سرویس تئاتر هنرآنلاین: در این که منیژه محامدی دینی سخت به گردن تئاتر ایران دارد تردیدی نیست. محامدی نزدیک به چهار دهه است که در تئاتر ایران فعال است و شاگردان بسیاری در مکتب او آموختهاند، از جمله من کمترین. به اعتقاد من خانم محامدی هرگز اجر و پاداش راستینش را در تئاتر ایران به دست نیاورد و بر جایگاه رفیعش تکیه نزد. این مهم نیست، مهم این است که از هر تئاتریای که بپرسید، منیژه محامدی در رشد و رقاء هستن و زیستنش خاستگاهی انکارناشدنی دارد. بعد از انقلاب سال 57، منیژه بیکار ننشست و یکی از زیباترین شعرهای مهدی اخوان ثالث را که با حال و هوای آن دوران انقلاب و چه بگویم شاید با تمامت انقلاب ما همخوانی فراوان دارد، بر صحنه کوچک و جمع و جور اداره تئاتر بر صحنه آورد. شعر "کتیبه" اخوان از آن جمله اشعار دراماتیک اوست که قابلیتهای نمایشی فراوان دارد و این از چشم منیژه دور نماند و تئاترش را به زیب و زینتی همخوان با شعر اخوان انتخاب و در اداره تئاتر اجرا کرد. اگرچه تحصیلات خانم محامدی یک سره در آمریکا بوده است و وی یکی از آگاهترین و مسلطترین کارگردانان بر اجراهای آمریکایی و اساسا غربی تئاتر ایران است، اما شگفتا که وقتی به کارنامه تئاتریاش مینگریم، یک دو اثر شگرف تئاتر ایرانی در کارش میبینیم: کتیبه اخوان و رمان سووشون خانم سیمین دانشور.
من به یاد دارم که اجرای بسیار زیبای منیژه از سووشون، سالها کتاب بالینی من بود و با لطف ایشان متن تئاتری سووشون کنار تختم جلوه میکرد. در سال 1374 خانم محامدی به قول بر و بچههای تئاتری فیالواقع کاری کرد کارستان و کارستانی که در روزهای سخت زمان جنگ ماضیه بعید بود که عاشقان و دلدادگان تئاتر برای اجرای یک نمایشنامه دور تا دور تئاتر شهر حلقه بزنند و بلیطی برای دیدن نباشد یا سخت به دست آید. نام این نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" اثر کن کیسی با ترجمه سعید باستانی و با بازپیرایی دیل وازرمن درامنویس معاصر آمریکایی است. منیژه بر تئاتر آمریکا بیگفتگو چیره و مسلط است و حتی جزئیات این تئاتر را میشناسد و با آن طی عمر و ایام کرده. به جز نمایشنامه کن کیسی میتوان به نمایشنامههای "گرگهای" رومن رولان و "باغ وحش شیشهای" تنسی ویلیامز اشاره کرد. اما خاطرهای از نمایش شاهکارش که در کنار "سووشون" در کارنامه تئاتری منیژه سخت میدرخشند. سال 74 من نقدی در فصلنامه هنر بر نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" نوشتم. شب پس از اجرا منیژه به من زنگ رد و گفت: "همایون! این بیعقدهترین نقدی است که تا حالا از تو خواندهام." ما را بس استاد عزیزم. در این نمایش دیل وازرمن استادانه متن کیسی را به زبان تئاتر درآورده و فیلم این اثر نیز بسیار زیباست و من همه قارئین محترم را به دیدن و تماشای آن خاصه اگر به زبان نمایشی خانم محامدی باشد دعوت میکنم. مک مورفی کیست؟ او یک جانی جنون زده در یک آسایشگاه روانی است؟ نه هرگز! همان گونه که آن سرخ پوست به ظاهر ناشنوا جایگاهی در آسایشگاه ندارد. این میس راچد است که با زرنگی و جاهطلبی همه بیماران را به مرز جنون کشانده است. او آنان را با قرصهای اعصاب بازی میدهد و سر آخر نیز با انجام عمل لوبوتومی یا جراحی نسوج عصبی مغز، مک مورفی را از پا میاندازد. بازی استادانه آتیلا پسیانی در نقش مک مورفی و بازی درخشان خانم آزیتا لاچینی در نقش میس راچد و نیز بازی تحسینآمیز علی بیغم، در کل این کار را بر سترگ و اوجی نشانده که قطعا در میان سرتاسر دهه 60 کسی به آن اوج و موج نرسیده است. حبذا منیژه!
من در برابر "سووشون" نیز موضعی بسیار ملاطف داشتم و مولفه کار وی را سخت ستودم و وی چقدر تلاش و مطالعه کرد تا توانست چهره زری کاراکتر اصلی نمایش "سووشون" که یادآور زندهیاد سیمین دانشور همسر زندهیاد جلال آلاحمد است را به عینه بر صحنه تصویر کند. اما نکته مهم آن است که بازی افسانه بایگان در این نمایش نیز بسیار قابل تقدیر است. این کاراکتر سینمایی با راهنماییهای کاراکتریزه منیژه محامدی توانست یکی از جذابترین نقشهای تئاتری روزگار ما را بر صحنه بیاورد. از دو نمایش "گرگها" و "باغ وحش شیشهای"، من بیشتر سیمای منیژه را در یکی از زیباترین درامهای تنسی ویلیامز یعنی "باغ وحش شیشهای" دیدم، اگرچه "گرگهای" او پیش از انقلاب در انجمن فرهنگی ایران و فرانسه اجرا شد و بسیار جلب توجه نمود، اما تو بخوان منیژه نازنین که چه نمایشهای تو زیبا، به قاعده و دوست داشتنی است. منیژه یک معلم طراز اول است. کلاسهای بازیگری او هماره آموزنده بوده است. من یکی از تکنیکهای او را مثال میزنم تا دوستان بدانند که خاطرات و خطرات آن دوران بر ذهن ما چقدر زیبا خلیده است و ما چه به سادگی آنها را در مواجهه با آثار منیژه از کف میدهیم.
وی تکنیکی به نام Emotion Memory به ما یاد داد که سالها برای ما تحصیل حاصل و کلاس درس بود. آموختنیهای ما از این هنرمند بسیار بوده. تمامت کلاسهای بازیگری وی در سرتاسر دهه 50 ستودنی و آموزنده است و من دیگر چه بگویم جز این که وقتی در سال 58 به همراه عزیزم مهدی اخوان ثالث که خدایش بیامرزاد و در کنار خوبان و پاکان محشور داردش، همراه با محمد اسکندری نمایش "کتیبه" را که واگو و واکاو روزگار امروز ما هست دیدیم و لذت بردیم. گویی این ستاره سهیل است که در قالب شعر اخوان تمام سالهای پس از انقلاب را دیده و پیشبینی کرده.
درباره منیژه محامدی سخن بسیار است و باید که در قالبی سهل و ممتنع، سرتاسر زندگی او را وارسید و بر سریر عزت و عظمت برنشاند و گفت منیژه، تو هماره زندهای و شاگردانت هرکجا که باشند دستار به احترام تو بر زمین میاندازند و دستهای مادرانهات را که حالا دیگر رگ رگههای ایام سالدیدگی که چون جنگل آسفالت بر آنها نقش و نگار انداخته میبوسند. با خبرم که پرستو گلستانی نمایش "کتیبه" را برای اجرا در دست گرفته و به تاسی از اخوان، سخت در پی اجرای "کتیبه" است. متن "کتیبه" را به منیژه تقدیم میکنم و در آرزوی دیدن اجرای پرستو گلستانی از این شعر جاودانه لحظه شماری.
فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش میتوانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم
چنین میگفت
فتاده تخته سنگ آن سوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق هر کس جفت
چنین میگفت چندین بار
صدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمیگفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم
پس از آن نیز تنها در نگهمان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگهمان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت: باید رفت
و ما با خستگی گفتیم: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار میکردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرق ریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم
هلا، یک، دو، سه، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبانتر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیم
بخوان! او همچنان خاموش
برای ما بخوان! خیره به ما ساکت نگا میکرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا میکرد
فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که میافتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی، هان؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
"مهدی اخوان ثالث"