سرویس تئاتر هنرآنلاین: تئاتر رسانهای پرفورماتیو است. حرف زدن از یک اجرا بدون دیدن تواناییها و امکانات اجرایی آن، کاری ناقص است. میشود به بهانه یک اجرا، به مضمونهای فلسفی یا جامعهشناختی یا ادبی یا سیاسی پرداخت. اما صرف این رویکرد ما را با یک پرسش اساسی روبهرو میکند. چرا همه این بحثها را جدای از این اجرا به زبان نیاوریم؟ مگر آنکه بتوانیم ایدهای را که یک اجرا بر ایده پیشین افزوده است، برملا سازیم.
بعد از دیدن نمایش "فرشته تاریخ"، متنی از آرمان ذاکری (جامعهشناس) خواندم که مرا به نوشتن این یادداشت، بیش از پیش علاقهمند کرد. در ابتدا توضیح مختصری درباره متن نمایش را لازم میدانم گرچه باید فرض را بر این گذاشت که بسیاری میدانند. این متنِ نمایشی، به "ایده تاریخ" والتر بنیامین و به ویژه متن "عروسک و کوتوله، مقالاتی در باب فلسفه زبان و فلسفه تاریخ" که در زبان فارسی توسط مراد فرهادپور و امید مهرگان گزینش و ترجمه و به همت نشر گام نو منتشر شده است، برمیگردد. این کتاب با مقدمه درخشانی از مترجمین که در تبیین آرای بنیامین به خواندن متن کمک شایانی میکند، در دسترس است. در این ترجمه نسبت فکری بنیامین با الهیات و مارکسیسم روشن میشود و نیز به دو مضمون اصلی تفکر بنیامین که همانا فلسفه زبان و فلسفه تاریخ است، اشاراتی میشود. مراد فرهادپور به وضوح و در حد کافی استعاره "عروسک و کوتوله" را چه در این مقدمه و چه در درسگفتارهایش توضیح داده است و هر شخص که اولین مواجهات خود را با بنیامین میگذراند، در همان مراحل اولیه به این همه راه پیدا میکند. در این مقدمه توضیحات دقیق و کافی درباره الهیات رستگاری بنیامین نیز ارایه شده و چنانچه مترجمان اشاره میکنند: "بنیامین به واقع تلاش میکند تا این به یاد آوردن را با نوعی "نگران و اندیشناک بودن" پیوند بزند، پیوندی که از تمام نشدن رنج گذشتگان حکایت میکند و خوش خیالیهای تاریخیگری درباره گذشته "تمام شده و امن" را میزداید. زیرا همانطور که بنیامین در ارتباط با مبارزه علیه فاشیسم میگوید، این جنگی است که در آن در صورت پیروزی دشمن حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود". چیزی که در نمایش مورد نظر به عنوان ایده مرکزی قابل پیگیریست، شاید به عبارتی همین باشد. آن چه که کارگردان و نویسنده متن، به عنوان ایده بر ایده پیشین میافزاید، به مدد همین درک بنیامینی از تاریخ است که گذشته، نگذشته و امر درگذشته به میانجی به خاطر آوردن حاضر میشود نیز آن چه که به عبارتی میتواند بنیامین را تا امروز ما به زمانه حاضر بکشاند: "نه صرفا بنیامین مطالعات فرهنگی است و نه آن بنیامینی که نوشتههای تکه پاره و قطعهوارش کاملا با فضای "سایبرسپیس" و متون "هایپرلینکی" خواناست؛ بلکه بنیامین در مقام متفکر رخداد انقلاب و نظریهپرداز یک سیاست رادیکال است، همان فیلسوف لحظه اکنون...".
اینکه به چه میزان این ایده در یک اجرای تئاتری، امکان بروز پیدا میکند همواره محل نزاع و مناقشه است. وگرنه که بحث بنیامین و نقد و واکاوی متون فلسفی، جدای از هر نمایشی امکان جدال و گفتوگو بوده و خواهد بود.
این جا به یادداشت کوتاه آرمان ذاکری در مقام یک جامعهشناس برمیگردم. تاکید میکنم یادداشت ذاکری- و نه شخص خودش چرا که در اینباره اطلاعی ندارم- گویی حکایت از حال و هوای شخصی میکند که اولین بار است با ایدههای بنیامین آشنا و مواجه شده است. چنان مجذوب متن و جدالهای نظریست که یادش میرود پای یک اثر پرفورماتیو در میان است. تاکیدات او به عنوان نویسنده بر شرح سادهای از اندیشه بنیامین استوار است. این یادداشت که در ده پاراگراف کوتاه شمارهگذاری شده، نیز به شرح نمایش میپردازد و سعی میکند به خواننده بفهماند که نویسنده، فهمیده است. رویکرد و مواجههای احساساتی و ناگهانی که چنان محرز است که به هیچ وجه هیچ موردی را نیازمند استدلال نمییابد. ذاکری در بخشهای پایانی این یادداشت لفاظانه که البته گویی اساسا با مدیوم هنر بیگانه است، میگوید:"... کوتوله اما نه الهیات است و نه ماتریالیسم.... دوستی و عشق. چیزهایی که شاید بتوانند زنگ خطر لوکوموتیو تاریخ را بکشند. در جهانی که نه الهیات و نه ماتریالیسم نمیتوانند چندان داعیه سربلندی داشته باشند. در جهانی که محتاج صلح است..." و جمله آخر که نوعی جمله عاقلانه برای سفیهان بیحوصله است: "حرفها را محمد رضاییراد گفته است. کافی است سه ساعت گوش شنیدن داشته باشید" – ادامه این جمله در سپیدخوانیاش اما این است این جماعت ابله!-
حالا که به این جای بحث رسیدهایم لازم است به این نکته اشاره کنم، خوانش ذاکری از دوستی و عشق به عنوان فضایل یا امکانی که جهان امروز را نجات میدهد- با تاکید محافظه کارِ "شاید"- خوانشی بسیار رمانتیک و به دور از ایده بنیامین است. دوستی و عشق در ترمهای فلسفی و در خاستگاههای فرهنگی و نظری و تاریخی، امکانات بسیار متفاوت دارند و به هیچ وجه جدای از هرگونه الهیات و ماتریالیسم و فلسفه و نظر و دین و سیاست نیستند که به عنوان دو گوهر منتزع بتوانند بشریت را به صلح و آرامش برسانند. دوستی و عشق از منظر چه اندیشهای؟ مهم است که مصطفی ملکیان باشیم یا مراد فرهادپور تا نزاع این مفاهیم را به روشنی دریابیم! نکته دیگر این که در یادداشت مذکور دقیقا این طور به نظر میرسد که تاکید نویسنده بر سه ساعت میخکوب شدنش به عنوان یکی از مخاطبان- البته مخاطبی که گوش شنوا داشته و با بقیه گویا متفاوت است- بیشتر به خاطر حظ آشنایی با ایدههای شگفتانگیز بنیامین است نه با ظرفیتهای اجرایی که البته سویه دیگر این احساساتیگری میتواند کاملا برعکس باشد؛ یعنی ما با مخاطب-نویسندهای طرف هستیم که به هیچ وجه با تئاتر و امکانات آن آشنا نیست و گویی از اینکه متنی با ملاحظات فلسفی امکان اجرا پیدا کرده، شگفتزده و هیجانزده است.
به این واسطه توضیح مختصری را لازم میدانم. نمایش "فرشته تاریخ" از موفقترینهای پرونده تئاتر وطنی است. چراکه به هر حال پردازش یک ایده فلسفی و به اجرا درآوردنش نوعی جسارت، تجربه و توانایی لازم دارد که رضاییراد داشته است. نمایشی دیالوگمحور که به مدد بازی و ظرفیتهای همه جانبه اجرا قابل تحمل است. از جمله ظرفیتهای خوب این اجرا، طراحی صحنه است که با حداقل امکانات و حداکثر تاثیر انجام شده؛ میزانسنهای خلاق در جابهجایی پرسوناژها، ادوات و اکسسوری مختصر و مفید، نگاه خلاق و همدلی کارگردان و عوامل صحنه را نشان میدهد که این همه بروز نوعی فضای به غایت تکمیلی با متن است. دیالوگنویسی روان و بازیهایی که از بازیگران گرفته میشود در طول اجرا جذاب، خلاق و پرتحرک است به جز انتخاب باران کوثری، سایر بازیگران در سطحی حرفهای و قابل توجه به ایفای نقش پرداختهاند.
ایده افزوده همسو به ایده بنیامین، فراخوان تاریخ است. دیدن تکرار همه ویرانهها و کشتارهاییست که به مدد فرشته تاریخ، تا امروز میشود به آنها نگاه کرد؛ یعنی به پشت سر هم پیش از دوران بنیامین و هم پس از آن- که پیشینه تاریخی ماست- و امروزِ پر از درد و نکبت و رنج ما که گذشته آیندگان ماست....
اما واقعیت این است که کارگردان در بخشهای پایانی کار، دچار نوعی پرگویی و از ریختافتادگی در کانسپت و اجرا میشود. کارگردان در نوعی "حشو" و کِش آوردنهایی از نوع ملودرام گرفتار میشود که به غایت از ایده بنیامین به دور است (در این موارد میشود حتی با رجوع به خود ایدههای بنیامین وارد بحث با این اجرا شد که البته نوعی رویکرد تکنیکی و آموزشیست و از هدف یادداشت من به دور است). مبتذل شدنِ به میان کشیدنِ مدام حشیش که گویی خود تبدیل به لذتی در جهت تخدیر متن و اجرا شده است. این تاکید میتوانست نقطه محرک متن باشد که متاسفانه به ابتذال دامن زده است (یادمان باشد که شخص بنیامین نه به عنوان یک ادیکت-addict- که از روی تفنن گاهی مرتکب شده است). نمیخواهم بگویم دست کم یک ساعت- چرا که برای ارایه تایم مشخص نیازمند بررسی دقیق مراحل اجراییم- ولی دقایق قابل ملاحظهای از این اجرا واقعا حشو و اضافه است که با یک ادیت هوشمندانه قابل رفع و رجوع است. این همان دقیقهایست که حضور مشاوری هوشمند را گوشزد میکند. درست به همین خاطر در لحظهای که بازیگر روبه ما میایستد و میگوید آیا مخاطب برای آقای بنیامین حرفی دارد یا نه؟ دقیقا همان ورطههایی از اجراست که دلمان میخواهد نه خطاب به بنیامین که خطاب به کارگردان بگوییم: "مراقب باش! لطفا ترمز خطر را بکش و توقف کن".