سرویس تئاتر هنرآنلاین: انتخاب شیوه غیرمستقیم برای پرداختن به پرسوناژ و قراردادن او در موقعیت معماگونه و پرسشبرانگیز، عملاً میزان کنجکاوی و اشتیاق مخاطبان را برای درک موضوع و شناختن چنین پرسوناژی بیشتر میکند؛ معمولاً شیوهای هنرمندانهتر از ردگیری مستقیم و سرراست موضوع است، زیرا ذهن و حواس تماشاگران درگیر موضوع میشود و همه چیز معمائی و ماجراگونه جلوه میکند. در رابطه با این موضوع مهم که عملاً بر ساختار اجرا هم تاًثیر میگذارد، باید افزود که پرسوناژهای دیگر هم از این ویژگی و تعلیقآمیز بودن موضوع برکنار نمیمانند؛ در نتیجه، اجرایی خاص شکل میگیرد. چنانچه نویسنده با رویکردی قراردادی و شخصی هم که مبتنی بر ارائه پرسوناژها و موقعیت یا حادثهای خاص باشد به موضوع بنگرد، در آن صورت همه عوامل دست به دست هم میدهند تا متن و اجرایی شاخص برای دنیای نمایش و روی صحنه، شکل بگیرد.
در نمایش "مردی به نام دایک" به نویسندگی مشترک هال ورثی هال و روبرت میدل مس" که هم اکنون در سالن قشقائی تئاتر شهر اجرا میشود، تماشاگران با چنین متن و اجرائی رو به رو هستند که البته تاثیرات مثبت و منفی کارگردان هم بر چگونگی اجرا تاثیر گذاشته است.
طراحی صحنه نه بر اساس واقعیت موضوع، بلکه بر مبنای ضرورتها و الزامات نمایشی طراحی شده و صحنه به طور نسبی برای شکلگیری موضوع، مناسب از کار درآمده است: میز اداری نسبتاً بزرگ، انبوه نامهها و مضمون دیالوگهای اولیه و نیز استفاده به جا و نمایشی از تصاویر ویدیو پروجکشن برای بیشتر و دامنهدارتر کردن پرسپکتیو مکان و صحنه، همه چیز را به مدیوم نمایش مربوط کرده است. شیوه شروع نمایش و چگونگی وارد شدن به ساحت موضوع دقیقاً به طور غیرمستقیم و هنرمندانه انجام شده است: تماشگر پرسوناژ محوری نمایش را که متهم به قتل است نمیبیند و دادههای تعلیقزا وتاویلداری را درباره او از زبان پرسوناژ مسئولی که در دفتر اداری زندان است و نیز از زبان پدر مقدس (کشیش) میشنود؛ به عبارتی، نویسندگان متن، برای روبهرو شدن نهائی با خود پرسوناژ "دایک" بسترسازی تعلیقآمیزی کردهاند؛ اما هنگامی که تماشاگران با پرسوناژ "دایک" مواجهه میشوند، او را آدمی بیحال، بیعار و بیتفاوت میبینند؛ بازیگری که نقش او را ایفا میکند، برخلاف آنچه که هدف و منظور نویسندگان از شخصیتپردازی پرسوناژ به عنوان فردی متفکر و خاص در نمایشنامه بوده است، هیچ نشانی از اندیشهورزیهای درونی در شیوه گفتار، حالات و حرکاتش بروز نمیدهد؛ کاملاً فردی معمولی و سطحینگر را به نمایش میگذارد. اینجا باید ضعف کارگردان را در هدایت بازیگران یادآور شد، زیرا بازی حمیدرضا نعیمی هم پر از اغراق و حرکات و حالات ناگهانی است؛ همین سبب شده که برخلاف دیالوگهایش او هم پرسوناژ متفکری به نظر نرسد. فراموش نشود که در اصل به طور ضمنی یک قیاس نسبی بین دو پرسوناژ فوقالذکر وجود دارد؛ هردو آنها متفکر و همزمان با هم متفاوت اند: پرسوناژ"دایک" متفکرتر وهمزمان درون گرا و ذهن گراست؛ پرسوناژ دیگر حین تفکر، به تناسب شغل و موقعیتاش برونریز و رفتارگراست (البته باید به تناسب موقعیت و کارش اعتدال باورپذیرانه و گولزنندهای در این رفتارگرایی وجود میداشت).
پرسوناژ "دایک" که الزاماً به علت محوریت در متن و عنوان نمایشنامه باید شخصیتپردازی میشد، اساساً شخصیتپردازی نشده و همزمان پرسوناژی هم که حمیدرضا نعیمی نقشش را ایفا مینماید، خیلی کم شخصیتپردازی شده است؛ علت این که در آخر نمایش، امکان عدم شناختن هویت واقعی "دایک" تا حد زیادی بعید به نظر میرسد هم به انتخاب نوع بازیگر و بازی نگرفتن خوب از او برمیگردد، وگرنه او همان جوانی است که به دلیل موقعیت ناجور و غیرقابل برگشتش، به ناشناختگی و جعل اسمی هویت خود در زندان تن درمیدهد تا ذهنیت و زندگی خانوادهاش را دچار فاجعه نکند و وضعیت آنها را با همان "امیدواری پیشین" در حالتی بالنده و طبیعی نگه دارد؛ حالا الزاماً باید از کارگردان و بازیگر نقش "دایک" پرسید که آیا نباید چنین آدم عمیق و فداکاری بر روی صحنه، متفکر و خاص جلوه نماید؟ خاص بودن این پرسوناژ جوهره محتوائی اثر است و اگر چنین نبود اساساً نمایشنامهای شکل نمیگرفت، زیرا همه چیز بیمحتوا و سطحی به نظر میرسید. بازی کریم اکبری مبارکه متناسب با نقشش است، اما طراحی لباس او مناسب نیست، چون سبب شده که او غیر از صلیب گردنش و تاحدی چهره و بردباریاش، هیچ نشان و شباهتی به کشیش نداشته باشد: طراحی بد لباس به بازی و نقش او آسیب زده است.
دیالوگها در راستای محوری بودن پرسوناژ "دایک" و به رغم متناقض بودن نسبیشان باز زمینه و نشانههایی برای شناخت او به شمار میروند: "مردی با این همه شجاعت نمیدونه چگونه از شجاعتش استفاده کنه"، "مردی را داریم که محکوم به مرگه، اما نمیدانیم کیه و چه کاره است"، "اون میخواد گمنام بمیرد. او نمیدونه چه شخصیتی داره"، "چرا آدمی مثل من باید سی و هفت سال عمر کنه؟"، "تو به چهار هزار خانواده بدهکاری" و ... ضمناً بخشی از دیالوگهای او که در قسمتهای قبل از پایان برزبان میآورد و به نمایشنامه "رومئو و ژولیت" مربوط میشود، به عنوان دنباله دیالوگهای خواهرش که در گذشته آن را با او تمرین کرده، میآید؛ این دیالوگ کارکرد نشانهای بسیار دراماتیک و کلیدی در تحلیل درست ماجرای نمایش و شناخت هویت واقعی او دارد.
کارگردان به جز یک میزانسن، در شکلدهی میزانسنها موفق است: تاًکید زیادی بر تحرک بازیگران و کنشمندی صحنه داشته است؛ میزانسنی که در آن حمیدرضا نعیمی روی میز میرود، آسیب نسبی به باورپذیری آدمها و موضوع زده است. استفاده محدود کارگردان از تصاویر ویدیوئی هم به دلیل پیش گفته، موجه، ابتکاری و نمایشی است. کاربری نور موضعی با موقعیتهای روحی و روانی پرسوناژها هماهنگی دارد.
نمایش "مردی به نام دایک" به کارگردانی مهدی میامی به رغم کاستیهایش از داشتههای نمایشی نسبی هم برخوردار است؛ ضمناً به خاطر انتخاب متن و ارائه محتوایی قابل تامل، ارزشهای تحلیلی و تاویلدار موجزی را به نمایش میگذارد.