سرویس تئاتر هنرآنلاین: اگر به کارنامه تئاتری منیژه محامدی کارگردان پر کار و مدرس ارجمند تئاتر این سرزمین بنگریم، بیگمان در تحلیل آخر، وی به معدلی قابل قبول در سرزمین نمایش این ملک دست مییابد. به یاد دارم منیژه محامدی در دهه پنجاه، یعنی همان سال ورود من به دانشکده هنرهای زیبا، به همراه هم و غم تئاتری خود و نیز سختکوشی و اهتمام جزیلش که توامان با دستاوردهایی از تئاتر آمریکا همراه بود، توانست به عنوان یک تئاتری آمریکاشناس در یک کلام و نیز مترجمی طراز اول از سویی دیگر شناخته شود. به گمان من، کارگردان نمایش "سقوط در کوه مورگان"، در نگاه نخست و پیش از آنکه مدرسی تمام عیار باشد، مترجمی زبده و کهنه کار است. کارنامه را که مینگریم، از ژان آنوی، برتولت برشت، تنسی ویلیامز و آرتور میلر آثاری میبینیم که در نگاه نخست از یک تئاترشناس خبره حکایت میکند. خود وی در گفتگوهایش معمولا بر این نکته پای میفشارد که در انتخاب متونی که بر صحنه آورده، از یک منطق دراماتیکی خاص در مقام معلم تئاتر و در عین حال تئاتری تمام عیاری حکایت دارد. در سالهای اول انقلاب، شعر "کتیبه" اخوان را دراماتیزه کرد و به شکل و قالبی آبرومندانه بر صحنه اداره تئاتر اجرا کرد. اگرچه "کتیبه" یک منظومه شاعرانه است، اما محامدی توانست با اجرایی وام گرفته از شعر امروز فارسی، ادای دین بلیغ و پرمحتوایی از شعر اخوان بر صحنه تئاتر ارائه دهد.
پس از انقلاب باز هم "سووشون" انوشه یاد سیمین دانشور را برگزید و کوشید تا با نگاهی مجمل و در عین حال نمایشی، از سطح "سووشون" اجرایی ژرفانگر و بلنداندیشانه ارائه دهد که در واپسین تحلیلها کاری مهم و با اندکی اغماض قابل قبول در سالهای اکنونی و اجرایی عرضه کند. در شبهای سرد زمستان تهران، کفش و کلاه کردن و تئاتر قشقایی را آماده نقد و نظری برای بازگشایی و واکاوی متنی از میلر آماج گرفتن را فیالواقع اجر جزیل و کوششی دوچندان میخواهد که من بنده هر دو را داشت، هم ادای دینی به منیژه محامدی که نزدیک به چهل سال حضوری ملموس و محسوس در تئاتر ما دارد، شده باشد و هم بتوانم با میلر شبی خوش و خیالانگیز داشته باشم. اما با دریغ بسیار اسباب بزرگی فراهم شد، اما چه کنم، صحنه خالی، محمد اسکندری سقوط از پله بام، مهوش افشارپناه بیتفاوت و سرد و محمد نادری که در یک پنل نمایشی معیوب، تمامت استعداد و ذوق بازیگریاش بر باد رفت و من تماشاگر را بنگر که عشق دیداری از کارگردان "باغ وحش شیشهای" و "گرگها" چندان مرا از خود بیخود کرد که اصلا به فکر آنفلونزاهای رایج و مزمن پس از اجرا نبودم. در هر حال هرچه بود گذشت اما خانم محامدی عزیز، نمیدانم من شاگرد که نگاهم به توی استاد منطقپذیر خواهد بود اگر بنویسم کارهای کارگردان این اثر در واقع همان سخن عارف قزوینی است که گل بود، به سبزه نیز آراسته شد. محمد اسکندری در یک حرکت حیرتآور در اجرایش، به جای گویش تهرانی به سبک کرمانیهای مقیم دارالخلافه دیالوگهایش را ادا میکند و مهوش افشارپناه عزیز که طنابهای ضخیم پیری تمام صورتش را در میان گرفته، این همه از روزگار رفته چندان حکایت میکند که گویا فراموش کاری و نسیان تنها راه حل برای تسکین دردی به نام تماشای تئاتر در یک شب سرد زمستانی را هیچ توجیه نمیکند. من به عشق میلر رفتم، من به علقه منیژه محامدی رفتم، من مهوش افشارپناه بازیگر مورد علاقهام را هماره تشویق کردهام اما چه بگویم دیگر هیچ و هیچ.
اما نگاهی به متن میلر. متن کمدی جمع و جور خانوادگی و اتاق پذیراییوار آمریکایی است که اساسا بویی از کانکتیکت ندارد، بویی از هیچ جا ندارد جز سر پل امامزاده معصوم که آن هم معلوم نیست تصادفا این کار با این لحن اجرا شده یا نه. تیپیکال بازیگران بویی از تهشهر تهران برگرفتهاند. متن صد البته دشواریهایی دارد، از انتخاب بازیگران تا دشواریهایی برتافته از میزانسنها که اگرچه در نهایت طراحی صحنه را باید از امتیازهای این اجرا دانست، اما این رقیمه ممتاز بودن، منجی اجرا نیست. میزانسنها کاملا یکنواخت، خطی و بدلگونه است. محمد نادری با آن اجرای هفتاد تنی پر تصنعاش که یادآور یک تندیس تئاتری است، نمیتواند اندازههای زیبای بازیگریاش را در صحنه بنمایاند. محمد اسکندری عزیز نیز که شادمانه میگویم با سرکار خانم محامدی یک زوج طلایی بازیگری را رقم زدهاند و من به عنوان رفع تکلیف بگویم که امیدوارم سالها بمانند و دوام بیاورند، اما خوب است روحیه ناقدانه را که منیژه عزیز این همه در کلاسهایش ما را به نگاه نقد دعوت میکرد، اندکی تسری بدهیم و مطمئن باشیم که کار باقیست و یار باقی. اما من چه بگویم با جمعیتی که به عنوان تماشاگر دستههای گلشان که هدیهای برای کارگردان بود، به دستش نرسید و پلاسیده شد و از طراوت و حلاوت افتاد و ما در نشئگی این سخن بودیم که چرا منیژه صحنه را به حضورش منور و مزین نمیکند. در هر حال، سخن کوتاه؛ به نظر من این آخرین کار آرتور میلر، آخرین اجرای تئاتری خانم محامدی نیست و بر آنم که این گروه تئاتری سالها بمانند و ما را از رحیل بازیهای زیبا، کارگردانی عمیق و دیرپا و نیز فضاسازیهای هوش ربایشان بهرهمند سازند. فعلا به همین بسنده کنیم و بگوییم که در این شرب الیهود و هوای بلبله پایتخت که هیچکس، هیچکس را نمیشناسد و خاموشی به هزار زبان در سخن است، قدر خانم منیژه محامدی را بدانیم و حضورش را در تئاتر جوانان این دیار مغتنم بینگاریم. تا آن زمان و السلام.