به گزارش هنرآنلاین به نقل از کانون ملی منتقدان تئاتر ایران، در این نشست مصطفی کوشکی تهیهکننده و سرپرست گروه از سابقه پانزده ساله این گروه گفت که در این پنج سال اخیر کارهای بارز و مشخصی را در بهم پیوستگی با هم به صحنه آوردهاند که تالار مستقل جایگاه عرضه این آثار بوده است. کارهای ابتدایی آنها نمایشهای اجتماعی و با تمرکز بر متنهای ایرانی بود و آخرین متن ایرانی که اجرا کردند نمایش "باد شیشه را میلرزاند" بود که سال 93 اجرا شد. قبل از آن 6 یا 7 متن اجرا کرده بودند که همه متنهای خودشان بود و دغدغههای اجتماعی هم داشتند و شاید از شرایط اجتماعی آن زمان میآمد چون متنها بسیار مربوط به شرایط اجتماعی بود که در آن قرار داشتند. از سال 93 به بعد که شاید اوضاع یک مقدار بهتر شد، انگار یک حال دیگر برای آنها مهم شد و آن هم ورود به شیوه اجرایی برای یک نمایش بود. بعد از آن دست به شیوههایی اجرایی زدند که سعی میکردندبدیع و تازه باشند. آنها احساس کردند میتوانند با شیوههای اجرایی خاصتری کار کنند، چیزی که در تئاتر ایران کمتر آزمون و خطا شده و به سمتش رفتهاند. اما به هر حال محتوا برایشان مهم بود و سعی میکردند سمت نمایشنامههای تثبیت شده بروند. نمایشنامههایی مثل متنهای شکسپیر که از یک آدم بزرگ دارد میآید و در روایت لکنت ندارد و حتی در محتوا هم حرفی برای گفتن دارد. حاصلش شد چند نمایشنامه از شکسپیر، از جمله "رویای شب نیمه تابستان"، "رومئو و ژولیت" و "رومولیت". حتی الان هم برای پروژه بعدیشان دارند روی "کوریولانوس" کار میکنند.
مریم جعفری حصار، مترجم و منتقد تئاتر گفت: بازخوانی جنگ جهانی دوم در این نمایش بازخوانی جدید میشود. یک راوی اول شخص در نمایش وجود دارد که زندگی خودش را البته با تفسیر جنگ حمله آلمان و سپس روسیه را بیان میکند.
وی افزود: با تحول سینما در آن روزگار، ادگار تفسیرهای تاریخی را روایت میکند با عکسهایش. پس این آدم میتواند سمبل تاریخ و همچنین تاریخ سینما باشد. کشور استونی میتواند نمادی برای جنگ هر کشوری باشد به عنوان مثال ایران. از 1939 تا 1960 که سینما و جشنواره کن شکل میگیرد و در نمایش فرمالیسم سینمای روسیه دیده میشود و رگههای پست مدرنیستم را ما میتوانیم ببینیم. تصاویری که کولاژ میشود حتی از زندگی شخصیاش و سینما را در واقع بازیچهای قرار داده برای تحریف تاریخ مبتنی بر تصاویر کنار هم چیده شده. بنابراین نقطه مشترک بین متن و اجرا بحث نماد و سمبل است در سیری از تاریخ و مسئله تجاوز که با جنگ توامان شده. مانند فیلم مالنا که در شروع تجاوز و حین بوسه هواپیمای جنگی در حال عبور است. زمین و زن در تمام دنیا سمبل برابری دارد. بنابراین زمانی که زن اجازه تجاوز به آلمانی و سپس روسی را میدهد بدان معناست که به راحتی میپذیرد که به میهنش حمله و خاک میهنش مورد تجاوز قرار گیرد.
هستی حسینی، کارگردان نمایش وقتی کبوترها ناپدید شدند نیز با اشاره به دراماتورژی انجام شده در اجرای این متن اذعان داشت که شخص راوی را به اجرا اضافه کردهاند که بتوانند اجرای دلخواهشان را به صحنه بیاورند و همچنین از متن بسیاری از اطلاعات تاریخی که دیگر برای مخاطب ایرانی لازم و قابل درک نبوده را حذف کردهاند که اجرای بهتری را ارائه کنند.
رضا آشفته، پژوهشگر و منتقد متن این نمایش را یکی از صریحترین متنها در رد فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی در زمان جنگ جهانی دوم دانست چون درباره این جنگ متنهای زیادی نوشته شده که مهمترین نمایشنامه کرگدن اوژن یونسکو هست که البته در آنجا به شکل نمادین و غیرمستقیم تصویری از هولناک شدن جوامع غربی میدهد که به شکل کرگدن شدن مردم و تودهها را وادار به حال و هوی مشترک و خطرناک میکنند اما این نویسنده بر آن است که همه چیز در بستر یک کشور شکل بگیرد و حالا مسئله تجاوز هست که به اتاق خواب و مهمترین بخش هر خانوادهای به عنوان بستر عشق و عواطف انسانی کشانده میشود که در آنجا در صورت مفعول و منفعل واقع شدن مردان هر کشوری از حضور بیگانگان چنین آسیبی ناممکن نخواهد بود. چنانچه ادگار فردی همجنسگراست و بر این تجاوز برای رسیدن به سودجوییهای شخصی دلبستگی نشان میدهد و از هر دو کشور آلمان و روسیهها هم در این بارها تجاوزگری امتیازاتی میگیرد که در نهایت از او یک عکاس و بعد یک فیلمساز مطرح در سطح جشنواره بینالمللی کن سخته میشود. بنابراین این همان نکته بارزی است که میتواند سینما را همردیف با جنگ به عنوان رسانهای را برای برنده شدن در نظر گرته میشود. روایت تاریخ همواره از سوی فاتحان ننوشته میشود و در اینجا ادگار ابزاری از سوی فاتحان هست که فیلمهای دلخواه آنان را به ازای کسب دستمزدهای کلان بسازد. پس معلوم نیست که دقیقا جنگ چه بوده است و آنچه برجا میماند فیلمهایی است که دارند این وضعیت را به دلخواه همان فاتحان بر ما معلوم میکنند.
جعفری خصار در بیان ویژگیهای اجرای نمایش وقتی کبوترها ناپدید شدند گفت: کفش که برای پوشش پا و قدم گذاشتن است ما در نمایش میبینیم وقتی فرد آلمانی میآید به زن کفش جدید میدهد و وقتی آلمانی او را ترک میکند زن کفشهایش را پرتاب و دیگر آنها را نمیخواهد. در جاهایی از نمایش به تاریخهای مهم ایران اشاره میکند از جمله 28 مرداد 32 که در نمایش هم ویژگی پیدا کرده بود. او در مورد طراحی صحنه گفت کاملا اکسپرسیونیست است. ضمن این که دورهای که جنگ جهانی اتفاق میافتد اکسپرسیونیسم اتفاق میافتد و اطراف صحنه مانند دیوارهای تخریب شده که باقیمانده جنگ است و رنگ خاکستری که یادآور فضای جنگ است. در عین حال طراحی صحنه با فرمالیسم بودن کمک بزرگی به نمایش کرده و میتوانست تداعی پرچم کشور باشد. او بازی بازیگران را طبیعی و بدون اغراق دانسته که با مکثهای ضروریشان حامل موسیقی است. او درمورد تقسیمبندی صحنه گفت: صحنه در زمان اجرا به سه بخش تقسیم شده که کارکردهای متفاوتی دارد. در انتهای صحنه مردم عام بودند و با حمله آلمان به میانه صحنه بازیگران کشیده شدند و در قسمت پایانی نمایش یعنی زمان روسها بازیگران همه تقریبا در آوانسن قرار میگیرند. در مجموع اجرای نمایش برایم خیلی لذتبخش بود.
حمید صفاری، منتقد مهمانی بود که در این نشست حضور داشت و دربارۀ این اجرا گفت: در مورد روایت باید بگویم که رئالیست مدرن هست و البته با ریشههای اکسپرسیونیست که در کل هضم آن برای مخاطب راحت است. نمایش با پیش آوردن بحث کولاژ و تدوین، همچنین به شخصیتهای مهم از جمله تارکوفسکی، و ایزنشتاین اشاره میکند. نویسنده در متن و اجرا روسها را خشنتر و غیرمنطقیتر از آلمانیها میداند. او شخصیت اصلی نمایش را فرصتطلب و خیانت کار میداند که از تمام فرصتها برای نجات خودش استفاده میکند. او از همان ابتدای نمایش زنش و کم کم اقوام و کشورش را میفروشد. زنی که استعاره وطن است از همان ابتدای نمایش فروخته میشود و تا انتها هم تماشاگر نجات و چارهای برای او نمیبیند و در پایان قهرمان نمایش به فرش قرمز که رویای بسیاری است میرسد که در واقع پوزخند و نیشخندی است برای آنهایی که این چیزها را جدی میگیرند.
رضا آشفته این اجرا را مبتنی بر دراماتورژی رو به پیش و قابل درک برای مخاطب ایرانی دانست که در آن همه چیز مهیاست برای باور آن چیزی که در دل تاریخ اتفاق افتاده و امروز دارد به ما هشدار میدهد که حضور بیگانه به هر شکلش با چنین وضعیت برهم ریختهای همراه خواهد شد.
او در جمعبندی انتخاب بازیگران را نقطۀ بارزی دانست که به درستی بر اساس نقش ها گزینش شده و آنها هم سعیشان را کردهاند که به درستی نقشها را بازی کنند اما در این بین مهدی کوشکی هم بازی و هم نقش متفاوتی را نسبت به کارهای قبلیاش که تقریبا داشتند هم شکل میشدند ارائه میکند و به درستی از پس ارائه یک هنرمند موذی و فرصتطلب با تمام بیرحمیهای ممکن برمیآید. مجید نوروزی هم در ارائه نقش افسر آلمانی بسیار پرتوان هست و شق و رق بودن یک نظامی را در کنار عاشق شدن و دلدادگیاش به درستی بازی میکند که این عواطف به گونهای او را به سمت ویرانی در برابر روسها پیش خواهد برد. شهروز دل افکار هم در نقش رُلاند سیمسون به درستی دارد پرهیز از بیگانه و مبارزهجویی را تا سر حد مرگ و قربانی شدن پیش میبرد اما این خودیهایی مثل پسر خالهاش ادگار هستند که مرگ را در نهایت برایش رقم میزنند که بیگانه بتواند به راحتی بر این سرزمین ویران حکومت کند. خاطره حاتمی هم انرژی زیادی صرف بازی در نقش یودیت میگذارد که هم زنانگی را به چالش بکشد و هم دلدادگی و عشق را که در نهایت او هم مهرۀ سوختهای در برابر خائنهای داخلی خواهد شد. بنابراین در کل نمایش وقتی کبوترها ناپدید شدند، یک اجرای موفق و موثر را در مقابل تماشاگرانش قرار میدهد که همین آگاهیدهندگی قدرت پیشگیری در مقابل بیگانه را به نحو بارزی بر ما یادآوری میکند.