سرویس تئاتر هنرآنلاین:

"بی‌پیش‌درآمد"

1 . میان‌سالگی رخصت نداد این سیاهه‌ ادامه‌دار، پنج قسمتی شود. ناگزیر نمایش "سفر به غرب: آشوب در قصر" از کشور تایوان به کارگردانیِ یونگ چی لین هم مغفول شد و بدانید که "سفر به غرب: آشوب در قصر" نمایشی بوده برخاسته از سنتِ خاصِ بومیِ نمایشی، عروسک‌های دستکشی با روایات مبتنی بر فولکلور، باورهای دینی آن سرزمین و آن‌چه از آیین حکمی و نمایشی آن‌ها برمی‌آید. پس این نوشتارِ "آسمان برای عروسک‌های غیر ایرانی هم آبی است؟" را در چهار بخش پذیرا باشید. و اینک بخش سوم:

2 . "کوچک‌ترین نمایش از انتهای دنیا"/ نمایشی با همکاریِ ازکیل گارسیا رومئو، و لارن کایبون/ آهنگسازی کم‌نظیر و عروسک‌گردانی بسیار باهوش و فهیم و صد البته از زبردست‌ترین عروسک‌گردانانی که تا به حال دیده‌ام. انگار یک تیمِ همه چیز دان، بسیار هماهنگ و همفکر، دارای یک کمپانی جدّی هستند که جهانِ عروسک، جهانِ پیرامون و سرنوشت انسان را با فهمی عمیق دنبال، طرّاحی و می‌سازند.

3 . از نگاهِ من، مخاطبان بناست چنین چیزی از اختصار روایت و درونِ سطح نخستِ اندیشه‌ نمایش، را دریافت کنند و با آن همراه شوند:

"این نمایش نگاهی است به تمدن‌مان که در آن زندگی، تنها به پول و قدرت وابسته است. جهانی پوچ، جایی که انسان‌ها زمان‌شان را در برابر ارزش‌های مادی هیچ و عبث می‌انگارند تنها حیرت‌زده و سرگردان، زندگی را سپری می‌کنند تا جهان ناگزیر به‌سوی نیستی و مرگ بروند. تنها میمون بازیگوشی‌ست که گویا یک‌تنه و گاه با شوک‌های ماهرانه به عروسک‌ها و آدمک‌های جهانِ مُرده و خواب‌زده‌ نمایش و گاه با کمک از تماشاگران می‌خواهد، این رویه‌ ناگزیر یا مقدر را بازیگوشانه متوقف کند و ..."

4 . می‌توانستم بندِ فوق را به قاعده‌ آغاز و پایانِ نمایشی که دیده‌ام، شرح دهم. و این بدان معناست که ما با نمایشی روبه‌رو هستیم که با کم‌ترین کلام و گفتارِ واژگانی و با انبوهی از نشانه‌های بدیع و درخشان طرف هستیم که قابل روایت نیستند مگر در خودِ روایتِ روی صحنه؛ ارجاع به بیرونِ همه چیز، ارجاع به سوبژه‌های مخاطب و ارجاعاتِ درونی، نگاهِ ابژکتیوِ خالق اولیه (نویسنده و کارگردان)، خالق ثانویه (عروسک‌گردان) و خلق یا مخلوقی که با خلقِ پیش و پس از خود در جدالی بی‌امان است: میمونی که گویا خود نیمی الکتریکی شده است.

5 . "گمان می­‌شود که توده­‌ها را می­‌توان با تزریق اطلاعات در آن­ها ساختار بخشیده، به­ وسیله­ اطلاعات و پیام­‌ها انرژی اجتماعی محسوس­‌شان را آزاد کرد. (امروزه دیگر نه شبکه­ نهادینه، بلکه این کَمیتِ اطلاعات و میزان نفوذ رسانه­‌ای است که ابزار اجتماعی­‌سازی محسوب می­‌شود.) کاملاً برعکس، اطلاعات، به­ جای بدل­‌کردن توده به انرژی، خود توده­ دیگری تولید می­‌کند. اطلاعات، به­ جای آن­‌که بنابر ادعای خود، اطلاع­‌رسانی کند، به جای شکل­ بخشیدن و ساختار بخشیدن، حتی میدانی با حوزه­ اجتماعی را نیز خنثی می­‌کند."

در سایه­ اکثریت­‌های خاموش / ژان بودریار

نمایش کوچک‌ ترین نمایش از انتهای دنیا

حالا چه شد یک‌باره از نوشتار جناب "بودریار" و نگره‌ سیاسی/اجتماعی او سر درآوردیم؟ پاسخ روشن است. وقتی میانِ دو قاعده‌ جدایی مؤلّف از اثر یا پیوستگی ناگزیرِ آن دو گیر کنی، سه انتخاب داری: 1 و 2. یکی از دو راه؛ 3 هر دو را هم‌زمان پیش گیری. حال نقلی که از "بودریار" آورده شد را بگذارید به حسابِ جدایی‌ناپذیریِ ناگزیر مؤلّف از تألیف‌اش؛ و موتیف آن را در گفتاری از مدیر کمپانی خلقِ این نمایش به نمایندگی از کل گروهِ خالق و مجری این اثر (فردریک پتی) در بند 6 بخوانید:

6 . "کار هنری یک کنش سیاسی‌ست... نامِ کمپانی ما استعاره‌‌ای از همان چوب‌دستی دارد که پادشاه بر سر رعیت خود می‌زده است... از سوی دیگر، کارگردانِ این نمایش (ازکیل گارسیا رومئو) از اصولِ مهم‌اش رابطه‌ متقابلِ اثر و مخاطب است. اما همچنان باید گفت ما با وجود تمام سیاست‌های جهان، دقیقاً به خاطر سیاست اینجا هستیم." / با اندکی اختصار و تقطیع: "فردریک پتی"، مدیر کمپانیِ  Theatre de la Massue

پس می‌توانید با بازخوانیِ مجدد بند 5، پس از خواندنِ بندِ ششم، شکلِ اتصالِ اثر و صاحبان‌اش را ببینید و ادراک و تحلیل کنید. و در ادامه یادداشت خود کارگردان "ازکیل گارسیا رومئو" را بخوانید بی‌کم و کاست:

"این موجودات، این عروسک‌های شکننده که باعث می‌شوند زندگی خودمان را زیر سؤال ببریم، چه کسانی هستند؟ با چه چیزی زندگی می‌کنند؟ انگیزه‌های‌شان چیست؟ این انسان‌های خنده‌داری که نمایشی کوچک از انتهای دنیا را پُر می‌کنند، چه کسانی هستند؟ قدرتِ این کاراکترها تا حدودی نتیجه‌ متفاوت بودنِ آن‌هاست."

حالا یک‌بارِ دیگر بند 5 بخش نقل از "بودریار" را بارِ دیگر مرور کنید و عبارت زیر را هم در تکمله‌ لایه‌ درونیِ گفتارِ کارگردان به حساب آورید:

"قاعده­ سخن فیلسوف همواره این بوده است که قاعده­ سخن خویش را بیابد."

موقعیت پسامدرن / ژان لیوتار

7 . "پل ریکور" هم­چون "گادامر" معتقد است که: "نیت مؤلف هر چه باشد اهمیتی ندارد و به هر رو معنای متن از آن جداست" یا: در بررسی شکلِ ادراکِ مستقل اما به اثر، آن هم این نوع آثارِ متکی به انبوهِ نشانه‌های بدیع به شکلِ مینی‌مال، در زمینه‌ها، فرایندها، تصاویر، اکت‌ها و حتی آناتومیِ عروسک‌ها، و اکسپوزیته‌ جهانِ متن، در عرصه‌ها و حوزه‌های: فرهنگی و ضد فرهنگی، دیکتاتور ستیز، آنتی پولیتیکالیته و آنتی ایکانومیکالیته، سنت‌های مردمی و واسازی عملکرد منفی همزمان آن، نومیدی و تباهی، ابررسانه‌های ممنوعه و اثرشان، ارتباط هستیِ پایین با جهانِ بالا، جهان محبوس با جهانِ آزاد، عشق و خیانت، اندیشه‌ورزی و ریشخندِ آن، فلسفه‌ پست اگزیستانسیالیستی/ پسا هایدگریک و آنتی تکنولوژیته‌ اثر، تازه ماجرای پیچیده‌ دوم آغاز می‌شود:

"در محاوره و گفتار روزمره- جایی که کلمات برای مقاصدی جز آن­چه غالباً در تعقّل روشن و بی‌­ابهام دنبال می‌­شود، به ­کار می‌­روند - معنای سخن گوینده، نه فقط با محتوای کلامِ او بلکه هم­چنین توسط قصد وی برای اجرای حرکتی خاص تعیین می‌­شود. بنابراین به­ نظر می­‌رسد که قصد شاعر یا مؤلف، پایه و اساسی طبیعی برای شرح و توضیح معنای متن ادبی است. اما هنگامی که مسأله­ روشن­‌ساختن مفاهیم، "معنا" و "قصد" در عبارتِ فوق مطرح می‌­شود، مشکلات و دشواری‌­های فلسفی نیز آغاز می­‌شود."

حلقه­ انتقادی / دیوید کوزنزهوی

نمایش کوچک‌ ترین نمایش از انتهای دنیا

و بی‌تردید و در نهایتِ این نگاهِ از درون به بیرون، از جهانِ ذهن به عین، پرسش "مارتین هیدگر" در "مابعدالطبیعه"، آغاز می‌­شود: "اصلاً چرا موجودات هستند؟ و چرا به جای آن عدم نیستند؟"

و حالا در زمانِ ترکیبِ دو شیوه‌ ترکیبی از مؤلف و اثر، یاد عبارتی دیگر می‌افتم که: "ضرب‌ه­ای که از رویارویی با یک اثر هنری به ما وارد می‌­آید، از جهان واقعیت‌­های چندگانه به محدوده­ معنایی تازه‌­ای می­‌بردمان. یعنی از دنیای تجربه‌­های استوار به فهم همگان به جهان گستره­‌های نامحدودِ معنا گام برمی‌­داریم. هم­چنان که خواب مصنوعی یا اختلال روانی نیز ما را به دنیای معنایی تازه می‌­برند و هریک از این گستره‌­های محدود معنایی، روشِ شناساییِ ویژه­ خود را دارند، یا پیدا می‌کنند."

بابک احمدی / ساختار و تأویل متن

و در باب این تصویر و ایده­ جدید از جهان در نمایشِ حاضر که هنوز لحظه‌لحظه‌ آن را در یاد دارم و بدان فکر می‌کنم، در تفسیر تأویلِ همزمانِ گونه‌های تأویل، در ارتباطِ اثر با مخاطب/ اثر با مؤلّف/ و مخاطب با مؤلّف باید این عبارت از را برای پایان‌بندیِ این گفتار پیشِ روی شما بگذارم تا با هم بخوانیم و در آن اندیشه کنیم:

"این تصویر جدید از جهان، هم­چنین تصویر جدیدی است از خود نشانه. وقتی به مقوله­‌های زبانی و معناهای اجتماعی، جای­گاهی اولیه و خودکفا داده می­‌شود، دیگر نمی­‌توانیم آن­ها را به انبوهی از جمجمه­‌های منفرد، فروبکاهیم. آن­ها دیگر ذهنی (سوبژکتیو) نیستند، زیرا با آن­ها روبه­‌رو می­‌شویم و بیرون از ما وجود دارند. از این جهت وجودشان مشابه است با وجودی که ما معمولاً به چیزهای عینی نسبت می­‌دهیم و با این حال آن­ها آشکارا از نوع چیزهای ملموس و عینی نیستند. برای آن­که جای­گاهی اولیه و خودکفا به مقوله­‌های زبانی و معناهای اجتماعی بدهیم، باید به نوعی عینیت (ابژکتیویته) بیندیشیم که ابژکتیویته و عینیت چیزها نیست. درواقع، نوعی ایده را منظور داریم که ایده­ سوبژکتیو نیست."

ریچارد هارلند / ابرساختگرایی

و من هنوز غرق در لذّتِ هم‌نفسی با لحظاتِ پایانِ جهان، و "کوچک‌ترین نمایش از انتهای دنیا" و خالقان‌اش و لمسِ اذهانِ عینیت‌یافته‌شان مانده‌ام انگار...