سرویس تئاتر هنرآنلاین: مهمترین اثر ملی، هنری و فرهنگی ایران، همانا شاهنامه فردوسی است که جزو مفاخر ملی و تاریخ افسانهای این سرزمین به شمار میرود. این اثر مملو از حماسهها، تراژدیها و درامهای تاریخی و ملی افسانهای است که کاراکتر محوری آن، یعنی رستم تا مرز یک قهرمان اسطورهای پیش میرود. همه داستانهای شاهنامه از ظرفیتها و قابلیتهای دراماتیک و محتوایی بسیار بالایی برخوردارند و همین ویژگیها، کتاب فوق را در زمره شاهکارهای جهانی قرار داده است؛ یقیناً شرط لازم و کافی برای درک این مقوله در تئاتر، اجرای عینی و نمایشی داستانهای شاهنامه بر روی صحنه است: به رغم اجراهای معدود و پراکندهای از داستان رستم و سهراب و یکی دو داستان دیگر، هرگز نویسندگان و کارگردانهای ایرانی نتوانستهاند، داستانهای این شاهکار برجسته را روی صحنه و به زبان نمایش، بازخوردی نمایند. در کنار این ناتوانی و عجز هنری، اکنون تماشاگران با اجرایی نیشخندزن به شاهنامه روبهرو شدهاند که تحت عنوان "سیهنامه باستان" به قلم و کارگردانی هادی حوری به عنوان یکی از اجراهای نوزدهمین جشنواره نمایشهای آئینی و سنتی در سالن قشقائی اجرا شد. این نمایشواره به طور متناقضی همه حریمها را زیر پا گذاشته و به بهانه داستان رستم و سهراب و گفتن یک دروغ توسط رستم، همه داستانهای مورد نظر و مرتبط دو کاراکتر مهم فوق را نادانسته و ناآگاهانه در مرکز یک مضحکه قرار داده است. کاراکترهای این نمایشواره که ظاهراً ادعای پرسوناژ بودن در نمایش به آنان نسبت داده شده، در همان جایگاه ملی و افتخارآمیزشان مورد استهزا قرار میگیرند و در نتیجه، تماشاگران به طور ضمنی و در موقعیتی فریب خورده، به بخشهایی از مهمترین اثر افتخارآمیز کشورشان میخندند و با آنها تفریح میکنند...
دو نفر در مقام بازیگر که به بازی کردن نقشهای خودخواسته نویسنده و کارگردان نمایش، تظاهر میکنند، یکی بازیگر نقش سهراب و دیگری بازیگر نقش رستم یا پدر میشوند و البته در فاصلهگذاریهای عمدی رو به تماشاگران موضوع و موقعیت خودشان را در مراحل گوناگون به توصیفی هزل آمیز و تا حدی هجوآمیز در میآورند و با چهره خودشان بدون آنکه چهرهپردازی شوند و نیز با همان لباس بسیار معمولی و رنگ و رو رفتهشان، برخی موقعیتهای مربوط به ازدواج رستم با تهمینه و به دنیا آمدن سهراب و بزرگ شدن او و بقیه ماجراها را در گفتاری غیرجدی و سخریه آمیز، به تماشاگران یادآوری میکنند. در پایان به دروغ گفتن رستم بعد از شکستش در مرحله اول مبارزه با سهراب میپردازند و همین، بهانه ذهن عاری از تحلیل نویسنده میشود تا عملاً بزرگترین و فداکارترین پهلوان افسانهای ایران هیچ و پوچ شود و نویسنده در پناه این پارادوکس و دروغ بزرگ که مثلاً همه ایرانیان در حال حاضر معصوم هستند و رستم و گذشتهگان ایران گناهکار و خاطی بودهاند، خود را پنهان کند. واقعیت آن است که فردوسی میتوانست در همان مرحله اول رستم را بر سهراب پیروز گرداند، اما این به عنوان نفی بخش مهمی از دلاوری خود او در سن جوانی تحلیل میشد. باید باور داشت که رستم در همان مرحله نخست مبارزه از سهراب شکست نمیخورد، بلکه از جوانی خود شکست میخورد، چون همه آنچه سهراب جوان دارد و هست، از او به ارث برده است. شکست او از سهراب در اصل شکست از "جوانی" خویش و شکست از پاره تن خود او تلقی میشود؛ ضمناً شکست ظاهری او از سهراب به خود سهراب که جوانی خود اوست، اعتبار بخشیده است و همزمان چیزی از هیمنه افسانهای و تقریباً اسطورهای رستم نکاسته است: این موقعیت در اصل تقابل "دوران جوانی رستم" با "دوران پیری" اوست. پس دروغ گفتن رستم مبنی بر اینکه هر پهلوانی فقط در مرحله دوم مبارزه حق دارد حریفش را بکشد، صرفاً علتی ساختاری و محتوایی برای بقای وجوه افسانهای و نسبتاً اسطورهای رستم و همزمان کمک به ساختارمندی و غایتمندی کلی و یکپارچه داستانهای شاهنامه است که مالاً اثبات توانمندی و ارزشهای دائمی سهراب (به عنوان فرزند یا بخشی از خود رستم ) هم به حساب میآید: ضمن آنکه در شاهنامه فقط باید یک قهرمان برتر وجود داشته باشد و زنده ماندن سهراب به موقعیت جایگاهمند رستم که نگاشتن و سرودن همه اشعار و داستانهای شاهنامه نهایتاً معطوف به آن است، آسیب میرساند.
آنچه به عنوان نمایش اجرا میشود، هیچ نشان و داشتهای از چنین ادعاهایی به همراه ندارد: ضمناً نه پردهخوانی است و نه نقالی به معنای کامل آن؛ همزمان ملقمهای از شعرخوانی مرشد زورخانه هم با همان تنبک و زنگ بالای سرش، در گوشه صحنه گنجانده شده و به شکل متناقضی تصاویر ویدیوپروجکشن هم کاربردی غیرکارکردی و غیر انضمامی پیدا کرده است. مزهپرانیهای ملس و اشمئزازآور هم چاشنی اجرا شده است.
این نمایشواره با تعبیری عوامانه و کوچه بازاری از نمایش اجرا میشود. نویسنده فراموش کرده که هر موضوع و کاراکتری قابل هجو کردن نیست. در اجرای فوق هر آنچه به عنوان هجویه و کمیک نمایی ارائه شده، چیزی جز بیمزگی و اشمئزازآوری نیست. نمایش به نتیجه و غایتمندی مهمی نمیانجامد و در نتیجه، نمیتوان حتی بخشهایی از آنرا کمدی سیاه به حساب آورد. اجرا به شدت بیمحتوا و دافعهزاست؛ ضمن آنکه بازیگران و کارگردان (که نویسنده متن بیساختار و بیمحتوای اجرا هم است) هردو عملاً به نقض خود عمل کردهاند و کارکرد آنان عاری از ارزشهای نمایشی و تئاتری است؛ آنها در مورد شاهنامه که شناسنامه و طومار هویت افتخارآمیز ایرانیان است، بدگویی و بدنمایی هم کردهاند.
ترکیب نامتجانس اشعار هنرمندانه فردوسی و گفتارها و حرفهای سطحی و مبتذل آدمهای نمایش حتی مقوله بیان در اجرا را با کجفهمی، دوگانگی و عدم سنخیت همراه کرده است. حضور مرشد زورخانه برای خالی نبودن عریضه است، وگرنه ارتباطی به شیوه اجرا و موضوع ندارد. نشان دادن خود پخشکنندگان تصاویر ویدیوئی و ابزار و ادواتشان در گوشه صحنه، فقط خالی بودن صحنه را پر نموده است. نمایشواره "سیاه نامه باستان" به نویسندگی و کارگردانی"هادی حوری" اجرائی به شدت بیمحتوا، غیرنمایشی، دافعه زا و حتا غیر آئینی و غیر سنتی است.