سرویس تئاتر هنرآنلاین: شیوا خسرومهر در دو دهه فعالیت بازیگری خود، بسیار پرکار بوده و در تئاتر، سینما و تلویزیون به یک میزان حضور جدی داشته است؛ هرچند که اعتقاد دارد به خوبی دیده نشده و میتوانست کارنامه بهتری داشته باشد. اما او از این موضوع ناراضی نیست و در این روزها بیشتر تلاش دارد که در عرصه کارگردانی تئاتر تجربهآموزی کند و همچنین تجربیات را به نسل جدید آموزش دهد. به همین بهانه گفتوگویی با او داشتهایم که در ادامه می خوانید:
خانم خسرومهر، چه اتفاقی باعث شد که بازیگری را انتخاب کنید؟
پدر من کارگردان و بازیگر تئاتر است. سه سالم بود که اولینبار با پدرم به سر تمرینات تئاتر رفتم. مادرم موهایم را میبافت و میشدم دختر آن خانواده و گاهی کلاه سرم میگذاشت و تبدیل به "رجب" پسر خانواده میشدم. نقشی که بازی میکردم هم نقش نبود، بلکه حضور بود و فقط باید روی صحنه حاضر میشدم. مهم این بود که آن دوره با ادبیات تئاتر و اصطلاحات آن آشنا شدم. مهمترین اتفاقی که برای من در بزرگسالی افتاده این است که هر چقدر سالن بزرگتر میشود و تعداد تماشاگران بالا میرود، حال منِ بازیگر بهتر میشود. یعنی هجمه تماشاگران اعتماد بهنفس من را بالا میبرد و از جمعیت نمیترسم. من از بچگی وارد این حرفه شدم.
این اتفاق در تهران نیفتاد. درست است؟
پدرم وقتی درسش تمام میشود به شهر سبزوار که مادرم اصالتاً برای آنجا هستند، میرود و در آنجا شروع به تدریس میکند. قطعاً حضور من در بازیگری هم از سبزوار شروع شد. بعد به انقلاب اسلامی خوردیم و همه چیز تعطیل شد و پدرم دیگر کار نکرد. پس از یک وقفه 20 ساله با کلاسهای آقای سمندریان و آقای تارخ به طور حرفهای وارد عرصه بازیگری شدم. زمانی که به کلاسهای آقای سمندریان میرفتم همزمان با آقای محمد رحمانیان اجرا داشتم یا وقتی به کلاسهای آقای تارخ میرفتم همزمان سر یک سریال و یک فیلم سینمایی بودم.
آن موقع تئاتر سبزوار فعال بود؟
بله، فعال بود. تا جایی که یادم میآید اسم آن محل، فرهنگ و هنر بود. حدود 10 بازیگر تئاتر بودند که مدام تئاتر کار میکردند. اگر تئاتری در سبزوار اجرا میشد غیرممکن بود حداقل پنج نفر آنها در آن نمایش حضور نداشته باشد. همه اتفاقها بین آن 10 نفر میافتاد. البته افراد جدید هم به مرور میآمدند.
استقبال تماشاگران از نمایشها چطور بود؟
استقبالها بسیار خوب بود. یادم است که آن موقع گوشی همراه نبود تا اطلاعرسانی کنند و به همین خاطر با یک بلندگو در شهر میچرخیدند و اعلام میکردند در سالن فرهنگ و هنر، تئاتر اجرا میشود. مردم از طریق آن بلندگو متوجه میشدند و میآمدند اجراها را میدیدند. آنقدر استقبالها زیاد بود که برخی مخاطبان گاهی سه، چهار بار میآمدند یک نمایش را میدیدند. آن موقع تئاتر مخاطب خاص نداشت و همه میآمدند. بیشتر متنهایی که انتخاب میشد هم متنهای خانوادگی بود. مثلاً متن "شب بیست و یکم" اثر محمود استادمحمد پنج بار با کارگردانهای مختلف اجرا رفت که یکی از آن اجراها را پدر من کارگردانی کرد. آن متن پیام خوبی داشت و از آنجایی که درباره مواد مخدر بود خانوادهها از آن استقبال میکردند. یک خاطره هم بگویم که خیلی جالب است. من هنوز که هنوز است از مینیبوس میترسم. یادم است چهار، پنج سالم بود که پدرم یک مینیبوس کرایه کردند تا ما به جشنواره کاشان برویم. آن موقع حرف اصلی را دکور میزد و باربند مینیبوس، دکور نمایش بود. ما به کاشان رفتیم و در آنجا اجرا کردیم. وقتی داشتیم برمیگشتیم یک موسیقی در مینیبوس پخش میشد. پس از چند لحظه نوار کاست جمع شد و راننده آن نوار را در آورد. آن موقع پیچخوردگی نوارهای کاست را با خودکار درست میکردند. من رفتم نوار را از راننده بگیرم تا آن را درست کنم ولی باران میآمد و مینیبوس چپ کرد. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم همه بچهها کنار مینیبوس واژگون شده حضور دارند. خوشبختانه در آن حادثه برای من و پدرم اتفاقی نیفتاد. وقتی ما دوباره به کاشان برگشتیم، خبر به گوش آقای نصیریان که آن موقع رئیس فرهنگ و هنر تهران بودند، رسیده بود. ایشان برای کل بچههای گروه بلیت هواپیما گرفتند و من برای اولین بار سوار هواپیما شدم. اسم علی نصیریان همیشه برای من خاطره خوبی است. هنوز وقتی اسم ایشان میآید یک خاطره خوب به ذهن من میآید. حسرت این را دارم که چرا در این 21 سالی که به صورت حرفهای بازیگری کردهام هنوز با ایشان همبازی نشدهام. این هم خاطره جالبی بود که برای اولین بار آن را گفتم.
در دوره راهنمایی و دبیرستان هم کار میکردید؟
بسیار زیاد. فکر میکنم مقطع ابتدایی بود که یک متنی به نام "اشعث و ابن زیاد" را کار کردم. ما هر سال آن متن را در مدرسه بازی میکردیم. آن موقع متوجه شدم که کارگردانی چیست، چون بچههای گروه را من جمع میکردم. در دوران راهنمایی یک جشنواره بین مدرسهها برگزار میشد و اگر من در آن جشنواره حضور نداشتم برای همه سوال بود. حضور من در تئاتر حرفهای از جشنوارههای مدارس شروع شد. یادم است که برای 22 بهمن تئاتر کار میکردیم.
آن موقع بیشتر بازیگری میکردید یا کارگردانی؟
از همان موقع یاد گرفته بودم دو تا کار را با هم انجام ندهم. به خاطر دانش کم بلد نبودم که هم کارگردان باشم و هم بازیگر. معمولاً کارگردان میشدم و گروه رو جمع میکردم، مگر اینکه یک نفر دیگر میآمد به من میگفت میآیی برای من بازی کنی؟ آن موقع میرفتم بازی میکردم.
از چه سالی به تهران آمدید؟
من سال 1370 ازدواج کردم و از شهرستان سبزوار به تهران آمدم و در تهران ماندگار شدم. یک جورهایی تهرانی هستم تا سبزواری چون پروسه زمانی بیشتری در تهران بودم. فکر میکنم الان 10 سالی باشد که به سبزوار نرفتهام.
وقتی به تهران آمدید چطور راه را برای خودتان باز کردید که بتوانید بازیگری را ادامه بدهید؟ معمولاً بازیگرانی که از شهرهای دیگر به تهران میآیند ورودشان به دنیای حرفهای بازیگری بسیار سخت است.
آن موقع در یک سوپرمارکت کار میکردم و صندوقدار بودم. دخترم را در مهدکودک میگذاشتم و خودم به سرکار میرفتم. یک روز جمعه بود که من سرکار نرفته بودم و دخترم نیز خانه بود. آن روز دخترم را به پارک بردم تا بازی کند. من در پارک حوصلهام سر رفته بود و داشتم همینطور راه میرفتم که به یک در شیشهای رسیدم. روی آن در نوشته بود تمرین تئاتر از ساعت 12 به ساعت دو بعدازظهر موکول شده است. کلمه تئاتر من را به 20 سال پیش پرت کرد. تمام آن تمرینها و دوران بچگی مثل یک فیلم از جلوی چشمان من رد شد. فردای آن روز از سرکار مرخصی گرفتم و به سر تمرین تئاتر رفتم. در زدم و گفتم ببخشید میشود بیایم تمرینهای شما را ببینم؟ کارگردان آن نمایش که آقای حمیدرضا گلدیس بود اجازه داد و من رفتم در سالن نشستم. تمرینهای آن تئاتر برای من جدید بود. یعنی دانش آن افراد چیزی بود که من بلد نبودم. ناخودآگاه فردای آن روز مرخصی گرفتم و دوباره رفتم در سالن نشستم. برای من عادت شد که هر روز سر همان ساعت به تمرین تئاتر بروم. بعد به صاحب کارم گفتم من دیگر بعدازظهرها نمیآیم و آن ساعت میرفتم سر تمرینها مینشستم. یک روز آقای گلدیس به من گفت خانم شما هر روز میخواهید اینجا حاضر شوید؟ گفتم بله. گفت شما که زمان میگذارید و به اینجا میآیید، حداقل بیایید منشی صحنه کار ما شوید. من اصلاً بلد نبودم که منشی صحنه چیست. آن نمایش یک نمایش کودک بود و همه بازیگرها نقش حیوانات را بازی میکردند. فقط یک بازیگر آقا داشت که نقش صیاد را بازی میکرد. هر روز بعدازظهرها بهعنوان منشی صحنه میرفتم در آن نمایش کار میکردم. آن نمایش در جشنواره فرهنگسراها شرکت کرد. در آنجا آقای مجید گیاهچی و یک آقای دیگر به من گفتند شما در کدام گروه هستید؟ گفتم فلان گروه. گفتند پس چرا ما بازی شما را ندیدیم؟ گفتم من منشی صحنه هستم. گفتند به بازی هم علاقه دارید؟ گفتم من از بچگی بازی میکردم. آنها یک شماره تلفن به من دادند که به دفترشان بروم. فردای آن روز به دفتر ایشان رفتم و در سریال "کاشانه" به کارگردانی آقای قاسم جعفری در مقابل بهزاد خداویسی بازی کردم. در آن سریال برای من دو تا اتفاق خوب افتاد. یکی اینکه پارتنر من چهره بود و دوم اینکه سریال روی عکس من تمام شد و همه عکس من را دیدند. از آن موقع به بعد برای من پیشنهادهای جدید آمد. رفتم به آقای گلدیس گفتم من در این سریال بازی کردهام. ایشان به من گفت اگر میخواهی به صورت حرفهای وارد این حرفه شوی، برو درس آن را بخوان. گفتم شرایط زندگی من طوری نیست که من بخواهم درس بخوانم و همزمان سر کار هم بروم چون آن موقع از پدر دخترم جدا شده بودم و باید خرج زندگی را در میآوردم. ایشان به من آموزشگاه حمید سمندریان را معرفی کرد. بهمن ماه بود که به آموزشگاه رفتم ولی آن روز استاد آنجا نبود. اسم من را نوشتند و گفتند آقای سمندریان اردیبهشت ماه میآید از شما تست میگیرد. اردیبهشت ماه مجدد رفتم و آقای سمندریان را آنجا دیدم. وقتی اسم و فامیل خودم را گفتم، ایشان گفت میدانی پدرت هم شاگرد من بوده؟ با خودم گفتم ایشان چه حافظهای دارند. گفت برو ثبتنام کن و در کلاسها شرکت کن. وقتی خواستم ثبتنام کنم به من گفتند 150 هزار تومان باید شهریه بدهی. کل حقوقی که من میگرفتم ماهی 20 هزار تومان بود و 11 هزار تومان هم کرایه خانه میدادم. افسانه ماهیان گفت میتوانی چک هم بدهی. من تا آن موقع نمیدانستم چک چیست و از آن موقع وارد کارهای مردانه شدم. رفتم از شوهر دوستم چک گرفتم و با خودم به آموزشگاه بردم. من دیگر به آن سوپرمارکت نرفتم و شروع به بازیگری کردم. اولین دستمزد حرفهای که از بازیگری گرفتم کار آقای محمد رحمانیان بود که برای 23 شب اجرا، 40 هزار تومان گرفتم. برای سه روز بازی در آن نقشی که در سریال "کاشانه" داشتم نیز 30 هزار تومان گرفتم. این دستمزدها با دستمزد فروشندگی و صندوقداری در سوپرمارکت قابل مقایسه نبود. من دوربین را نمیشناختم و فکر میکردم آنجا هم مثل تئاتر است. به تکرار آمدند به من گفتند تو تئاتر کار کردهای؟ میگفتم بله. میگفتند بازی تو تئاتری است و لنز را نمیشناسی. دوباره به سراغ همان کارگردان تئاتر آمدم و گفتم آقای گلدیس جریان این است و به من میگویند تو لنز را نمیشناسی. ایشان گفت باید بروی در آموزشگاه آقای تارخ ثبتنام کنی. یک روز به آموزشگاه آقای تارخ رفتم و ایشان رزومه من را دید و گفت تو که کلاس آقای سمندریان رفتی، من چیزی بلد نیستم به تو یاد بدهم. گفتم به من میگویند بازی تو تئاتری است و لنز را نمیشناسی. هزینه کلاس آقای تارخ 700 تومان بود و من در پرداخت آن مانده بودم. من بیشتر از صد تومان را بلد نبودم بشمارم. آن روز به خانم کرامتی که منشی ایشان بود گفتم شهریه را قسطبندی نمیکنید؟ ایشان گفت شما میتوانید این پول را در هفت قسط صد هزار تومانی بدهید. گفتم باید چک بیاورم؟ گفتند نه چک لازم نیست، شما را میشناسیم. بازی در تصویر اولین بار برای من چیزی به نام اعتبار را آورده بود. از هنرجویان زیادی چک گرفته بودند ولی از من چک نگرفتند. از همان موقع یاد گرفتم قسط چیست. گاهی حساب و کتابهایم جور در نمیآمد و قرض میگرفتم. یک جاهایی حتی به سمت پول بهرهای نیز رفتم چون آن اعتبارم داشت خدشهدار میشد. من فقر و قسط داشتن را با پوست، گوشت و استخوانم حس کردم. نه تنها من، بلکه اکثر بازیگران این پروسه را طی کردهاند. من فکر میکنم 99 درصد بازیگران ایرانی و هالیوودی از یک فقر و نداشتن آمده باشند و من هم جزو آن 99 درصد هستم. الان به لطف جناب کرونا، آموزشگاهها تعطیل شده ولی من در آموزشگاه خودم نیز شرایط قسطی را برای هنرجویان گذاشته بودم تا علاقهمندان بتوانند ثبتنام کنند. من چیزهای زیادی را دارم از 20 سال پیش با خودم همراه میکنم.
با وجود اینکه پدرتان تجربه کار تئاتر داشت و سختیهای این حرفه را کشیده بود به شما نگفت که این کار را ادامه ندهید؟
من شب همان روزی که برای ثبتنام به کلاس آقای سمندریان رفتم با پدرم تماس گرفتم و گفتم شما آقای سمندریان را میشناسی؟ گفت چطور؟ گفتم من در کلاس ایشان ثبتنام کردم. پدرم از خوشحالی زیر گریه زد و گفت خدا را شکر که یک نفر دارد راه من را ادامه میدهد. اولین باری که من بعد از کلاس سمندریان به خانه پدرم رفتم، ایشان من را صدا کرد و دو کارتن کتاب جلوی من گذاشت و گفت این ارث را از طرف من داشته باش. پدرم هر چه نمایشنامه و کتاب که مربوط به آن دوران میشد را به من داد. آن نمایشنامهها برای من کاربرد اجرایی ندارد و فقط بهعنوان یادگاری نگهشان داشتهام. آقای زنجانپور هم کلاس پدرم بودند و عکسهایشان با هم را دارم. هدایت هاشمی و اصغر توسلی نیز شاگردان پدرم بودند. این شرایط برای من باعث شد که راحتتر در این حرفه بمانم. پدرم نه تنها نگفت که نرو، بلکه به شدت من را تشویق کرد. هر زمان کاری اجرا میروم حتماً بهعنوان مهمان میآید کار من را میبیند. غیر ممکن است که زیر گریه نزند و این گریه هم به خاطر خوشحالی است و هم دلتنگی بابت سالهایی است که خودش تئاتر کار میکرد.
چرا پدرتان در این سالها هیچوقت به دنیای بازیگری برنگشت؟
شاید در این 20 سال پنج تئاتر کار کرده باشد ولی شرایط فرهنگ و هنر آن موقع و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی الان در سبزوار قابل قیاس نیست. آن اهمیتی که به تئاتر میدادند الان دیگر داده نمیشود. با این حال مردم سبزوار به شدت به پدر احترام میگذارند و در تمام اجراها او را دعوت میکنند. شرایط سنی به ایشان اجازه نمیدهد که 30 شب درگیر یک کار تئاتر شوند.
وقتی در کلاس آقای سمندریان بودید، ایشان هیچ مخالفتی نداشتند که شما سر فیلم و سریال بروید؟
به هیچ عنوان.
با ایشان مشورت هم میکردید؟
من زمانی که سر کلاس ایشان بودم بیشتر تئاتر بازی میکردم. اگر شرایط تئاتر باعث میشد که زندگی من از نظر مالی مشکلی نداشته باشد، هیچوقت سمت تصویر نمیرفتم. من مجبور شدم به سمت تصویر بروم. دروغ چرا، من هیچوقت با آقای سمندریان مشورت نکردم.
با آقای تارخ چطور؟
ایشان میدانست من دارم کار تصویر انجام میدهم. همزمان وقتی سر کلاس آقای تارخ میرفتم سریال من روی آنتن بود. تمام هنرجویان کلاس آقای تارخ در آنجا فیلم دارند ولی من پایاننامه ندارم چون همزمان با امتحانهای پایان ترم با آقای دانیال حکیمی و خانم میترا حجار سر یک پروژه سینمایی بودم. تمام آن هنرجویان میخواستند بروند یک نقش کوتاه در یک سریال بازی کنند ولی من آن موقع نقش دوم یک فیلم را بازی میکردم. من با آقای تارخ هم مشورت نکردم ولی از آموزشگاه ایشان چند نفر به سریال "نرگس" معرفی شدند که من هم جزو آنها بودم. من بابت دیده شدن خودم به شدت به آقای تارخ مدیون هستم چون مردم من را با سریال "نرگس" شناختند. همزمان با سریال "نرگس" به سر چهار کار دیگر رفتم.
با تجربههای الان اگر به آن دوران برگردید، فکر میکنید از آقای تارخ و آقای سمندریان مشورت میگرفتید؟
من باز هم این کار را نمیکردم چون آنها از نظر بازی و نقش به من مشورت میدادند. مثلاً میگفتند این نقش اینطور است و آن را بازی نکن ولی من باید قسط و کرایه خانه میدادم. آقای تارخ و آقای سمندریان در جریان این اتفاقات نبودند. ممکن بود آقای تارخ بگوید در فلان کار بازی نکن ولی من به پول آن کار احتیاج داشتم چون باید سر ماه کرایه خانه میدادم.
اشاره کردید که مردم شما را با سریال "نرگس" شناختند. وقتی بیرون میآمدید مردم با اسم همان کاراکتر صدایتان میکردند؟
من را با اسم "فروغ زمانی" میشناختند. سریال "نرگس" یک سریال به شدت پرهیاهو و خبرسازی شد. برای اولین بار یک سریال 90 قسمتی روی آنتن رفت و 90 درصد مخاطب داشت. برای اولین بار در سریال "نرگس" به همسر دوم اشاره شد. آن موقع چنین چیزی در سریالها وجود نداشت. من یادم است که یک روز طراح صحنه به من گفت خانم خسرومهر، فردا برای من دو تا عکس پرسنلی بیاور. گفتم برای چه کاری میخواهید؟ گفت برای بالای صیغهنامه میخواهم. گفت یک سکانس داریم که وقتی نیروی انتظامی میآید، شما برگه صیغهنامه را به آنها نشان میدهید. با وجود اینکه من عکسها را تحویل دادم ولی آن سکانس فیلمبرداری نشد چون اجازه نداشتند اسم صیغه را در سریال بیاورند. بعد آقای مقدم متن را تغییر داد و من همسر دوم آقای پورشیرازی شدم. برای اولین بار بود که در یک سریال اینقدر رو به مسئله همسر دوم میپرداختند. مسئله دوم، مسئله ایدز بود. سریال "نرگس" به خاطر این دو مورد سر و صداهای زیادی کرد. از همه مهمتر، اتفاقی بود که برای خانم پوپک گلدره، نقش اصلی آن سریال افتاد و خانم ستاره اسکندری به کار اضافه شد. من اردیبهشتماه قرارداد بستم ولی چند ماه کار به خاطر در کما بودن خانم گلدره تعطیل بود. وقتی با خانم اسکندری اولین روز آفیش شدیم، عوامل فیلم طوری به ما نگاه میکردند که زیر متنش این بود که اینها اینجا چهکار میکنند؟ چون ما سرحال بودیم ولی بقیه عوامل حال خوبی نداشتند. درست است که نقش من به آن شرایط هیچ ربطی نداشت ولی من در آن پروژه با استقبال گرمی از طرف عوامل روبرو نشدم. من با سریال "نرگس" معروف شدم. یک روز داشتم در شهرک اکباتان راه میرفتم که یک خانمی من را صدا کرد و گفت خانم زمانی، شما دقیقاً دارید زندگی من را بازی میکنید، چون من هم به خاطر فقر و بچههایم الان همسر دوم یک مرد شدهام و حالا خانواده همسر اول شوهرم دارند پدر من را در میآورند. من مانده بودم که باید چه چیزی به او بگویم. آن موقع ما گزارش تلفنی داشتیم. یک مجله از بازیگران دعوت میکرد و بینندهها با ما تماس میگرفتند و حرف میزدند. تمام افرادی که آن روز با من تماس گرفتند خانمهایی بودند که زن دوم شده بودند. معمولاً کسی همسر دومها را دوست ندارد ولی فروغ زمانی زن دومی بود که مردم دوستش داشتند. خداوند یک چهره مهربان به من داده و مردم تُن صدای من را دوست دارند. مردم به فروغ زمانی حق دادند که هر کسی جای او بود نیز این کار را انجام میداد. از حق نگذریم، من در سریال "نرگس" تازه فهمیدم که پارنتر یعنی چه؟ حسن پورشیرازی بینظیر بود. ایشان کمکهایی به من کرد که من تا همین الان مدیونشان هستم. شاید اگر یک نفر دیگر پارنتر من بود آن اتفاق نمیافتاد. واقعاً حسن پورشیرازی در نقش "شوکت" نشست. آن موقع یک مجله به نام "جدول" بود که مشتریهای زیادی داشت. آن مجله دو سری عکس من را پشت جلد خودش منتشر کرد. تمام این اتفاقها باعث شد که من الان اینجا باشم. از همه مهمتر اینکه دعای پدر و مادر پشت سر من بود. من خودم را آدم موفقی میدانم. شاید به آن جایگاهی که باید میرسیدم هنوز نرسیدهام ولی از چیزی که الان هستم هم ناراضی نیستم.
قصه سینما از کجا شروع شد؟
وقتی به کلاسهای آموزشگاه آقای سمندریان میرفتم، آقای فخیمزاده استاد من بودند و میخواستند سریال "ولایت عشق" را کار کنند. آقای فخیمزاده یک دوستی به نام خسرو ملکان داشتند که ایشان میخواست یک فیلم سینمایی به نام "عروسی مهتاب" را بسازد و برای یک نقش دنبال بازیگر میگشت. آقای فخیمزاده به ایشان گفت من یک هنرجویی دارم که به درد آن نقش میخورد. بعد به من هم یک آدرسی دادند و گفتند فردا برو آنجا و خودت را معرفی کن. من به آن آدرس رفتم و در آنجا خانم الهام چرخنده و همسرشان را دیدم و بعد آقای ملکان آمد و گفت آقای فخیمزاده خیلی از شما تعریف کردهاند. ایشان گفت خانم چرخنده نقش اول کار هستند و من را با نام نقشی که قرار بود بازی کنم معرفی کردند. آن فیلم اولین تجربه بازی من در سینما بود. بیشتر بازی من در آن فیلم با شهاب عسگری بود که آن موقع بازیگر شناخته شدهای بود. شهاب عسگری در آن فیلم چیزهای زیادی به من یاد داد.
وقتی به پرونده کاری شما نگاه میکنیم متوجه میشویم که بازیگر بسیار فعالی هستید و حداقل سالی سه، چهار سریال بازی میکنید و در زمینه کارگردانی و آموزش هم فعالیت دارید. این همه انرژی از کجا میآید؟ به هر حال اینکه آدم بخواهد انرژی خودش را تقسیم کند و همزمان سر چند فیلمبرداری برود کار سختی است.
من فکر میکنم دلیل اصلی آن به علاقهام برمیگردد. یک علاقه ذاتی و یک ژن در من وجود دارد که باعث میشود این انرژی به وجود بیاید. دومین مورد هم به تغذیه من برمیگردد. من گیاهخوار هستم. افراد گیاهخوار یک انرژی مضاعف دارند و حالشان بهتر است. من نه تنها گیاهخوار هستم، بلکه حتی اهل سیگار هم نیستم. متأسفانه سیگار کشیدن در صنف ما زیاد است. من دانشجوی سیگاری ثبتنام نمیکنم. یک چیزهایی هست که شخصی است و به همان تربیتی برمیگردد که حمید سمندریان به ما یاد داد. حمید سمندریان میگفت شما اجازه ندارید بمیرید تا آن کار تمام شود. ایشان میگفت زمانی میتوانید سر کلاس نیایید که من قبل از نیامدنتان آگهی فوت شما را در روزنامه همشهری دیده باشم. تربیت حمید سمندریان و امین تارخ باعث شد که هنرجویانشان هدفمند جلو بیایند و تکلیفشان اول از همه با خودشان مشخص باشد. من اگر بتوانم یک کاری را انجام بدهم موافقت میکنم. مثلاً برای سریال "شهرزاد" دعوت شدم و نقشی که من داشتم یک خانم کرمانی بود و دو روز بعد باید جلوی دوربین میرفتم. یعنی من دو روز وقت داشتم که کرمانی یاد بگیرم. هم نقش خوبی بود و هم پول خوبی میدادند ولی من گفتم نمیتوانم در دو روز کرمانی یاد بگیرم. شاید هر کسی دیگر بود این کار را قبول میکرد ولی من توانایی یادگیری کرمانی حرف زدن در دو روز را نداشتم. من یاد گرفتهام که از همان اول، آخر کار را ببینم. این مسئله به من کمک میکند تا به قول شما آن تقسیم انرژی را انجام بدهم. من چند وقت پیش همزمان سر سریالهای "دادستان" به کارگردانی آقای دهنمکی و "جلال 2" به کارگردانی آقای نجفی بودم. روزها سر کار آقای دهنمکی بودم و شبها در سریال "جلال 2" بازی میکردم. عوامل فیلم "دادستان" متوجه خستگی من نمیشدند چون روزها انرژی داشتم ولی عوامل سریال "جلال 2" کم کم متوجه خستگی من شدند. خدا خواست و کارم در سریال آقای دهنمکی زودتر تمام شد. این اتفاق یک بار دیگر هم سر سریال "قلب یخی" و تله فیلم آقای آبپرور هم افتاد و من فقط در سرویس میخوابیدم. یکی از دلایل پرکاری من این است که من اهل نق زدن نیستم. گاهی همکارانم نق میزنند و این نق زدنها ناخودآگاه به گوش همه عوامل میرسد و روی اعصاب و روان آنها راه میرود.
شما با وجود اینکه پرکار هستید و در کارهایی هم که انجام دادهاید موفق بودهاید ولی آن طور باید و شاید به آنجایی که باید میرسیدید هنوز نرسیدهاید. چرا؟
من فکر میکنم ارتباطم با مطبوعات کم بوده و یک بدشانسی که آوردم هم این بوده که نقشهای من دیده نشده است. مثلاً یک شب که سریال من پخش میشد، از یک شبکه دیگر فوتبال پخش میکردند. فیلمهای من اکرانهای خوبی نداشتند و دیده نشدند. از همه مهمتر اینکه از مطبوعات دور بودم و الان کمی به مطبوعات نزدیک شدهام. من بلد این کارها نبودم و شاید من باید با اهالی مطبوعات تماس میگرفتم و میگفتم الان سر فلان کار هستم. من سر کلاس آقای سمندریان و آقای تارخ فقط بازیگری را یاد گرفتم و نه تبلیغات را.
در سریالها و فیلمهایی که بازی کردهاید صدمه جسمی هم دیدهاید؟
خوشبختانه تاکنون برای من اتفاقی نیفتاده است. من خیلی مواظب هستم. مثلاً در یک تله فیلم به کارگردانی پرند زاهدی حضور داشتم که مهدی سلوکی، نسرین مقانلو و زندهیاد عسل بدیعی هم در آن تله فیلم بازی میکردند. یک جایی را در شمال گرفته بودند و همه عوامل آنجا بودیم. پس از کار همه میرفتند لب ساحل میچرخیدند ولی من جزو کسانی بودم که از هتل بیرون نمیرفتم. فکر میکردم اگر بروم بیرون و حتی یک پشه من را نیش بزند به پروژه آسیب میزنم چون در گریم من دچار مشکل میشوند. من کاملاً رعایت میکنم بنابراین اتفاقی برای من نیفتاده است.
چرا بیشتر نقشهایی که به شما پیشنهاد میشود ملودرام است؟ شما در سریالهای کمدی هم بازی کردهاید ولی بیشتر نقشهایی که داشتید ملودرام بوده است.
قبل از شیوع کرونا از یک دفتر فیلمبرداری با من تماس گرفتند و من به آن دفتر رفتم. من به آنها گفتم با شما قرارداد سفید میبندم ولی فقط به من نقش زن ستمکش ندهید. یک نقش منفی بدهید تا بازی کنم. گفتند ما نقش خانم منفی نداریم و اگر هم داشته باشیم به شما نمیدهیم چون تماشاگر شما را در نقش منفی قبول نمیکند. من جزو افرادی شدهام که اگر رئیس قاچاقچیها باشم هم تماشاگر فکر میکند که پلیس مخفی هستم. حالا یک نفر مثل آقای فتحی ریسک میکند و بازیگری مانند امیر جعفری را از سریالهای طنز میبرد و یک نقش جدی به او میدهد ولی این اتفاق در مورد من نیفتاده است. باید یک کارگردان ریسک کند و به من یک نقشی را پیشنهاد بدهد که متفاوت باشد.
شما جزو بازیگرانی هم نیستید که بروید فیلمنامه سفارش دهید.
من اصلاً اهل این کار نیستم و کارگردان و تهیهکننده هم درباره من ریسک نمیکنند و همینطور زن ستمکش ماندهام.
این ریسک کلاً در سینمای ما بسیار کم است و کمتر پیش میآید به یک بازیگری نقش متفاوت پیشنهاد بدهند.
الان سیدجواد هاشمی شهید زنده است و سعید داخ هم همیشه پلیس است. من هم همیشه آن خانم مهربان هستم. جالب اینجاست که من اگر یک شیطنتی کنم و یک کار منفی انجام بدهم نیز مردم آن نقش را نمیپذیرند. مردم من را به خاطر آن نقشهایی که بازی کردهام دوستم دارند. این مسئله از یک بابت خوب است که مردم دارند با یک دید مثبتی من را پیگیری میکنند ولی از یک بابتی هم بد است چون بسیاری از آن نقشها با منِ شیوا خسرومهر فرق میکند.
شما از یک جایی به بعد وارد مدلینگ شدید. درست است؟
بیشتر کار تبلیغات کردم و مدلینگ نبود. آقای سمندریان در کلاسها میگفت هر کدام از شما باید یک گاری داشته باشید که تابستانها روی آن فالوده بستنی بفروشید و زمستانها هم لبو و باقالی، تا پولتان را از آن گاری در بیاورید. یک منبع درآمد دیگری باید در کنار بازیگری میبود که آن منبع درآمد برای من تدریس شد. وقتی به ماجرای کرونا خوردیم متوجه شدم که هنرپیشههای زیادی در ایران و دنیا دارند کار تبلیغات انجام میدهند و من هم به پیشنهاداتی که داده شد جواب مثبت دادم و وارد حوزه تبلیغات و مدلینگ شدم. پس از اتمام کرونا هم آن را انجام خواهم داد. برای من کلمه اعتبار خیلی مهم است. من زمانی یک چای را تبلیغ میکنم که خودم آن را خورده باشم. گاهی به من پول خوبی پیشنهاد میدهند که مثلاً فلان محلول ضدعفونی را تبلیغ کنم ولی من این کار را نمیکنم چون خودم از آن محلول استفاده کردم و راضی نبودم. دوست نداشتم که به مخاطب دروغ بگویم چون دروغ خط قرمز من است. گاهی بچههای تئاتر پوستر نمایش خودشان را برای من میفرستند و میگویند این پوستر را تبلیغ کنید ولی من این کارها را قبول نمیکنم چون خودم آن نمایشها را ندیدهام. میگویم بگذارید ابتدا نمایش را ببینم و بعد اگر خوب بود آن را تبلیغ میکنم. سعی میکنم قبل از هر چیزی راه آن صداقت و درستی را پیش ببرم.
شما در فضای مجازی تبلیغ گیاهخواری میکنید که آدمها به این سمت بیایند.
یکبار آقای اصغر همت یک جمله جالب گفت که مایکل جکسون را مردم مایکل جکسون کردند. وقتی مردم چنین کاری کردهاند، بنابراین او نسبت به این مردم مسئول است و اجازه ندارد که به سمت مواد مخدر برود. این جمله آقای همت یک تلنگر به من زد. خداوند در قرآن که کتاب آسمانی است 80 بار میگوید رطب، زیتون، انگور، سیب و گندم بخورید. یعنی مدام از محصولات گیاهی حرف میزند. حالا یک جاهایی میگوید اگر یک جایی گیر افتادید ماهی بخورید. ما آن 80 بار را رها کردیم و فقط به آن بخشهایی که گفته گوشت بخورید توجه داریم. من چهار، پنج سالم بود که برای اولین بار مرغ خوردم. آن موقع هر چقدر مرغ را میجویدم، جویده نمیشد. یک حسی به من میگفت وقتی این مرغ را میخوری، شب در دلت زنده میشود و میگوید چرا من را خوردی؟ پس از آن دیگر هیچوقت گوشت نخوردم. مادرم که این موضوع را فهمید از آن به بعد گوشتها را چرخ میکرد و به من میداد ولی من این ماجرا را فهمیدم و دیگر گوشت چرخ شده هم نخوردم.
در زندگی به خاطر بازیگری، صدمه هم دیدهاید؟
بسیار زیاد. من یک جمله دارم که میگویم مغز آدمها باید یک ورودی داشته باشد و یک خروجی. اگر مغز شما خروجی نداشته باشد و چیزهایی که بلد هستید را به دیگران یاد ندهید، مغز شما مثل سیمان سفت خواهد شد. بنابراین اگر من چیزی بلد هستم، آن را به دیگران میگویم تا آنها نیز یاد بگیرند. وقتی چیزی به دیگران یاد میدهم، آنها نیز چیزهای جدیدی به من یاد میدهند. من بارها اذیت شدهام و دلیل اصلی آن هم این است که دانش چیزی که اسمش دروغ است را ندارم. مردم خیلی دروغ میگویند. قبلاً اگر میخواستند دروغ بگویند پشت در دروغ میگفتند ولی الان توی چشم آدم دروغ میگویند. وقتی توی چشم آدم دروغ میگویند به شعور آدم توهین میشود. یاد بگیریم که دروغ نگوییم. خیلی به من دروغ گفتهاند. من بابت رو راست بودنم صدمات زیادی دیدهام. الان تصمیم گرفتهام که یک جاهایی یک چیزهایی را نگویم چون وقتی راستش را میگویید ضربه میخورید. بسیاری از صدماتی که من خوردم به خاطر همین صداقتی بوده که به آن سادگی میگویند.
نقشی بوده که دوست داشته باشید آن را بازی کنید ولی هنوز بازی نکرده باشید؟
یک کاری در تئاتر بود که شش، هفت ماه تمرین کردیم ولی بعد کار به خاطر مسائل حاشیهای متوقف شد. کاری که میتوانست هم اجرای موفقی در ایران داشته باشد و هم در خارج از ایران. من آن نقش را به شدت دوست داشتم. از آن موقع تصمیم گرفتم اگر کسی را دیدم که دارد درگیر حاشیه میشود عذر او را بخواهم.
کارگردانی وجود دارد که دوست داشته باشید با او کار کنید؟
یکی از آرزوهای من این است که با آقای مهران مدیری کار کنم. من آقای مدیری را تاکنون از نزدیک ندیدهام. فکر میکنم آن اتفاق طنز اگر با مهران مدیری برای من بیفتد، کارنامه هنری من به دو بخش قبل و بعد کار کردن با مهران مدیری تقسیم میشود.
از میان بازیگران چطور؟
دوست دارم با هدیه تهرانی همبازی شوم. تا حالا با ایشان همبازی نبودهام.
اگر بازیگر نمیشدید چهکاره میشدید؟
من بچه که بودم آرزو داشتم مهماندار هواپیما شوم. بزرگتر که شدم بازیگری را دوست داشتم ولی فکر میکردم خانوادهام مانع بازیگر شدن من میشوند چون خانواده من مذهبی بودند. با خودم گفتم خانوادهام را گول میزنم و به آنها میگویم میخواهم فیلمبردار شوم و وقتی فیلمبردار شدم یواشکی به سمت بازیگری میروم. همینطور الکی داشتم به فیلمبرداری و عکاسی علاقه پیدا میکردم.
اگر پدرتان سابقه دانشگاهی و بازیگری نداشت به این سمت میآمدید؟
به هیچ عنوان به این سمت نمیآمدم. تقدیر من طور دیگری نوشته میشد. من مثل گلشیفته و شقایق فراهانی و ملیکا و مهراوه شریفینیا هستم. کسانی که از طریق خانواده آمدیم وارد این حرفه شدیم. با این توضیح که پدر من تئاتری بوده و حمایتی از من نکرده است. پدر من کمک کرده ولی اینطور نبوده که بخواهد برای من نقش بنویسد. پدرم فقط من را تشویق کرده و دو تا کارتن کتاب و نمایشنامه به من داده که برای من ارزشمند است.
اهل ورزش و مطالعه هم هستید؟
مدتی زیادی ورزش میرفتم ولی به کرونا خوردیم و باشگاهها بسته شد. ورزش در حرفه من نمیتواند تداوم داشته باشد. در پروسهای که به قرنطینه و کرونا خوردیم، یکی دو تا باشگاه باز شدند و من هم یواشکی به باشگاه میرفتم. ورزش طوری است که شما باید پشت سر هم بروید و اینکه یک روز بروید و یک روز نروید فایده ندارد.
مطالعه چطور؟
معمولاً چیزهایی که میخوانم نمایشنامهها و فیلمنامههایی است که به دستم میرسد. وقت ندارم به سمت مطالعه آزاد بروم، مگر اینکه یک کتابی به من پیشنهاد شود.
آیا به شاگردانتان پیشنهاد میکنید که به دانشگاه بروند و مطالعه کنند؟
ما در کلاس آقای سمندریان هفتهای سه نمایشنامه را خلاصه میکردیم. من همین کار را برای هنرجویان خودم انجام دادم ولی فهمیدم هنرجوی دهه 90 با هنرجوی دهه 70 زمین تا آسمان فرق میکند. هنرجوی الان تنبل و عجول است. در حال حاضر حرف اصلی را هنرجو میزند و با دوره ما فرق میکند. به نظر من مطالعه به شدت لازم است.
اگر قرار باشد بین سینما، تلویزیون و تئاتر یکی را انتخاب کنید، انتخاب شما کدام است؟
تئاتر را انتخاب میکنم. منتها باید بدانم که از نظر مالی تأمین هستم.
شما تجربه کارگردانی تئاتر هم دارید. فکر میکنید بتوانید کارگردان موفق شوید؟ آیا دوست دارید این تجربه را در سینما و تلویزیون هم داشته باشید؟
من اصلاً دغدغه فیلمسازی ندارم. در مورد کارگردانی تئاتر هم زمان مشخص میکند که من میتوانم موفق شوم یا نه. چیزی که از بیرون میبینم این است که گروه من سر تمرینات حالشان خوب است. وقتی پس از هر تمرین دلتنگی به وجود میآید، یعنی مسیر را درست رفتهام. حالا دیده شدن آن کار به دانش و سواد من برمیگردد که هنوز اول راه هستم.
شما به باند در سینما اعتقاد دارید؟
من اعتقاد ندارم. آقای سمندریان میگفت این حرفه یک اتوبوس بسیار بزرگ است که آدمها ایستگاه به ایستگاه از آن پیاده میشوند ولی مهم آن کسی است که به ایستگاه آخر میرسد. ما بازیگران زیادی را در این حرفه داریم که الان نیستند. ماندگاری به چیزهای زیادی بستگی دارد. من فکر میکنم باندبازی اصطلاحی است که آدمهای تنبل به کار میبرند. شاید یک زمانی بوده و من خبر نداشتم ولی الان وجود ندارد.
آیا بازیگران خانم نسبت به بازیگران آقا سختی بیشتری میکشند؟
بله، در ایران همینطور است. ما با مالک سراج در شلمچه کار میکردیم. یک سکانس بود که من کار نداشتم و به برنامهریز گفتم من در ماشین مینشینم و وقتی کارم شروع شد من را صدا کن. من نقش همسر یک شهید را بازی میکردم که همه لباسهای من مشکی بود. دمای آنجا در خردادماه بالای 40 درجه بود و هوا به شدت گرم بود. من در ماشین را که باز کردم و خواستم بشینم از شدت گرما از سر جای خودم پریدم. داشتم فکر میکردم در زمان جنگ رزمندهها چطور اسلحه داغ را دستشان میگرفتند و نبرد میکردند؟ از هدایت هاشمی و مالک سراج پرسیدم شما که در جبهه بودید چطور اسلحه دستتان میگرفتید و داغی آن اذیتتان نمیکرد؟ آنها گفتند ما اصلاً به این مسئله توجه نداشتیم. کار در این حرفه برای خانمها سختتر از آقایان است.
شما بهعنوان یک بازیگر برای خودتان حد گذاشتهاید؟
آقای سمندریان میگفت بازیگری تنها شغلی است که بازنشستگی ندارد.
اگر به گذشته برگردید و به پرونده کاری خودتان نگاه کنید از این پرونده راضی هستید یا فکر میکنید میتوانست بهتر شود؟
من آدم موفقی هستم ولی پرونده کاریام میتوانست بهتر باشد. آن گاری که آقای سمندریان گفت را نداشتم. شاید اگر مشکلات مالی نداشتم هر نقشی را قبول نمیکردم. این اتفاق به شدت روی پرونده کاری من تأثیر گذاشت.
الان به مرحلهای رسیدهاید که نقشها را انتخاب کنید؟
این اتفاق الان طوری شده که نقشهایی به من پیشنهاد میدهند که به شدت به من نزدیک هستند و من آنها را دوست دارم ولی آن موقع نقشها به من نزدیک نبودند. آن شرایط به شدت به من لطمه زد.
فکر میکنید پتانسیل بیشتری دارید که باید شما را ببینند و استفاده کنند؟
دقیقاً همینطور است. هنوز آن ریسک از طرف تهیهکننده، کارگردان و نویسنده رخ نداده است. در یک سریالی نویسنده یک نقشی را براساس خصوصیات اخلاقی، روحی و فیزیک من نوشته بود ولی در آن فیلم پلانهای من بسته نداشت. معلوم است که من اینطور دیده نمیشوم. شما هر چقدر هم خوب بازی کنید و هر چقدر هم نقشتان پررنگ باشد، وقتی قابی برای شما بسته نمیشود فایده ندارد. من در یک ماه اول هر چقدر انرژی گذاشتم متوجه شدم که این انرژی اصلاً خروجی ندارد. یک سری بیرحمیهای این چنینی وجود دارد که کارگردان کم لطفی میکند.
فکر میکنید بین عوامل مختلفی که در یک سریال وجود دارند کدام یک از آنها مهمتر است؟
همه آنها مهم هستند. از آن راننده سرویسی که به دنبالم میآید و در سرویس یک موسیقی میگذارد مهم است تا آن آقایی که مسئول تداراک میشود. همه مهم هستند و من نمیتوانم بگویم این یک نفر مهمتر از بقیه است. متأسفانه در کار ما فقط بازیگران دیده میشوند ولی پشت سر این دیده شدن انرژی و حس خوب به شما منتقل میشود.
اگر یک روزی دخترتان بخواهد بازیگر شود از او حمایت میکنید؟
دختر من رفت در هنرستان سوره رشته بازیگری خواند. آن موقع باید یک مونولوگ را تمرین میکرد و تست میداد. من آن مونولوگ را با او تمرین کردم ولی او موقع تست متن را فراموش کرده بود. فردای آن روز مجدد از او تست گرفتند ولی باز هم متن را فراموش کرده بود. مدیر هنرستان با من تماس گرفت و گفت ما به خاطر شما میتوانیم او را قبول کنیم، گفتم لطف کنید یک آژانس بگیرید و او را به خانه بفرستید چون اگر بازیگری را دوست داشت آن متن را حفظ میکرد. دخترم بعد رفت گریم خواند و به شدت در گریم موفق شد.
با توجه به اینکه خودتان سختیهای زیادی کشیدهاید تا به اینجا رسیدهاید، آیا به نسل جدیدی که میآیند بازیگر شوند پیشنهاد میکنید به سراغ این حرفه بیایند یا نه؟
یک روز یک آقا پسری آمد و گفت شنیدم شما ارتباط خوبی با آقای شریفینیا دارید. گفتم بله، چطور؟ گفت میشود عکس من را به ایشان نشان بدهید؟ من خیلی به بازیگری علاقه دارم و میدانم که موفق میشوم. گفت اگر این اتفاق بیفتد یک سرویس طلای خوشگل برای شما کادو میگیرم. گفتم من کادو نمیخواهم ولی عکس شما را به ایشان نشان میدهم. یک روز عکس آن آقا پسر را نشان آقای شریفینیا دادم و ایشان گفت این پسر آن بازیگری ندارد. اگر آن استعداد باشد، بچههای جدید جای پیشرفت دارند. من به کسانی که میخواهند وارد این حرفه شوند پیشنهاد میکنم که یک گاری بخرند و کنار بگذارند. یعنی بهعنوان منبع درآمد به این شغل نگاه نکنند. آقای سمندریان میگفت آدم عاقل سمت این حرفه نمیآید. میگفتیم چرا؟ میگفتند چون یک بازیگر نمیداند سر ماه چقدر پول در میآورد و نمیتواند با آن برنامهریزی کند. ایشان میگفت کسی که یک تختهاش کم است به سمت بازیگری میآید. نکته دیگر اینکه من هنرجویانی داشتم که یواشکی سر کلاسها میآمدند. این یواشکی آمدن با خودش استرس میآورد که خوب نیست. بچههای دهه 70 و 80 یک فاکتور خوب دارند و آن هم این است که کمتر دروغ میگویند و تکلیفتان با آنها روشن است. من هم مثل آقای سمندریان بلد نیستم با افراد زیر 18 سال کار کنم. تکلیفم با دهه هفتادیها مشخص است. آنها باید بیایند فعالیت کنند. نمیشود که مدام من نوعی باشم. به هر حال ما میرویم و نسل جدید میآید.