سرویس تئاتر هنرآنلاین: یکی از خصوصیات کلی این پنج نمایش مونولوگمحور بودن آنها است. همه یک بازیگر دارند. اگر در نمایش "آیلتس 5/6" بازیگرانی وارد میشوند در حد سایههایی هستند که یا دیالوگ ندارند و یا به شخصیت تبدیل نشدهاند. در شیوه رواییِ تکگویی، دنیا، داستان و افکار شخصیتها، بدون تحریف، طبیعی و اغلب مستقیم بیان میشود. بنابراین با نمایشهایی روبهرو هستیم که دنیای درونی شخصیت در آن بسیار مهم است.
پایان بد یک تنهایی پر هیاهو: بررسی نمایش"تنهایی پرهیاهو"
تنهایی پرهیاهو، نمایشی به کارگردانی و بازیگری مصطفی آقامیری و از شهر کاشان است. این نمایش برگرفته از رمان تنهایی پرهیاهو به نویسندگی بهومیل هرابال است. این کتاب پیش از این هم دستمایه ساخت چند نمایش در ایران شده است. همین مسئله نشاندهنده جذابیتهای پنهان این رمان برای مخاطب ایرانی است. همانگونه که رمان، روایتی از زاویهدید هانتا است، نمایش روایتی است از دید همین شخصیت.
تنها چیزهایی که روی صحنه شئیات پیدا کرده است، یک بطری آبجو، یک دستگاه پرس و مهمتر از همه کتابهایی است که نامرتب روی زمین ریخته شدهاند و منتظر تفکیک، خمیر و پرس شدن در دستگاه پرسِ کاغذ هستند. وقتی هانتا مشغول تفکیک کتابها میشود، دارد افکارش را تفکیک میکند و جهانواره ذهنی خودش را به مخاطب معرفی میکند. وجه مثبتش این است که افکار و دید شخصیت درباره مسائل به همین واسطه گفته میشود. اما تقریبا در تمام نمایش اکت و عمل اصلی بازیگر، تفکیک این کتابها و بیان افکارش است؛ بنابراین نمایش روی یک ریتم ثابت حرکت میکند و همین باعث افت ریتم میشود. نویسنده نگاه هانتا را درباره دنیای سیاست، فلسفه و هنر بیان میکند. اما شخصیت هانتا کمتر در ارتباط با دیگر شخصیتهای رمان قرار داده شده است. در نتیجه شیوههای فکر کردن شخصیت شناسانده میشود اما شخصیت هانتا بیرون از دنیای کتابها، شیوهها و چگونگی عملکرد او در زمینه عشق، کار و دنیای بیرونی کمتر شناسانده میشود.گرچه آبجو و میزی که برای نوشیدن آن در نظر گرفته شده بود، میتوانست این دنیای بیرونی هانتا و شخصیت اجتماعی او را در فضایی جدا نمایش بدهد اما این اتفاق رخ نداده است. فقط گاه هانتا احساسش به دختری کولی را میگوید.
شیوه مونولوگگویی نیز میتوانست راهی برای جلوگیری از افت ریتم و هم شناساندن هانتا باشد. بازیگر اغلب با تغییر لحن دست به ایجاد ریتم میزند. مونولوگ در چند سطح متفاوت میتواند مخاطبین مختلفی داشته باشد. شخصیت میتواند خودش را مخاطب قرار بدهد، میتواند خطاب به تماشاگر یا خطاب به شخصیتی خیالی دیالوگ بکند. با این تغییر لحن، سطح دادهها و اطلاعاتی که شخصیت بیان میکند متفاوت میشود. شخصیت هانتا در این اجرا دارد مدام با یک شخصیت خیالی نامعلوم حرف میزند.
در انتهای نمایش هانتا تکرار میکند: "هر جسم عزیزی مرکز باغ بهشت است" و وارد دستگاه پرس کاغذ میشود. اینجا توقع بوده است که نهتنها تماشاگر متوجه شود هانتا وارد دستگاه میشود تا خودکشی کند بلکه این صحنه باید بیشترین تأثیر را بر تماشاگر بگذارد. اما فقط ایراد بازیِ بازیگر نیست که این صحنه حتی نشانههایی از خودکشی ندارد و بسیار تصنعی میشود! این دستگاه، صلیب هانتا است و این صحنه باید مثل لحظه به صلیب کشیده شدن مسیح تأثیرگذار باشد. اما بازیگر فقط پشت دستگاه میرود و از دیده پنهان میشود. دستگاه پرس کاغذ که هانتا قرار است در آن له شود، همان نظامی است که قشر کارگر، یا دارای فکر و حساس جامعه را در خودش میبلعد و خرد میکند، پس دستگاه باید نقشی فعال داشته باشد تا موحش بودنش نمایان شود. اما هیچ صوت یا نور یا نشانههایی در دستگاه وجود ندارد، حتی در لحظهای که هانتا به درون دستگاه میرود. فقط یک موسیقی پخش میشود که بیانگر احساس صحنه است. از طرفی همانطور که گفته شد ما شناختی از هانتا و اعمال او نداریم و نشانههایی در نمایش وجود ندارد که وقتی هانتا میگوید "هر جسم عزیزی مرکز باغ بهشت است" به آن ارجاع معنایی داشته باشد و تماشاگر بتواند افکار هانتا را فقط با این دیالوگ درک کند. این جمله چنان یکباره آمده است که با تکرارش هم نمیتواند تأثیر ایجاد کند.
در نتیجه باید گفت گرچه در نمایش "تنهایی پرهیاهو" افکار شخصیت هانتا متبلور و تفکیکشده نشان داده میشود اما ریتم نمایش یکسان است و عدم توانایی در شناساندن ابعاد عملگرایانه، اجتماعی و بیرونی شخصیت، یک پایان تصنعی برای نمایش رقم میزند.
در مرز نمره مردود یا قبولی، نگاهی به نمایش "آیلتس 5/6"
نویسنده و کارگردان "آیلتس5/6" معین محبعلیان و نمایش از شهر تهران است. بازیگر تئاتری به اسم پرستو (با بازی گلناز اصل دینی) سعی میکند با گرفتن نمره حدنصابی در آزمون آیلتس به جشنواره تئاتری در یونان برود؛ این طرحِ یک خطی نمایش است. اما همانطور که آزمون شامل مراحلی چون شنیدن، خواندن، نوشتن و درک مطلب است، نمایش به این بخشهای چندگانه تقسیم میشود و شخصیت، لایههایی از زندگی عاطفی و خانوادگیاش را نمایان میکند.
معین محبعلیان درباره نمایش نوشته است: "آیلتس 5/6 نمونهای است از یک نمره باستانی در ذهن هر انسانی که قصد عبور یا تغییر وضعیت زندگی را دارد، شاید ترکیب زبان و عدد، نمونهای قابل تأمل در ساختار تئاتریاش باشد. چنین برآیندی مخاطب را به نوعی دچار گمگشتگی و حیرت میکند. زبان یعنی فرهنگ و عدد یعنی قرارداد؛ این است ترکیب "آیلتس 5/6" روی صحنه."
ترکیب کلام و عدد، فرهنگ و قرارداد در عنوان نمایش وجود دارد اما به نظر میرسد چنین ایده انتزاعی و کلانی مانند قرارداد و فرهنگ در نمایشی با موضوع بحران زندگی کاری، عشقی و خانوادگیِ یک زن چندان فرصت بروز پیدا نمیکند و اتفاقا شاید این امتیاز نمایش باشد که بدون اغراق و کمابیش بدون حاشیهپردازی اضافی، لایههای فرهنگیای را دنبال میکند که موجب بحران عاطفی و کاری برای یک بازیگر زن میشود. در نهایت زن وقتی نمره آیلتس را کسب نمیکند، زندگی عاشقانه و خانوادگیاش را هم تقریبا از دست داده است؛ چون جامعه نمیپذیرد یک زن برای آرزوهایش دست به تجربه و کار بزند. اما تکلیف زندگی عاشقانه زن درست مشخص نیست. چون در متن بلاتکلیف است. متن اصرار دارد که این عشق در زندگی زن وجود دارد اما جوری ماجرای عاشقانه بازی و چیدمان میشود که به نظر میرسد فقط حاصل کمبود و درماندگی شخصیت زن است که به عشق روی آورده است.
در این نمایش باید بازیگر احساس و وزن صحنه را ایجاد میکرد اما به جز تپقهایی که میزد، گاهی تماشاگر را برزخ قرار میداد. برای مثال در یکی از صحنهها با صدای بچهگانهای حرف میزد که تناسبی با شخصیت و صحنه نداشت. برای گفتن دیالوگها عجلهای وجود داشت که باعث میشد حس درستی در صحنه ایجاد نشود.
نمایش "آیلتس 5/6" دچار ضعف چیدمان برخی صحنهها و بازیگری است و همین امر باعث میشود نمایش مثل عنوانش در مرز میان نمره رد و قبولی قرار بگیرد.
در ستایش دیالوگ، نگاهی به نمایش "مختراپی"
نمایش "مختراپی" به کارگردانی سهیل عرب از شهر بوشهر است. هدف کل نمایش این است که بگوید مشکل آدمها از زمانی ایجاد شد که توانایی دیالوگ با یکدیگر را از دست دادند. همینجا مشکل نمایش شروع میشود. چون نمایش را در یک درونمایه خلاصه میکند که میخواهد در حاشیه آن به سخنرانی بپردازد. نمایش حتی نمیداند دقیق باید از کجا شروع بکند و کجا تمام بشود، برای همین شروعی درگیرکننده و پایانی تأثیرگذار و در یادماندنی ندارد. در صورتی که باید اولین ضربهها را در همان ابتدای نمایش ایجاد کند و بعد به آنها شدت ببخشد. تنها بخشی که موفق شده در اجرا و متن از تفلسف درباره موضوع بپرهیزد و نگاهی تاریخی هم به مسئله دیالوگ داشته باشد رجوع به نمایش دیالوگ بز و درخت نخل است. دیالوگ بز و درخت نخل در گوسانی به اسم یادگار زریران که در واقع اولین نمایشنامه ایرانی است در قالبی حماسی و مذهبی آمده است. نمایش "مختراپی" در ادامه روایت بز و درخت نخل، درگیری بز با نخلی تکهتکه شده را با اجرایی نمادین و متنی پرگو ادامه میدهد. اینجا پرگو بودن متن به معنای زیاد بودن آن نیست بلکه متن، موضوع را روشن نمیکند و حرفی برای گفتن وجود ندارد، پس بنابراین هر حرفی زده شود، زیاد است. دقیقا نمایش در جاهایی که به تجربهورزی در اجرا و متن دست زده، از دست رفته است. بازیگر تمام تلاشش را میکند اما اگر در ظاهر موفق نیست چون مشخص نیست اجرا و متن میخواهد به کجا برود و یک سطح شکننده دارد. مشکل اصلی نمایش "مختراپی" این است که موضوعی را بدون ایدهپردازی روی صحنه آورده است و لایههای درونی پیدا نکرده است تا حدی که عنوان نمایش نمیتواند با لایه سطحی نمایش ارتباط معنایی درستی برقرار کند.
زنی در پیله ممنوعیتها، بررسی نمایش "45"
نمایش "45" به کارگردانی و نویسندگی و بازیگری زهره مرادزاده از شهر شاهرود است. دختری درباره وضعیت زندگی مستقل از خانواده در آپارتمانی چهلوپنجمتری و شغل بازیگریاش میگوید. هم دختر و هم دوستانش که دختر گاهی تلفنی با آنها حرف میزند، شخصیتهای بینام و نشانی هستند، نه به این دلیل که مانند شخصیتهایی مدرنِ ضد نمایشها و ضد رمانها هستند بلکه به این دلیل که نمایاننده یک تیپ و قشر هستند. نویسنده با کلیگویی درباره وضعیت دخترانی که میخواهند مستقل زندگی کنند، به بیان مسئلهای کمابیش نو و اجتماعی در ایران میپردازد.
مونولوگ ابتدایی نمایش بیش از آنکه موضوع و همینطور درونمایه نمایش را معرفی کند، باعث دورافتادن ذهن تماشاگر در ادامه نمایش میشود. نمایش شاید از مونولوگ دوم شروع میشود، زمانی که تعارضات درونی، نافرمانی بدنی و خودزنی شخصیت نمایش در مونولوگ و حرکات او نمود پیدا میکند. شخصیت، فضاسازی، معرفی دقیق و خالی از ابهام و درست موضوع، از صحنه دوم شروع شد. با این حال مقدمهچینی زیادی داشت تا به دغدغهها و زندگی شخصیت برسد. بیشترین اطلاعات طی تماسهای تلفنی شخصیت داده میشود؛ برای مثال دختر وقتی با دوستش حرف میزند، میگوید نقشاش را در یکی از نمایشها از دست داده و به کار و پول احتیاج دارد. اما از یکی جایی به بعد مخاطب را هم موردخطاب قرار میدهد تا همدلی و مشارکت مخاطب را به دست بیاورد و به شکلی جدید داستانش را روایت کند. برای مثال رو به مخاطب میپرسد: "دیدید چطور میخواست یه مرد 45 ساله رو به من قالب کنه؟! من مگه چند سالمه؟ 26 سال."
نمایش، همزمان دو موضوع را پیش میبرد: زندگی مستقل یک دختر در اجتماع، دغدغههای یک بازیگر زن. این دو موضوع یک جایی در نمایش با هم برخورد میکنند و آن هم صحنه پایانی نمایش است که درخشانترین صحنه نمایش هم میتواند باشد: دختر روی صحنه میخواهد به رقص دربیاید اما برای او یک پیله میآورند، چون ممنوعیت، ممنوعیت است. رقصِ در پیله زن، حضور و بدن او را در صحنه و اجتماع همچون ابژهای نمایش میدهد که با ممنوعیتها مواجه است؛ ممنوعیت زندگی مستقل، ممنوعیت رها بودن و زیبایی خلق کردن روی صحنه.
شروع نادرست، پایان درخشان اما ناگهانی نمایش، اغراقها در بازیگری، پرگویی، همدلیطلبی زیاد در متن و بازی، نبود لولاهایی که برخی صحنهها را به هم پیوند بزند از نقاط ضعف این نمایش است. پرداختن به موضوع جدید و جسورانه و برخی صحنههایی که بدن بازیگر تبدیل به متن نمایش میشد از نقاط قوت نمایش "45" است.
دریچهای به دنیای داستانهای فولکلور، نگاهی به نمایش "در مسیر باد لیوا"
"در مسیر باد لیوا" به کارگردانی و بازیگری فاطمه حاجآبادی و نویسندگی مجید کاکولی نمایشی از شهر نیشابور است. بازیگر نمایش بیش از آنکه روایت مسائل درونی و افکار شخصیت مهم باشد، به نقل یک داستان میپردازد، نقل داستان مهم است؛ بنابراین میتوان این نمایش را شیوهای از نقالی دانست. روایتی خطی که مخاطب را مرحله به مرحله وارد دنیای جادویی داستانهای فولکلوریک میکند و در نهایت حتی رنگ و بویی عارفانه به خود میگیرد. روایت دارای لحن شوخطبعانه، ریتم تند، شوخیهای ملیح، اشاراتی بینامتنی به داستان سلیمان و داستانهای عامیانه حیوانات و جن و پریان است.
دختری که برای درمان بیماریِ روانیاش دست به دامان دکتر، فالگیر و دعانویس شده سر از روستایی به نام سنگستان در میآورد و با شخصیتی به نام سلیمان ملاقات میکند. او باید یک شب را در بیابان سر کند. به واسطه انگشتری سلیمان توانایی حرف زدن با حیوانات را پیدا میکند و با موجودات عجیبی ملاقات میکند.
بازیگر در تمام مدت اجرا در محدوده یک دایره ایستاده که از یک جایی به بعد معنای این محدوده مشخص میشود. سلیمان به او گفته اگر از دایره بیرون برود برای همیشه در بیابان گمراه میشود. این دایره تمام مرز و محدودههایی است که بشر برای سلامت خودش به آن نیاز دارد. روایت در هر هر لحظه یا داستان را به مرحله جدیدی میکشاند یا کشف جدیدی دارد و گرچه نمایش کنشمندی کمی دارد اما همین روایت، کشش زیادی را ایجاد میکند. در انتهای نمایش تنها چیزی که میتواند باعث شود شخصیت پایش را از دایره و محدودهی خودش بیرون بگذارد گنج سلیمان، ثروت یا ترس نیست بلکه لبخند زیبای یک پسر گمشده در بیابان است. این لبخند چیست؟ عشق؟ هوس؟ آرزوهای زمینی؟ هر چه هست در دختر پریشانی و رنجی را ایجاد میکند که او را روانه بیابان میکند؟ این پایان در واقع یک شروع دیگر است. به یک معنای عارفانه هر کس که برای درمان یا شناخت خودش قدم برمیدارد مانند یک سالک، اول باید دچار سرگشتگی بشود. اما خوانش دیگری که این پایان دارد این است که دختر برای همیشه در بیابانها سرگشته میشود؛ چون عاشق میشود و عشق هم چیزی جز رنج و سرگشتگی نیست.
بازیگر در تمام مدت رو به تماشاگر نشسته یا ایستاده است و با نگاه رو به تماشاگر و دادن این آگاهی که این روایت دارد برای تویِ مخاطب گفته میشود، با لحنی صمیمی در تماشاگر ایجاد همراهی میکند. گرچه گاهی تپق میزند اما دوباره لحن خودش را پیدا میکند و از سر میگیرد.
موسیقی متن نمایش با یک تم، فراز و نشیبهای شیطنتآمیز روایت را دارد و با متن متناسب است. در کل برگ برنده نمایش "در مسیر باد لیوا" متن قوی و لحن بازیگر است. دو چیزی که تماشاگر را تا انتها با خودش نگه میدارد.
نکته: نکته قابل بیانی که در تمام این نمایشها وجود دارد این است که نمایش اغلب به کارگردانی و نویسندگی یک نفر است و حتی طراحی صحنه یا بازی را هم همان یک نفر بر عهده دارد. شاید آنها از این نکته غفلت کردهاند که نمایش یک حرکت گروهی است. چه بسا برای نویسندگی بسیاری از آثار بزرگ نمایشی چند نویسنده با هم همکاری میکنند یا کارهای پژوهشی بزرگی پیش از شروع نمایش انجام میشود. امروز عصر نبوغ و همه فن حریف بودن تقریبا پایان یافته و برای خلق یک اثر لازم است از تخصصهای مختلفی بهره گرفته شود. برای همین در این نمایشها گاه درخششهایی از یک ایده و فکر خوب دیده میشود اما اغلب در قامت کلی شکننده ظاهر میشوند یا حداقل در یک زمینه ضعف دارند.