاق فیلم «خانه پدری» در کجای ایران اتفاق میافتد که بعدها دیدیم اتفاق میافتد. وقتی از آقای شجریان هم درباره حال و هوای موسیقی ایران میپرسند، آقای شجریان میگوید موسیقی، آینه حال و هوای ماست. ما داریم حال و هوای خودمان را بیان میکنیم و آن کسی که مسئولیتی دارد باید برای این قضایا فکر کند. بعضی اتفاقات که طی 250 سال در اروپا میافتد را ما در طول 25 سال تجربه میکنیم. حجم اتفاقاتی که برای ما میافتد زیاد است. امیدوارم آن کسی که باید این اتفاقات را بشنود و درک کند یک فکری هم به حال این وضعیت کند. من خیلی نگران سالهای بعد کشور هستم. ما الآن به شدت مشکل هویت داریم. انگار داریم روی ابرها راه میرویم. نمیدانم چرا ما دوست داریم فراموش کنیم و دوست داریم که تاریخ نخوانیم. درباره اپیزودی که خودم در آن حضور دارم باید بگویم که ما سعی کردهایم آنچه اتفاق افتاده را روایت کنیم و اصلاً قصد جهتگیری نداشتهایم. حالا تماشاگر میآید نمایش را میبیند و استنباط و برداشت خودش را میکند. با نقدهایی که دارد اتفاق میافتد حس میکنم که شاخکهای تماشاگران درگیر میشود.
عدهای معتقدند که هنرمند فقط نباید مشکلات را مطرح کند، بلکه باید راهحل هم ارائه بدهد. به نظر شما آیا هنرمند چنین وظیفهای دارد؟
عطاییفر: من فکر میکنم هنرمند طرح مسئله میکند و وظیفه حل مسئله ندارد.
یعقوبزاده: من در فیلم «فارنهایت ۴۵۱» دیدم یک سری مأمور میآمدند هر چه کتاب میدیدند را میسوزاندند. آقای جعفری جوزانی هم در سریال «در چشم باد» یک دیالوگی را آورده که میگوید: «توی این مملکت هر کی فکر کند باید کتک بخورد». آقای کوبریک در فیلم «پرتغال کوکی» میگوید انسان عاری از هر آنچه هست باز هم غریزه را دارد و در وجود انسان هست. به نظر من هنرمند یک آسیبشناس است و درمانگر نیست. هنرمند در جایگاهی نیست که بخواهد نسخه بدهد. اگر اینطور باشد ما باید یک حکیمی به نام هنرمند داشته باشیم که همه چیز را بداند. او کسی است که آینه را جلوی چشم ما میگیرد. هنرمند، آینه جامعه است. اگر به این آینهها آسیب برسانیم، خودمان میشکنیم. ما باید کمک کنیم آینهها بیشتر شوند. به نظر من هنرمند یک آسیبشناس است و بیان درد میکند و جامعه باید آن را حل کند.
خانم اماد و آقای میرزاییان شما چگونه فکر میکنید؟
زری اماد: هنرمند هم جزئی از مردم است و با همان مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند که مردم دارند. او تفاوت ویژهای با سایر مردم ندارد. هنرمند میتواند راهحل هم بدهد ولی این راهحلها سفارشی است که هیچکدام راهحل نیست. ما جزئی از مردم هستیم و اگر بتوانیم یک راهحل ویژه برای خودمان در نظر میگیریم. ما مثل آنها دچار مشکل هستیم و حتی شاید مشکل ما بیشتر باشد.
حسین میرزاییان: اساساً آدمهایی که در هیچ حیطهای تخصص ندارند در یک جاهایی قرار میگیرند و همین وضعیت به وجود میآید. هنرمند قرار نیست خط مشی بدهد و بگوید فلان کارها را انجام بدهید. به نظر من اگر ما شأن و جایگاه خودمان را ندانیم این مسئله تسری پیدا میکند. با تمام احترامی که برای تمام مدیران فرهنگی قائل هستم، فکر میکنم در حال حاضر اساساً مدیرانی دارند مدیریت میکنند که فرهنگی نیستند. دکور تئاتر ما، تئاتر شهر است. این روزها داریم میبینیم که چه اتفاقی برای تئاتر شهر میافتد. اساساً کارهایی که دارد اجرا میرود یک طرف و اتفاقاتی که دارد برای آن مجموعه میافتد یک طرف دیگر. رئیس فلان ارگان که هیچ ارتباطی به مارکت ما ندارد مصاحبه میکند و میگوید محیط تئاتر شهر باید آنطور باشد. الآن همه غیر از آن کسانی که باید حرف بزنند، دارند حرف میزنند. در نتیجه تا زمانی که ما یک تفکر غالب فرهنگی در مارکت تئاتر نداشته باشیم باید منتظر چنین پدیدهای باشیم که یک سری کار تولید شود که در آن مردم را نصیحت کنند.
یعقوبزاده: من تخصص پژشکی ندارم ولی شنیدهام که وقتی تب میکنید بدن دچار یک ناهماهنگی میشود. میگویند وای از زمانی که کبد آدم درگیر شود چون تنها عضوی که هیچ اثری از خودش نشان نمیدهد کبد است و وقتی اثر خودش را نشان میدهد که کار خودش را انجام داده است. هنرمندان تبسنج جامعه هستند. خانه عروسک دارد یک اتفاقی را مطرح میکند که بعدها برای خودش پدیده میشود، اما اگر بیاییم هنرمند را خفه کنیم و بگوییم از پلیدیها نگویید، نتیجه نخواهیم گرفت. شما اگر روی مشکلات درپوش بگذارید همان اتفاقی که برای ناراحتی کبد میافتد برای جامعه پیش میآید که آن موقع غیرقابل جبران است. مسائل زیادی اتفاق میافتد که ما واقعاً نمیتوانیم جمع و جورش کنیم. این نگاه قیممآبانه با هنرمند، جامعه را از رشد باز میدارد. از دید خودم یک نکته را عرض کنم که هنر، زیست دارد و خوداصلاحگر است. هنر در تعامل با افراد زنده است. هنر در جریان کار خودش جامعه را تلطیف میکند و خود به خود رهنمودها را میدهد. به نظر من هنرمند پیشگوی جامعه است و باید به او احترام بگذاریم. یک استادی داشتیم که میگفت یک آقایی به دفتر استالین مراجعه کرد و گفت میخواهم استالین را ببینم. از او میپرسند شما چهکاره هستید؟ میگوید من پیشگو هستم. آنها میروند به استالین خبر میدهند و او میگوید آن مرد را بکشید. میگویند چرا؟ میگوید آن کدام پیشگویی است که مرگش را پیشگویی میکند، بنابراین من او را میکشم تا به او بگویم حقهباز است. هنرمند پیش پیش دارد علائمی را میبیند و به جامعه آلارم میدهد و برداشتن آلارمها من را یاد آن مسئله میاندازد که هنرمند میتواند آلارم بدهد و جامعه را اصلاح کند، منتها باید به او اعتماد کنیم. با دستور دادن نمیتوانیم هنرمند را به سمت خودمان بکشانیم. به نظرم اگر عنصر پیشگویی و وجه آینه بودن را برای هنرمند قائل باشیم، هنرمند راحتتر میتواند حرکت کند. هنرمند دشمن جامعه نیست.
عطاییفر: ببینید چقدر زیرساختهای ما در حوزه فرهنگ ضعیف است که یک خواننده آن طرفی یک آهنگی میخواند و این طرف انقلاب به پا میکند. ما در این سالها چطور نتوانستیم بحث زیرساختهای فرهنگی و آموزشیمان را تقویت کنیم؟ زمانی که فرانسه بودم آنجا میدیدم که بچهها را میبرند اُپرا ببینند. البته مورد پسند نیست ولی یک جورهایی جزو سبقه میراث فرهنگیشان است. من فکر میکردم فقط فرانسه این کار را میکند ولی بعداً فهمیدم کشورهای زیادی زنگ موسیقی دارند. ما هنوز میترسیم ساز را در تلویزیون نشان بدهیم. در نتیجه یک خوانندهای از آن طرف آب یک آهنگی میخواند و تمام شاخصههای فرهنگی و آموزشی را زیر آب میبرد. آدمهایی که کارشناس این حوزه نیستند بنا بر رابطه آمدهاند پشت میز نشستهاند. خدا نکند این اتفاق بیفتد ولی یک حس بدی به من میگوید که مرگ تئاتر نزدیک است. مخصوصاً مرگ تئاتر فرهیخته مثل تئاتر شهر.
اماد: امیدوارم با انتخابات جدید یک آدمی به رأس کار بیاید که رسیدگی کند تا یک اتفاق خوب بیفتد. اگر نخواهیم از کنسرت تئاتر "مرگ گرم" دور شویم، من میگویم همه کمک کنند تا شاید تئاتر با این نمایش احیا شود. ما یک جریانی را راه انداختهایم و باید از این جریان حمایت شود. توقع دیگری که دارم این است که امسال آقای مسافرآستانه کار ما را در جشنواره حمایت کنند. کنسرت تئاتر "مرگ گرم" نیاز به حمایت دارد. ما داریم در سالنی اجرا میرویم که برای این کار مناسب نیست. بچهها شرافتمندانه چند ماه برای اجرای این کار صبر کردهاند. ما قرار بود بهمن ماه اجرا برویم ولی الآن در خردادماه موفق به اجرا شدهایم. ما اجرا رفتیم، اما قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ ما نیاز به حمایت داریم. الآن شرایط ویژه است و کمکها هم باید ویژه باشد. چرا ما باید با حداقلها کار کنیم؟ چرا یک بازیگر باید چهار ساعت زمانش را بدون خوردن یک لیوان چای بگذراند؟ البته کارگردان ما این شرایط را در نظر گرفت ولی اگر یک کارگردانی این شرایط را نداشت، بازیگر باید چهکار کند؟ ما در این شرایط 35 نفر عوامل هستیم که موقعیت بسیار سختی است. آقای عطاییفر ریسک کرده و ما لبیک گفتهایم. ما از آقای عطاییفر توقع داریم و آقای عطاییفر از مرکز هنرهای نمایشی، ولی مرکز جوابگو نیست. منِ زری اماد این مسئله را برای خودم باز نمیکنم، بلکه میجنگم برای کسانی که چندین ماه کنار آنها بودهام و دیدهام در چه شرایطی کار کردهاند. من برای این بچهها مثل مادر میمانم و باید برای آنها بجنگم.
عطاییفر: طی بررسی که در سایت تیوال داشتهام و همچنین براساس شنیدهها، کنسرت نمایش مرگ گرم تنها نمایشی است که در یک سال گذشته در تهران سولد اوت میشود. حرف من این است که با این وضعیت چرا نباید ما را حمایت کنند؟ تمام تئاترهای کشور با چند نفر تماشاگر روی صحنه میروند ولی ما تماشاگرانمان ثابت هستند. چند نفر از تماشاگران ما چندین بار است که میآیند نمایش را میبینند. در این شرایط حمایت اداره کل هنرهای نمایشی اندک است و انتظار آن را داشتیم که بیشتر مورد حمایت قرار گیریم.
اماد: من از بچههای سینما خبر دارم که دارند واکسنشان را میزنند. تئاتریها هم درخواست دادهاند ولی هنوز به درخواست آنها جوابی داده نشده است. منِ بازیگر که نمیتوانم با ماسک روی صحنه بروم. ما از بازیگران سینما ارجحتر هستیم ولی چرا به ما جواب نمیدهند؟
یعقوبزاده: من یک تحقیقی درباره سندیکاهای بازیگری در جهان کردم که در مجله بازیگر خانه تئاتر چاپ شد. ما در ایران با یک معضلی روبرو هستیم و آن هم این است که هنرمندان ما با سیاست قهر کردهاند. خیلی از هنرمندان در جاهای مختلف دنیا در سیاست نقش دارند و حتی به پارلمانها راه پیدا کردهاند. من فکر میکنم تا زمانی که هنرمندان وارد مجموعههای حاکمیتی نشوند اثرگذاری نخواهند داشت. به نظرم هنرمندان برای خیزشهای اجتماعی باید تشکل پیدا کنند و صنف شوند تا بتوانند حرفهای خودشان را بزنند. نکته بعدی این است که حکومتمداران ما فکر میکنند هنر، مقولهای برای اوقات فراغت است و هنرمندان هم کسانی است که در برج عاج نشستهاند و هر وقت عشقشان بکشد کار میکنند. فکر میکنند یک سری ربات به نام هنرمند وجود دارند که نه به جای خواب نیاز دارند و نه گرسنهشان میشود. ما باید باور کنیم یک شغلی به نام آرتیست وجود دارد و آنها حق حیات دارند. به نظرم ما باید حقوق اجتماعیمان را مطالبه کنیم و در خیزشهای اجتماعی حضور فعالانه و رسمی داشته باشیم. نگاه ما به تئاتر، نگاه سلبی بوده و نه نگاه اثباتی. باورتان نمیشود شاید سختگیرانهترین نظامهای کمونیستی هم اینقدر درباره تئاتر دستورالعمل نداشتند. این نگاههای سلبی دست و پای هنرمند را میبندد.
خانم اماد، شما در اپیزود اول و آخر نمایش حضور دارید. اپیزود اول درباره یک شخصیت مستند به نام پری بلنده است که ما میدانیم چنین شخصیتی وجود داشته ولی در اپیزود آخر شخصیتی که آن را بازی میکنید مستند نیست و آن آدم میتواند هر پرستار و هر پزشکی در ایران باشد و میتواند عامتر باشد. آیا درباره "پری"، شخصیت اپیزود اول مطالعه داشتید یا اینکه بر اساس داشتههای خودتان و راهنماییهای کارگردان این شخصیت را پدید آوردید و بازی کردید؟
اماد: طبیعتاً هر بازیگری درباره حتی شخصیتی که مستند است هم تحقیق میکند. آن پری بلند با این پری متفاوت است و این پری فقط یک نمادی از پری بلندهای یک مجموعه بود. من متوجه شدم که آن شخصیت به من کمک نمیکند. وقتی با رضا صحبت کردم، متوجه شدم او هم همین نظر را دارد. رضا مخصوصاً نام پری بلنده را میخواست. این شخصیت من را به این رساند که کلیت این زنها چه کلیت معصوم و بی پناهی بوده است. تکلیف بسیاری از آنها اصلاً مشخص نشد. من جنس معصومانه این زن را دوست داشتم. ضمن اینکه ما نمیتوانیم بگوییم پری بلنده کنسرت نمایش "تئاتر مرگ" فقط برای دهه 40 است، چرا که جامعه ما پر از این پری بلندها است. زنهای بی پناه که مطلقه هستند و مورد تجاوز قرار میگیرند ولی رسیدگی نمیشود. این زنها الآن رها هستند و معلوم نیست چه اتفاقی برای آنها میافتد. بنابراین پری بلنده قصه ما، نماد تمام زنان در همه دهههاست. در مورد اپیزود آخر هم باید بگویم که ما در این اپیزود میبینیم آن جنس همچنان آمده است. حالا به هر دلیلی ازدواج کرده و ازدواج موفقی هم داشته ولی همچنان جاسوس است. پرستار است و لباس خدمت تنش پوشیده ولی لباس را در میآورد و میگوید: «من لیلا نیستم. من همان زنی هستم که به من اعتماد شد». بنابراین این زن هم نماینده همه زنهایی است که همیشه به آنها اعتماد میشود ولی هیچ اعتمادی نمیتوان به آنها کرد. در واقع او یک جاسوس دو جانبه است. زن موجود پیچیدهای است و در این دو اپیزودی که من بازی میکنم این پیچیدگیها وجود دارد. به نظر من رضا خیلی خوب این متن را نوشته است. دیالوگها روی تن آدم مینشیند و آدم با آنها همذاتپنداری میکند. من فکر میکنم رضا نویسنده خیلی بهتری است نسبت به کارگردان یا بازیگری. تمام عشق من آن چند دیالوگی است که آخر اپیزود ششم میگویم. وقتی آن دیالوگها را میگویم کیف میکنم چون خوب نوشته شده است. من از رضا ممنون هستم که این دو نقش را به من سپرد.
آقای عطایی، وقتی داشتید نمایشنامه را مینوشتید انتخاب اولتان همین بازیگران بود؟
عطاییفر: واقعاً حتی ایران هم که نبودم به علی حیدری فکر میکردم. من معمولاً در انتخاب بازیگر سعی میکنم جنس خودش را بگذارم. چهار سال پیش با حسین درباره این شخصیت صحبت کرده بودم. علی یعقوب زاده را هم همینطور. نسبت به خانم اماد شناخت نداشتم و نسبت به انتخاب ایشان هراس داشتم. من قبلاً سراغ بازیگران دیگر هم رفته بودم. اولین بار وقتی با خانم اماد تماس گرفتم برای نقش بازیگر اپیزود ششم بود ولی ایشان گفت من نقش اپیزود اول را هم دوست دارم. گفتم یک فضایی میگذارم تا ایشان آن نقش را بخوانند و وقتی خواندند متوجه شدم که چقدر هوش بالایی در بازیگری دارد. من تکنیک صدای ایشان را دوست دارم. ایشان درست و هوشیارانه مسیر را جلو برد و من لذت بردم.
نمایش شما یک نمایش رئالیستی است و نمادگرا نیست، در حالیکه گفتید شخصیت پری بلنده در اپیزود اول نمادین است. من فکر میکنم مواجهه مخاطب با آن شخصیت کاملاً یک رئالیستی است چون آن شخصیت اسم دارد و اسم آن مابهازا دارد و دچار مشکل میشود.
عطاییفر: اگر دقت کرده باشید در نمایش به او میگوید: «دست بزن پیدا کردی شوکتی». یعنی اسم او شوکت است. من رفتم یک تحقیقی کردم و متوجه شدم در دورانی که پری بلنده زندگی میکرده، ما حدوداً 11 پری بلنده داشتیم که 10 نفر آنها کوتاه بودهاند. مهمترین پری بلندهای که داشتیم هم زشت بوده. یکی از آنها را قمار میکنند و من آن قسمت قمار در ذهنم مانده بود. دلیل انتخاب این اسم این بود که مردم مابهازای آن را میدانند. اسم تابلو بود و به همین خاطر من را اذیت کردند و گفتند اسم آن را تغییر بدهید.
ما سیاهبازهای زیادی داشتهایم ولی سعدی افشار و مهدی سنایی محبوب میشوند چون آنها 30 سال در تئاتری اجرا کردهاند که در دل شهر نو بودهاند ولی هیچکس از دهان آنها یک کلمه رکیک نشیده که بخواهند با آن کلمه مخاطب را بخنداند. آزادی داشتهاند که این کارها را انجام بدهند ولی هیچکدام این کارها را انجام ندادند و برای خنداندن تماشاگر هر چیزی را دستاویز نکردند. این اوج قدرت یک کمدین است و به همین خاطر برای ایشان احترام قائل هستیم.
محمدرضا عطاییفر: دقیقاً همینطور است.
آقای میرزاییان، شما در اپیزود چهارم نمایش نقش شخصیتی را بازی میکنید که قبلاً شخصیت خلافکاری بوده است اما از جایی به بعد تصمیم میگیرد که تغییر بکند و برای خودش احترام بخرد. در واقع آن چیزی شود که دلش میخواهد اما طبیعتاً یک اتفاق غیر مترقبه برای او میافتد. سرنوشت او یک سرنوشت محتوم است و آنقدر نمیماند که عاقبت به خیر خودش را ببیند. آیا شما برای بازی کردن این شخصیت، مابهازای بیرونی داشتید یا در گفتوگو با کارگردان و نمایشنامهنویس به این شخصیت رسیدید؟
میرزاییان: هر دو مورد. به هر حال ما در جایی به دنیا آمدهایم و جایی داریم زندگی میکنیم که پر از آدمهای این شکلی بوده است.محلهای که من در آن به دنیا آمدهام، راهآهن جوادیه بوده و الآن دارم در نازیآباد زندگی میکنم. خب از این آدمها دیدهام و همواره هم دارم میبینم. یک بخشش هم به صحبتهای من با آقای عطاییفر برمیگردد که با همدیگر تصمیم گرفتیم این کاراکتر را چطوری ببینیم. زمانی که آقای عطاییفر نمایشنامه را برای من فرستاد و خواند، چند نکته و گره اساسی برای من وجود داشت که هنوز آن گرهها باز نشده است. به کارگردان و نویسنده اثر اعتماد کردم و سعی کردم از آن گرهها و چراییها عبور کنم و به کنه مطلب بپردازم.
آیا آن چراییها الآن دارد به شما کمک میکند یا اتفاقاً چون فکر شما را مشغول میکند در بازیتان هم تأثیر منفی میگذارد؟
من از آن چراییها عبور کردم و خودم را سپردم به دست نویسنده و کارگردان. هنوز دوستان تئاتری و دوستان منتقد من اجرا را ندیدهاند که نظرشان را محتوایی درباره اپیزود چهارم بگویند. الآن شما اولین نفر هستید که دارید یک سؤال چالش برانگیز میپرسید و جواب من این است که اعتماد کردم و گذشتم ولی هنوز یک سری سؤالها توی ذهنم هست.
خودتان فکر میکنید چرا یک آدم از یک جایی به بعد تصمیم میگیرد که خودش را تغییر دهد و برای خودش احترام بخرد؟
حسین میرزاییان: یک کلید واژه توی کنه این اپیزود هست که هیچوقت گفته نمیشود و من به آن رسیدهام. حتی به رضا هم نگفتهام اما من این آدم را آدمی میبینم که به شدت عقده «حقارت» دارد. هیچوقت توی محل مورد توجه قرار نگرفته است. توی کلاس همیشه نفر هشتم بوده، توی تیم فوتبال مدرسه نبوده و توی محل همیشه تحقیرش میکردهاند. یک دفعه پدر و مادرش مردهاند. حتی اگر یک هیاتی زده هم به خاطر این بوده که خواسته دیده شود. بعد به یکباره زلفش گره خورده و رفته! اصلاً فرصت نشد که من درباره این مسائل با نویسنده حرف بزنم. اما واقعیت این است که او عقده حقارت است و میخواهد عزیز شود.
فکر میکنم شما یک مقدار سعی کردهاید از کلیشهها دوری کنید. مثلاً اگر این آدم در یک جایی مست است سعی کردهاید نوعی از مستی را نشان دهید که برای تماشاگر زیاد کلیشه نباشد.
میرزاییان: درست است. این کار پنجم یا ششمی است که من دارم یک آدم عصیانگر پایینشهری را بازی میکنم. از همه گلدرشتترش کاری بود که برای رسول نقوی (نمایش ایستگاه سلام) بازی کردم. شوربختانه یا خوشبختانه، دوستان کارگردان من را بیشتر برای یک سری نقشهای خاص دعوت میکنند، پس من باید تلاشم را بکنم تا متفاوت باشم. نگاه شما به نقشی که من در "مرگ گرم" بازی کردهام کاملاً درست است و من واقعاً سعی کردهام خیلی متفاوتش کنم. من برای اینکه یک لحظه را در بیاورم حدود 20 ساعت در فضای مجازی بودهام و لایو آدمهای اینطوری را دیدهام. خیلی تلاش کردم. کلاً من در بازیگری آدم بسیار تلاشگری هستم. شاید استعدادم کم باشد ولی وقتی کاری را میپذیرم خیلی برایش تلاش میکنم.
آقای یعقوبزاده، اپیزود پنجم نمایش دارد در سال 1388 اتفاق میافتد و به برشی از وقایع 88 میپردازد و ماجرای برخورد یک روحانی با جوانی را روایت میکند که فکر میکند آمده تا یک تغییری را در جامعه ایجاد کند و نگاهش به روحانیت میتواند یک نگاه منفی باشد، در حالی که اینطور نیست و آن جوان اتفاقاً میخواهد خیلی دوستانه برخورد کند و زندگیاش را بکند و به همین خاطر احساس امنیت میکند و سفره دلش را برای روحانی باز میکند و روحانیت هم سعی میکند از جوانی که نماینده نسل عصیانزده و نادیده گرفته شده است دفاع کند و به او بگوید ما یک جاهایی هم اشتباه کردهایم ولی میخواهیم این اشتباه را جبران کنیم. شما کاراکتر روحانی را چگونه میبینید؟
یعقوبزاده: من در یک دورهای کارهای دفاع مقدسی کار میکردم ولی بعد تصمیم گرفتم نقشهای متفاوتتری را هم عهدهدار شوم تا تماشاگر احساس نکند من فقط آن شکل از بازیگری را بلدم. در واقع دیدم که من بازیگر هستم و باید نقشهای مختلفی را بازی کنم اما ظاهراً نقشهای مذهبی یا دفاع مقدسی نمیخواهند دست از سر من بردارند، پس من اگر بازیگر هستم باید تلاش کنم وجوهی را نشان دهم که تماشاگر کمتر دیده باشد. اولین مواجهه من با کاراکتر روحانی در نمایش "مرگ گرم" این بود که الگوی خودم را فیلم «آژانس شیشهای» یا فیلم «بعدازظهر سگی» قرار دادم. فیلمهایی که سعی میکنند دو طرف ماجرا را به نوعی بیان کند که شما بتوانید قضاوت کنید. از جهتی من آدمی هستم که یک سری اعتقادات و ضوابط دارم ولی هیچوقت خودم را در این بستهبندی قرار ندادم. سعی کردم اگر دشمن من یا کسی که همفکر من نیست، حرف درستی میزند، بگویم درست است. به نظرم اتفاقی که در نمایش «مرگ گرم» میافتد هم این است که شخصیت روحانی با روحانیهایی که ما در ذهنمان داریم فرق میکند. پس من باید آدمی را نشان بدهم که برای حرف جوانها احترام قائل است و با آنها گفتمان میکند. من در این مواجهه خیلی نگران بودم که کاراکتر من یک شخصیت دگم نشان داده نشود، نه به خاطر اینکه من دوست ندارم بلکه به خاطر اینکه تئاتر اتفاق بیفتد. بنابراین سعی کردم گفتمان شکل بگیرد و تماشاگر حق را به دو طرف بدهد و در یک آمبیانسی قرار بگیرد که گویا ما با هم دعوا نداریم بلکه کسانی که ما را روبروی هم چیدهاند باعث شدهاند ما با هم دعوا داشته باشیم. در صحنه آخری که من میروم و برمیگردم نیز حس میکنم یک سهراب کشی و یک فرزند کشی اتفاق افتاده است. اما شما اشاره کردید که شخصیت روحانی یک جاهایی که قبول میکند طیف آنها اشتباه کرده است. دقیقاً کجا را میفرمایید؟
منظورم این است که روحانی یک جاهایی قبول میکند که ما باید حرف بزنیم و بین دو نسل باید گفتوگو شود که نشده است.
یعقوبزاده: دقیقاً همان جمله است که میگوید آنهایی که این لباسها را پوشیدهاند باید شما را بشناسند و شما هم نشناختهاید. واقعیت این است که ما در این 40 سال خوراک فرهنگی به جوانانمان ندادهایم که بخواهیم مقابلهای داشته باشیم. تمام سیاستهای فرهنگی ما در این 40 سال، سیاستهای کنشی نبوده است بلکه سیاستهای واکنشی بوده. من در گفتمانهایی که بین روحانی با دختر جوان شکل میگیرد دارم همین نگاهها را مطرح میکنم که ما به شما توجه نکردهایم. امیدوارم خروجیاش تماشاگر را درگیر کرده باشد.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
یعقوبزاده: آرزو میکنم که در سبد زندگی ما، تئاتر یک ضرورت شود. من میدانم کسی که میرود فیلم ببیند دارد میرود که سرگرم شود اما کسی که میآید تئاتر ببیند، حتماً میخواهد یک چیزی را یاد بگیرد و یا حداقل یک حرفی را بشنود. این برای من بازیگر لذتبخش است. چیزی که بعضی از آقایان را میترساند، آن جادویی است که در ارتباط تماشاگر و بازیگر وجود دارد. ارتباطی که در سینما اتفاق نمیافتد. خیلی دوست دارم که ما بخشی از زندگیمان را برای تئاتر دیدن هزینه کنیم و وقت بگذاریم.
میرزاییان: من آرزو میکنم که اگر فردا یک نفر از بدنه تئاتر مسئولیتی را قبول کرد، هنرمند و بازیگر را بپذیرد و آن پیمانی که توی ذهنش بوده را فراموش نکند.