سرویس تئاتر هنرآنلاین: ای شه و سلطان ازل، مردم از این بیت و غزل / این مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا.
پرویز پورحسینی به سیل و خیل رفتگان از کرونا پیوست. واقعیت این است که پورحسینی بازیگری بود یگانه، با سوبلس بدنی زیبا و با حس و حالی سرشار از عشق و تعالی به تئاتر. بدنی منبعث از لرزش و ورزش و نیز در عین حال با ارزشهایی شکفته و رو در رو از تئاتر و نمایش. خبر را که شنیدم ماتم برد. گرچه این سرکشیدنها و پر کشیدنها با این خبرهایی که از تلخ ناگوار لامصب میرسد، برای ما دیگر تازگی ندارد و هر دم از این باغ بری میرسد، تازهتر از تازهتری میرسد. چه میتوان کرد؟ آیا باید سوخت و ساخت؟ آیا باید گریست؟ آیا باید نگریست و بس یا آن که چپ انداخت با این قداره بند یکهتاز و آدمینشناس و چیزی بیش از هر دههای کشت و کشتار و سلوک در حیرت و مرگامرگ.
پرویز یکی از بزرگترین بازیگران تئاتر ما بود. بزرگ که میگویم نه از تبار بودنها و شدنها که از تبار زندگی و هستن و زیستنها. به یاد دارم در اواخر دهه چهل، پرویز پورحسینی آرام آرام میرفت تا با بزرگان این دهه در تئاتر کل بیندازد و قائله را با آدمیان بزرگی نظیر آربی آوانسیان، عباس نعلبندیان، ایرج راد و به جز اینها فراوان، آرام آرام و رام به همان گونه که میرود بزرگ و استوار بر ستیغ عالم و آدم بایستد، به اوج برساند. یک نکته در مورد پرویز این که وی اساسا معلم نبود و جنم تدریس را نداشت و از ژن گفتن و شنفتن دور بود و در یک کلام شاگردی را در مکتب تئاتری خود پرورش نداد. این مهم نیست، بسیاری این گونهاند و بعضی نیز اساسا با صحنه بیگانهاند و با تدریس و تامل حرفها دارند و از این رو معلمان کارکشته و به قاعدهای هستند که وقتی روی به تعلیم و آموزش میآورند، شاگردان بسیاری را در مکتب خویش تعلیم میدهند.
پرویز ممنون، حسین پرورش و منیژه محامدی از اینانند که با کار تدریس سخت ماجور و محشورند، اما از سوی دیگر نیز صحنه را نیز فراموش نمیکنند و سالی سه، چهار کار صحنه در کارنامه خود به جای میگذارند که مغتنم است. به اعتقاد من پرویز پورحسینی یکی از بهترین بازیگران این سامان است که انتخاب بهرام بیضایی برای هر از گاه کار صحنهای که اجرا میکند بهترین دلیل این مدعاست، چنان که مهدی هاشمی و ناصر هاشمی از بزرگان این تیره و تبارند. کرونای ملعون تیغ برنده لامصب که هیچ عرصاتی را جز مرگ نمیتاباند و که میداند شاید همین زور که دسته دسته دارد میبرد و میبرد چیزی دیگر از هنرمندان و بزرگان ما باقی نگذارد، فیالواقع سکوت ساکت بازی را خود به تنهایی نقش بند تن منفور و بویناک خود مینماید. پرویز رفت، چندان که جوانمرد رفت و چندان که جلیلوند رفت و چندان که رشیدی و مشایخی رفتند. آری، گرگ اجل یکایک از این گله میبرد و از گله چه میماند جز کلاههایی با سر خالی تکتیراندازهایی که روزگاری پران و قوی متونی را به سوی تئاتریها، تئاتر دوستها و به آدمیان تئاتری پرتاب میکردند. چه بود؟ هر چه بود رفت و ما کیستیم که در برابر کرونا بایستیم؟ در برابر این شوم قطعی که از چین و ماچین میآید و معلوم نیست به کدام سوی میرود و هرچه هست نفس است که دیگر نیست و صداست که دیگر نمانده است.
پرویز نازنین، رفتی و تالار تئاتر ایران را در مصیبت نبودنت به سوگ نشاندی و ما چه بگوییم از این همه تلخ و تنهایی که ما را در خویش میفشارد؟ یادم میآید پایاننامه پرویز که اتفاقا با تاخیر بر صحنه رفت، نمایشنامه "پیک نیک در میدان جنگ" اثر فرناندو آرابال بود که از من ناچیز نیز خواست تا در کارش بازی کنم که نشد. پرویز پر کار بود. در گروه بازیگران شهر که در تئاتر شهر شکل گرفته بود با آربی آوانسیان، عباس نعلبندیان و علی رفیعی سخت فعال و کوشا کار میکرد. یکی از زیباترین کارهایش نمایشنامه "کابوسها و رویاهای یک جامهدار از زندگی و مرگ میرزا تقیخان فراهانی" بود که سخت درخشید. اگرچه تئاتریکالیته درونی پرویز بازی در کارهای فرنگی بود و در کارهای ایرانی کمتر خودنمایی میکرد، اما چه باک که بازیگری که صد را دارد نود را هم در پیش خود دارد و نمیتوان پرویز را در زمره آن بازیگرانی دانست که محدود به یک ژانر به خصوصاند. آن بدن منعطف پویا و آن ذهن عظیم به یک سرزمین دورتری تعلق دارند که نام آن هنرهای تئاتری است. در هر حال یاد پرویز و جایش خالیست و بگوییم که مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد.
پرویز نازنینم! یکی از بزرگترین تئاتریهای سرزمین ما بودی و حالیا رخ در نقاب خاک تیره کشیدهای. سخن من خطاب به تو این است که تئاتریها هرگز نمیمیرند و تازه مرگشان هم به گانه و گونهای زندگی است.