سرویس تئاتر هنرآنلاین: واقعیت این است که انوشیروان ارجمند در حیطه هنر و ادب خراسان که جایگاهی عظیم در پهنه تفکر خراسانی دارد، انکارناشدنی و قطعی است. خراسان، در ادبیات معاصر ایران خاستگاهی عظیم و از یاد نرفتنی دارد. از مهدی اخوانثالث تا دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و از اسماعیل خویی تا نعمت آزرم دارد. این از ادبیات درخشان مکتب مدرن هنر و ادب خراسان. در این میان به ویژه مهدی اخوانثالث، کولباری عظیم در این میان دارد. اخوان یک تنه موج نو شعر امروز را به ستیغ و اوج کشاند و شعر او به همراه شاعرانی که گفتیم، مکانتی مشخص در مکتب خراسان دارد. آن قریحه و رتبت و مرتبت اندیشه و هنر خراسانی، چندان در این حیطه خودنمایی میکند که امروزه روز بزرگانی مانند شاعرانی که نام بردیم، به همراه رضا صابری، انوشیروان ارجمند، داریوش ارجمند، رضا دانشور و علی شریعتی دارد. رضا صابری به همراه رضا دانشور و نیز انوشیروان ارجمند و از سوی دیگر رضا کیانیان و داوود کیانیان، تمامت تئاتر مدرن خراسان را بر دوش خویش کشیدند. انوشیروان ارجمند (1393-1320)، اینک رخ در نقاب تیره خاک کشیده است و نیت ما از این مسطوره، یادکرد و نکوداشت آن بزرگ است، چرا که پس از رحیل نا به هنگام او بیشک صدایی از رفتن و بازنگشتن او برنخواست. من بر آنم که روزی جبران مافات کنم و مطلب تئاتر خراسان را در ابعادی وسیع، چندان که درخور و شایسته و اغتنام فرصت آن است، یادداشتهایی بنویسم. فعلا اما به این اندک خلاصه میکنم و مطالبی درباره انوشیروان ارجمند از حیطه و حومه ذهن بر صحیفه کاغذ میآورم.
انوشیروان بیش از هر چیز یک بازیگر تمام عیار بود. اگر چه در زمینه کارگردانی تئاتر نیز مسبوق به سابقه است و ما کارهایی چون "مظلوم پنجم" اثر رضا صابری را به کارگردانی او دیدهایم و تحسین و تمجیدش کردهایم. اگرچه انوشیروان زود از حیطه تئاتر خراسان رفت و ما در غم غربت عظیم او شایستگیهایش را اندک اندک به صرصر نسیان سپردهایم و نامش را در تاریکنای این شربالیهود از وادی ذهن به کنج دنج فراموشی وادادیم. انوشیروان یکی از زیباترین اجراهای زندگیاش را با دو شاهکار اسماعیل خلج یعنی "آسید کاظم" و "گلدونه خانوم" تمام کرد. به یاد دارم که شبی از شبهای دهه فجر سالیان گذشته به من گفت: همایونم، اجرا دارم و بدجوری زمین خوردهام. هوایم را داشته باش و من چنین کردم و در جلسه نقد و بررسی بی آنکه منتی بر سر او نهاده باشم و یا خدایی ناکرده مغلوب دروغی گردم، واقعیت را گفتم و آن همه استعداد، نوآوری و شکوه کارش را ستودم. انوشیروان ارجمند، چندان که یادآور این سخن است که گرگ اجل یکایک از این گله میبرد، زود از پیش ما رفت و من هرگاه که یاد او میافتم، تداعی این شعر اخوان است که میگوید: گرچه گلچین نگذارد که دلی باز شود / تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود. و انوش رفت و غروب غمناک پاییز است. ویروس بیداد میکند. عصر خنکای خزان است و سخن منوچهری به یادم میآید که گفت: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است. این آخریها که او را میدیدم، دریافتم که اندک اندک به سوی مرگآوا میرود و حیف که دوستان حجره و گرمابهاش حال خرابش را درنیافتند و تئاتر مگر چیست؟ اخلاقیاتی فشرده در زمانی اندک و مهمتر موزهای عظیم که میتوان در آن گریست و نگریست.
این یادداشت را به عنوان روز تولد انوشیروان مینگارم، اما چه کنم با آن کژکردار بدخیمی که سرتاسر وطنمان را در خویش گرفته و چهره کریه خود را با مرگامرگ دوستان و هموطنانمان نشان میدهد. انوش نازنینم! رفتی و غم غربتت را با داریوش و بهاره و برزو تقسیم میکنم و تحسین میکنم آن همه شور و اشتیاق را که به تئاتر داشتی؛ و من یادم نمیرود که در "مظلوم پنجم" که یکی از اجراهای برتافته از جنگ تحمیلی بود، ذوالفقاری آن نقش عکاس خسته را چه خوب از آب درآوردی. نقشی که رضا صابری عزیزمان نوشته بود و تو با کارگردانی و بازی استادانهات آن را یک بار دیگر آفریدی. و چه خوب و چه به سادگی و استادانه، تنها یک بار و برای ابدالآباد، "مش رحیم" و "گلدونه" اسماعیل خلج را در اجرایی به جز نویسنده متن و در مقام یک کارگردان اجرا کردی. شاید اینجا بیموقع نباشد که بگویم انوش توانست آثار آن اسطوره تئاتر ایران یعنی همو را که میگویند آثارش را به جز خودش کسی نمیتواند اجرا کند، استادانه بر صحنه بیاورد. انوشیروان در اجرایی شسته و رفته و میخواهم جسارت کنم و بگویم حتی بهتر از خلج، دو اثر کلاسیکاش را بر صحنه آورد. حالیا دیگر انوشیروان بین ما نیست. تولدش را جشن میگیریم و غمناکترین آوازها و مراثی شبهای آشنا را در غربتش باز میخوانیم. وقتی به بهاره گفتم یادکرد انوشیروان را قلمی میکنم، سخت خوشحال شد و شاید که میداند، از خوشحالی گریست، اما من هم ژالاک اشکهایم را پاک میکنم و میگویم من هم گریستم و جایگاه انوشیروان ارجمند را در تئاتر ایران، اوج و موجی دست نیافتنی میخوانم. شاید که میداند، در محیطی دیگر، ایام دیگر و سرزمینی دیگر، این لامصبهای عهد بوق به نام ویروس خبری نباشد، جشن تولدش را به معنای کلمه بگیریم، اما فعلا شرح این هجران و این خون جگر / این زمان بگذار تا وقتی دگر.