سرویس تئاتر هنرآنلاین: کوشش برای نشان دادن موقعیتها یا وضعیتهای بشری به شکلی نامتعارف که در آن انتزاعی بودن و بسیار شخصی شدن مضمون و محتوا در حدی نامتعارف و خاص نمایانده شوند، تا جایی که نهایتاً و البته با نگرهای عمدهتاً غایی به صورت یک موقعیت پرسشبرانگیز ابزورد درآید، الزاماً به طور متناقض و پارادوکسیکالی وضعیت بشر را به عنوان موقعیتی فلسفی و تلویحاً اجتماعی تصویر میکند؛ معمولاً در اینگونه موقعیتها، ایستایی، تجرید مطلق و با سکون ممکن است ذهن را از طریق اندیشهورزی به سمت و سوی یک برداشت ذهنی و حتی حسی غیرقابل انتظار بکشاند و چنانچه شکلدهی این وضعیت در دنیای نمایش انجام گیرد، در آن صورت ذهن تماشاگران را در محدوده زمانی همان نمایش از جنس انتزاع و تجرید میکند: یعنی برخلاف شیوه معمول هنر که انسان از "احساس" به تفکر میرسد، شخص از تفکر و انتزاع، به احساس میرسد. پارادوکس نهایی هم موقعی شکل میگیرد که احساس مورد نظر اساساً ذهن را به پوچی و بیهودگی معطوف نماید؛ در چنین شرایطی خواسته و ناخواسته باید فرمول ساختاری و محتوایی بدیع و مدرن را پذیرفت و نمایش مورد نظر را در چارچوب همین نگره ارزیابی کرد.
نمایش "نمایش" اثر ساموئل بکت با کارگردانی مسعود حقپناه که به عنوان یکی از نمایشهای چارت اجرایی سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر در سالن چهارسو اجرا شد، نمونهای الگووار از چنین متن و دادههایی است. یک موقعیت ثابت صرفاً کلامی که اساساً هیچ تماشاگری را به دادهای قابل اعتنا نمیرساند، اما اصرار بر ایستائی و نحوه میزانسندهی ثابت خود ساموئل بکت و متعاقباً کارگردان، نشانهای آشناییزدایانه از وضعیتهای ابزورد بشر دوران صنعت و تکنولوژی است که در آن برای او، یعنی انسان نه حرکتی به آینده وجود دارد و نه به گذشته. او در یک موقعیت و شرایط جبری در خود محبوس شده است؛ ساموئل بکت آن قدر روی چنین وضعیتی تاکید کرده که عملاً به شکل پارادوکسیکالی موقعیت مورد نظر، ثابت، محتوم و دایمی به نظر برسد و همزمان تراژدی مترسک شدن، از خود بیگانگی و استحاله انسان و موجودیتش، به مثابه توقفی دائمی در ایستگاهی پوچ و بدون چشمانداز، جلوه نماید؛ البته بکت چنین وضعیتی را از منظر فلسفی برای انسان، اثبات شده و موجود، ارزیابی کرده است.
همه تحلیل اجرا در توجیه نقطه توقف انسان و تک بعدی شدنش در بازی یک زندگی پوچ است؛ میزانسن حضور آدمهای عروسکنما و کوکی متن و میزانسنی که کارگردان ارائه داده، حین آنکه تماشاگر را خسته و بیزار و دافعهزا میکند، همزمان به کرختی و منفعل شدن هم وامیدارد. هدف و مقصود نویسنده هم در اصل همین بوده است که از شرایط ارائه شده توسط تماشاگران آشناییزدایی شود تا پوچی و بیهودگی چنین موقعیت و انسانهایی را حس کنند و حین بیزاری آن را عملاً تجربه کنند.
سه انسان، دو زن در طرفین و یک مرد در وسط همگی به طور منفک شده داخل خمرهای قرار دارند و از هرگونه حرکتی ناتوانند: خمرهها تمثیلی و انتزاعیاند و یک موقعیت بسیار محدود و تنگنایی را برای انسان به نمایش میگذارند. در این طراحی و میزانسن تاکید شده که تماشاگران فقط به سر و صورت و نهایتاً صرفاً به دهان آدمها توجه کنند که عامل، نشانه و ابزار انتشار بیهودگیها و اثباتگر آنهاست. نشانههای چنین برداشتی در اجرا زیاد است: مهملگویی که از اصوات شروع میشود و همین که به شکل کلام در میآید، باز نامفهوم و بیهودهگویی است، وضعیت ثابت و بیحرکتی آدمها، نشان دادنشان در داخل خمره به منظور تاکید بر دهان، چهره بیحالت و همزمان ناقص جلوه دادن هر سه (سه نفره بودنشان هم تمثیلی از گروه و اساساً خود جامعه بشری است) و محدود و محبوس شدن حرکات و اساساً ماندن در یک وضعیت ایستا و حذف شدن کامل حرکت که به مثابه زایل شدن زندگی است، وارفتگی چهره، همساننمایی جنسیت مرد و زن و گرافیکی (لوگو وارگی و نشانهای شدن صحنه و موقعیت انسان)، کاریکاتوری و مینیمال شدن ظاهری و درونی او که آمیزهای از گروتسک درونی شخصیت تهی شده و تغییر فاجعه بار، هم در ظاهر و هم باطن آدمها را در بازی نمایشگونه زندگی، برای تماشاگران تداعی میکند و این بازی هرگز برای سرگرم شدن و لذت بردن نیست.
در این اجرا به تناسب القای بیهودگی و پوچی، مضمون بازیگری هم عملاً حداقلی شده و قابل تحلیل و ارزیابی نیست. اجرا نوعی بازی عینی و ابزاری شدن بیفایده و حتی به تناسب موضوع، نمایشی شدن و نقشپذیری جبری و درونی شده انسان است که با یک میزانسن ثابت هم شکل میگیرد. میتوان گفت که در آن اساساً خود مدیوم نمایش هم حداقلی شده است و میزانسن ثابت صحنه عاری از حرکات، این داعیه را ثابت کرده است. نمایش "نمایش" اثر بکت به کارگردانی مسعود حقپناه از نظر ساختاری شباهت زیادی به یک اتوود نمایشی انتزاعی و تمثیلی دارد؛ هیچ روایت و حادثهای در کار نیست و همین بیحادثهگی و عدم حرکت به طور پارادوکسیکالی خودش یک حادثه مهم و به عبارتی تراژدی مدرن دوران معاصر است و این مهمترین و برجستهترین ویژگی متن و اجراست: زیرا او خواسته است ما از دیدن این موقعیت به تنگ بیائیم و ذهن و احساس ما موضوع را به طور بازخوردی شدهای پس بزند، نه آنکه خوشمان بیاید. این حس عملاً به تماشاگر انتقال مییابد و همین نشانه کارگردانی خوب و هوشمندانه بودن شیوه اجرای نمایش و انتقال دادن محتواست. انسان معاصر عملاً با یک میزانسن ثابت و جبرآمیز که عاری از نشانههای واقعی صحنه زندگی است، در یک از خود بیگانگی فلسفی و اجتماعی به خود و درخود مانده است.