سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "یک تئاتر کوچک از انتهای دنیا" با آنکه بسیار خلاقه مینماید اما از تکنولوژی مکانیکی بهره گرفته است و نمیتواند برای پیشبرد اهدافش بسیار حیرتانگیز باشد.
نمایش "یک تئاتر کوچک از انتهای دنیا" یک نمایش تلفیقی درباره تاریخ زیست بشر بر زمین از آغاز تا انتهاست که در آن تلفیق چند شیوه اجرایی به کار آمده است. در این نمایش میکرو تئاتر، نمایش عروسکی، نمایش اشیا و حتی نمایشی رئال با بازیگر شیوههای به کار گرفته شده در کلیت آن هست.
در خلاصه داستان این نمایش آمده است: "همه چیز در فضایی رخ میدهد که منظره بیابان را به ذهن متبادر میکند. این مکان یک انتخاب سیاسی است که خبر از تمدنی میدهد که به تمدن ما چسبیده است. جهان مادون امروز و ابر جهان فردا. به عنوان بخشی از تکامل جهان معاصر، به معنی واقعی کلمه تئاتری برای هر نوع تخیلی. این منظره، قلمروی حفاظت شدهای را به یاد میآورد که بیش از اندازه مورد بهرهبرداری قرار گرفته است که در فضایی بیرون از شهرنشینی متمدن و عاری از هرگونه هویتی قرار دارد.
تماشاگر پس از وارد شدن به یک سالن بلکباکس که میتواند دور صحنه آن بچرخد یا بنشیند، کوچکترین تئاتری را تماشا میکند که کوتاهترین و بزرگترین تاریخ دنیا را روایت میکند. عروسکهای این نمایش در سه حرکت، تمام دنیای بشر را نشان میدهند؛ تولدش، زندگی و ناپدید شدنش را در آغوش جهان. همه چیز انگار در یک رؤیا اتفاق میافتد. این مینیاتور انگار از اعماق قرنها صحبت میکند و پیامی را به عمق جان و فکر مخاطبش منتقل میکند.
اجباری نیست که تماشاگر درباره این نمایش حتماً از قبل شناخت داشته باشد چون این نمایش یک دنیای باز را نشان میدهد که تماشاگر میتواند برداشت شخصی خود را از آن داشته باشد. بنابراین همین قضیه باعث میشود که دچار برداشتی هم نشویم و شاید ذهنینگریهای کارگردان مانع از همگانی شدن ایدههایش بشود، چنانچه اپیزود سوم تقریبا از چنین حس و حالی برخوردار هست که ما در آن فقط یک سری عروسک میبینیم که از سه سوی صحنه به کنارهها روانه شدهاند و در آن میان هم مقداری اشیا پراکنده شدهاند، بیآنکه دلیلی برای آن فرض شود و اگر هم فرضی هم باشد که هست، انگار در ذهن کارگردان باقی مانده و به نقل عمومی تبدیل نشده است. به عبارت بهتر زبان اجرا الکن هست. یعنی واقعاً در جاهایی این همه عروسک و اشیا رها میشوند که تو در مقام تماشاگر وامیمانی که به کدامیک ارجاع معنادار داشته باشی... بنابراین با عدم انسجام در ایدهها مواجه هستیم و حتی در هماهنگی این لحظات و ابزار به کار گرفته شده نیز کارگردان کم میآورد و بیشتر از هر چیزی مرعوب آن چیزهای مکانیکی است که خلق کرده اما بیآنکه بداند چرا باید اینها روی صحنه ریخته شوند. واقعا دلش میخواهد پز بدهد که این همه چیز ساخته است اما بیآنکه بداند پرداختن به ساخت و سازهاست که جهانی را میسازد سرشار از زیبایی و معنا که منجر به حظ معنوی میشود.
"یک تئاتر کوچک از انتهای دنیا"، دو دنیای موازی را نشان میدهد؛ یک دنیا که مشخص است و در آن کار و زندگی میکنیم و دنیای دیگر همان جو بالایی است که تکنولوژی بشر در آن وجود دارد؛ تکنولوژیای که اجازه میدهد دنیا از ثروت دنیا منفجر شود. اما آنچه میخواهد اتفاق بیفتد فقط در اپیزود چهارم به دلیل هولناک شدن وضعیت قابل درک هست. چون در اینجا تکنولوژی ویرانگر هست و زمین را مدام ویران میکند. یک بازی دردناک که خطای تراژیک بشر را در غرور کاذب و تکبر بیبدیلش میبیند و اینگونه در ویرانی محیط زیستش میکوشد.
فرانسه کشور صنعتی و پیشرفتهای است که در عصر دیجیتال کاملا پیشرو مینماید اما این نمایش از تکنیکهای مکانیکی بهره برده که نسبت به آن داشتهها عقب مانده مینماید. این عقبماندگی در آن حد است که با دست و گرفتن پاروهایی شبیه به چوب شاطرهای نان سنگکی عروسکها و ماشینها و اشیا را جابجا میکنند. حتی بخشی از عدم هماهنگیها و افتادن ضرباهنگ کار هم به دلیل همین شلوغیها و عدم کارآمدی تکنولوژی وابسته به دست و حضور آدمهاست که شکل نهایی اثر را هم زیر سوال میبرد.
به هر تقدیر ایپزود اول تهی مینماید مثل بیابانی بدون کشتزار که در آن انسانی به تنهایی گام برمیدارد و شاید این فراز و نشیبهای آغازین انسان باشد که میخواهد خود را در جهان تبعید شده خود بیابد.
اپیزود دوم با پهن شدن یک نایلون بزرگ و گذاشتن نشانههای از محل زندگی به شهر و روستاهای پراکنده مینماید که در آن با آمدن شب چراغها روشن میشود و صدای عوعوی سگ همه را به درنگی زیبا متمایل میکند که یک همجواری از انسان و طبیعت شکل گرفته اما در آن هنوز انسان هست که دارد نفس میکشد و این استقرار زندگی را به معنای درستترش باز آفرینی میکند. در اینجا زمستان و برف تداعی میشود و شاید بادی که میوزد و چیزهایی از این دست اما زیبایی متکی به دکور و صحنهآرایی است و درواقع فضا القاگر همه چیز خواهد بود.
در اپیزود سوم انگار که دستکاریهایی در طبیعت و زندگی پیرامونی انسان میشود و نظم موجود با دخالتها و کنشهایی به جا و نابجا از بین میرود. این بخش هنوز نیازمند بازنگری است که تصاویر کنشهایش را بهتر نمایان کند که البته از حضور اشیای زیادی هم رنج میبرد. یعنی معلوم نیست چه کارکردی دارند و اگر هم کارکردی داشته باشند باید با ایجاد حرکت و میزانسن این مفاهیم را برجستهسازی نمایند. در حال حاضر نمود عینی رفتارها و نشانهها خیلی گنگ هست.
شاید اپیزود چهارم پر محتواترین و در عین حال زیباترین بخش کار باشد اما این بخش هم از بودن اشیا، عروسکها و تکنولوژی بیش از حد رنج میبرد و پراکندگی باعث عدم انسجام در درک ایدهها خواهد شد.
"یک تئاتر کوچک از انتهای دنیا"، از زیادی ایدهها و امکانات به سرانجامی زیبا نمیرسد. این همه امکانات برای دهها نمایش میباید به کار گرفته شود و زمینهساز آفرینش موقعیتهای بسیار نمایشی باید باشد وگرنه انباشتن امکانات بدون سوژهبندی و درنگ و تامل راه به جایی نمیبرد. باید برای هر پیرنگ و یا حتی ضد پیرنگی، درست و درمان، گوشهای از این امکانات ارائه شود. چون جهان نمایش فقط و فقط فراوانی امکانات نیست بلکه چه کم و چه زیاد، باید در چهارچوبهای درست و اندیشه شده، بشود فعل موثری را القا کرد و تا حظ معنوی ممکن نشود. همه این خلاقیتها در دایره بسته امکانات باقی میماند و باید جنبش و جریانی زیباییشناسانه و لبریز از معنا ما را دربرگیرد.