سرویس تئاتر هنرآنلاین: همین ابتدا بدون هیچ مقدمهای لازم است گفته شود، نمایش "چشم به راه میرغضب" در قدیمیترین سالن تئاتر کشور یعنی تماشاخانه سنگلج اجرا میشود. سنگلج به عنوان قدیمیترین و یکی از بهترین و منظمترین سالنهای کشور باید مخاطبان بیشتری را جذب کند اما اجرا در این سالن به عنوان یک ریسک برای کارگردانها تلقی میشود. چون در ایران به جای ایجاد پراکندگی در سالنها به مرکزگرایی تمایل بیشتری ایجاد شده است. سالنها در مرکز شهر و اطراف تئاتر شهر بیشتر دیده میشوند. میتوان سنگلج را با برادوی در آمریکا مقایسه کرد. باید جایگاه تماشاخانه سنگلج، این قدیمیترین تماشاخانه ایران بازتعریف شود.
در انتظار گودو
نمایش "چشم به راه میرغضب" را میتوان در انتظار گودوی ایرانی نامید. حسین کیانی، کارگردان و نویسنده نمایش با ترکیب مضحکه، سیاهبازی، روحوضی با نمایش "در انتظار گودو" به عنوان نمونهایترین نمایشنامه ابزورد، خواسته وضعیت سیاسی_اجتماعی ایران را به تصویر بکشد.
ذبیح (علی سلیمانی) یک سلطنتطلب است و رضی (سیروس همتی) مشروطهخواه؛ اما هر دو در زندان سلطنتی محمدعلی شاه قاجار محبوس و در انتظار حکم اعدام هستند. ایده کلی متن برگرفته از نمایشنامه "در انتظار گودو" است. ذبیح و سیروس همان ولادیمیر و استراگون هستند. استنطاقچی (وحید نفر) دنبال این است که از سیاه (مجید رحمتی) جرمی ناکرده را اعتراف بگیرد تا بلکه به موقعیتی بالاتر برسد. استنطاقچی همان پوزو یا ارباب است و سیاه همان لاکی. نوکرِ میرغضب (سهیل ملکی) قابلمقایسه با همان کودک و پیکی است که از گودو خبر میآورد. به جز نقش کلی شخصیتها برخی ریزهکاریها هم با نمایش "در انتظار گودو" منطبق میشوند. البته بنا به متن تغییرات و دگرگونیهایی نیز وجود دارد. پوزو با طناب لاکی را دنبال خود میکشد اینجا هم استنطاقچی با طنابی، سیاه را دنبال خود میکشد. پوزو برای اینکه نشان بدهد لاکی چطور میتواند نطق کند از او میخواهد که سخنرانی کند و لاکی سخنرانیِ نامفهومی انجام میدهد. در این نمایش هم استنطاقچی بالاخره اعترافی از سیاه میگیرد و از او میخواهد در حضور ذبیح و رضی اعترافش را انجام بدهد. سیاه هم در یک مونولوگ طولانی اعتراف میکند. دگرگونیهای اندیشگانی متن مضحک بودن وضعیت انتظار را بیشتر میکند. برای مثال اگر در نمایشنامه "در انتظار گودو"، شخصیت گودو میتواند نجاتدهندهای خیالی ولی سعادتبخش باشد اینجا وضعیت به مضحکه آمیخته است. رضی و ذبیح که محکوم به اعدام هستند، در انتظار میرغضبی هستند که مرگشان را رقم میزند. گویی به جای زندگی همه در انتظار مرگ هستند و مرگ نجاتدهنده نهایی است. نویسنده در این جابهجایی متنی به هر شخصیت یک هویت و جایگاه اجتماعی داده است. رضی مشروطهخواه و ذبیح سلطنتطلب است. سیاه، نماینده هنرمندان اجتماع است و استنطاقچی همان مقامات پایین هستند که سودای رسیدن به مقامات بالا را دارند. نوکر و فراشِ میرغضب هم نوکری است که کورکورانه در سلطنت ذوب شده است. میرغضب هم نماد حکومت استبدادی و خونریز است. مانند نمایش "در انتظار گودو" هیچ بازیگر زنی در نمایش وجود ندارد. یک تیم حرفهای و قدیمی از بازیگران تئاتر گرد آمدهاند که دیالوگهای طولانی و گاه سنگین را با هماهنگی کامل اجرا میکنند. لحن، بیان، اکتها و ریزهکاریهای اندیشیده شده یکی از دلایل قدرتمندی بازیها شده است. سهیل ملکی نقش نوکری که لال است را بازی میکند. این لال بودن خودش به دلیل خشم میرغضب و کندن زبانش توسط میرغضب است و معنایی نمادین دارد. شاید معنایش این باشد که میرغضب خودش را مالک جسم نوکرانش میداند و به سادگی به جسم نوکرش تعرض میکند یا شاید به این معنا است که میرغضب نوکری لال و بیصدا میخواهد. سهیل ملکی زبانی خاص برای این شخصیت لال ساخته است. خیلی از موقعیتهای طنز به دلیل لال بودن اوست. وحید نفر با کندی در حرکات و ساختن صدایی خاص به شخصیت استنطاقچی بیرحم هویتی خندهآور داده است. مجید رحمتی صدا و بیان متناسبی برای بازی در نقش سیاه دارد. در اکثر صحنهها ریتم و سرعت دیالوگگویی برای اینکه طنز ایجاد بکند مهم است و بازیگران نمیگذارند این سرعت و ریتم از نفس بیفتد و سرد شود.
سیاهبازی
طراحی صحنه ساده است. یک حوض که چند پله دارد و در انتهای صحنه یک آسمان که تصویرش بر پرده افتاده است. چند تنه درخت هم یککاره وسط حوض هستند. آسمان همیشه شب و ماه کاملی را نشان میدهد و به طور نمادین، نشانه یک شب ابدی است. گاهی با تغییرات نور هیجان یا سردی صحنه نشان داده میشود. حوض یک انتخاب درست برای مکان نمایش است. حوض جایی است که رضی و ذبیح در آن موقت زندانی هستند تا میرغضب بیاید و سر چاهک، این دو نفر را سر ببرد. از طرفی سیاه میگوید اگر یک تخت وجود داشت، میشد همینجا یک روحوضی اجرا کند. اینجا است که روحوضی یا صحنه هنرمندیِ هنرمندان تبدیل به مقتل و کشتارگاه آنها میشود. زبان نمایش پر از شعرها، مثلها و اصطلاحات و استعاره است. زبان در سطح باقی نمانده است. نشان میدهد نویسنده پژوهش خوبی نسبت به زبان داشته است.
حسین کیانی مانند بیشتر آثارش زمان قاجار را برای دوره زمانی نمایشش انتخاب کرده و از مضحکه استفاده نمایشی کرده است. البته کمکم یک جابهجایی زمانی هم رخ میدهد. رضی و ذبیح نه تنها شخصیتهای متزلزلی هستند بلکه مواضع اخلاقی، اجتماعی و سیاسی درستی هم ندارند. این دو گاهی خودشان را از یکدیگر برتر میدانند و گاهی همدلانه یکدیگر را متفکر میخوانند و بر یکدیگر مهر میورزند. حاصل این درگیری و سپس دوستی این مفهوم است که گویی این وضعیت تباه حاصل همدستی آنها است. این سیاه است همه را از بالا تا پایین میشوید و با شجاعت به سخره میگیرد. سیاه یا همان هنرمند، وجدان جامعه است. از نظر سیاه خدا هم برای این جامعه کاری نمیکند و نمیتواند کاری بکند. سیاه در مونولوگ طولانیاش که قرار است اعتراف او باشد، میگوید همه مردهاند و نیازی به میرغضب ندارند. مردم هر روز مشغول زندگی تکراری خودشان میشوند و یکدیگر را میدرند و از روی جنازه یکدیگر رد میشوند. همه چیز در این جامعه مرده است.
همانگونه که سیاهبازی گونهای نمایشی برای ایجاد خنده و البته انتقادات اجتماعی است، این نمایش نیز مضحکهای برای خنداندن با زبانی انتقادی است. در این نمایش الفاظ رکیک غیرمستقیم به کار میرود. برای مثال فراش میرغضب که لال است و زبانی الکن دارد با همان زبان به رضی و ذبیح، الفاظی رکیک میگوید؛ این مسئله دوبرابر ایجاد خنده میکند، چون با زبانی الکن و موقعیتی خندهآور بیان شده است. برخی شوخیهای تندتر هم به همین شکل و در لفافه ارائه میشود.
پایانبندی
مونولوگ تراژدیک و اندوهبار سیاه با پایانبندی تلخ و تراژیک نمایش کامل میشود. میرغضب میمیرد و رضی و ذبیح که حالا به این نتیجه رسیدهاند که اعدام توسط میرغضب افتخار و در واقع مایه شهرت و نام است، منتظر میمانند تا میرغضب بعدی از راه برسد. ذبیح از گرسنگی و رضی از شدت فشار روده به خودش میپیچد و این دو به دنبال راه چاره برای رفع نیازهایشان میگردند. گویی یک مدل نازل، مبتذل و مضحکِ انتظار در تمام جامعه وجود دارد و مردم فقط به فکر برآوردن پوچترین خواستههای غریزیشان مانند به دست آوردن یک تکه نان و اجابت مزاج هستند.