از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود / زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست/ کش صد هزار منزل بیش از در بدایت
واقعیت این است که یکی از بزرگترین دشواریهای جامعه مدرنیته مخصوصاً قرن بیست و یکم مسئله مهاجرت و گذار از زمینی به زمین دیگر است. به قول نیما یوشیج دنیا خانه من است. از سویی دیگر مسئله جهانوطنی یا کوسموپولوتیسم است که انسان روزگار ما از آن تبری ندارد.
محمد چرمشیر در این اثر اندیشهبرانگیز مهاجرت را دستمایه کار خویش کرده است و با نگاهی کنجکاوانه آن را بهنقد و نگاهی دراماتیک کشانده است. نقدی که در آن مفری نیست و هر چه هست گذر از زمینی به زمینیست که انگار نمیتوان از آن فرار کرد.
چرمشیر در این اثر خود غم هجران و دوری فرار کردن از فلسفه وجودی خویش را در قالب و پیکرهای ممتع و مستوفا به مصطبه نقد و نگاه کشانده است. در این نگاه چرمشیر آنچه باعث توفیق اثر شده نگاه چندجانبه و چند سویه برشهای نمایش به سرزمین هجرت و فرار از خویشتن خویش بوده است.
بازیگر اول متن که نقش آن را یک مهاجر زن بازی میکند در نگاه اول بهگونهای نوستالژیک با فانتاسمهای ذهنی جهاننگر شبیه شده است اما واقعیت این است که "سگدو" حکایت کوششهای نافرجام بشر برای دستیابی به سرزمین موعود است. سرزمینی که در آن انتهایی نیست و هرچه هست تبری جستن از دستهای آلوده انسانهایی است که مکانتی برای خویش مییابند و دمی و لمحهای و لحظهای آسودن در سهکنج دنج تفکر و خالی خیال در پی دست یافتن به روزگار از کف رفته عصر مدرناند.
عباس غفاری در مقام کارگردان بهواقع متن را جلا و جلوهای دیگر داده است. گویی او روزگاری را که چرمشیر واگو میکند از نزدیک لمس کرده و خود دردمند این هجران و این غم غریب غربت است. بازیهای خوب و بقاعده اصحاب نمایش به همراه راهنماییهای غنی و قوی کارگردان ابعاد و ساحات و مساحاتی دوباره و دیگر یافته است.
عباس غفاری با آن نگاه آشنا با آن سلطه قابلتأملاش توانسته "سگدو" را هیبت و هیاتی دوباره و دیگر داده است. از قدیم گفتهاند که کار کارگردانی عبارت است از کارچرخانی نیست: فرقها باشد میان دو حسن – زیر حسن تا آن حسن صد گز رسن. دقیقا کاری که عباس غفاری در جایگاه کارگردان کرده بازیآفرینی و جلوه و جلالی امروزین و فخیم به اثر چرمشیر است. اگرچه چرمشیر از کشفیات معاصر انقلاب است و امروز روز توانسته به مکانتی مستحکم در تئاتر جوان ما به دست بیاورد.
نکتهای که برای من سخت بر دستودلم نشست، پایانبندی زیبای آخر متن است که در آن "زن" بهرغم همه اتکاهایی که برای خویش قائل است سر آخر این سخن را میگفت که همه قبیلهی من عالمان دین بودند / مرا معلم عشق تو شاعری آموخت.
نکته دیگر انتخاب اثر است. در میان خیل و سیل آثار متنوع و فراوان دراماتیکی معاصر که از اینترنت گرفته تا آثار مکتوب فیالواقع دورتادور همه بچههای تئاتر را اشغال کرده انتخاب متن چرمشیر آنهم با این میزان و درجه از فخامت و تری و ترانگی جای سپاس بیقیاس دارد.
غریب یک ساعت شاهد آیینهای بودیم که چهره ما را قد قامت قیامت کرد و توانستیم مسئله هجرت را به متفکرانهترین شکل و شمایل به تماشا بنشینیم. از سوی دیگر تسلط کارگردان از نزدیک به آثار چرمشیر برای من مغتنم بود اینکه کارگردانی بتواند چندان به آثار چرمشیر ذهنورزی کند که سر آخر دستمایه اینهمه متقن و مفصل بیابد جای ستایش دارد.
در هرحال متن مدرن و معاصر نیاز به کارگردانی و واگویههایی مدرن و امروزین دارد و برای من در مقام یک منتقد کنجکاو، سخت دلنشین است که میبینم انتخاب اثری اینچنین ملموس و محسوس از غم غریب غربت و حس تابنده تا این حد کاهنده و فرساینده جای درود و بدرود دارد. خطاب من به دوستداران تئاتر این است که اگر طالب تماشای نمایشی غماخشماگین دارند کار مشترک چرمشیر و غفاری را به ثمن بخس ببیند و حظ وافر ببرند. باشد تا آثار دیگر در مکتب جهانوطنی و اینکه به قول چرمشیر دنیا خانه من است را ببینند و در کارنامه تئاتر خویش بگنجانند.
فعلاً سخنی نیست و تنها به یک نکته اکتفا میکنم که به اعتقاد من به قول شاعر: نقدها را بود آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعهداران پی کاری گیرند.