سرویس تئاتر هنرآنلاین: روحالله جعفری پس از گذران دوره چهارساله در هنرستان صدا و سیما در رشته نمایش در دانشگاه آزاد اسلامی پذیرفته شد و در رشته نمایش در گرایش ادبیات نمایشی و بازیگری ادامه تحصیل داد. او پس از پشت سر گذاشتن دوره کارشناسی، توانست در رشته کارگردانی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی به تحصیل بپردازد. جعفری تحصیلات عالیه و تکمیلیِ (دکترای تخصصی) خود را در رشته مدیریت و برنامهریزی فرهنگی، گرایش تصمیمگیری و خطمشیگذاری مدیریت فرهنگی در دانشگاه آزاد اسلامی دنبال کرد که در این رشته سابقه تدریس نیز دارد. او تاکنون چندین اثر از ماتئی ویسنی یک را روی صحنه آورده است و در آخرین تجربه کارگردانی خود به سراغ نمایشنامه "ریچارد سوم اجرا نمیشود" که بخشی از زندگی وسوالود میرهولد است، رفته و این اثر نمایشی مرداد ماه اجراهای موفقی را در سالن چهارسو مجموعه تئاترشهر داشت. به بهانه اجرای این اثر نمایشی گفتوگویی با روح الله جعفری داشتیم و از او درباره این نمایش، فعالیتهای تئاتری و پژوهشیاش و رپرتوار نمایشنامهخوانی که قصد اجرای آن را دارد، جویا شدیم که در ادامه میخوانید:
شما در سال 74 اولین نمایش خود را به نام "غروب در دیاری غریب" در هنرستان صدا و سیما اجرا کردید و بعد، سالها طول کشید تا اولین نمایش حرفهایتان را روی صحنه ببرید. در این سالها چه روندی را طی کردید تا به اینجا برسید؟
من به دلیل علاقهای که به دنیای هنر- خاصه هنرهای نمایشی- داشتم، تصمیم گرفتم که تحصیل در حوزه هنرهای نمایشی را به صورت سلسلهوار و آکادمیک دنبال کنم. به همین علت به جای اینکه به دبیرستان بروم و مشغول درس خواندن شوم، به هنرستان صداوسیما رفتم و با حمایت خانوادهام که همیشه همراهم بوده و هستند، توانستم به یک تصمیم عقلانی برای انتخابی که کرده بودم، برسم و در هنرستان صداوسیما به مدت 4 سال در رشته هنرهای نمایشی، درس بخوانم. لذا قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم و رشته تئاتر را انتخاب کنم، با بسیاری از تئوریها و نظریههایی که در این رشته، کاربردی است و همچنین با تعدادی از نمایشنامهنویسان برجسته ایرانی و نمایشنامهنویسان فرنگی که آثارشان ترجمه شده بود، آشنا شدم. در آن سالها به یاد دارم که از نمایشنامهنویسان ایرانی، آثار دکتر غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی، اکبر رادی، بیژن مفید، عباس نعلبندیان، محسن یلفانی و... را خواندم. همچنین از نمایشنامهنویسان فرنگی، آثار سوفوکل، شکسپیر، چخوف، برشت، بکت، یونسکو، ژنه و... را خواندم. در هنرستان به صورت نظاممند، تاریخ نمایش ایران و جهان و بسیاری از دروس نظری و عملی همچون بازیگری، کارگردانی، فن بیان، عکاسی و... را پشت سر گذاشتم. برای من تحصیل و تجربه کردن در رشتهای که به آن علاقمند هستم، همیشه جذاب بوده و تا به الان هم همینطور است. به همین دلیل، از همان آغازین روزهای تحصیل در هنرستان، بهصورت طبقهبندیشده، شروع به خواندن کردم و خوب خواندم. همچنین بهواسطه اینکه باید قسمتهایی از نمایشنامههای مختلف را در کلاس، کار میکردیم، هر روز، تمرین تئاتر داشتیم و اتودهای مختلف را به صورت فردی و گروهی، کار میکردیم. یادآوری آن دوران برای من خاطرهانگیز است و همیشه با احترام از آن دوره 4 ساله یاد میکنم. زیرا به صورت اصولی با فنون مختلف دنیای نمایش، آشنا شدم و این برای من بسیار مهم بود. هنوز با همورودیهای خود در ارتباط هستم و رفاقتی که بین ما شکل گرفته، همچنان ادامه دارد.
به یاد دارم در همان دوران، نمایشنامه "غروب در دیاری غریب" نوشته آقای بهرام بیضایی را خواندم و تصمیم گرفتم که آن را کار کنم. برای کار کردن آن احتیاج به مجوز نویسنده داشتم. با آقای بیضایی تماس گرفتم. او گفت چه نمایشنامهای از من را میخواهی کار کنی؟ به او گفتم "غروب در دیاری غریب". سپس درباره نمایشنامه با هم صحبت کردیم. با آن که در آن دوران، جوان بودم، اما تصمیمم را برای کار کردن گرفته بودم. بعد از اینکه به چند سؤال ایشان جواب دادم، گفت بسیار خب، من موافقتم را برای کار کردن نمایش، به صورت کتبی اعلام میکنم و برایم موافقتنامه خود را فرستاد. من هنوز دستخط این عزیز را به عنوان یادگار دارم.
اگر به نمودار کشورهایی که به پژوهش و پژوهش کردن بها میدهند، نگاهی بیاندازید، درمییابید که روند تولید اندیشه و محتوا در آن کشورها سیر صعودی دارد و حفظ و نگهداری اسناد و مدارک و رجوع به آن برای آنها از اهمیت بالایی برخوردار است. اما در کشور ما چون این موضوع نه برای مردم و نه برای متولیان و دستاندرکاران حاکم بر جامعه، مهم تلقی نشده و نمیشود، لذا به ثبت اطلاعات و تولید اندیشه و محتوا و همچنین جمع کردن اسناد و مدارک، اهمیتی داده نمیشود.
به یاد دارم وقتی در چند سال گذشته روی "فعالیتهای گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335-1357" کار میکردم، به تصویر دست خطی از آقای بیضایی برخوردم که موافقتنامه خود را از اجرای نمایش "پهلوان اکبر میمیرد" به آقای عباس جوانمرد داده بود. در حال حاضر، قدمت این تصویر، متعلق به 53 سال گذشته است. وقتی به آقای بیضایی و آقای جوانمرد گفتم که این دستخط را پیدا کردم، گفتند مگر میشود که این دستخط تابهحال از بین نرفته باشد، چراکه برای ملت ما آرشیو کردن و بها دادن به حفظ و نگهداری اسناد و مدارک، مهم نبوده و نیست. باید گفت که حافظه تاریخی ما شفاهی است و نه مکتوب و درضمن، گویا علاقهای هم به مکتوب کردن اطلاعات نداریم!
آقای بیضایی همیشه با سعه صدر به جوانهایی که میخواهند آثار ایشان را کار کنند، روی خوش نشان داده است. البته ایشان بهصورت جدی از گروههای اجراکننده آثارش میخواهد که در نمایشنامههای او دست نبرند و حتی یک واو را کم و یا جابهجا نکنند. آقای بیضایی پژوهشگری مثالزدنی در حوزه هنرهای نمایشی است که برای آثاری که میآفریند، از جان مایه میگذارد.
شما در این مدت، 4- 5 فیلم مستند و داستانی ساختید، ولی در نهایت باز هم به سراغ تئاتر آمدید. البته من میدانم که پدر شما (دکتر محمد جعفری) دانشآموخته سینما است و شما دانشآموخته تئاتر هستید. در بروشور نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" هم اشاره شده که پدر شما مشاور گروه تئاتر "گیتی" است. چه شد که فیلمسازی را رها کردید و دوباره به سراغ تئاتر آمدید؟
در هنرستان صداوسیما همانطور که هر روز، به نمایش و نمایش کار کردن، فکر میکردم و دروس مرتبط با رشته هنرهای نمایشی را میخواندم، برایم جذاب بود که دنیای تصویر را هم تجربه کنم. به یاد دارم که در همان سالها یک فیلم را به اتفاق همه همکلاسیهایم و بچههای هنرستان صداوسیما، شروع به کار کردم. اسم آن فیلم "یک آرزو، یک گناه، یک میلاد" است.
در آن سالها و البته سالهای بعد نیز همیشه سعی کردم که خواندن، نوشتن، تحلیل کردن و تجربه کردن در تئاتر و سینما را توأمان با هم دنبال کنم، اما بهواقع، جذابیت و جادوی دنیای نمایش، برایم ارجعیت و اولویت بیشتری از سایر حوزههای هنرهای نمایشی داشته است. به همین علت، به صورت متمرکز، تحصیل و کار در حوزه هنرهای نمایشی را تا به امروز دنبال کردم. بعد از اتمام دوره 4 ساله هنرستان صداوسیما به دانشگاه رفتم و ادبیات نمایشی و بازیگری خواندم. سپس در مقطع کارشناسی ارشد، کارگردانی تئاتر خواندم و بعد در مقطع دکتری، در رشته مدیریت و برنامهریزی امور فرهنگی، تحصیل کردم. گرایش من در این دوره از تحصیل، تصمیمگیری و خطمشیگذاری مدیریت فرهنگی بود. من در این دوره از تحصیل، با نگارش رساله "طراحی الگوی عوامل اثرگذار بر فرهنگ تئاتر و تعیین جایگاه آن در اوقات فراغت اقشار کمدرآمد و پردرآمد شهر تهران" فارغالتحصیل شدم.
قبلتر هم اشاره کردم که خانواده، همراه و مشوق من در انتخابی که کردم، یعنی تحصیل در رشته هنرهای نمایشی، بود و من همیشه قدردان خانوادهام، بهخصوص پدر و مادر عزیزم هستم. اگر این عزیزان نبودند، هرگز نمیتوانستم به شناساییِ درست مسیری که باید در آن گام میگذاشتم، بپردازم.
پدر عزیزم در همه کارهایی که انجام دادهام، بهعنوان مشاور در کنارم بوده و من این افتخار را داشتهام که از مشاوره و راهنماییهای ایشان بهره لازم را ببرم. من با افتخار و البته با صدای بلند میگویم که اگر موفقیتی در زندگی به دست آوردهام، به برکت حضور پدر و مادر گرامیام است که مسیر را برایم هموار کردند و این اعتماد به نفس را به من دادند که با تلاش و با پشتکار، میتوانم به آنچه که میخواهم، برسم.
پدرم علاوهبر اینکه تحصیل دانشگاهیشان در رشتهای غیر از هنر بوده، اما وقتی که من شروع به تحصیل در هنرستان صداوسیما کردم، او تصمیم گرفت که سینما را در مقطع کارشناسی در دانشگاه سوره بخواند. سپس من برای تحصیل در رشته نمایش، وارد دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی شدم و او نیز برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، وارد همان دانشکده شد و کارگردانی نمایش را خواند و دنبال کرد.
برای من باعث غرور است که بگویم در زمان تحصیل، با پدرم در یک کلاس حضور داشتهام و در نیمکتی نشستهام که او هم در همان نیمکت نشسته. درواقع، پدرم در مقطع ارشد بود و من در مقطع کارشناسی بودم که توانستم بهواسطه گذراندن یک درس مشترک، این تجربه شیرین و گرانقدر را به دست بیاورم که با پدرم در یک کلاس حضور داشته باشم و در کلاسی درس بخوانم و نفس بکشم که او نیز در آن حضور داشته است.
شما در چندین گفتوگوی خبری اعلام کردید که قرار است روی آثار دکتر ساعدی کار کنید و 10 اثر از او را نمایشنامهخوانی کنید. تکلیف این نمایشنامهخوانیها چه شد؟
در تمام سالهایی که گروه تئاتر "گیتی" کار کرده، به این مسئله اندیشیده و پایبند به آن بوده که باید در صحنه نمایش، حمایت از همنوع را به طرق مختلف و آنهم به صورت عامالمنفعه در دستور کار خودش قرار دهد. یکی از کارهایی که گروه در این خصوص انجام داده، خوانش آثار نمایشی در بزنگاههایی بوده که ایجاد حس همدلی و وفاق، در جامعه نیاز به حساب میآمده است.
گروه در سال 92 نمایشنامه "من چهجوری ممکنه یه پرنده باشم؟" را برای مردم زلزلهزده جنوب کشور، خوانش کرد. همچنین در سال 94، اقدام به برپایی "رپرتوار نمایشنامهخوانی گروه تئاتر "گیتی" در حمایت از هنرمندان بیمار تئاتر کرد و 7 اثر نمایشی "آنتیگونه"، "مکبث"، "باغ آلبالو"، "عروسی خون"، "شازده کوچولو"، "عنکبوتی در زخم" و "آخرین گودو" را خوانش کرد که اینها همه با قصد ایجاد همدلی و وفاق در جامعه انجام شد. گروه بدون دریافت حتی یک ریال و فقط با هدف معنا کردن عشق و تسرّی عشق به جامعه برای حمایت از همنوع این کار را انجام داد.
گروه تئاتر گیتی در بهمنماه سال گذشته قرار بود که 10 نمایشنامه از آثار زندهیاد دکتر ساعدی را در تالار چهارسو برای حمایت از زلزلهزدگان غرب کشور که دچار بلا شده بودند، نمایشنامهخوانی کند. بعد از سالها بود که به نمایشنامههای دکتر ساعدی مجوز داده بودند که منتشر شوند و آنها را انتشارات نگاه، روانه کتابفروشیها کرده بود. وزیر ارشاد، آقای صالحی که قبلاً در معاونت بخش کتاب وزارت ارشاد بود، کاملاً در جریان انتشار این نمایشنامهها بود. هنگامی که او وزیر شد، موضوع به آقای صالحی گفته شد و استقبال کرد که این کار انجام شود. سپس کار به معاونت امور هنری، مدیرکل مرکز هنرهای نمایشی و مدیر مجموعه تئاتر شهر سپرده شد که همه این آقایان موافقت خودشان را اعلام کردند. گروه حرکتش را برای خوانش این ده نمایشنامه آغاز کرد. نمایشنامهها به لحاظ تعداد اشخاص نمایشی، پُر پرسوناژ بودند. بیش از 100 نفر از هنرمندان برجسته در حوزه هنرهای نمایشی که دغدغهیشان کار تئاتر است، قرار بود در این پروژه با من همکاری کنند. تعداد اعضای گروه با در نظر گرفتن عوامل پشت صحنه و طراحان مختلف، به بیش از 150 نفر میرسید که همه همدل شده بودند تا برای عزیزان زلزلهزده غرب کشور، کاری، هرچند جزیی، انجام دهند. گروه قرار بود این کار را بهصورت خیرخواهانه انجام دهد، اما لحظهای که باید کارها به ثمر مینشست، به هزار و یک دلیل که این دلایل عقلانی نبود، جلوی کار گرفته شد.
مخالفتها از سوی چه نهادهایی بود؟
علیرغم اینکه گفته میشد همه با انجام این کار موافق هستند، ولی مسئولیت دادن و صادر کردن مجوز را کسی بهعهده نگرفت. آقای مهدی شفیعی، رئیس وقت مرکز هنرهای نمایشی، گفت که دادن مجوز به این کار از ید بیضاء ما خارج است.
به خاطر نام دکتر ساعدی؟
او به من گفت که حساسیتها روی نام دکتر ساعدی زیاد است. من به او گفتم که پیشتولید انجام این کار خیرخواهانه، خلقالساعه نبوده و همه مسئولان و تصمیمگیران مربوطه، از وزیر گرفته تا مدیر مجموعه تئاتر شهر، همه در جریان آن بودهاند. به او گفتم که قرار نیست کاری در خفا و پنهانی انجام شود؛ چراکه برای انجام کار خیرخواهانه، آنهم از جنس فرهنگی آن، شما باید پیشقدم شوید، نه اینکه مانع و سدّ راه یک گروه بزرگ از خانواده فرهنگ و هنر شوید. به او گفتم وقتی شما جلوی این کار را میگیرید، باید به تاریخ پاسخگو باشید، چون تاریخ بیرحمانه ما را قضاوت میکند و اگر سر سوزنی کمکاری کرده باشیم، در برابر آیندگان و در پیشگاه خداوند باید پاسخگوی اعمال و رفتارمان باشیم.
شما بعد از آن، دیگر پیگیر این نمایشنامهخوانیها نشدید؟
گفتند که انجام این کار، شدنی نیست و باید آن را فراموش کنید، اما من چون سالها در خانواده شریف رسانه فعالیت کردهام و خودم را همچنان عضو کوچکی از خانواده فرهنگ و رسانه و هنر میدانم، مصاحبههای مختلفی در این خصوص انجام دادم، یادداشتهای مختلفی نوشتم و نامههای متعددی هم به مسئولان و متولیان کلان فرهنگی در کشور نوشتم که به هیچ کدام از آنها جوابی داده نشد.
فعالیتهای پژوهشی شما در مورد گروه هنر ملی و تاریخ تئاتر معاصر ایران، همچنان ادامه دارد؟
برای نگارش کتاب دو جلدی "گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335 – 1357"، بیش از دوازدهسال، زمان گذاشتم تا این پژوهش آماده چاپ شود. ناشر این کتاب مرجع، انتشارات افراز است. در تمام این سالها، پژوهش و پژوهش کردن برای من جدی بوده و هست و امیدوارم که باشد.
برای من پرداختن به تاریخ تئاتر معاصر ایران، همیشه جذاب و شعفانگیز بوده است، چراکه مهم است که بدانم در کشور، چه فعالیتهایی به وسیله هنرمندان، نظریهپردازان و نویسندگان، در گذشته نهچندان دور، انجام شده و تأثیر آن در بدنه تئاتر ایران چه بوده و این فعالیتها در چه بزنگاههایی به موفقیت یا شکست منجر شده است. از تجزیه و تحلیلِ پرداختن به این وقایع، میتوان به ترسیم نقشه راهی مدوّن رسید که تئاتر ایران در گذشته، دارای چه جایگاهی بوده و در حال حاضر، جایگاه آن، کجا است.
من به عنوان یک پژوهشگر، درباره آسیبشناسی فقدان منابع دست اول و اطلاعات بکری که تصویری روشن از تاریخ تئاتر معاصر ایران را به ما نشان دهد، بارها صحبت کردهام و این مسئله را در نوشتههایم منعکس کردهام، اما از جایی به بعد، تصمیم گرفتم که به صورت جدی به جمعآوری اطلاعات، اسناد و مدارک موجود در تاریخ تئاتر معاصر ایران بپردازم و وقتی این دادهها جمعآوری شد، کار بر روی تجزیه و تحلیل آنها را آغاز کنم. لذا به صورت پیوسته و مستمر در این حوزه کار میکنم. علاوهبر کتاب دو جلدی "گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335 – 1357" که منتشر شد، 18 هزار صفحه اسناد و مدارک دیگر جمعآوری کردم که اگر این آنها منتشر شود، انشاءالله بخشی از تصویر روشن تاریخ تئاتر معاصر ایران، بدون لکنت به نسل جدید منتقل میشود.
در تمام این سالها، سعی کردهام فعالیتهایم را بر طِبق ترسیم سه ضلع متساویالاضلاعِ آموزش و پژوهش و رصد کردن کارهای هنرمندان حوزه هنرهای نمایشی، دنبال کنم. پرداختن به این سه ضلع برای من یک تصویر روشنی را میسازد که وقتی میخواهم کار کنم، خود را تافته جدا بافته از مردم ندانم و آنها را فراموش نکنم و دغدغهمند به دغدغههای آنها بپردازم. از این طریق است که میتوانم آثاری را با چشم باز به صحنه ببرم که بیواسطه با مخاطب ارتباط برقرار کند.
بسیار جای تأسف دارد که بگویم برای بخشی از هنرمندان و همکاران ما، دیگر ارتباط بیواسطه برقرار کردن با مخاطب، اصل نیست و پرداختن به دغدغههای مخاطب به یک مسئله علیالسویه برایشان بدل شده، چراکه در این روزگار، فقط به پول فکر کردن، مهم است و لاغیر! متاسفانه وقتی همنوع خود را با چشم صفر و یک ببینید، آنوقت باعث کسر شأن برای شما است که بروید و کار همکاران خود را ببینید. باعث کسر شأن است که مطالعه کنید و کتاب بخوانید. باعث کسر شأن است که با همنوع خود در جامعه، دیالوگ برقرار کنید. باعث کسر شأن است که فکر کنید که از طریق آموزش میتوانید رشد کنید و...
من فکر میکنم که از طریق گفتوگو کردن و بها دادن به گفتوگو میشود که بسیاری از گرههای ریز و درشت را در خانواده فرهنگ و هنر و همچنین در سطح کلانتر در جامعه و در کشور، حل کرد، اما وقتی چنین اعتقادی وجود نداشته باشد، به خود اجازه میدهیم که فقط و فقط در رأس این هرم، خود را تعریف کنیم که حق داریم و مجاز هستیم که صحبت کنیم و پررنگ شدن این تفکر، یعنی گام برداشتن به سوی دیکتاتوری. این حق و استفاده از باید و نبایدهای انحصاری را چه کسی به ما میدهد؟ در یک جامعه مدنی، همانطور که شما میتوانید صحبت کنید، دیگری یا دیگران هم این حق را دارند که به صحبت شما واکنش نشان بدهند؛ به این شکل است که دیالوگ شکل میگیرد. پایبند بودن به گفتوگو و گفتوگو کردن، یکی از ابزارهای رسیدن به جامعه مدنی است. برای رسیدن به یک جامعه مدنی، بدون پژوهش کردن و بدون داشتن روحیه پژوهشگری، نمیتوان چشماندازی را ایجاد کرد و به آن رسید. در یک جامعه مدنی، انسانها دارای حق برابر، فارغ از جنسیت هستند و میتوانند با هم گفتوگو کنند و نباید این حق از آنها سلب شود.
فکر میکنید چرا پژوهش، اینقدر در تئاتر، مغفول مانده و در این سالها کمتر پژوهشگری به سراغ پژوهش در این زمینه رفته است؟
آقای بیضایی وقتی کتاب "نمایش در ایران" را تألیف کرد، کسی حاضر نشد آن را چاپ کند. در نتیجه بخشی از آن را به صورت بخشبخش در مجله موسیقی که زیر نظر وزارت فرهنگ و هنر درمیآمد، منتشر کرد. او بعدها با هزینهای که فراهم کرد، خودش کتاب را چاپ کرد. این کتاب همچنان به عنوان یکی از مرجعهای قابل قبول در حوزه هنرهای نمایشی به حساب میآید و برای شناختن ریشههای نمایش در پیش و پس از اسلام، به این کتاب مراجعه میکنیم. اما آیا به پژوهشگر آن، بهواسطه پژوهش سترگی که انجام داده، بها داده شده است؟ متاسفانه جواب این سوال، منفی است. ذکر آنچه که رفت، نمونهای از قدر ندانستن و بهاندادن به پژوهش و پژوهش کردن در این مُلک است.
در صحبتها و مراسمهای رسمی دیده و شنیده میشود که متولیان امر، روی این مسئله پای میفشارند که به حوزه پژوهش باید بها داده شود و اینان هستند که اینچنین میکنند، اما این صحبتها تا به امروز در حد شعار باقی مانده است. یک پژوهشگر وقتی نمیتواند از راه نوشتن و تحلیل و تفسیر کردن، ارتزاق کند و به صورت معنوی و مادی حمایت نمیشود، مجبور است که به دلیل جبر زمانه و روزگار، دست از این کار بردارد و به سراغ حوزههای دیگر میرود. فقر پژوهش فقط مربوط به حوزه هنرهای نمایشی نیست و اگر به سراغ حوزههای دیگر هم برویم، میبینیم که به پژوهش بها داده نمیشود.
ما باید نگاهمان به تولید اندیشه، پژوهش کردن و ثبت اطلاعات و اسناد را در حوزههای مختلف تغییر بدهیم. با نگاه دگماتیسم و احساسیگرایی نمیتوان به تولید محتوا پرداخت و به اندیشه بها داد. نباید فراموش کنیم که فرهنگ، آموزشدادنی است، نه ساختنی. فرهنگ به مثابه یک ساختمان نیست که با آجر و سیمان و تیرآهن ساخته شود. من بارها به این مسئله اشاره کردهام که فرهنگسازی، واژه یا معادل درستی برای انتقال معنا در این حوزه نیست. فرهنگ اکتسابی است و از طریق آموزش، ارتقا پیدا میکند.
بعد از نمایشهای "اسبهای پشت پنجره"، "تماشاچی محکوم به اعدام" و "من چهجوری ممکنه یه پرنده باشم؟"، نمایش دیگری از ماتئی ویسنییک را با نام "ریچارد سوم اجرا نمیشود" روی صحنه آوردید. علاقهتان به این نویسنده از کجا میآید؟
گروه تئاتر "گیتی" در رپرتواری که در سال 94 برگزار کرد، دو اثر دیگر از ماتئی ویسنییک را هم در آن به نامهای "عنکبوتی در زخم" و "آخرین گودو" کار کرد. ویسنییک، نویسندهای جهانشمول است. برای من آثار ویسنییک به عنوان یک نویسنده معاصر که دغدغه پرداختن به انسان را دارد، جذاب است. چند روز پیش، یک دوستی که در آلمان زندگی میکند و به ایران آمده بود، آمد و نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" را دید. او به من، آخرین نمایشنامه ویسنییک را که به دو زبان آلمانی و انگلیسی منتشر شده، هدیه داد. نام این نمایشنامه "مهاجران" است. در دنیای معاصری که قصد زیست مسالمتآمیز در آن را داریم، اما به هزار و یک دلیل، این تصویر ذهنی شکسته میشود، مسئله مهاجرت، مسئله بسیار مهم و بهروزی است که انسانهای زیادی درگیر آن شدهاند. ویسنییک شما را وادار به فکر کردن میکند که چه بر شما و همنوع شما رفته است که قصد ترک موطن خود میکنید. یکی از دلایلی که همچنان آثار این نویسنده برای من، تازه، بکر و جذاب است، محور قرار دادن انسان از سوی او برای طرح کردن و پرداختن به موضوعاتی است که میتوانیم بیواسطه با آنها روبرو شویم و از این طریق، خویشتن خویش را واکاوی کنیم.
به نظر میرسد اثر بعدی که شما روی صحنه خواهید آورد، اثر جدید ویسنییک با نام "مهاجران" باشد.
گروه دارد روی این نمایشنامه کار میکند. امیدوارم که بشود آن را اجرا کنیم.
ویسنییک در نمایشنامه "ریچارد سوم اجرا نمیشود" به زندگی وسوالود میرهولد پرداخته و مشخص است که زمانی با او یک دغدغه مشترک داشته است. من احساس میکنم که شما بعد از آنکه موفق نشدید نمایشنامههای دکتر ساعدی را خوانش کنید، به سراغ نمایشنامه "ریچارد سوم اجرا نمیشود" رفتید.
من در دوره یازدهم و دوازدهم ریاستجمهوری آقای دکتر روحانی، بارها این صحبت را شنیدم که به گروه تئاتر "گیتی" فرصت اجرا کردن آثار متعددی را در صحنه نمایش خواهند داد، اما اینچنین نشد. گروه تئاتر "گیتی" نمایشنامههای مختلفی را از سال 1392 تاکنون به مرکز هنرهای نمایشی ارائه داد، ولی به هیچکدام مجوز برای اجرا داده نشد. "ریچارد سوم اجرا نمیشود" آخرین نمایشنامهای بود که گروه به مرکز داد و به این متن، بعد از چند سال، مجوز دادند. محور اصلی این نمایشنامه، پرداختن به سانسور و اختناق در زمان استالین است که قصد برچیدن فردیت را در جامعه درسرمیپروراند. ماشین سرکوب استالین، در برابر کوچکترین تغییر در جامعه واکنش نشان میداد و هنرمندانی از جمله میرهولد و مایاکوفسکی، بهخصوص بعد از انقلاب اکتبر 1917، واکنشهای تندی به این رفتارهای تمامیتخواه حاکمیت داشتند و اعتراض مدنی خود را با زبان هنر بیان میکردند.
رییس وقت مرکز هنرهای نمایشی، بعد از آن که به صراحت گفت که مجوز به گروه تئاتر "گیتی" برای برپایی نمایشنامهخوانی آثار دکتر ساعدی را نمیدهد، از من خواست که به سراغ نمایشنامهنویس دیگری بروم. او گفت که 5 اثر زندهیاد اکبر رادی را جایگزین آثار دکتر ساعدی کنم و تاکید داشت که اگر اینچنین کنم، به من مجوز اجرا داده میشود. اما باز هم مجوزی داده نشد.
بعد از آنکه مجوز برای نمایشنامهخوانی آثار دکتر ساعدی به گروه تئاتر "گیتی" داده نشد، گروه تصمیم گرفت و عزم خود را جزم کرد که موتور متحرکهاش از حرکت باز نایستد. به همین علت، نمایشنامه "ریچارد سوم اجرا نمیشود" را به مرکز برای گرفتن مجوز ارائه داد. با توجه به رفتارهای غیرعقلانی که با گروه تئاتر "گیتی" شده بود، از ابتدا خواستار آن شدم که آقایان نظارتی، اول نمایشنامه را بخوانند و در صورت دادن مجوز، تمرینها آغاز شود. البته قبل از ارائه 3 نسخه از نمایشنامه به مرکز هنرهای نمایشی، با آقای نوری، مترجم اثر، صحبت کردم و او موافقت خود را از اجرای این اثر به صورت مکتوب اعلام کرد. من همیشه پایبند به این موضوع هستم که مالکیت حقوق معنوی افراد باید به بهترین شکل ممکن رعایت شود.
تمرینها چقدر به طول انجامید؟
اعضای گروه برای آماده شدن این نمایش، به مدت 2 ماه تمام، روزی 6 ساعت و یا حتی بیشتر، در کنار هم کار کردند و با ترسیم دستیابی به یک هدف مشترک، در تمرینها شرکت میکردند. سپس اجراها در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر آغاز شد.
شما همانند وسوالود میرهولد نسبت به شیوه بازیگری، نگاه بیومکانیک را در تمرینها دنبال کردهاید و میدانم که در این مدت، روند تمرینهای شما پیچیده و سخت بوده است. با توجه به اینکه در گروه شما، چهرههای سینمایی و سلبریتی دیده نمیشود و شما داعیه این را دارید که فقط با افرادی کار کنید که دلشان برای تئاتر میتپد، چه معیارهایی را در انتخاب بازیگران، مد نظر قرار دادید؟
در هر کاری که انجام دادهام، همکاری با اعضایی که در خانواده تئاتر مشغول به کار هستند، برایم در اولویت بوده است. من به دلیل اینکه حاضر نیستم به میانماگی و ابتذال در عالم هنر، تن بدهم، در برابر این شرایط ایستادهام و تابهحال، تن به روزمرهگی و روزمرگی ندادهام. لذا برای دیده شدن و به دست آوردن پول، تن به قواعد مرسوم غلط نداده و نمیدهم. به همین علت، شما در کارهای من، چهرههای سینمایی و یا سلبریتی بیربط به صحنه نمایش را نمیبینید.
برای من در انتخاب بازیگران و همچنین در انتخاب اعضای گروه اجرایی نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود"، مهم بود که افرادی را دعوت به کار کنم که دغدغه نفس کشیدن در هوای تئاتر را داشته باشند. لذا هنرمندانی را دعوت به کار کردم که دلشان برای تئاتر میتپد و دغدغه اندیشیدن دارند.
در "ریچارد سوم اجرا نمیشود" تیپولوژیها و شخصیتهای مختلفی حضور دارند که اگر در انتخاب آنها کوتاهی و یا اشتباهی صورت میگرفت، نمیتوانستم تصویر تمامعیاری از دوران و جامعهای را به مخاطب نشان بدهم که وسوالود میرهولد در آن به عنوان یک انقلابی، تصمیم میگیرد که علیه انقلابی که صورت گرفته، یعنی انقلاب اکتبر 1917 حرکت کند.
به نظر میرسد شما در انتخابهایتان، حتی به ویژگی فیزیکی بازیگرها هم دقت کردهاید، چون مثلاً ویژگی فیزیکی آقای رحیمی با ویژگی فیزیک میرهولد، شباهت دارد.
یکی از کارهایی که در دراماتورژی نمایش انجام دادم، شناسایی این مهم بود که برای تیپولوژیها و شخصیتهای مختلف نمایش، نیاز به چه ویژگی و مختصات فیزیکی دارم. بر اساس دراماتورژی انجامشده، به این سوالها پاسخ دادم و انتخابهایم را انجام دادم.
همانطور که قبلتر هم اشاره کردم، تمرینهای ما طولانیمدت بود، چون معتقد هستم که کار بدون تمرین، شکل نمیگیرد و تمرینها نباید حالت فرمالیته داشته باشد. متاسفانه این روزها شاهد آن هستیم که اصول اولیه کار کردن در عالم هنر، آنهم کار در تئاتر، بهوسیله هنرمندانی که خود را متعهد میدانند، ولی در اصل، اینچنین نیست، رعایت نمیشود.
در اولین روزهای تمرین که هنوز برای یکیدو نقش، بازیگری را انتخاب نکرده بودم، تعدادی از بازیگران آمدند که داعیه هنرمند بودن را در سر میپروراندند، ولی نگاه آنها اصیل نبود و به مقوله هنر، نگاه حقیرانهای داشتند. آنها چون تصویر دقیق و روشنی از هنرمند بودن در سر نداشتند، میگفتند که 6 ساعت تمرین برای ما کشنده و طاقتفرسا است و فقط میتوانیم یکساعتونیم در تمرینها حضور داشته باشیم و بعد از آن باید برویم به کارهای دیگری برسیم. من به آنها بدون درنگ میگفتم که برای نبود شما به سایر اعضا چه باید بگویم؟ و با چه معیار عقلانی، ساعاتی که در تمرینها حضور ندارید، توجیه میشود؟ وقتی جواب غیرمتعهدانه آنها را میشنیدم، میگفتم که ما نمیتوانیم با هم همکاری کنیم، چون زبان مشترکی برای خلق یک اثر و کالای فرهنگی نداریم. هنر همانقدر که تأویلپذیر است، همانقدر هم نیاز به تمرین و تجربه برای انتقال معنا به مخاطب دارد. وقتی شما برای خلق و تولید یک اثر هنری، زمان و انرژی نمیگذارید، نباید انتظار داشته باشید که مخاطب، اثر و نتیجه کار شما را ببیند. وقتی شما به کارتان عشق نورزید و این عشق ورزیدن را به مخاطب منتقل نکنید، خروجی به دست آمده هم نمیتواند کیفیت لازم را برای ارتباط برقرار کردنِ صریح و بیپرده با مخاطب داشته باشد.
اگر بین اعضای گروه اجرایی نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود "، همدلی و اتحاد وجود نداشت، نمایش با این درجه از کیفیت، روی صحنه نمیرفت. من از تکتک اعضای گروهم، قدردانی میکنم، چون آنها تا به امروز برای من و مخاطبان نمایش، معنای داشتن یک گروه منسجم را تجسم بخشیدهاند و ثابت کردند که با داشتن انسجام و سازگاری، میتوان بر خلاف جریان مرسوم در تئاتر امروز، که همان تن دادن به میانمایگی است، حرکت کرد.
بازی بازیگرها در نتیجه هدایت شما است یا بازیگران خودشان هم در این مسئله مشارکت داشتند؟ چون این شیوه از بازی، با تکیه بر حرکت، فرم و بدن، کار سادهای نیست.
وقتی شما نگاه کارگاهی به یک نمایش نداشته باشید، نمیتوانید برای لحظه به لحظه شکلگیری آن برنامهریزی کنید. بخشی از تمرینهای ما متمرکز بر شناخت بازیگر از خود بود. در هر جلسه از تمرین، تمرینهای فشرده و متنوع بدن و بیان، انجام میشد و بازیگران بدون غیبت در آن شرکت میکردند. در بخشی از تمرینها به ویران کردن اطلاعات غلطی میپرداختیم که در حوزه بازیگری ثبت شده است. این ویرانکردن، آگاهانه بود و بعد، اطلاعات مختلفی از نظریهها و متدهای روز دنیا در حوزه بازیگری به بازیگران منتقل میشد. در تمرینها، جلسههای دورخوانی متعددی داشتیم و از زوایای مختلف، تحلیل نمایشنامه دنبال میشد. در تمرینها علاوه بر آنچه که از بازیگران میخواستم، آنها حق مشارکت فعال در کار را داشتند و من این فضا را برای ایشان فراهم کرده بودم که درباره کار، اگر نظری به ذهنشان میرسد، بدون لکنت بیان کنند. در تمرینها اگر پیشنهادی داده میشد که در خدمت کار بود، به آن پیشنهاد فکر میکردم و از آن در جهت منسجم شدن کار استفاده میکردم.
وسوالود میرهولد کارگردان بیبدیل تاریخ تئاتر روسیه است. او مردی با تخیلات نوگرا و برآمده از انقلاب اکتبر 1917 است که بر خلاف جریان رایج در کشورش حرکت کرد و در راه اعتقادش، هزینه داد و کشته شد. در گروه برای تحلیل و تفسیر اندیشه این هنرمند، ساعتها درباره مابهازاهای عینی اندیشه و تصور و تکنیکهای کاری او گفتوگو کردیم. سپس بر روی تکنیکهای بازیگری او که با نام بیومکانیک شناخته میشود، هم سرمایهگذاری فکری، اجرایی و عملیاتی انجام دادیم. از این طریق بود که بازیگران وقتی میخواستند روی بخشهای مختلفی از نمایش کار کنند، یک تصویر مشخص از کار در ذهن داشتند. آنها به یک تصویر عینی از نقش و تأثیر میرهولد در تاریخ تئاتر جهان رسیدند که در پیشبرد تمرینها موثر واقع شد.
اعضای گروه در کنار این تجزیه و تحلیلها، با مفاهیم، نظریهها و اصطلاحات تخصصی حوزه سیاست هم آشنا شدند، چون میرهولد هنرمندی بود که در ابتدا با استالین همسو شد، ولی بعد از انقلاب اکتبر از او فاصله گرفت و برایش مسئله فردیت و رسیدن به دریافت نوین از انسان، مهم شد. او حاضر نشد که تن به خودسانسوری بدهد. او سانسور و اختناق و تکصدایی بودن اندیشه را در هنر، به رسمیت نشناخت و در برابر آن طیغان کرد. او بعد از انقلاب اکتبر در زمره فوتوریستها و کنستراکتیویستها قرار گرفت. او همانند دوست دیرینه خودش، ولادیمیر مایاکوفسکی، جزو افراد آیندهنگر و ساختگرا بود.
اعضای گروه چندساعت قبل از اجرا، باتوجه به آنکه ساعت اجرا 19:45 است، میآمدند و کارهای فردی و جمعیشان، مثل گریم شدن، لباس پوشیدن و... را انجام میدادند و بعد همه با هم به تمرینهای بدن و بیان میپرداختند. گروه حتی در روزهای نزدیک به اجراهای پایانی هم مانند اجراهای نخست، تمام سعی و تلاش خود را کردند که در تمرینها آماده ظاهر شوند و کار برایشان تمامشده نیست.
در کار گروهی، همه اعضا به یک اندازه در موفقیت و یا شکست گروه، سهیم هستند. در کار گروهی، من وجود ندارد و ما است که به کار معنا میبخشد. با داشتن چنین نگرهای، گروه تمرینهای منسجم و فشردهای را دنبال کرد و پشت سر گذاشت و در اجراها نیز اینچنین بود.
شما صحنه نمایش را عریض در نظر گرفتهاید، در حالیکه میتوانستید عمق صحنه را در سمت دیگر صحنه داشته باشید. چرا به این سمت آمدید؟
برای اینکه به ذهنیت وسوالود میرهولد نزدیکتر شوم، به دالانها و کریدورهایی نیاز داشتم که اتفاقات مختلف در آنها ثبت شوند و جان بگیرد. بنابراین باید از تمام ظرفیت سالن، به نفع نمایش استفاده میکردم. گروه تئاتر "گیتی" در تجربه قبلی خود که در سال 92 و در همین سالن بود، همین تجربه را به شکل دیگری در دستور کار قرار داده بود. بعد از گفتوگوهایی که با آقای مجید رحمتی در خصوص طراحی صحنه نمایش داشتم، تصمیم گرفتیم که بهعنوان طراح صحنه با هم در این کار، همکاری کنیم. آقای سیامک احصایی نیز در کسوت مشاور طراح صحنه به ما کمک کرد. من قدردان ایشان هستم، چراکه او انسان هنرمند، خلاق و کاربلدی است که دلش برای تئاتر میتپد و به کار گروهی، احترام میگذارد و به آن عشق میورزد.
در تالار چهارسو برای آنکه بتوانیم نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" را اجرا کنیم، زاویه دید مخاطب تغییر پیدا کرد و صندلیها و جایگاه تماشاگران رو به بالکن طراحی شد و قرار گرفت. علاوهبر این، احتیاج به عرض زیادی داشتم که صحنهها و میزانسنها در آن جان بگیرند. مخاطب در نمایش با میزانسنهایی روبهرو میشود که از هم دور هستند و برای دنبال کردن آن باید سرش را بچرخاند تا وقایع و تصویرسازیهای شکلگرفته شده را از دست ندهد. به عنوان مثال، در صحنه آغازین نمایش، مخاطب با یک اتفاق در منتهیالیه سمت راست صحنه روبهرو میشود و همزمان یک اتفاق دیگر هم در منتهیالیه سمت چپ در حال شکلگیری است. همین رفت و برگشت نگاهها و سر برای مخاطب، تبدیل به یک عمل بیومکانیک شده است. البته این کار تنها بر اساس استفاده از نظریه بیومکانیک، طراحی نشده، بلکه بیومکانیک، جزئی از یک کل در آن است.
در جوامعی که حاکمان آن خود را تغییرناپذیر میدانند و با ایجاد تغییر، ماهیت آنها به خطر میافتد، ایجاد تغییر، سخت است و همیشه مقاومت در برابر آن صورت میگیرد. در عالم هنر نیز اینچنین بوده و است.
در این نمایش از بافت معماری سالن برای طراحی میزانسنهایی که در کار لحاظ شده، بهره بردم. برای مثال میتوان به طراحی صحنهای از نمایش که در آن تانیا وضع حمل میکند و نوزاد را به دنیا میآورد، اشاره کرد.
مخاطب در این نمایش، با صحنهای مواجه میشود که دو دقیقه و سی ثانیه از آن در تاریکی مطلق اتفاق میافتد. این استفاده از تاریکی در یک نمایش، برای اولینبار است که در تئاتر ایران، تجربه میشود. درضمن، در بخشی از این تاریکی نیز حتی یک کلمه گفته نمیشود و مخاطب با سکوت مطلق روبهرو میشود. این فضای شکلگرفته در نمایش، گویای اختناق و سانسوری است که میرهولد در آن زندگی میکرده است.
شما اصولاً توجه خاصی به طراحی در نمایشهایتان دارید. در نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" چه چالشهایی با طراحان نمایش داشتید؟
اگر کارگردانی، میزانسنها و بازیها به یک سمت و طراحی بخشهای مختلف به سمت دیگر میرفت، تصویری مخشوش از این نمایش در ذهن مخاطب به ثبت میرسید. از همان اولین روزی که تمرینها آغاز شد، نمایشنامه به طراحان داده شد و با آنها گفتوگوهای مفصلی درباره کار داشتم.
در این نمایش که آن را میتوان به یک وهم و یا یک کابوس تشبیه کرد، باید فضاهای ذهنی و عینی، دقیق طراحی میشد و این کار را برای طراحان سخت و پیچیده میکرد، اما چون از طراحانی استفاده کردم که در کار خود متبحر هستند، چالشی در کار شکل نگرفت و همه چیز با دقت در کار اعمال شد.
برای طراحی گریم با خانم ماریا حاجیها صحبت کردم. او در زمینه طراحی گریم، یک هنرمند برجسته و تمامعیار است. ما با همدیگر درباره تیپها و شخصیتهای مختلف نمایش صحبت کردیم. او سر تمرینها حاضر میشد و بازی بازیگران را میدید و بر اساس روانشناسی اشخاص نمایش و همچنین میزانسنهای طراحی شده، گریم بازیگران را طراحی کرد. طراحی او در این نمایش، خلاقانه است.
همچنین از خانم الهام شعبانی خواستم که طراحی لباس نمایش را انجام دهد. او بههمراه دستیارانش، در تمرینها حاضر میشد و با هم درباره کار و طراحی لباسهایی که مد نظر داشت، صحبت میکردیم. در کار برای او سلیقه شخصی معنا ندارد. او برای طراحی لباس نمایش، به سراغ اجرایی کردن فکرهای نو رفت و آن را عملیاتی کرد.
برای طراحی نور از آقای رضا خضرایی دعوت کردم که به گروه بپیوندد. او نیز همچون سایر طراحان، سر تمرین میآمد و با هم درباره طراحی نور صحبت میکردیم. او در طراحی نور نمایش، موفق ظاهر شده و این نشان از کاربلدی او دارد.
نقطه مشترک همکاری من با طراحان و بازیگران و همچنین اعضای گروه، پایبند بودن به برقراری گفتوگو است. اگر در گروه گفتوگو برقرار نشود، مدیریت آن به سمت تکمحوری و دیکتاتوری میرود. تمام عزیزانی که در این نمایش با من همکاری میکنند، به قدرت گفتوگو و تاثیر آن اعتقاد دارند.
طراحانی که با شما همکاری کردند، فقط نظرات شما را اجرا کردند و یا با خود ایده به کار آوردند؟
در گروه یکسری جلسات برگزار کردیم و من در آن جلسات، تصویر ذهنی خودم را به عنوان کارگردان به اعضای گروه و طراحان منتقل کردم. من در نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" با حفظ و پایبندی به اندیشه خود نویسنده، دراماتوژی کار را انجام دادم. بازیگران و طراحان، نظراتشان را با توجه به آنچه که من میگفتم و همچنین خوانشی که از نمایشنامه داشتند، ابراز میکردند و ما با هم درباره ایدههایی که مطرح میشد، گفتوگو میکردیم.
مخاطب در این نمایش با اثری روبهرو است که برای لحظه به لحظه آن طراحی در بخشهای مختلف، ازجمله صدا صورت گرفته است. طراحی صدا در این نمایش، یادآور لحظه به لحظه رسیدن میرهولد به پرتگاهی است که دیگران برای او ایجاد میکنند و از او میخواهند که در عالم هنر، تسلیم بیچونوچرای خواسته حکومت شود. طراحی صدا در این نمایش، جریانساز است و به مخاطب در دریافت وهم و اختناق موجود در زمانهای که میرهولد در آن زندگی میکرده، کمک شایانی میکند. طراحی صدای این نمایش را آقای مجید روحبانی انجام داده است.
شما چرا در دراماتوژی نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود"، صحنه مربوط به زندانبان را حذف نکردید؟ به نظر شما وجود آن صحنه ضرورت داشت؟
در دراماتوژی صورت گرفته، مخاطب با تصویری از میرهولد روبهرو میشود که به وسیله حاکمیت، لحظه به لحظه در تنگنا گذاشته میشود تا دست از اعتقاداتش بردارد و وقتی او تن به خواسته حاکمیت نمیدهد، او را شکنجه میکنند و بعد از پای درمیآورند.
در نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" به زندانی شدن میرهولد اشاره شده است. اگر زندان و زندانبان را از نمایش حذف کنیم، بخشی مهمی از آنچه که بر میرهولد گذشته را از دست میدهیم. زندان تبدیل به بخش جداییناپذیری از شخصیت میرهولد شده که از آن گریزی ندارد، چراکه نمیخواهد تن به روزمرگی بدهد و در برابر خواسته حاکمیت، سر خم کند. لذا حذف کردن آن به کار لطمه میزند.
متاسفانه این روزها شاهد آن هستیم که عدهای بهاصطلاح هنرمند که خود را هم نویسنده و هم کارگردان میدانند، در روز روشن، دست به سرقت ادبی میزنند و آثاری از شکسپیر، چخوف، برشت و... را به نام خود در اقلام تبلیغی خود ثبت میکنند. این کار اگر اسمش سرقت نیست، پس به آن چه میتوان گفت؟ این قسم از نویسندهها و کارگردانها به مالکیت حقوق معنوی اعتقادی ندارند و حتی به این مسئله هم اشاره نمیکنند که اثر آنها میتواند برداشتی آزاد از یک اثر خاص باشد. چنین هنرمندان به اصطلاح روشنفکری!، تمامیتخواه هستند و فقط به فکر مطرح کردن خود و رسیدن به منافع فردی خود هستند.
کار کردن در چهارچوب "هنر برای هنر" برای من جذابیت ندارد. من معتقدم هنرمند برآمده از جامعه خودش است، پس نمیتواند نسبت به اتفاقها و جریانهای جامعه خود بیتفاوت باشد. من بارها به این مسئله اشاره کردهام که "هنر برای هنر" برای ما نمیتواند نقشه راه مناسبی برای رسیدن به فردایی روشن باشد. در نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" هم میرهولد به همین مسئله معتقد است. او با تغییر رویهای که پس از انقلاب اکتبر میدهد، مخالفت خودش را با موضوع "هنر برای هنر" نشان میدهد.
پرونده نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" بسته میشود یا قصد دارید دوباره آن را اجرا کنید؟
این تعداد اجرا برای گروهی که ساعتها برای لحظه به لحظه نمایش، وقت گذاشته و کار کرده، کم است. گروه برای اجرای مجدد این اثر به یک سالن نمایشی احتیاج دارد که بتواند تصویرسازیها و میزانسنهای مد نظر را در آنجا پیاده کند و به ظهور برساند. من به اجرای مجدد نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" فکر میکنم و اگر این اتفاق به شکل فرهنگی و عقلانی رخ بدهد، احتمالاً این نمایش به حیاتش ادامه میدهد و پروندهاش با 23 شب اجرا بسته نمیشود.
چرا به دنبال اجرا در سالنهای خصوصی نمیروید؟
در چند سال اخیر که سالنهای خصوصی زیادی برپا شده، پیشنهادهایی از سوی برخی از مدیریت این سالنها برای کار کردن داشتهام، اما این پیشنهادها چون از جنس فرهنگی نبوده، نپذیرفتهام که با آنها کار کنم. تعداد زیادی از این سالنها از حداقل استاندارد لازمه هم برخوردار نیستند و کار در آنها برای من مطلوب نیست. اگر سالنی قابلیت اجرای نمایش "ریچارد سوم اجرا نمیشود" را با تمام مختصات مورد نظر داشته باشد، گروه میتواند با آنها وارد مذاکرده شود، منتها به شرط اینکه این ارتباط یک ارتباط فرهنگی باشد.