سرویس تئاتر هنرآنلاین: ماتئی ویسنییک بیشتر با نمایشنامههای "داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد" و "سه شب با مدوکس" در ایران شناخته شده است. به جز نمایشنامه "دندان"، یکی از آخرین نمایشنامههایی که از او در ایران ترجمه و چاپ شده است، نمایشنامه "حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه"، برگردان محمد تمدنی است که نشر ققنوس آن را منتشر کرده است.
این نمایشنامه در واقع مجموعهای از نمایشنامههای کوتاه در سه بخش است که از یکدیگر مستقل هستند و نمایشنامه بخش سوم یک نمایشنامه پنج پردهای است. بخش اول با عنوان مرز شامل فکر کن خدایی؛ صبر کنید تا چله تابستون بگذره؛ کفر؛ بازگشت به خانه است. بخش دوم با عنوانِ ترس از مکانهای شلوغ، شامل این نمایشنامهها است: حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه، زخم، کشور متأسفه، ما و هزاران سگی که از دریا بیرون میان. بخش سوم نمایشنامه هیچکس حق نداره بدون سلاح تو میدون جنگ بگرده، نمایشنامهای پنجپردهای است. حتی کوتاهی و بلندی نمایشنامهها با هم تناسبی ندارند. همین مسئله باعث میشود از نظر ساختار مرسوم یک مجموعه نمایشی متفاوت باشد. این نمایشنامهها ربط محتوایی و حتی ساختاری چندانی با هم ندارند و تنها وجه تشابهشان فضایی سوررئالیستی و خاص نویسنده است.
موضوع نمایشنامه:
پیش از کشف عناصر شاعرانه این مجموعه نمایشنامه مرور موضوع و تم، تصوری از کلیت نمایشنامه ایجاد میکند و فقط دریچهای برای معرفی کلی است. میتوان برخی از نمایشنامهها را در دستهبندی موضوعات جنگی یا اجتماعی مانند مهاجرت جای داد؛ برای مثال: "فکر کن خدایی"، "بازگشت به خانه" و "هیچ کس حق نداره بدون سلاح تو میدون جنگ بگرده" همگی به جنگ در فضایی لامکان و جهانشمول پرداختهاند و البته باز هم در آنها فضاهایی سوررئالیستی وجود دارد. ماتئیویسنییک از زاویه دیدی جدید به این موضوعات پرداخته است. اما برخی نمایشنامهها در این مجموعه وجود دارند که شاید در دستهبندی موضوعی و محتوایی خاصی جای نمیگیرند؛ برای مثال نمایشنامهی "زخم" یا "ما و هزاران سگی که از دریا بیرون میآن". نمایشنامه زخم درباره مردی است که زخمش از جنس آینه است و یک رهگذر در زخمش فرو میرود و محو میشود. این نمایشنامه میتواند یادآور داستانهای بورخس یا برخی از آثار ژان کوکتو مانند صحنههایی از فیلم "اورفه" باشد اما با ذهنی سیالتر و منطقی شاعرانهتر نوشته شده است. ویسنییک شاعری نمایشنامهنویس است و شاید به همین دلیل آثارش به گفته منتقدان از هیچ ژانر ادبیای تبعیت نمیکند. آثار او حیاتی سرکشانه و مستقل دارد اما یادآور شاعرانهترین و فلسفیترین افکار است. اگر همین بخش از نمایشنامه در نظر گرفته شود، نمیتوان آن را معنی کرد اما شامل معنا و مفهوم است که اگر نبود هیچ مخاطبی نمیتوانست با آن ارتباط برقرار کند.
شاعرانگی:
این نمایشنامهها را میتوان به دلایل متعدد که ذکر خواهد شد شاعرانه دانست. اغلب فضاهای نمایشنامه فراواقعی هستند. اگر از دیالوگها بگذریم فضاهایی که در توضیح صحنه به آن اشاره میشود یادآور کارهای کارگردانی مانند آنتونن آرتو است. "آرتو در جایی در طراحی نور صحنه اصرار دارد که نور صحنه مانند رنج کشیدن پیچیده و ظریف باشد یا جای دیگر انتظار دارد صداها دیوانهوار بلند باشند و انحنا پیدا کند."[1] نمیتوان در واقعیت، معادل مفهومی حتی تصویری برای رنج کشیدن نور و انحنای صدا در نظر گرفت. ویسنییک هم در توضیح صحنه نمایشنامه زخم مینویسد که رهگذر در زخم آینهای مرد محو میشود. در انتهای نمایشنامه بازگشت به خانه توضیح داده است که: "تمام کشتهها از چرخگوشت غولپیکر رد میشوند. چیزی که از سمت دیگر چرخگوشت خارج میشود بسته به تصمیم کارگردان متفاوت است؛ مثلا خاطراتی از کشتگان به واسطه بیعدالتی، به واسطه حماقت آدمی و به دلیل دسیسههای بزرگ به اسم آرمانهای بزرگ." این عدم عقلانیت در اجرای یک صحنه باعث میشود اجرای برخی قسمتهای این نمایشنامه بر روی صحنه تئاتر اگر امکانپذیر هم باشد خلافآمدی بزرگ محسوب شود. آشناییزدایی از شکلهای مرسوم باعث میشود معنا و مفهوم به تعویق بیافتد و درک نمایشنامه مانند درک یک شعرِ عمیق، سخت شود.
ماتئی ویسنییک عادتهای کلامی و بصری، قواعد و قالبهای مرسوم نمایشنامهنویسی را دور ریخته است. اگر دیالوگنویسی بررسی شود میتوان متوجه شد که تقریبا هیچ کدام از دیالوگها امکان ندارد در دنیای واقعی رخ داده باشند. برای مثال این دیالوگ از نمایشنامه "صبر کنید تا چلهی تابستون بگذره":
"زنی که کودکی در آغوش دارد: من گذرنامه ندارم. گذرنامه من همین بچهایه که داره سردش میشه. دونههای برف برای رسیدن به زمین نیازی به گذرنامه ندارن.
دیدهبان حقوق بشر: ما نمیتونیم شما رو دونه برف ثبت کنیم. ما نهادی هستیم که قوانین مشخصی رو رعایت میکنه و یکی از این قوانین میگه که همه باید مدارک قانونی داشته باشن. بنابراین از نظر ما انسان یعنی مدارک قانونیش."
منطق صلب و سخت دیدهبان حقوق بشر که منطق اغلب انسانها هم هست و اعتقاد دارد مرزها وجود دارد و برای عبورشان نیاز به گذرنامه است، در مقابلِ منطق زنی قرار دارد که کودکش را به دانه برف تشبیه کرده است و میگوید همانطور که برف نیازی به گذرنامه ندارد و هر جا بخواهد میبارد، انسانها هم نیازی به گذرنامه ندارند. این اندیشه در زبان ظاهر شده است؛ زبانی که با زبان کاربردی و روزمره متفاوت است.
ماتئیویسنییک تمام عناصر نمایشی را که از واقعیت سرچشمه میگیرند تغییر داده است و از شکل مرسوم نمایشی این عناصر آشناییزدای کرده است. آشناییزدایی اصطلاحی است که فرمگرایان و شکلوفسکی ابداع کردند و نوعی نافرمانی ادبی محسوب میشود. هر نوع ایجاد تغییر فرمی و معنایی نسبت به آثار گذشتگان آشناییزدایی است. در ادب فارسی بارها گل به عنوان استعاره معشوقه استفاده شده است. کاربرد استعارهای جدید برای توصیف یار یا دادن معنایی جدید به گل سرخ نوعی آشناییزدایی محسوب میشود. حالا این آشناییزدایی میتواند در تمام عناصر نمایشی رخ بدهد. پیرنگ نمایشی، اندیشه، دیالوگها و لحن، شخصیتپردازی، صحنهپردازی، فضاسازی، زمان، مکان نمایشی در این نمایشنامه به شکلی نو طراحی شده است.
از نظر پیرنگ در عین حال که نمایشنامهها در خود کامل هستند، گویی برشی از یک نمایشنامه هستند. خبری از کشمکش و گره نمایشی به معنای کلاسیکش نیست و گاه آغاز، میانه و پایانبندی بیمعنا میشود. اگر گره نمایشیای وجود داشته باشد در حد ابهامی معماگونه و حلناشده باقی میماند. برای مثال در نمایش "ما و هزاران سگی که از دریا بیرون میان"، مرد کوری که با یک تلسکوپ امرار معاش میکند در حالی که با سگ راهنمایش دارد حرف میزند به خانه برمیگردد و در انتهای نمایش مشخص نیست که شخصیتِ کور نمایش چطور میتواند هزاران سگی را ببیند که از دریا بیرون میآیند و اصلا این همه سگ چرا و چطور دارند از دریا بیرون میآیند، حتی ممکن است این یک توهم باشد. حاصل این ابهام نوعی ایجاد شگفتی است که برای مخاطب جایی برای لذت کشف معنا میگذارد.
زمان گاهی برای شخصیتها متوقف یا کشدار شده است و باعث شده در دنیایی جدا شده از دنیای طبیعی زندگی کنند. این توقف یا کشدار شدنِ زمان، به نظر بیدلیل میرسد و همین باعث رازگونگی، هراسانگیزی یا جنون صحنه میشود. در نمایشنامه کفر زمان برای مسافر قطاری سالهاست متوقف شده. یا در نمایشنامه هیچکس حق نداره تو میدون جنگ بدون سلاح بگرده، مردم مجبورند کشدار و کند حرکت کنند، چون پروانههای گوشتخوار به کسانی حمله میکنند که سریع حرکت کنند.
شخصیتها مانند شخصیت نمایشنامههای مدرن بینام هستند و طبقه اجتماعی آنها مشخص نیست. یا مانند شخصیت نمایشنامههای ابزودِ بکت ژندهها و عجیبوغریبهایی هستند که هدفشان مشخص است اما هدفی است که معنای موهومی دارد اما با این حال شخصیتها با جدیت به انجام آن اصرار دارند. نمونه بارز آن نمایشنامه "فکر کن خدایی" است. دو سرباز یا تکتیرانداز هستند که معلوم نیست چرا مردم شهر را هدف گرفتهاند و با جدیت درباره کارشان حرف میزنند و به آن اصرار دارند. شخصیت نمایشنامه "حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه" در مونولوگی جدی آداب تکدیگری را آموزش میدهد. تقریبا تمام شخصیتها دیوانه هستند و فقط درجه دیوانگیاشان با هم فرق دارد.
ذات تراژیک وقایع که میتوان آن را زیباییشناسی اندوه و شکست نامید میتوان یکی از دلایل شاعرانگی روح اینگونه نمایشنامهها باشد. برای مثال در انتهای نمایش "هیچکس حق نداره تو میدون جنگ بدون سلاح بگرده" مشخص نیست که چشمانتظاری دختر باعث شده است سربازی را با برادرش اشتباه بگیرد یا سرباز چنان بعد از جنگ در هم فروپاشیده که نمیداند کیست. این فروپاشیدگی انسانی و تراژیکوار بودن و اندوهی که در نتیجه جنگ و در تمام سطور نمایشنامه وجود دارد روحی شاعرانه به اثر داده. رمانتیسیستها در ناکامی، بیماری، جنون و عشقهای نافرجام زیبایی بالقوهای میدیدند، این شاعرانگی حاصل همان نگاه زیباییشناسانه رمانتیک است.
نمایشنامه نه تنها از سنت رمانتیسیستها بلکه چیزی از سوررئالیستها نیز وام گرفته است و آن مقاومت در برابر واقعیت است. منطق سوررئالیستها هم از رئالیستها جدا شده و به نظر میآید نگاه آنها نیز شاعرانگی دارد. عنصر تخیل را مهمترین دلیل شعریت میدانند. شاید تخیل تخطی از واقعیت است. در کل گویی هر چه از واقعیت فاصله گرفته شود این شاعرانگی بیشتر میشود. نمایشنامهها از تخیلی عجیب و تازه برخوردارند. ماتئی ویسنییک شاعر با دلیلآوریهایی شاعرانه در برابر جهان واقعیت میایستد و واقعیتی جدید را میسازد و تعریف میکند. دنیایی را میسازد که ناشی یک جهانبینی و فلسفه است و انسان را به فکر کردن وامیدارد. از برآیند این ویژگیها میتوان گفت که این مجموعه نمایشنامه شاعرانه است.
نتیجهگیری:
مجموعه نمایشنامه "حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه" دنیایی بسط یافته، جهانشمول و انساندوستانه دارد. برای همین میتواند با مخاطبانی از سراسر جهان ایجاد ارتباط کند. از طرفی به دلیل دنیای خودویژه که معنا در آن دیر دریافت میشود مخاطبانی خاص یا حتی کمی آن را درک میکنند و میتوانند مخاطب واقعیاش باشند؛ چون بیشتر مخاطبان امروزی عادت کردهاند تا به سادهترین شکل و در سادهترین ساختار و کلمات چیزی را درک و دریافت کنند که کمتر به فکر کردن نیاز داشته باشد. اما این نمایشنامه اثری است که دریافتش به دلیل استعارههای معنایی بارها سخت شده است. در نهایت فاکتورهایی مانند عدم عقلانیت، دور شدن از واقعیت و در نتیجه دور شدن از زبان کاربردی روزمره، آشناییزدایی در عناصر نمایشی و شکستن قواعد نمایشی مرسوم، ایجاد شگفتی و غافلگیری و در نتیجه ایجادِ لذتِ کشف برای مخاطب، اندیشه غیرواقعگرا، تخیل، زیباییشناسی باشکوهِ شکست باعث شده است نمایشنامه حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه به شعری نمایشی شبیهتر باشد.
حواستون به پیرزنهایی که از تنهایی پوسیدهان باشه؛ ویسنییک، ماتئی (1397)؛ برگردان محمد تمدنی، انتشارات ققنوس؛ تهران؛ چاپ اول.
[1]- برگرفته از کتاب پنجاه کارگردان کلیدی تئاتر؛ میتر، شومیت و شفتسوا، ماریا؛ (1392) برگردان محمد سپاهی و معصومه زمانی؛ انتشارات بیدگل؛ تهران؛ چاپ دوم.