سرویس تئاتر هنرآنلاین: علیرضا آرا از آن دست بازیگرانی است که از کودکی وارد این عرصه شد؛ اما سالها تلاش مستمر داشت تا توانست خود را در عرصه تئاتر و سپس تلویزیون و سینما به مخاطبان معرفی کند. او به عنوان بازیگری دغدغهمند تلاش میکند تا در این عرصه راهی را دنبال کند که او را به عنوان یک بازیگر با خصوصیات چند وجهی بشناسند. علیرضا آرا در سالهای اخیر در حوزه تصویر بیش از گذشته فعال شده و به بهانههای مختلف از جمله بازی در مجموعه "دلدار" که در ماه رمضان پخش شد و مورد اقبال قرار گرفت با او درباره نحوه ورودش به دنیای بازیگری، وضعیت تئاتر، فعالیتهای صنفی و غیره صحبت کردیم که در ادامه میخوانید:
آقای آرا، چطور میشود کسی که کارش را در دوره نوجوانی و جوانی با ادبیات فارسی و قصه نوشتن شروع کرده است به سمت بازیگری میآید؟
من تحصیلات دانشگاهیام در رشته ادبیات نیست ولی کارم را با قصهنویسی شروع کردم. البته واقعیت این است که من از همان ابتدا به بازیگری علاقه داشتم و 9 سالم بود که برای بازی در یک فیلم تلویزیونی انتخاب شدم و نقش اصلی آن فیلم را بازی کردم. در واقع من از 9 سالگی شیفته بازیگری، تصویر، سینما و تلویزیون شدم. پس از اینکه مدرک دیپلمم را گرفتم به دانشگاه رفتم و در رشته فنی مهندسی تحصیل کردم، منتها همزمان به سمت چیزی رفتم که از همان بچگی به آن علاقه داشتم. سال 73 به حوزه هنری رفتم و در کلاسهای قصهنویسی آقای سید جواد جزینی و خانم راضیه تجار شرکت کردم. مدتی در آنجا آموزش دیدم و کم کم شروع به نوشتن کردم. از آنجایی که به بازیگری علاقهمند بودم همانجا در حوزه هنری جذب کلاسهای بازیگری شدم و تا یک زمانی نوشتن و بازیگری را همزمان پیش میبردم، اما از آنجایی که علاقه اصلیام به بازیگری سینما و تئاتر بود، کفه بازیگری چربید. من تا همین الان جسته و گریخته قصه مینویسم و نمایشنامه هم نوشتهام. در زمینه موسیقی و خوانندگی تخصص زیادی ندارم ولی بنا به علاقهای که داشتم سراغ کارهای کودک و ترانههای کودکان رفتم و برای آنها آواز خواندم. یک تعداد ترانه برای کودکان نوشتم و تعداد بسیار زیادی هم ترانه خواندم و این کار را همزمان با بازیگری پیش بردم. من برای سه چهار مجموعه تلویزیونی کودک ترانه خواندهام. مثلاً برای یک مجموعه عروسکی در سه فصل 52 قسمتی ترانه خواندم که حدود 150 ترانه میشد. در یک مجموعه 42 قسمتی هم برای شبکه دو، ترانه کودک خواندم. سال 82 یک آلبوم برای کودکان با نام "لالایهای طلایی" بیرون دادم که هفت قطعه داشت. پس از آن جسته گریخته در این حوزه کار کردم.
آیا برای برنامه "رادیو هفت" هم قصه مینوشتید؟
خیر، فقط گوینده بودم. چهار سال پیش یک آیتمی با نام "ترسها و لبخندها" بود که من در آن آیتم هم مینوشتم و هم اجرا میکردم. کار نوشتن را اینطوری پی گرفتم.
جالب است که خواهرتان هم کار ترجمه میکند. انگار علاقه به ادبیات در خانواده شما به طور خانوادگی رایج است.
خواهرم ادبیات انگلیسی خوانده و فوق لیسانساش هم در رشته زبانشناسی است. ایشان هم سالهاست که کار ترجمه را آغاز کرده و رمان و نمایشنامه ترجمه میکند و سروکارش با ادبیات است. خواهرم در این زمینه کمک بسیار زیادی به من کرده است. به هر حال تسلط خواهرم به ادبیات از من بیشتر است. مادرم هم علاقه زیادی به ادبیات، ترانه و خواندن داشتند. در حال حاضر هم فعالیتهایی در زمینه شعرخوانی و آواز دارند. شاید این یک ارث بوده که به ما رسیده است.
خودتان هم اشاره کردید که تعداد زیادی ترانه برای کودک و نوجوان کار کردهاید و خواندهاید ولی من کمتر دیدهام که شما در سینما، تئاتر و تلویزیون بهعنوان بازیگر در برنامههای کودک حضور داشته باشید.
من تجربه زیادی بهعنوان بازیگر در کارهای کودک ندارم، مگر در کارهای عروسکی. بیشتر بهعنوان صداپیشه در کارهای کودک حضور داشتهام. مثلاً 52 قسمت بهعنوان گوینده در مجموعه عروسکی "یکی بود یکی نبود" همراه با رضا فیاضی، گوینده نقش اصلی بودم. در مجموعه "قصههای بی بی خانم" به کارگردانی خانم هنگامه مفید هم گوینده عروسک بودم که این مجموعه دو سال پشت سر هم در ایام عید پخش شد. در این مجموعه عروسکی من در کنار بزرگانی چون خانم آزاده پورمختار، خانم مفید، خانم فهیمه راستکار، خانم مرضیه محبوب و آقای بهمن مفید جزو گویندگان عروسک بودم. در یک مجموعه 42 قسمتی دیگر هم گوینده انیمشین بودم که آن مجموعه هم شش سال پیش از گروه کودک و نوجوان شبکه دو پخش شد. یکی دو کار عروسکی هم در تئاتر انجام دادهام. سال 80 یا 81 بود که در نمایش عروسکی "سفید برفی و هفت کوتوله" حضور داشتم. نمایش عروسکی "لیلی و مجنون" را هم سال 76 کار کردم.
با این حال هیچوقت خودتان را بهعنوان دوبلور محک نزدید. درست است؟
خیر. تاکنون فعالیت جدی در زمینه دوبله نداشتهام. یکی دو کار کوتاه دوبله انجام دادم ولی آنقدر نبوده که بخواهد بهعنوان رزومه و سابقه در پرونده کاری من به حساب بیاد. من کار دوبله نکردهام و هیچوقت برنامهای هم نداشتهام که این کار را انجام بدهم ولی بهعنوان گوینده در آثار عروسکی کارهای زیادی انجام دادهام. فکر میکنم در بیش 150-160 قسمت برنامههای تلویزیون گویندگی کردهام.
چه اتفاقی میافتد که برای کسی که ادبیات کار کرده و قصه نوشته است، بازیگری جذابتر میشود؟
چندان فرمول مشخصی ندارد که بگویم من با این فرمول تصمیم گرفتم بازیگری را جدیتر پیگیری کنم؛ ولی میتوانم بگویم که علاقه من به بازیگری همیشه بیشتر بود. واقعیت این است که من همیشه سعی میکنم آدم واقعبینی باشم و موقعیت خودم را در جایی که کار میکنم به خوبی پیدا کنم. من بدون هیچ تعارفی احساس میکنم یک نویسنده دلی هستم که میتوانم برای دل خودم بنویسم و حالا ممکن است یک جمعی هم نوشتههای من را دوست داشته باشند؛ ولی وقتی میبینم نویسندههای بسیار بهتری از من وجود دارند و من توان و سواد برابری با آنها را ندارم کمی ترمزم کشیده میشود. همیشه سعی میکنم به سراغ بازیگری بروم چون احساس میکنم آنجا چیز بیشتری در چنته دارم و میتوانم بهتر باشم. فکر میکنم به همین خاطر بوده که در این سالها بیشتر به سمت بازیگری رفتهام.
اشاره کردید که در 9 سالگی کار بازیگری را با یک فیلم تلویزیونی شروع کردید. از کدام کار بهعنوان یک بازیگر حرفهای شناخته شدید؟
زمانی که در حوزه هنری دورههای بازیگری میگذراندم بسیار خوش شانس بودم که با آقایی به نام محمود دلفی آشنا شدم. متأسفانه نمیدانم ایشان در حال حاضر کجا هستند و خبری از ایشان ندارم. امیدوارم هر کجا که هستند صحیح و سلامت باشند. ایشان چهره شناختهشدهای در تئاتر نبودند. در واقع ایشان مجسمهسازی بودند که زندگی با نقش و بازیگری هم تدریس میکردند. در واقع پایه بازیگری من را ایشان ساخت. به گونهای با ما کار کرد که من احساس کردم در آن یکی دو سالی که در حوزه هنری بودم یک راه طولانی را رفتهام. من به واسطه ایشان از همان اول با سالنهای حرفهای و بزرگ، تئاتر شهر آشنا شدم. سال 74 خوششانستر بودم که با زندهیاد جهانگیر صمیمیفرد یک نمایشی با نام "ایراندخت" را در جشنواره تئاتر فجر کار کردم. برای من خیلی مهم بود که یکدفعه پایم را روی صحنه سالن اصلی تئاتر شهر گذاشتم. اعتماد به نفس و انگیزه زیادی به من داد که کارم را به صورت جدیتر پیگیری کنم. پس از آن اولین کار جدی که من بازی کردم سال 77 بود که در نمایش "پرنده سبز" به کارگردانی دکتر محمود عزیزی نقش اصلی را داشتم و برای اولین بار بهعنوان بازیگر جدی تئاتر شناخته شدم. با این حال اولین کاری که فهمیدند علیرضا آرا توانایی دارد و باید او را دعوت کرد، نمایش "سیزده" به کارگردانی خانم بنفشه توانایی بود. من تا قبل از نمایش "سیزده" شاید 10 نمایش بازی کرده بودم ولی آن نمایش بسیار سروصدا کرد و من کاندیدای جشنواره شدم. نمایش "سیزده" یک کار کمدی بود و من نقش ناصرالدین شاه را بازی میکردم. پس از آن کار یک جورهایی بهعنوان بازیگر در تئاتر تثبیت شدم و به صورت متداوم کار کردم. همان سال که در نمایش "پرنده سبز" حضور داشتم، در سالن چارسو با آقای ایرج راد نمایش "آریا داکاپو" را کار کردم که در آن نمایش هم نقش اصلی بودم. آن نمایش در این روند و اینکه من بهعنوان بازیگر شناخته و تثبیت شوم تأثیر زیادی داشت. خوشبختانه کارم را از سالنهای خوب و با آدمهای جدی شروع کردم و از این بابت راضی هستم.
نمایش "سیزده" جزو نمایشهای موفق آن دوره بود و بعضی از بازیگران حرفهای امروز با آن نمایش شناخته شدند. آیا خودتان هم آن موقع به موفقیت نمایش "سیزده" فکر میکردید؟
ما به نمایش "سیزده" بسیار خوشبین بودیم اما اینقدر جدی نمیگرفتیم. قبل از اینکه اجرای عمومی برویم ابتدا در جشنواره آیینی سنتی شرکت کردیم. در اجرای آن جشنواره به قولی یکدفعه با یک ریاکشنی از تماشاگران مواجه شدیم که اصلاً باورمان نمیشد و شگفتزده شدیم. شاید باورتان نشود که تماشاگر از خنده رودهبر میشد. ما حتی یک شبهایی میدیدیم تماشاگر از خنده خودش را میزند. ما در مواجه با داوران آن سال هم بازخورد بسیار خوبی گرفتیم. نمایش "سیزده" جایزههای زیادی از جشنواره آیینی سنتی گرفت و خود من هم جایزه گرفتم. بعد از آن بود که فهمیدم مثل اینکه کار ما گرفته است. آن سال در سالن سنگلج 45 شب اجرا رفتیم که هر شب سالن پُر میشد. من یادم است که آن موقع میگفتند شما اگر 90 شب دیگر هم اجرا بروید باز سالن پُر میشود ولی ما به خاطر گروه بعدی مجبور بودیم که سالن را تحویل بدهیم.
فکر میکنید چنین نمایشهایی در تئاتر امروز ما هم ممکن است تکرار شوند و جواب بگیرند؟ نمایشهایی که به شکل تجربی کار میشوند.
ما داریم عجیبترین روزهای تئاتر را سپری میکنیم. تئاتر ما این روزها آنقدر وضعیت عجیبی را میگذراند که هیچ حساب و کتابی وجود ندارد. گاهی سه تهیهکننده و دو سرمایهگذار مینشینند، دو دو تا چهارتا میکنند و در نهایت شکست میخوردند، در حالیکه گاه میبیینم یک گروه جوان میآید پنج اجرا میرود و یکدفعه چنان مخاطبی جمع میکند که بسیار بیشتر از کارهای حرفهای میفروشد. هیچ فرمول مشخصی وجود ندارد ولی من فکر میکنم هنوز امکانپذیر است. مثلاً در حال حاضر از نمایش "سیزیف" استقبال خوبی صورت گرفته است. نمایشهای زیادی اجرا شده که بدون هیچ فرمول مشخص و پیشبینی فروش به یکباره با استقبال مخاطب مواجه شدهاند. بنابراین هنوز اجرای چنین نمایشهایی امکانپذیر است. زمانی که ما نمایش "سیزده" را اجرا میکردیم مسئله مالی آنقدرها دغدغه بازیگران نبود. ما آن موقع بسیاری از چیزهایی که در حال حاضر گروهها نیاز دارند تا یک کاری را شروع کنند را نداشتیم. در خانه و پارکینگ تمرین میکردیم و هر روز هر کسی یک چیزی میخرید و میآورد. واقعاً در حال حاضر چنین چیزهایی کمتر دیده میشود. مگر اینکه در نمایشهای دانشجویی و غیرحرفهای چنین چیزهایی را ببینیم. آن زمان اوایل دورهای بود که ما از مرکز پول میگرفتیم. من یادم است که سر نمایش "سیزده" مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی آمد و نمایش را دید و دستمزد من را دو پله بالا برد. این مسئله باعث میشد که نگرانی ما کمی کاهش پیدا کند؛ ولی در حال حاضر چنین چیزی وجود ندارد. نه قرارداد تیپ وجود دارد و نه بودجهای برای همه در نظر گرفته میشود. شرایط بسیار سخت است. گاهی فکر میکنم نمیشود به کسانی که سراغ بازیگر چهره میروند ایراد گرفت چون وضعیت غیرقابل پیشبینی است. خلاصه اینکه هیچ فرمول مشخصی وجود ندارد که بدانیم آیا یک نمایش میگیرد یا نه.
فکر میکنم در همان سالها بود که با علیرضا اولیایی و یک سری دیگر از بچههای تئاتری آشنا شدید و شروع به کارهای گروهی کردید. درست است؟
من با علیرضا اولیایی آن موقع آشنا نشدم. علیرضا اولیایی قدیمیترین دوست زندگی من است. بدمن آن فیلمی که گفتم در 9 سالگی بازی کردم را علیرضا اولیایی بازی میکرد! ما هر دو 9 ساله بودیم و رفاقت ما در آن فیلم به صورت جدی پا گرفت. من نقش یک پسر بچه را بازی میکردم که خانواده او در زلزله رودبار از بین رفته بود و او را به تهران آورده بودند. علیرضا اولیایی هم نقش مقابل من را بازی میکرد. ما از آن موقع با هم آشنا بودیم ولی علی اولیایی کمی زودتر از من وارد تئاتر شد. من بعد از دانشگاه بازی در تئاتر را شروع کردم ولی یادم است علی از سوم دبیرستان میرفت در تالار مولوی کار اجرا میکرد و کارگردانی را انتخاب کرد. ما پس از نمایش "سیزده" دوباره به لحاظ کاری به هم نزدیک شدیم و من در یک نمایشی با نام "کودکی من" برای علی، دستیاری کردم که در آن نمایش شبنم مقدمی و داریوش فائزی بازی میکردند. پس از آن در سال 85 با هم نمایش "سکوت میراث تبار من است" را در سالن شماره دو تئاتر شهر کار کردیم و من برای علی بازی کردم. همکاری و دوستی ما تا همین الان هم ادامه دارد. متأسفانه علی اولیائی از سال 86-87 بنا بر یک سری دلایل قهر کرد و از تئاتر رفت که حق هم داشت. پس از نمایش "سکوت میراث تبار من است" که با بازبینیهای متعدد اجرا رفتیم، من شاهد بودم که علی شاید پنج بار متنهای مختلف ارائه داد ولی برخی دوستان تئاتری که آن زمان در شورا سمت گرفته بودند اجازه کار به او را ندادند. علی هر متنی که ارائه میداد را رد میکردند و اجازه اجرای کارهایش را نمیدادند. اولیایی از تئاتر رفت و یک زمانی در تلویزیون کار کرد و مدتی هم برنامهگذاری کنسرتها را انجام داد. همینطور گذشت تا اینکه سال 91 با هم نمایش "کانگورو" را کار کردیم. پس از آن تا به امروز به صورت جسته و گریخته کار کرده است و قرار است به زودی کار مشترکی را روی صحنه ببریم.
فکر میکنید آیا تشکیل گروه در آن موقع به پیشبرد تئاتر کمک میکرد؟ آیا با این وضعیت اقتصادی که تئاتر با آن روبهرو بوده و هست، میشود متصور بود که به شکل جدی گروه تئاتر تشکیل داد؟
من اگر بخواهم ایدهآلگرا باشم و حرفهای آیدهآلیستی بزنم باید بگویم ما باید گروههای تئاتری شکل بدهیم و از گروهها بخواهیم که کار کنند ولی واقعاً این حرفها شعار است. واقعیت این است که هیچ گروهی نمیتواند طولانیمدت کارش را ادامه بدهد. نهایتاً یکی دو کار با هم انجام میدهند و بعد گروه از هم میپاشد. نزدیک 10-15 سال است که دارد این اتفاق میافتد چون مسائل اقتصادی به صورت مستقیم و غیرمستقیم تأثیر میگذارد و باعث میشود که گروهها نتوانند دور هم بمانند و فعالیت کنند. شما وقتی یک گروه دارید به یک مکان ثابت هم احتیاج دارید که گروه در آنجا کار کند. نیاز به آیندهای دارید که بدانید قرار است فلان نمایش را در فلان تاریخ و فلان سالن اجرا کنید ولی در حال حاضر هیچکدام از اینها وجود ندارد که همه اینها به مسائل مالی برمیگردد. وقتی مسئله مالی پیش میآید عوامل گروه مجبور هستند که بروند در سینما و تلویزیون کار کنند تا چرخ زندگیشان را بچرخانند، چون از تئاتر با این شرایط پولی در نمیآید. بنابراین با این دلایل هیچ گروهی نمیتواند دور هم بماند. من فکر میکنم خودم با سه یا چهار گروه طولانیمدت کار کردم. یکبار زمانی که با خانم توانایی کار میکردیم تصمیم گرفتیم تا با آن کار، گروه ادامه پیدا کند ولی نشد. بعد با آقای اولیایی گروه تشکیل دادیم ولی نمیشد گروه را نگه داشت. بعد با گروه نیما دهقان چند سالی کار کردم، تجربههای موفقی هم داشتیم. پس از آن با گروه آقای سیامک احصایی کار کردم که هنوز هم همه خودمان را یک جورهایی عضو آن گروه میدانیم ولی نمیشود. آقای احصایی چندین بار برای کارهایی که میخواستند انجام بدهند به ما پیشنهاد دادند ولی هر بار یکی از ما سر کار بود و نمیرسید که بیاید. مدتی با گروه حسین کیانی کار کردم ولی آن هم نشد. همه ما مجبور هستیم که در جای دیگری کار کنیم. شرایط شبیه به هم و یک جای ثابت نداریم. حتی شرایط مالی مشخصی هم نداریم. به همین خاطر است که گروهها شکل نمیگیرند. ضمن اینکه در این آشفته بازار فکری و در فرمی که ما داریم در تئاتر زیست میکنیم، آدمها به لحاظ فکر، عقیده و شیوه هم کمی سخت با هم کنار میآیند. سلیقهها بسیار متفاوت شده است و همه نمیتوانند با هم در یک گروه بمانند و 10-20 سال با هم کار کنند.
آن موقعها چه اتفاقی میافتاد که ما با تمام اختلاف سلیقهها میتوانستیم دور هم جمع شویم و یک نمایشی را روی صحنه ببریم؟
عوامل مختلفی دست به دست هم میداد که این اتفاق بیفتد. اول اینکه وضع اقتصادی نسبت به الان بسیار بهتر بود. یک گروه به راحتی میتوانست چهار، پنج ماه سر پای خودش بایستد، سالن تمرین بگیرد و دکور نمایش بسازد. دلیل دوم این است که آن موقع دایره تئاتر بسیار محدود بود. ما کلاً چهار پنج سالن جدی داشتیم و تعداد تئاتریها، دانشگاهها و آموزشگاههای تئاتری کمتر بود. ضمن اینکه به نظرم این جریان و کوران اطلاعاتی که ما در آن قرار داریم، 10-15 سال پیش وجود نداشت. دسترسی به اطلاعات و جهان آزاد ناخودآگاه باعث میشود که ذهن و دیدگاه شما تغییر پیدا کند. معلوم است که سلیقهها متفاوت و آدمها از هم دورتر میشوند. دسترسیها بیشتر میشود و هرشخصی به یک سمتی میرود. این عوامل نه تنها روی تئاتر، بلکه روی تمام ارکان یک جامعه تأثیر میگذارد که تئاتر هم جزو آن است. ما 20 سال پیش زمانی که کار میکردیم نهایتاً سالی یکبار یک نمایش از خارج کشور به جشنواره تئاتر فجر میآمد و همه میرفتیم آن را میدیدیم. دسترسی به اینترنت و شبکههای مجازی مثل الان فراگیر و آسان نبود که بتوانیم نمایشهای روز دنیا را ببینیم و گروههای کمی به خارج از کشور میرفتند تا با سبکها و نمایشهای مختلف آشنا شوند. تمام کتابهایی هم که از تئاتر جهان وجود داشت 10 کتاب بود که همه آن کتابها را میخواندند. این همه شبکه تلویزیونی و ماهوارهای وجود نداشت و آدمها در یک دایره محدود با هم میزیستند و تبادل نظر میکردند و یک نمایش را جلو میبردند. تازه داشت عصر جدید ارتباطات و رسانهها شکل میگرفت.
آیا آمدن حجم اطلاعاتی که میگویید نمیتوانست به ما کمک کند؟ به هر حال الان انگار دارد ضد خودش عمل میکند.
متأسفانه اول از همه باید بگویم که ما کارهای نیستیم. چه بخواهیم و چه نخواهیم این موجی که ناخواسته بر آن سواریم ما را با خودش میبرد، میآید و ما را با خود خواهد برد. یعنی ما نمیتوانیم در مقابل آن بایستیم و مقاومت کنیم. جهان دارد به سمت تکنولوژی و پیشرفت میرود و ما کارهای نیستیم که بخواهیم جلوی آن را بگیریم. شاید جمله کلیشهای باشد ولی ما قبل از اینکه بستر لازم را فراهم کنیم و بعد این تکنولوژی را دریافت کنیم، یکدفعه خودمان را وسط موج جدیدی که آمد پیدا کردیم. طبیعی است که همه در این موج گم میشوند و دست و پا میزنند. به همین خاطر است که ما نتوانستهایم از آن حجم اطلاعات استفاده درست کنیم. اگر امروز تبدیل به ضد خودش شده به خاطر این است که ما راه راحتتر را انتخاب کردیم که استفاده اشتباه بود.
مثلاً من بهعنوان یک تئاتری به جای اینکه بروم از این امکان درست استفاده کنم، مطالعه کنم و به عمق آنچه در دسترسم قرار گرفته نفوذ کنم، آمدم از روی آن کپی کردم و در سطح ماندم. احساس کردم الان این نمایش در فلان گوشه دنیا اجرا شده و خوب است و از دکور آن برای نمایش خودم استفاده کردم. بعضاً کل همان نمایش را فارسی میکنم و روی صحنه میبرم و فکر میکنم کسی متوجه نمیشود. بعد در این میان چهار نفر میروند آن نمایش را میبینند و به کپی بودن آن پی میبرند و اینگونه همه نگاهها منفی میشود. البته این فقط در تئاتر اتفاق نمیافتد، در دیگر هنرها هم بیداد میکند. مثلا در نقاشی و آثار تجسمی و گالریها و... بگذریم! اینطور میشود که هر شخصی هر کجا از خودش خلاقیت به خرج بدهد ناخودآگاه یک عده میگویند او حتماً کپی کرده است. متأسفانه به نظرم ما داریم از رسانهها و ابزار تکنولوژی بدترین نوع استفاده را میکنیم.
فکر میکنید تئاتر ما در دهههای 60 و 70 خلاقتر بود؟
هر چیزی نسبی است. من فکر میکنم به نسبت امکانات، دسترسیها و شرایطی که در آن زمان وجود داشت، در آن دوره خلاقتر بودیم. ما در حال حاضر آدمهایی را داریم که بسیار خلاق هستند و کارهای خلاقانهای میکنند. در قرن 21 و سال 2019 حتماً دسترسیها و امکانات زیادی در اختیار آدمها قرار دارد که آنها میتوانند چنین خلاقیتهایی را از خودشان نشان بدهند، اما برای بچههایی که در دهههای 60 و 70 کار میکردند، غیر از دو سه استاد واقعی و چند جلد کتاب هیچ چیز دیگری وجود نداشت. آنها با یک سدی مواجه بودند که به لحاظ فکری و سلیقهای به شدت محدودشان میکرد. آن موقع میگفتند محدودیت باعث خلاقیت میشود. یعنی خلاقیت برای پول درآوردن نبود، بلکه برای شکست سد محدودیت بود و عمق بیشتری داشت. به نظرم در آن دو دهه خلاقیت بیشتری در تئاتر وجود داشت.
اشاره کردید در دهه 70 دولت به بچههای تئاتر به صورت محدود کمک میکرد. یعنی دولت علاوهبر بخش نظارتی، حمایت مالی هم میکرد ولی دولت از یک جایی به بعد و تقریباً از اواخر دهه 80 آرام آرام این کمک مالی را برداشت. آن موقع بچههای تئاتری طرفدار تئاتر خصوصی بودند و میگفتند ما باید به سمت تئاتر خصوصی برویم و سیطره دولت را از روی تئاتر حذف کنیم. با این حال ما در سال 98 نه چیزی با نام تئاتر خصوصی داریم و نه دولت کمک مالی میکند. شما این وضعیت را چقدر مثبت میدانید؟ فکر میکنید روندی که امروز داریم طی میکنیم چقدر روند واقعی تئاتر ما است؟
در همه جای دنیا یا دولت یا شهرداری از تئاتر خصوصی حمایت میکنند. من فکر نمیکنم جایی در دنیا باشد که تئاتر خصوصی حمایت نشود. متأسفانه ما در هر دو مقطع زمانی دچار ایراد و مشکل بودیم. اوایل زمانی که قرارداد تیپ را وضع کردند، خوب بود چون یک چیز جدید بود و همه احساس امنیت میکردند، اما کسانی که کمی جلوتر را میدیدند زودتر متوجه شدند که این جریان ادامهدار نخواهد بود یا اگر ادامه پیدا کند کم کم دچار مشکل میشود. مثلاً در سالهای آخر یک سری اتفاق میافتاد که اگر ادامه پیدا میکرد حتماً خود تئاتریها میگفتند لطفاً این قرارداد تیپ را حذف کنید و به ما پول ندهید. یک عده میآمدند تعداد بازیگران نمایش و امکانات لباس و نور گروه را بررسی میکردند و گروه را به شورای ساخت میفرستادند و شورای ساخت هم دستمزدها را مشخص میکرد. از یک جایی به بعد دیگر کارگردان دلش نمیسوخت که نمایشی که کار کرده فروش میکند یا نه، چون با خودش میگفت من دارم از مرکز پولم را میگیرم و چهکار به فروش نمایش دارم. این تفکر منجر به این شد که کارگردانها میرفتند آدمهای ارزان قیمت را میآوردند. یکدفعه یک قشر متوسط و ضعیف بازیگر به واسطه اینکه دستمزد کمتری میگرفتند و کارشان در شورای ساخت مشکل کمتری داشت، آمدند نقشهای جدی نمایشها را بازی کردند و کیفیت پایین آمد. تماشاگر هم اهمیتی نداشت. در این جریان به نوعی نخبهها داشتند از تئاتر دور میشدند. البته استثناء هم وجود داشت و برای یک سری از کارگردانها کیفیت اهمیت بیشتری داشت و لنگ قرارداد تیپ و دستمزد نبودند. از یک جایی به بعد یک تعدادی از تئاتریها فشار آوردند تا تئاتر خصوصی بیاید. ما تئاتر خصوصی نداشتیم و الان هم نداریم. تئاتر تا زمانی که سیطره نظارت دولت در آن هست و تا زمانی که دولت تعیین میکند شما چه نمایشی را روی صحنه ببرید خصوصی نمیشود. چرا که دولت حمایت نمیکند بلکه فقط نظارت میکند. تئاتر که فقط از لحاظ مالی و مکان نمایش نیست که باید خصوصی شود، بلکه همه چیز یک تئاتر باید معنای خصوصی داشته باشد. بنابراین نام این چیزی که الان داریم میبیینیم تئاتر خصوصی نیست. چند سال پیش یک سری سالنهای خصوصی افتتاح شد، ولی متأسفانه هیچ حمایتی پشت آنها نبود. یک زمانی دولت حمایت آشکار میکرد و میگفت من فلان قدر بودجه میدهم ولی الان آن حمایت قطع شده است. در حال حاضر که سالنهای خصوصی شکل گرفتهاند و آدمها قرار است به واسطه گیشه اقتصادشان را بچرخانند هم باید حمایت وجود داشته باشد که اگر امورات سالنها نگشت، سالن فشارش را روی گروه نمایشی نیاورد. وقتی دولت هیچ حمایتی نمیکند طرف میرود مکانی را اجاره کرده و تبدیل به سالنی برای نمایش میکند که اجاره آن ماهی 50 میلیون تومان است و 15 میلیون تومان هم هزینه آب و برق و غیره لازم دارد. در واقع سر جمع باید حدود 70 میلیون تومان در بیاورد. پس مجبور است خرجش را از جیب گروهها بردارد. با این شرایط گروه نمایشی چطور میتواند پای فرهنگ، کیفیت و دانشجو بایستد؟ سالن میگوید تو ابتدا فلان قدر پول به حساب من بریز، بعد برو نمایشت را اجرا کن. در حال حاضر یک شرایطی وجود دارد که همه چیز به هم ربط دارد و هیچکدام قابل حل نیست.
نه سالندار مقصر است و نه گروه، بلکه تنها ایرادی که وجود دارد آن حمایتی است که دولت باید مستقیم یا غیرمستقیم انجام بدهد ولی این کار را نمیکند. آدمهایی که آن زمان میگفتند تئاتر خصوصی نیتشان این نبود. آنها فکر میکردند به واسطه گیشه و تماشاچی و با روی پای خود ایستادن میتوانند چرخه تئاتر را بچرخانند ولی شاید آنها زیادی خوشبین بودند چون چنین چیزی امکان پذیر نیست. به نظرم این کلاف سردرگم همینطور خواهد ماند تا یک روزی یک انقلابی در این شکل تئاتر اتفاق بیفتد. یعنی یک نفر باید بیاید مدیر شود که از ته دلش بخواهد و بتواند این مشکلات را درست کند. تا زمانی که دولت و مجلس نخواهند ردیف بودجه مشخص و خالصی برای تئاتر تعیین کنند، اداره کل مرکز هنرهای نمایشی هیچ کاری نمیتواند انجام بدهد.
کما اینکه اکثر سالنهای خصوصی که گفتید هم استیجاری هستند. یعنی بهعنوان یک جایگاه فرهنگی ثابت نیستند و این باعث میشود که آنها تاریخچه هم نداشته باشند.
این همه ساختمان خالی در تهران وجود دارد که سالهاست دارند خاک میخورند. چه اشکالی دارد که بیایند 10 ساختمان را به گروههای تئاتری بدهند و بگویند این سالنها را 10 سال در اختیار شما قرار میدهیم و پول اجاره آنجا را از شما نمیگیریم؟ در آن صورت سالنهای خصوصی مجبور نمیشدند که بروند از یک شخصی یک ساختمانی را اجاره کنند و پس از دو سال مالک ساختمان بگوید من اینجا را دیگر اجاره نمیدهم. اگر این اتفاق بیفتد طرف نابود میشود و به قول شما سالنش هم دیگر تعریف و تاریخچهای ندارد. یک سری آدمها یک رزومهای دارند و فلان نمایش را در فلان سالن اجرا کردهاند که آن سالن در حال حاضر وجود خارجی ندارد. واقعاً در این شرایط اقتصادی ساختن یک سالن تئاتر استاندارد سخت است. ما باید به آن شخصی که در این شرایط آمده سالنداری میکند حق بدهیم. نمیشود همه را با یک چوب زد و بگوییم همه آنها دارند از قِبل تئاتر پول در میآورند و بازاری فکر میکنند. البته ما استثناء هم داریم. یعنی یک عده هم هستند که حالا دری به تخته خورده و سالنشان پر رونق بوده است و فقط به نیت تجاری کردن تئاتر آمدهاند. من با آنها کاری ندارم چون تکلیف آنها مشخص است. سالن تئاتر باران چرخش نمیچرخید. سالها میخواستند حیاط پشتی آنجا را بگیرند ولی مالک سالن میگفت اگر اینجا را انبار پارچه فروشی کنم بیشتر در میآید. هر سال به مدیران آنجا برای اجاره فشار میآورد. مدیران سالن مجبور بودند که به جای یک سانس در طول روز سه سانس نمایش بگذارند و صبحها را هم به نمایش کودک اختصاص بدهند. سالن تئاتر پالیز تازه داشت پا میگرفت ولی بنا بر یک سری دلایل بسته است. حالا به تازگی مدیر جدید آمده و تا بخواهد آنجا دوباره رونق بگیرد طول میکشد. این وسط اول از همه گروههای نمایشی و کارگردانها و بعضاً تهیهکنندهها متضرر میشوند. از طرفی خود سالندار هم تحت فشار است. این چیزی که به اسم تئاتر خصوصی وجود دارد یک شتر گاو پلنگی است که واقعاً تئاتر خصوصی نیست. شاید فقط باید بگوییم ما سالن خصوصی داریم.
ضمناً این چیزی که ما داریم صحبت میکنیم فقط راجع به تهران است و راجع به شهرستانها اصلاً صحبت نمیکنیم.
اوضاع در شهرستانها خیلی بدتر است. در تهران حداقل یک سری چیزهایی در عرف جا افتاده است. بچههای تئاتری در شهرستانها باید با چیزهای دیگر هم بجنگند. مثلاً در حال حاضر سالن هامون در رشت در آستانه تعطیلی قرار گرفته است. سالن هامون سالن خوبی است. مدیریت خوب و دلسوزی هم دارد. در نبود فضای فرهنگی و هنری همین سالنها غنیمت است. ما نمایش "خاموشی دریا" را در آنجا اجرا کردیم و با استقبال بسیار خوبی روبهرو شد. شهر رشت مخاطبان تئاتری زیادی دارد. ما بهترین اجراهایمان را در رشت رفتهایم. حالا شنیده میشود که این سالن در آستانه تعطیلی است چون آن سالن را از هلال احمر اجاره کردهاند و هلال احمر گفته که باید بلند شوید. بهانه مردم محل و تردد زیاد آوردهاند در حالی که آنچه ما دیدیم حاکی از آن بود که با وجود یک سالن تئاتر، غنای فرهنگی آن منطقه بیشتر شده بود. سالنی که در شهر رشت این همه جا افتاده و مخاطب فرهنگی جذب کرده است، چرا باید تعطیل شود؟ این ظلم آشکار است؛ هم به سالندار که دارد تمام تلاشش را انجام میدهد و هم به گروههایی که چشم و امیدشان به همان دو سه تا سالن حرفهای است. امیدوارم این اتفاق نیفتد و آن سالن را تعطیل نکنند.
اشاره کردید در چند نمایش با حسین کیانی همکاری کردید و قرار بود که گروه بمانید ولی الان به صورت جسته گریخته کار میکنید. من فکر میکنم شما از زمانی که با آقای کیانی کار کردید شکل بازیگریتان کمی تغییر کرد. البته این بیشتر به نوع نگاه حسین کیانی به نمایش کمدی برمیگردد. حسین کیانی یک زبان نمایشی را کار میکند که آن زبان نمایشی شاید سالهاست به نوعی محلی از اعراب ندارد. شاید کمتر نمایشنامهنویسی به آن مقطع تاریخی از ایران که حسین کیانی اشاره میکند توجه داشته باشد چون آن مقطع احتیاج به پژوهش، تحقیق و دانش زیادی دارد. این زبان نمایشی شکل اجرایی حسین کیانی را یکه میکند و نوع بازیگری بازیگران آن نمایشها هم پیچیده و سختتر میشود.
حسین کیانی به عقیده من یک کتاب متحرک است. یعنی دقیقاً تیپیکال همان آدمی است که لای کوهی از کتابها گم شده است. مطالعه حسین کیانی بهخصوص در مورد آن مقطع تاریخی که شما میگویید بسیار زیاد است و تسلط عجیب و غریبی دارد. آشنایی حسین کیانی با زبان از این همه مطالعه و تحقیق میآید. بسیار بعید است که حسین راجع به چیزی اشتباه کند و کاملاً میشود به او تکیه کرد. کاراکترهایی که در این فضا و با این زبان و ادبیات نوشته میشوند و حسین آنها را روی کاغذ میآورد آنقدر پخته و واقعی هستند که خودشان به بازیگر یک نقشه راه میدهند. شاید به همین خاطر است که جنس بازیگری من در آثار حسین کیانی یک جور دیگر است. در متنهای حسین خود زبان به تو میگوید که چطور باید ادا شود و چهکار باید کنید. ضمن اینکه حسین بهعنوان کارگردان هم تسلط کافی را دارد که شما را هدایت کند. معمولاً نمایشهای حسین کیانی به شدت شیرین و جذاب هستند. با وجود اینکه نمایشهای او ادبیات و زبان خاصی دارد و عموماً در زمانهایی میگذرد که ما آن دورهها را لمس نکردهایم ولی هم برای بازیگران و هم برای مخاطبان کاملاً قابل باور هستند. من میتوانم بگویم کاراکترهای نمایش حسین جذابترین کاراکترهایی هستند که من در تئاتر بازی کردهام. شاید تغییر و تفاوت جنس بازیهای من در نمایشهای حسین کیانی به خاطر آن کاراکترهایی است که در نمایشنامه نوشته میشود. حسین کیانی خودش نمایشنامهاش را مینویسد و همان را هم روی صحنه میبرد. نه سوار موج روز میشود و نه سعی دارد که کار مدرن کند. حسین کیانی فقط به چیزی که باور دارد عمل میکند.
به نظر میرسد از یک جایی به بعد بازیگری در تلویزیون و سینما هم برای شما جدیتر شد. درست است؟
من بین سالهای 77 تا 83 داشتم خوب کار میکردم که به سراغ تلویزیون رفتم و در تلویزیون هم یک روند مثبتی را شروع کردم تا اینکه از سال 83 خودخواسته این روند را متوقف کردم. آن سالها یک تفکری در بین تئاتریها وجود داشت که میگفتند ما نباید کارهای تصویری انجام بدهیم و باید در تئاتر بمانیم. این مسائل باعث شد تا من هم مثل بسیاری از بچههای تئاتر خودم را متوقف کنم و چند سال کار تصویر انجام ندهم ولی الان احساس میکنم که اشتباه کردم. من اگر همان روند را ادامه داده بودم قطعاً جایگاه متفاوتتری در تلویزیون و سینما داشتم. به هر حال هر مدیومی ویژگیهای خاص خودش را دارد. من به عنوان بازیگر نباید خودم را فقط به تئاتر محدود کنم. احساس کردم در هر جایی که توانایی داشتم بروم کار کنم. بالأخره من هم دارم در این جامعه زندگی میکنم و به گونهای باید چرخ زندگیام هم بچرخد. طبیعی است که این اتفاق در تلویزیون و سینما نسبت به تئاتر راحتتر میافتد. من در 5-6 سال گذشته در تلویزیون پُرکارتر شدم.
به نظر میرسد شما تصمیم گرفتید دوباره با کاری وارد تلویزیون شوید که دیده شوید و نخواستید که باری به هر جهت وارد شوید. آیا اینطور نیست؟
دقیقاً همینطور است. کاری که ما در تلویزیون میکنیم مثل کاشتن یک بذر و دانه است. من اگر آن دانه را در زمین اشتباه بکارم میگندد. بعد من دوباره باید یک دوره پاکسازی را سپری کنم تا زمین دوباره قابل کشت شود و بعد بذرم را بکارم. من در این سن یک جوان 20-25 ساله نیستم، بلکه مجبورم با احتیاط و فکر کار کنم. تلاشم را میکنم که در کارهایی باشم که در شأن باشند و دیده شوند. حالا اینکه چقدر موفق بودهام یا نه را نمیدانم و آن یک بحث کاملا جداگانه است. ممکن است با تمام حساسیتها و وسواسها دوباره کار اشتباهی کرده باشم ولی من هر کاری نمیکنم و سعی میکنم بسیار درست جلو بروم.
به هر حال بخشی از بازیگری ریسک است.
بله، بخش قابل توجهی از بازیگری ریسک است. من دو سال گذشته یک ریسک بسیار بزرگی کردم و نقش اصلی سریال "عقیق" را بازی کردم. بازی کردن در سریال "عقیق" بالاترین نقطه ریسک بود چون آن کاراکتر هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ ادبیات، گویش و لهجه از من دور بود. اصلاً خود آن سریال کار سختی بود. ما باید وسط تابستان در بیابانهای شهرک سینمایی با لباسهای ضخیم و گریم سنگین به ایفای نقش میپرداختیم. نقش من به لحاظ فیزیکی به تواناییهای عجیب و غریبی مثل شمشیربازی و اسبسواری احتیاج داشت و به همین خاطر من مدت کوتاهی دوره دیدم و معلم گویش گرفتم. خروجی آن سریال برای خودم قابل قبول بود ولی متأسفانه زمان خوبی پخش نشد و آنطور که شایسته بود دیده نشد.
زمانی که شما دوباره به شکل جدی کار تصویر را شروع کردید، ما یک علیرضا آرا دیگر را دیدیم و شناختیم. در دو سه فیلم و سریال یک شخصیت خاکستری بازی کردید که ما کمتر این وجه از بازیگری شما را دیده بودیم. فکر میکنم خودتان هم تمایل داشتید که این تواناییتان را هم به رخ بکشید. اینطور نیست؟
دقیقاً همینطور است. من خیلی دلم میخواست که کمی از نقشهای مثبت دور شوم. در تئاتر معمولاً نقشهای مثبت را به من میدادند. گاهی دلم میخواست بگویم نقش منفی را بدهید تا من بازی کنم ولی همیشه نقش آدم منطقی و مثبت نمایش را به من میدادند. همه اینها یک انگیزهای شد که در تلویزیون به سراغ نقشهای خاکستری بروم و اینگونه نقشها را بازی کنم. حتی در سریال "دلدار" به سراغ نقش منفی رفتم. من در سریال "دلدار" نقش منفی بازی کردم ولی یک عده به من گفتند تو چرا نقش منفی بازی کردی؟ وقتی مخاطب بفهمد که من دارم نقش بازی میکنم، چه تفاوتی دارد که نقش من مثبت باشد یا منفی؟ اینکه من میتوانم کدام نقش را بهتر بازی کنم یک بحث دیگری است، اما من چرا نباید نقش منفی یا خاکستری بازی کنم؟ نقشهای خاکستری به آدمهای روز جامعه نزدیکتر هستند. مگر ما در اطراف خودمان چقدر آدم سفید مطلق میبینیم؟ همه تقریباً خاکستری هستند. یعنی یک جایی خوب هستند و یک جاهایی بد میشوند. من نقشم را بسته به ضرورت اثر انتخاب میکنم ولی در حال حاضر بازی کردن چنین نقشهایی برایم جذاب است.
به اعتقاد من شخصیتهای خاکستری و منفی، چالش بیشتری برای بازیگر دارند.
صد درصد. البته نقشهای مثبت هم بعضی وقتها آنقدر غیر واقعی میشوند که بازی کردنشان سخت است، اما نقشهای خاکستری چون واقعی و نزدیکتر هستند هم جذابترند و هم شما بیشتر میتوانید خودتان را نشان بدهید. نقشهای خاکستری و منفی چالش بیشتری دارند. شما وقتی در مواجهه با قهرمان مثبت اثر قرار میگیرید معلوم است که چالش بیشتری ایجاد میشود و فضای بیشتری بهوجود میآید تا بخواهید خودتان را نشان بدهید و از ابزار بازیگری استفاده کنید.
تصورم همیشه بر این بوده که علیرضا آرا دوست دارد با نقشی که به او پیشنهاد میکنند یک چالش برقرار کند و در یک مبارزه قرار بگیرد که آن را بتواند خوب ارائه بدهد. این تصور چقدر درست است؟
شاید یکی از اشکالات من این است که نود درصد اوقات از خروجی کار خودم راضی نیستم. مثلاً گاهی یک سکانس را بازی میکنم و واقعاً تا دو روز ذهنم درگیر آن سکانس است. به ریزهکاریها فکر میکنم و دیوانه میشوم چون دائم با خودم میگویم من باید آن سکانس را جور دیگری بازی میکردم. من جزو آن دسته بازیگرانی هستم که هیچوقت دیالوگ را سر صحنه نمیگیرم که حفظ کنم و جلوی دوربین بروم. کسانی که با من کار کردهاند خیلی خوب میدانند که من به شدت وسواس دارم که حداقل یکی دو روز جلوتر به من بگویند چه سکانسی قرار است گرفته شود. من باید در خانه متن را بخوانم و عین تئاتر تمرین کنم. منظورم فقط حفظ کردن دیالوگ ها نیست بلکه دقیقاً همان چالش و درگیری با کاراکتر است. دنبال این هستم که ببینم باید چهکار کنم تا ایده اولی نباشم. یعنی اولین چیزی که برای بازی به ذهن هر شخصی میرسد را پیاده نکنم. خیلی جاها ایجاب میکند که همان کار را بکنم ولی دوست دارم برای کاراکتری که دارم بجنگم. اگر شده دلم میخواهد یک جایی آکسانها را تغییر بدهم و یا کلمه را عوض کنم و واقعیترش کنم. یا اینکه چقدر باید حرکت کنم و چقدر باید پلک بزنم هم برایم مهم است. بنابراین من با تک تک کاراکترهایی که قرار است ایفایشان کنم همیشه درگیرم، چه قبل از اجرا و چه بعد از اجرا. من سه چهار شب پیش یک سکانس سخت را در فیلم سینمایی "زنبور کارگر" بازی کردم. ساعت پنج صبح خسته به خانه آمدم و نمیتوانستم بخوابم. نشسته بودم و فکر میکردم که چرا من فلان کار را نکردم؟ چرا فلان دیالوگ را اینجور نگفتم؟ آنقدر درگیرش بودم که شب بعد به آقای نعمتاله گفتم من ناراحت هستم. گفتم میدانم سخت است ولی میشود این سکانس را یکبار دیگر بگیرید؟ ایشان گفت نگرانی من بیجاست و خروجی آن صحنه در تصویر مطلوب بوده است. میخواهم بگویم تا این اندازه با نقشم درگیر هستم.
آیا شما جزو آن دسته از بازیگرانی هستید که علاقه دارید پارتنر مقابلتان پارتنر قوی باشد تا بتوانید بازی بهتری ارائه بدهید؟
ممکن است بعضیها دوست داشته باشند پارتنر مقابلشان ضعیف باشد تا برای ارائه خود، کارشان آسانتر شود اما من فکر میکنم یک پارتنر قوی، کیفیت بازی و کار شما را بالا میبرد. وقتی من با آدمی مواجه میشوم که صد درصد حرفهای و با کیفیت است، پس من مجبورم تا جایی که میتوانم خودم را به او نزدیک کنم و او من را هم با خودش میبرد بالا. پارتنر خوب قطعاً باعث بهتر شدن بازی شما و باعث بهتر شدن خروجی صحنه یا سکانس میشود. چه در تئاتر و چه در تلویزیون و سینما، پارتنر خوب واقعاً نعمت است.
شما در تئاتر پارتنرهای خوبی مثل شهرام حقیقتدوست، امیر دلاوری، رویا میرعلمی، شبنم مقدمی، مهدی پاکدل و حمیدرضا آذرنگ را روبهرویتان داشتهاید و فکر میکنم این پارتنرهای خوب هر بار بازی شما را ورز داده و بهتر کردهاند.
فکر میکنم الان جایش هست بگویم که بیاغراق و بدون شک بهترین پارتنر تمام 20 و چند سالی که من کار کردهام، شهرام حقیقتدوست است. این را نه به خاطر اینکه شهرام دوست صمیمی من است میگویم، بلکه شاید اصلاً یکی از دلایلی که شهرام دوست صمیمیام شد همین است که پارتنر فوقالعادهای است. شهرام حقیقتدوست بینظیر است. امیر دلاوری، مهدی پاکدل و همه این دوستان خوب هستند اما شهرام حقیقتدوست به معنای واقعی پارتنر خوبی است و من به جرأت میگویم که بینهایت از شهرام یاد گرفتهام. من اعتقاد دارم که تک تک بازیگران یک نمایش قرار نیست به یک اندازه دیده شوند و کارکرد هر کدام متفاوت است. یکی قرار است قهرمان باشد و بیشتر از همه دیده شود و بقیه کمتر. وقتی به این اعتقاد داشته باشیم آنوقت میفهمیم یک نمایش با مجموعه عواملی که درست کار میکنند خروجی خوبی خواهد داشت. همه ما نباید تلاش کنیم که دیده شویم و بازیمان بیرون بزند. شاید یک سریها پارتنر خوبیاند ولی فقط خودخواهانه به فکر خودشان هستند. شما یک جاهایی باید بازیگر-کارگر باشید. من این را از فوتبال یاد گرفتهام. قرار است ده نفر آنها کار و کارگری کنند که نفر یازدهمشان گل بزند و تیم ببرد. در تئاتر هم یک جورهایی همین است. یک وقتهایی من آن قهرمانی هستم که قرار است گل بزنم و یک وقتهایی من آن بازیگر-کارگری هستم که باید نقشم را به اندازه و درست بازی کنم تا آن شخصی که قرار است نقش اصلی را ایفا کند کارش را درست انجام بدهد و خروجی نمایشمان درست باشد. شهرام حقیقتدوست آن آدم است. او به اندازه و درست است و بسیار کمک میکند تا مجموعه عوامل نمایش اندازه خودشان باشند و آن کار خوب باشد. اگر دقت کرده باشید، 99 درصد نمایشهایی که شهرام در آنها بازی میکند، قبل از اینکه بازیگرانش خوب باشند خود کار خوب است. باور کنید یکی از دلایلش شهرام است. آنقدر تسلط دارد و جمع بازیگران را خوب کنترل میکند که همه اندازه هم هستند. همه قبل از اینکه خوب باشند، درست و به اندازه هستند. من این را از شهرام حقیقتدوست یاد گرفتهام. از او یاد گرفتهام که مثلاً در نمایشهایی مثل آثار آقای کیانی که جا دارد شما یک بداهه بگویید و تماشاگر را منفجر کنید، به نفع گروه، صحنه و ریتم این کار را نکنید، خودتان را کنترل کنید و درست و به اندازه باشد.
در این بین شبنم مقدمی چقدر به شما کمک کرده است؟
قطعاً شبنم مقدمی یکی از مهمترین کسانی است که در زندگی و حرفه من تأثیر گذاشته است. بهعنوان یک همکار میگویم که شبنم مقدمی یک بازیگر ذاتی بینظیر و یک بمب خلاقیت است و خوشبختانه تمام نمیشود. یعنی این شبنم مقدمی که الان همه در تئاتر، تلویزیون و سینما میبینند، فقط 5 درصدِ شبنم مقدمی است. چند وقت پیش به او میگفتم با چیزهایی که من از تو میبینم، تو تا چهارصد سال دیگر هم در آستینات نقش داری و منتظری یک جایی از آن استفاده کنی. طبیعتاً وقتی همچین آدمی در کنار شماست، معلوم است که در کارتان تأثیر میگذارد. بهخصوص در کارهای کمدی و طنز. در این نوع کارها ما هر دو از هم تأثیر میگیریم. شبنم مقدمی خلاقیت عجیب و غریبی دارد و من وقتی آن خلاقیت را میبینم یاد میگیرم. من هم سعی میکنم تا حدی که میتوانم به او کمک کنم. ما هر کداممان وقتی پیشنهاد یک کار جدید داریم حتماً قبلش یک جلسه حسابی در خانه برپا میکنیم و ساعتها حرف میزنیم که به این دلیل سر فلان کار برویم یا نرویم. آنقدر با ذهنیات هم آشنا شدهایم که قطعاً بهترین راهکار را میتوانیم به همدیگر بدهیم.
آیا از سریال "دلدار" و آنچه که ما در صفحه تلویزیون دیدیم راضی هستید؟
از سریال "دلدار" خیلی راضی هستم. روزی که آقای نوید محمودی برای نقش در سریال "دلدار" به من زنگ زدند، اولین چیزی که به من گفتند این بود که میدانم تو در تلویزیون نقش یک بازی کردهای و حق داری اگر بگویی نه، اما من یک نقشی دارم که دوست دارم آن را تو بازی کنی. من به دو دلیل گفتم بله. اول اینکه مگر میشود به نوید و جمشید محمودی گفت نه؟ کی بهتر از نوید و جمشید محمودی با آن کارهای درخشانشان در تلویزیون و سینما؟ معلوم است که من بهعنوان بازیگر دلم میخواست با آنها حتماً یک تجربه مشترک داشته باشم. دلیل دیگر این بود که من فیلمنامه را خواندم و دیدم تک تک سکانسها برایم جذاب است و هیچ سکانس کم اهمیتی ندارد. من هر سکانسی که بازی کردم، کیف کردم و برایش انگیزه داشتم و جای بازی داشت. دوست داشتم که این نقش کوتاه را در این سریال 30 قسمتی بازی کنم. تمام تلاشام را هم برایش کردم، سعی کردم کاراکتری استلیزه، متفاوتتر و شسته رفتهتر نسبت به دفعات قبل ارائه بدهم. سعی کردم نقشی که دارم را با تسلط بیشتری ایفا کنم. سعی کردم حرکت اضافی نداشته باشم و یک شخصیت منفی واقعی را ارائه بدهم. نمیدانم چقدر موفق بودهام ولی خوشبختانه بازخوردها خیلی خوب بوده است. جدای از همه اینها میتوانم بگویم کار کردن با نوید محمودی و جمشید محمودی همانطور که فکر میکردم خیلی جذاب بود. آنها بسیار خلاق هستند و با بازیگر تعامل میکنند. یکی از بهترین خاطرات کاری من سریال "دلدار" است، جدای از اینکه وقتی بازیگری با آقای محمودی تهیهکننده کار میکند شاید کمی بد عادت میشود. در این شرایط تلویزیون، شما باید همیشه دنبال حق و قراردادتان بدوید تا زندگیتان بگذرد، اما آقای محمودی تنها تهیهکنندهای بودند که پیش از تمام شدن کارم با من تسویه کردند.
شما در ماههای اخیر یک چالش را سپری کردید و با انتشار نامهای از داوری جشن شب بازیگر خانه تئاتر استعفا دادید. بعد از استعفای شما و مصاحبهای که کردید، خوشبختانه خود هیئت مدیره خانه تئاتر هم به فکر افتاد و تقریباً به پیشنهاد شما عمل کرد و در حال حاضر جشن بازیگر فعلاً تعلیق است تا اینکه قانونش عوض شود و اصلاً به فکر یک آییننامه جدید بیافتد که به اعتقاد من هم خیلی خوب است. به هر حال باید به این آییننامه نگاهی میشد تا یک مقدار سر و شکل بهتری در حد وزن و نام انجمن بازیگران به خودش بگیرد. چطور شد که شما یکدفعه تصمیم گرفتید این چالش را شروع کنید؟
این چالش برای من مربوط به چند وقت اخیر نیست و سه چهار سال است که شروع شده و نقطه اوج آن در یکی دو ماه اخیر بوده است. من خودم مشخصاً آدم کار صنفی نیستم اما بیعلاقه هم نیستم و همیشه پیگیر هستم. اتفاقات خانه تئاتر را هم همیشه دنبال کردهام. شاید جزو معدود اعضای خانه تئاتر هستم که در تمام رأیگیریها و جلسات شرکت میکنم و برایم مهم است. چندین سال است که نسبت به جشن بازیگر انجمن بازیگران اعتراضات زیادی صورت میگیرد. این چالش برای من از جایی شروع شد که حساس شدم و روی این موضوع زوم کردم و شروع کردم به ضبط کردن اشتباهات، تخلفات و نواقصی که وجود دارد. در سالهای مختلف چند مرتبه با اعضای هیئت مدیره کانون بازیگران خانه تئاتر از جمله آقای کاظم هژیرآزاد و آقای بهزاد فراهانی صحبت کردم و نظراتم را گفتم، اما احساس کردم در انجمن بازیگران ارادهای برای اصلاح جشن بازیگر وجود ندارد. جشن بازیگر چیست؟ جشن بازیگر ویترین انجمن بازیگران و یکی از مهمترین اتفاقات سال خانه تئاتر است و بنابراین نمیشود ساده از کنار آن گذشت. از طرف دیگر جشن بازیگر تنها جشن خصوصی تئاتر است و تنها جایزه غیردولتی است که دارد در تئاتر حرفهای ایران اهدا میشود. چرا چنین جشن و جایزهای نباید آییننامه درستی داشته باشد و یک گروه درست کارها را انجام بدهد؟ چرا باید اینقدر اعتراض وجود داشته باشد؟ شاید کسی باورش نشود ولی من همه این اعتراضها را به صورت پرونده ثبت و ضبط کردم و راجع به آنها در اینترنت تحقیق کردم و با داوران و آدمهای مختلف دورههای قبل هم صحبت داشتم. سال گذشته به من پیشنهاد شد که شما بیایید داور جشن بازیگر شوید. من پذیرفتم و بعد از سه ماه استعفا دادم. دلیل استعفایم نیز این بود که متوجه شدم هیچ آییننامه مدونی برای برگزاری دوره شانزدهم جشن بازیگر وجود ندارد. یک آییننامهای هست که مربوط به دوره دهم است و در آن هم قید شده که این آییننامه فقط متعلق به همین دوره است و در دورههای بعد از آن استفاده نشود، در حالیکه برگزارکنندگان جشن بازیگر هنوز دارند با توجه به آن آییننامه داوری میکنند. سه چهار ماه از سال داوری گذشته و هنوز نصف داوران انتخاب نشدهاند و خیلی از داورهایی که انتخاب شدهاند هم اصلاً معلوم نیست عضو خانواده تئاتر باشند و اصلاً تئاتری هستند یا نه. هزار و یک اتفاق دیگر که قابل انتقاد، اشتباه و تخلف بود هم وجود داشت. وقتی من هنوز استعفا نداده بودم یک جلسهای با انجمن بازیگران برگزار کردیم و مواضع و انتقاداتم را به آقای فراهانی بهعنوان رئیس انجمن بازیگران و دبیر جشن بازیگر، در حضور اعضای انجمن گفتم و قرار شد مشکلات برطرف شود که نشد. بارها و بارها خواهش کردم که مشکلات رفع شود ولی این اتفاق نیفتاد. در نهایت من مجموع تخلفات، اشتباهات و نواقص را جمع و لیست کردم و به هیئت مدیره مرکزی نامه نوشتم و هیئت مدیره مرکزی من را دعوت کرد و من مستنداتم را طی دو ساعت در حضور اعضای هیئت مدیره مرکزی خانه تئاتر ارائه کردم. به جرئت میتوانم بگویم که آنها کاملاً با من موافق بودند چون من با مدرک و سند حرف زدم و بحثم شخصی نبود. مثلاً یکی دو نمونهاش این بود که شما جایزه بهترین بازیگر مرد یا زن فلان دوره را طبق آییننامه خودتان اشتباه دادهاید و عذرخواهی هم نکردهاید. همین امسال یک قانونی گذاشتند که فقط اعضای خانه تئاتر داوری شوند. اولین ایراد این است که مگر جشن محفلی است؟ تئاتر متعلق به همه است. حالا که این قانون را گذاشتهاند، چرا داوران متوجه نشدند و سه چهار نفر که عضو انجمن نبودند را انتخاب کردند؟ و بعد چرا جلسه عجلهای برگزار کردند و آدمهای انتخاب شده را با یک عده دیگر عوض کردند؟ چقدر تخلف؟! در سه چهار ماهی که من داور بودم، یک سری نمایشها برای اینکه به داوران نهایی معرفی شود رأی نیاوردند، اما چطور شد که بازیگران همان نمایشها که ما به داوران نهایی معرفیشان نکردیم بهترین بازیگران شدند؟ اینها همه تخلف است.
این تخلفها را هیئت مدیره مرکزی خانه تئاتر بررسی کرد و هفته بعد آقای بهزاد فراهانی عزیز و خانم مریم رحیمی برای پاسخگویی رفتند و ظاهراً هیئت مدیره قانع نشدند و پیشنهاد کردند که یک فکری کنند تا آییننامه جشن بازیگر از اول نوشته شود. پیشنهاد من این بود که تا زمانی که آییننامه جدید نوشته میشود داوری تعلیق شود که خوشبختانه این اتفاق افتاد و انجمن بازیگران هم این را پذیرفته است. جشن بازیگر سال آینده داوری نخواهد داشت، تا زمانی که آییننامه جدید با حضور آدمهایی که متخصص این کار هستند نوشته شود. یک جای کارش هنوز میلنگد که دیگر فکر کنم اگر بخواهم این را هم مطرح کنم از دست من خسته شوند. اما اینجا میگویم که اگر آییننامه جدیدی برای جشن بازیگر خانه تئاتر تدوین کردند و نوشته شد، به عقیده بنده باید برود زیر دست کسانی اجرا شود که در این سالها نبودند. به صراحت عرض میکنم که حضور آقای بهزاد فراهانی بهعنوان دبیر جشن، کافی است، البته این نظر بنده است. آقای فراهانی باید از دبیری جشن استعفا بدهند و کنار بروند، اجازه بدهند نیروها و نگاههای جدیدتر و تازهتری بیاید. با توجه به تمام تخلفات و اشتباهاتی که صورت گرفته است، اولاً دبیر جشن یا مجموعهشان (هر کدام که صلاح میدانند) باید از جامعه تئاتر عذرخواهی کنند و بعد آییننامه جدید را در اختیار کسانی بگذارند که نگاه بهروزتری دارند و کارشناسانهتر جلوتر میروند. بد نیست این را هم اشاره کنم که این تغییر و تصمیم به اصلاح جشن به رویکرد جدید هیات مدیره مرکزی و روند مثبتی که با ترکیب یکسال اخیر اعضایش پیش گرفته، محقق شد و جای امیدواری است که این هیأت مدیره بتواند گرههای بیشتری از مشکلات خانواده تئاتر باز کند.
به هر حال بازیگری یک کار تخصصی است و کار سادهای نیست و داوریاش هم باید بسیار تخصصی باشد.
داوری بازیگری کار خیلی سختی است. وقتی شما قرار است بهترین بازیگر تئاتر حرفهای یک مملکت را انتخاب کنید، داورتان نمیتواند کسی باشد که خودش سالهاست هیچ نمایشی را اجرا نکرده و هیچ کار خاصی نکرده است. بعضاً در میان داوران اولیه کسانی وجود داشتند که شما اسمشان را هم نشنیدهاید. خب این آقا یا خانم چطور قرار است بهترین بازیگر تئاتر حرفهای را انتخاب کنند؟ متأسفانه این اشکالی بود که در مجموعه آقای فراهانی و به پیشنهاد ایشان شکل گرفته است. شخصیت حقیقی تک تک آن آدمها حتماً محترم است ولی فکر میکنم جامعه تئاتری نپذیرند که این دوستان بخواهند به عنوان داور تئاتر حرفهای ما را داوری کنند.
فکر میکنم فیلم سینمایی "زنبور کارگر" که در حال فیلمبرداری است هم یک کار متفاوت در پرونده شما باشد.
بله، کار بسیار متفاوت و سختی است. نقش من اینجا هم کوتاه است ولی با توجه به اینکه فیلم سینمایی است، شاید نقش کوتاه و بلند زیاد در آن مطرح نباشد و برای من هم مهم نیست. من قلم سعید نعمتاله را همیشه دوست داشتهام، سلیقه و نظرم است و برایش دلیل هم دارم. خیلی از بهترین نقشهایی که این سالها بازی کردهام به واسطه قلم جادویی سعید نعمتاله بوده که به من لطف داشته است. "زنبور کارگر" نوشته آقای نعمتاله است که آقای افشین صادقی آن را کارگردانی میکند. نقش کوتاهی دارم ولی بسیار سخت است. دوباره باید به یک زبان دیگری حرف بزنم و گریم سنگین و سکانسهای سختی دارم. الان مدتی هست که فیلمبرداری شروع شده و امیدوارم خروجی خوبی داشته باشد و جزو کارهای شاخص جشنواره فیلم فجر باشد. گروه بازیگری فیلم بسیارخوب است و حمید فرخنژاد، شبنم مقدمی، سعید آقاخانی، پگاه آهنگرانی، حسین مهری، مجید نوروزی و مارال فرجاد در این فیلم بازی میکنند. همزمان یک سریال دیگری دارم که کارم را یک مقدار سختتر کرده است چون قرار نبود این دو کار اینقدر با هم تداخل پیدا کنند. مشغول فیلمبرداری سریال "از سرنوشت" به کارگردانی علیرضا بذرافشان هستیم که برای شبکه دو تولید میشود. من در آنجا هم نقش مکمل اصلی هستم. سریال دارای سه فصل و پنجاه قسمت است که من از فصل دو وارد میشوم.
در سریال "از سرنوشت" با چه بازیگرانی همبازی هستید؟
"از سرنوشت" راجع به دو بچه هفت هشت ساله است که از فصل یک به فصل دو میآیند و به 17 و 18 سالگی میرسند و در فصل سه، 27 و 28 ساله میشوند. در واقع دو کاراکتر اصلی این دو بچهها هستند که از نقش جوانی آنها را آقای دارا حیایی و کیسان دیباج بازی میکنند. بقیه بازیگرها هم حسین پاکدل، حبیب دهقاننسب، لیلا بلوکات، پوریا پورسرخ، مجید واشقانی، آتش تقیپور، مائده طهماسبی، فاطمیا بهارمست و... هستند. احتمالاً پخش سریال از پاییز شروع میشود. فصل یک و دو سریال دارد همزمان ساخته میشود. فصل یک را آقای محمدرضا خردمندان و فصل دو را آقای علیرضا بذرافشان میسازند و فصل سه هم احتمالاً با یکی از این دو کارگردان کلید میخورد.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
فکر میکنم گفتوگویی کامل بود. خیلی ممنون از شما. در پایان دلم میخواهد یک چیزی را بگویم که نمیدانم چقدر شنیده میشود و چقدر به آن توجه میشود. این روزها جدای از شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی که وجود دارد، مهمترین دغدغه و مهمترین غصه همه ما این است که نسبت به هم بسیار بیرحم و خشن شدهایم. همدیگر را درک نمیکنیم و به راحتی به هم توهین میکنیم. فضای مجازی مملو از الفاظ رکیک، حملات بیدلیل، ناانسانی، خشونت و کینه و کدورت و سوتفاهم است. این حجم از کینه و خشونت دارد همه ما را رنج میدهد. غالب هنرمندان در تمام دورانها برای مردم کار کردهاند و همزمان با مردم در شرایط سخت زندگی کردهاند و هر کاری میکنند به خاطر این است که مخاطبشان که همین مردم هستند، لذت ببرند. هیچ هنرمندی بدون مخاطبش زنده نیست، پس حتماً نگاه هنرمند به مخاطب است. امیدوارم همانقدر که هنرمندان حواسشان به مردم است و در روزهای سخت و اتفاقات ناگواری چون زلزله و سیل به وظیفهشان که کمک به همنوع است بیتفاوت نیستند، مردم هم کمی نگاه مهربانتر نسبت به هنرمندان داشته باشند. یک کمی نگاهها بد شده است. برخی احساس کردهاند که هنرمندان از یک کره دیگر آمدهاند. به خدا اینها هم جزو همین جامعه هستند و در همین شرایط دارند زندگی میکنند. فقط به اقتضای شغلشان بیشتر دیده میشوند. کاش کمی با درک و صبر بیشتری نسبت به هم برخورد و رفتار کنیم و اینقدر دل همدیگر را نشکنیم. اینقدر آدمهایی که سالهای سال در قاب تلویزیون، روی صحنه تئاتر و روی پرده سینما، دغدغهشان مردم بوده است را به هر دلیلی نکوبیم. درکشان کنیم. همه ما انسان هستیم. همه ما خوبیها و بدیهایی داریم. یکبار به دنیا میآییم و فقط یکبار زندگی میکنیم. لذت زندگی را از همدیگر دریغ نکنیم و مهربان باشیم.